•
بر کمان آسمان، این پرچم خدایان است
که بر گورهای دسته جمعی
با باد میرقصد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۴ مرداد ۱٣۹۰ -
۵ اوت ۲۰۱۱
نه، به من نگو که این دلدادگی است
که من آنرا زیستهام
نگو که این زیستن است
که در بطن آن آشیان داشتهام
دانه در میوه،
میوه در دانه
به من نگو که در خیابان چه میگذرد
که آرمانمهایم را در معبد خدایان رذلش قربانی کردهام
و در آیینش با فلسفهی سنگ
هراس کودکان گرسنه را انکار کردهام
هزار ترفند تو دیگر
خام مرا نمیکند
باید باید به من میگفتند
که به خیابان شما
بی کتاب و معلم
پای نباید میگذاشتم
آی سایه هایی که همه جا به دنبالم میآیید
از پچ پچ هایتان به جان آمدهام،
چه میخواهید؟
من که برش جامهام را از الگوی خیاط شما برمیدارم
خم به ابرو نمیآورم،
در میهمانیهایتان قهقهه میزنم،
و نگاهتان را در چشمهایم دوختهام
دیگر از من چه میخواهید؟
سر در نمیآورم
به من نگو که خدایان بر لوح
آداب عشق ورزیدن را نوشتهاند
که هر چه گشتم نجُستم، نجُستم
در خیابان نشانی از این خدایان نمیبینم
شبانه به جستجویشان در گورستانها،
بر گورهای خالی پای حسرت میکوبم
جوابی نمیآید
من که کورهی سردم هوش و تنم را لَخت کرده است
در پیشگاهتان زانو زده،
درون مرزهای عبوستان
به کوچه های خیال خود میلغزم
قصهی اولدوز و کلاغها را در کوچه از رهگذری میشنوم
بورخس فروتنانه با ذره بینش آتشی میافروزد
کوچه ای به کوچه ای راه میگشاید
و انگیزههایم را باز مییابم
ناگهان با نهیبی بر میخیزم،
لنگان بر رد پایتان گام مینهم
و به صبحگاه
از قالب خود به در زده، به قالبتان فرو میروم
دیگر چه میخواهید؟
که هر شب در رختخواب جدال جاودانهی مرگ و دلدادگی را
به نظاره مینشینم
مرگ،
خشنود در سپیده دم
از لبخندهایتان
جان تازهای میگیرد،
بیچاره دلدادگی
به من نگو چراغهای این خیابان برپیشانی کهکشانها میدرخشند
که در خلیج تیرهی آسمان
الماسهای اندیشه سیاه و بُرنده بار میآیند
و تیغهای مقدس
قاطع میکُشند و خدایگونه
انبوه انبوه
بر کمان آسمان، این پرچم خدایان است
که بر گورهای دسته جمعی
با باد میرقصد
آی سایههایی
که مدام مرا پای دار میبرید
صدای آخرین تیک را میشنوید؟
جامه های شایسته بپوشید،
به دنبال من بیایید، برون از حصار درکتان
من به کوچهای رسیدهام
که زنی آشنا بر درگاه ایستاده،
به من چشم دوخته، بازو گشوده
دایهام را باز یافتهام
امشب از پستانش شیر خواهم نوشید
کوچه ای به کوچه ای میپیوندد
و آتشفشانی مدام در مویرگهایم گدازه میبارد
به دنبال من بیایید،
میخواهم،
میخواهم بر خرابههای خیابان
استعفایم را
تقدیمخدایان کنم
خدایان ذوب شده در مفرغ.
مرضیه شاهبزاز
۲۲ ژوییه، آتلانتا
|