•
بازهم دیر رسیدهام!
اتوبوس خط شمال رفته
و من در خیابان نیمه تاریک
زیر چراغ کمنور تنها ماندهام
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۲ مرداد ۱٣۹۰ -
٣ اوت ۲۰۱۱
بازهم دیر رسیدهام!
اتوبوس خط شمال رفته
و من در خیابان نیمه تاریک
زیر چراغ کمنور تنها ماندهام
با رفتگر پیر
که سالهاست با همان آهنگ یکنواخت
پیاده رو را میروبد،
با قهوهچی تریاکی
که همیشه در همین ساعت
کرکره را بالا میبرد
و بساط سماور را راه میاندازد
برای کارگران خوابآلود
که روز خود را با بیمیلی آغاز میکنند
همیشه دیر می رسم. . .
حتی اگر با اتوبوس نوبت دوم هم راه بیافتم
تنها در صندلی عقب کز کنم
و از پشت پنجرهی غبار گرفته
خیره شوم به تبریزیها و جویبارها،
رمهها و بیابانها،
و پیاده ها و کاروانسراهایی
که با شتاب از من میگریزند،
تا به پُلور برسم
بچهها از نیمه راه قله هم رد شده
و تا آمادهی حرکت شوم
از آنسو سرازیر شده
و در درهی لار میان خشخاشهای وحشی،
بومادرانها،
سنگریزههای کنار رود،
و سپیدارهای تکافتاده،
ناپدید شدهاند
آتشگاه نیم سردی برجا مانده
و اینجا و آنجا از میان بلندیها و ابرها،
و تنگهها و صخرهها
پژواک گُنگ آواز و قهقهه
بگوش میرسد
و بار دیگر جذب هوا میگردد
همیشه دیر می رسم. . .
خوب است هر طور شده بروم
رد بچهها را بگیرم
و راه بیافتم در مسیر مالرویی
که آنسوی پاسگاه ژاندارمری پیچ میخورد
و از کنار آغل شکسته
و کلبهیی که فریدون را در خود مخفی ساخته
بالا میکشد و جایی پای ابرها
به یخچالهای دائمی میانجامد،
اما چگونه؟
بدون کُروکی،
بدون قطبنما،
بدون سرپرست فنّی،
با کولهی فرسودهای که بزحمت
آذوقهی یک روز را در خود جا میدهد
آه که همیشه دیر میرسم. . .
حالا دوباره باید به خانه برگردم
در زیرزمین کمنوری که بوی نا میدهد
و مرا بزودی به روماتیسم مبتلا خواهد کرد
بر رختخواب کهنهی خود بیافتم
و در تنهایی ابدی خود
«نازلی» بخوانم و «شعر آرش»
«تاریخ سربداران» و «نهضت قرامطه»
اساطیر آشیل و اسفندیار
آه که همیشه دیر میرسم. . .
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۲ جولای ۲۰۱۱
|