چشمانداز بسته: چپ سوسیالیستی در جهان معاصر (۲)
محمدرفیع محمودیان
•
اندیشه ی ایجاد گستره ی شکوفایی مهمترین دستاورد سوسیالیستها بطور کلی و سوسیال دموکراتها بطور خاص در عرصه ی سیاست مدرن است. این اندیشهای است که هیچکس در مورد اهمیت آن برخوردی انتقادی ندارد. بزرگترین و رادیکالترین منتقد سوسیالیستها، نئولیبرالها اساساً به اتکای آن توانستهاند خود را به یکی از بزرگترین بدیلهای سیاسی عصر تبدیل کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۹ مرداد ۱٣۹۰ -
۱۰ اوت ۲۰۱۱
موضوع این مقاله وضعیت چپ سوسیالیستی در جهان معاصر است و به وضعیت بحرانی، تنگناهای نظری و دستاردهای آن میپردازد. مقاله در چهار بخش نوشته شده است. بخش اول (که هفته ی پیش چاپ شد) به بحران چپ میپردازد. در بخش دوم دستاورد مهم چپ در چند دهه ی اخیر، موفقیت سوسیال دموکرانها در طرح انگاره ی گستره ی شکوفایی بررسی می شود. بخش سوم مقاله محدودیت نظری سوسیال دموکراتها و بطور کلیتر سوسیالستها و مارکسیستها را مورد بحث قرار میدهد. در بحش چهارم و پایانی مقاله راهکاری برای برون رفت از موقعیت بحرانی پیشنهاد میشود.
٢- موفقیت چپ: گستره ی شکوفایی
پرونده ی چپها فقط کارنامه ی شکست و بحران نیست. در کارنامه ی آنها دستاورد و اعتبار نیز بچشم میخورد. سوسیال دموکراتها در دهههای اخیر در یک زمینه ی مهم اجتماعی و سیاسی دستاوردهای مشخصی داشتهاند. احزاب نئولیبرال با فرا گیری از آنها ولی محدود ساختن خود به یک حوزه ی معین، حوزه ی اقتصاد، توانسته اند موفقیتی شگرف در پهنه ی سیاست بدست آورند ولی نه سوسیال دموکراتها خود و نه سوسیالیستها و مارکسیستها از این موفقیت درس چندانی گرفتهاند. سوسیال دموکراتها در مورد طرح انگاره ی گستره ی شکوفایی و تلاش در زمینه ی ایجاد آن بسیار موفق بودهاند. گستره ی شکوفایی بمعنای تبدیل جامعه به عرصه ی شکوفایی توانمندیهای همه ی اعضای آن است. سوسیال دموکراتها کوشیدهاند با استقرار آزادی و برابری در جامعه امکان آنرا برای انسانها فراهم آورند که بتوانند ذوق، شور و توان خود را شکوفا سازند. سوسیال دموکراتها در این زمینه چندان موفق نبودهاند و گاه نیز پشتکاری جدی نداشتهاند ولی وفاداری خاصی به انگاره ی گستره ی شکوفایی و امکانپذیری آن نشان دادهاند. این امر آنها را از دیگر گروههای سیاسی متمایز ساخته و تا حد زیادی حضور آنها را در عرصه ی سیاست تضمین کرده است.
گستره ی شکوفائی
مفهوم گستره ی شکوفایی ما را به اندیشه ی ارسطو و افلاطون ارجاع میدهد ولی سوسیالیستها آن را در چارچوب زندگی مدرن فهمیدهاند. اینجا یک نکته را باید مشخص ساخت. سوسیالیستها بیش از آن که خود بدان اذعان دارند متأثر از افلاطون و ارسطو بودهاند. جذابیت اندیشههای ارسطو برای مارکس، حملات پوپر به مارکسیستها و سوسیالیستها به بهانه ی باور به اصول فکری افلاطون و در دوران معاصر بازگشت بادیو به انگاره ی مـثال و کمونیسم افلاطون، همگی، این تأثیر را بخوبی نشان میدهند. اصل قضیه آن است که سوسیالیستها شیفتگی بیشتری به جامعه ی یونان بوستان، با بهمپیوستگی، سرزندگی شهروندان و آفرینندگی خود دارند تا به جامعه ی مدرن از هم گسسته و دارای ساختاری پایگانی و خفقان آور. سوسیالیستها همواره خواهان تحول جامعه ی مدرن با پویایی خاص خود به جامعهای بهمپیوسته با شهروندان برابر بودهاند. آنها خواهان جامعهای سامان یافته همچون اجتماع هستند. اگر انگاره ی جامعه متشکل از افراد مجزا و رقیب یکدیگر زاده ی شرایط مدرن و شکوفایی سرمایهداری است، انگاره ی اجتماع بهمپیوسته بهترین و آرمانی نمود خود را در جامعه ی یونانی و تفکرات افلاطون و ارسطو یافته است.
اما گستره ی شکوفایی چیست و کنشگران آن کیستند؟ شکوفایی در درک ارسطو متشکل از مجموعهای از خوبیها (یا خوشیهایی) مانند دانش، سلامتی و دوستی و فضیلتهای مانند خویشتنداری و شجاعت است. شکوفایی بمعنای در اختیار داشتن و استفاده از امکانات و خوشیها نیست بلکه بمعنای در دست گرفتن فرمان زندگی برای پروراندن فضیلتهایی است که انسان را قادر میسازد تا زندگی خوب و خوشی را برای خود تدارک ببیند. با اینحال شکوفایی اشاره به وضعیتی معین و بدست آمده ندارد. شکوفایی شیوهای از زندگی مبتنی بر فعالیت معینی است. این فعالیت به انسان اجازه میدهند تا استعدادها و توانائیهایی خود را فعلیت ببخشد. به باور ارسطو این فعالیت همچنین غایت طبیعی زندگی انسان، کوشندگی و سرزندگی، هستند. سوسیالیستها همچون ارسطو انسان را موجودی متمایل به شکوفا ساختن خود میدانند و بر آنند که وظیفه ی جامعه و در رأس آن دولت آن است که امکان آنرا برای تمامی شهروندان فراهم آورند. هدف اصلی را سوسیالیستها برقرای وضعیتی نمیدانند که در آن شهروندان به زندگی خوبی (یا زندگی سرشار از یا خوشیها) رسیده باشند. رسیدن به چنین وضعیتی را آنها کم وبیش نا ممکن میدانند. آنها هدف اصلی را ایجاد شرایطی میدانند که به افراد اجازه دهد آنگونه که خود میخواهند با کوشندگی و سرزندگی اهداف معینی را متحقق سازند. قرار است چنین شرایطی بوسیله ی دسترسی همگانی به امکانات برابر آموزشی و درمانی و سطح معینی از رفاه ممکن شود. در این رابطه سوسیالیستها درکی متأثر از افلاطون از عدالت دارند. عدالت برای آنها امری است که هر چند باید بگونهای ساختاری بوسیله ی نهادهایی معین ایجاد شود ولی باید در سازگاری یا یگانگی با وجود و طبیعت انسانها برساخته شود. وفادار به آموزههای روشنگری، سوسیالیستها انسانها را بر خلاف افلاطون نه دارای وجودهایی متفاوت از یکدیگر که دارای وجودی یگانه میدانند. به باور آنها انسانها همگی خواهان شکوفا ساختن توانمندیهای خود و بهره جستن از بییشترین امکانات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند. نیروی برقرار کننده ی عدالت نه طبقه یا گروهی خاص که دولت و خود مردم هستند. دموکراسی مشارکتی در این رابطه از اهمیتی خاص برخوردار است. در دیدگاه سوسیالیستها، دموکراسی مشارکتی نه فقط امکان چیره گشتن تودهها را بر دولت و تبدیل آنرا به اهرم ایجاد عدالت فراهم میآورد بلکه اجازه میدهد که تودهها خود در ساز و کار ایجاد عدالت نقشی مهم ایفا کنند.
محدودیت نظری سوسیالیستها
اندیشه ی ایجاد گستره ی شکوفایی مهمترین دستاورد سوسیالیستها بطور کلی و سوسیال دموکراتها بطور خاص در عرصه ی سیاست مدرن است. این اندیشهای است که هیچکس در مورد اهمیت آن برخوردی انتقادی ندارد. بزرگترین و رادیکالترین منتقد سوسیالیستها، نئولیبرالها اساساً به اتکای آن توانستهاند خود را به یکی از بزرگترین بدیلهای سیاسی عصر تبدیل کنند. نئولیبرالها شکوفایی انسان را امری بطور عمده محدود به زندگی اقتصادی میدانند. در دیدگاه آنها، پویایی و سرزندگی انسان در دوران مدرن بیش از هر عرصه ی دیگری در حوزه ی فعالیتهای اقتصادی ممکن است. به باور آنها جامعه ی چند پاره، گونهگون شده و اتمیزه ی مدرن عرصه ی مناسبی برای پویایی و سرزندگی است. در این عرصه انسان فقط میتواند به روابط صمیمی ِ دوستی و خانوادگی اتکا کند. در عرصه ی زندگی افتصادی اما هر نوع فعالیتی ممکن است و چون کوشش انسان بگونهای سریع با پاداش (محسوس) روبرو میشود انسان از انگیزهای قوی برای فعالیت برخوردار است. با همین نظریه ی ساده ی گاه مبتذل، نئولیبرالها توانستهاند تبدیل به یکی از بدیلهای اصلی صحنه ی سیاست در دوران مدرن شوند.
محدودیت نظری سوسیالیستها در مورد گستره ی شکوفایی خود را بخوبی در مقایسه با باور نئولیبرالها نشان میدهد. سوسیالیستها در مورد انگیزه ی انسانها دارای هیچ درک معین و نظریهای نیستند. ایجاد گستره ی شکوفایی بشکل ساده ی خود بجای آنکه انگیزه ی تودهها را برای استفاده و برخورداری از امکانات برای پرورش توانمندیهای خود افزایش دهد انگیزه ی کوشش و پشتکار را از آنها باز ستانده است. همانگونه که منتقدین دولت رفاه نشان دادهاند تودهها بطور کلی و گروههای محروم بطور خاص تبدیل به مصرف کننده ی صِرف امکانات و خدمات شدهاند و گاه حتی در دفاع از سیاستها و نهادهایی که وجود آنها را ممکن میسازد نیز حرکتی نمیکنند. این شاید تا حدی بخاطر اتکاء سوسیالیستها به دولت و نهادهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی برای پیشبرد سیاستهای خود و برقرار عدالت باشد. دولت و نهادهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی سرزندگی و پویایی تودهها را بر نمیتابند، از ابتکار عمل آنها استقبال نمیکنند، شور و هیجان آنها را خطرناک میدانند و از ایجاد عرصههای مستقل فعالیت بوسیله ی آنها جلوگیری بعمل میآورند. این مشکل تا حد زیادی امری مرتبط با تضاد بین تفکر ارسطویی و افلاطونی، تضاد بین نقش شهروندان و نقش دولت است. ولی سوسیالیستها خود از لحاظ فکری سه مسئله را حل نکردهاند و پادزهری برای لختی (انفعال) و ایستائی تودهها پیدا نکردهاند. یکم، آنها اهمیت سرزندگی را مورد بررسی قرار ندادهاند و شکوفایی را بیشتر محصول تحولات اجتماعی و اقتصادی میبینند تا سرزندگی خود انسانها. دوم، آنها هیچ مشخص نساختهاند کدام عرصه زندگی اجتماعی از اهیمتی خاص (اهمیتی بیشتر) برای شکوفایی برخوردار است و باید بدان عرصه توجهی خاص نشان داد. سوم، آنها نظریه ی خاصی در مورد دموکراسی ارائه ندادهاند و به دفاع از برداشتی رادیکال از دموکراسی لیبرال بسنده کردهاند. این در حالی است که دموکراسی لیبرال در دوران معاصر بیشتر به یک ساختار سیاسی بسته و نخبهگرا و به این دلیل غیر دموکراتیک تبدیل شده است.
|