«روشنفکران دینی» - ۱۱
اندیشه های تامگرا
«عملگرایی، انتظارمثبت» یا تامگرایی دینی، علی شریعتی - ۴
پرویز دستمالچی
•
از نظر شریعتی «وضع موجود» اصولاً بد است، زیرا انگونه که باید اسلامی باشد، نیست. او کاملاً تام سخن می گوید، بدون تمایز. هیچ چیز را از هیچ چیز دیگر جدا نمی کند. وضع موجود بد است، چون در تطابق با «حقیقت» نیست، زیرا فلسفه و مسیر تاریخ واقعی اسلام، از زمان انتخاب ابوبکر (که حق علی بود، پس از فوت پیامبر) اصولاً تغییر کرده است. و پس از انقلاب نهایی، در آخر زمان، وضع خوب خواهد شد، زیرا در آنجا «حقیقت» حاکم خواهد شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۲ مرداد ۱٣۹۰ -
۱٣ اوت ۲۰۱۱
«انتظار، مذهب اعتراض»، متن سخنرانی دکتر علی شریعتی است که در تاریخ 8 آبان 1350 در حسینیه ارشاد ایراد گردیده... (که در مجموعه آثار، جلد 19، حُسین وارث آدم) به روشی دقیق، با در نظر گرفتن کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای وی و با پرهیز از هرگونه دخل و تصرف درآثار او... منتشر شده است1 (یعنی دو سال وهشت ماه پس از سخنرانی های مربوط به اُمت وامامت).
«درانتظار، مذهب اعتراض»، امام دیگر آن«انسان مافوق»ای که در«امت و امامت» بود، یعنی «امامی» که از درون آتش وانقلاب بیرون می آمد، واز سوی مردم به عنوان تجسم تمام فضائل خوب و آرزوهای انسانی- اسلامی «تشخیص» داده می شود، نیست. دراینجا، دیگرهرکسی(بالقوه) نمی تواند «امام» شود، بل امام، همان امام غایب است که ادامه زندگی اش، از نظر زیست شناسی قابل اثبات(از نگاه شریعتی) است. شریعتی که خواهان انقلاب نهایی بشریت درانتهای تاریخ!!؟ و(در اینجا) به رهبری امام زمان است، ضرورت انجام انقلاب اسلامی را با از خودبیگانگی!! مسلمانان، و لزوم برگشت به خویشتن خویش (اسلامی)!!، و نیز جبریت سیر تکاملی تاریخ اسلام(که گویا از مسیر اصلی اش منحرف شده است) توضیح میدهد.
شریعتی می گوید: « هیچ مذهبی در تاریخ بشر، باندازه اسلام میان واقعیت موجود و حقیقت نخستینش فاصله پیدا نکرده است... (که) تعبیر دقیق اش سخن امیر (علی) است که فرمود... جامعه اسلام بمانند پوستین وارونه پوشیده شده است... پوستین... میان رویه و آسترش اختلاف میان نهایت زیبایی و نهایت زشتی است... (و) در تشیع بیش از همه، میان آنچه که بوده و آنچه که هست فاصله است، فاصله ای در حد دو طرف متضاد... و از میان همه عقاید شیعی و اصولی که این مذهب را مشخص می سازد، اعتقاد به آخرالزمان وغیبت و منجی موجود - که در یک کلمه می توان گفت: اصل انتظار - بیش از همه عقاید دیگر، میان آنچه که بوده (و حقیقت این فکر است) و آنچه که هست، تضاد و تناقض وجود دارد»2
واو قصد دارد پوستین را از وارونه گی اش بیرون آورد و اسلام و شیعه را به حقیقت نخستینش بازگرداند. برای شریعتی، «حقیقت»(ذهنیت) متکی به ایمان واعتقادات «قلبی» مومنان، که ازیک دین به دین یا مذهبی دیگر کاملاً متفاوت است، به صورت«حقیقتی» اثبات شده وعلمی در می آید. تفاوت حقیقت عینی (علمی) با حقیقت های ذهنی (ایمانی- اعتقادی) دراین است که اولی را هر کارشناس بی طرف می تواند به محک آزمایش (تجربه) بگذارد، و دومی قابل اثبات علمی نیست. (مثلا)حقیقت مربوط به قانون سقوط اجسام، اعتقاد یا ایمان نیوتن نیست. زیرا حکمی را که او صادر کرد قابل اثبات از سوی هر دانشمند بی طرفی است. اگر حقیقت (ذهنی) بخواهد جنبه عمومی (حقیقت عینی) یابد، باید قابل اثبات علمی باشد، یعنی بویژه مخالفان حکم نتوانند عکس آنرا اثبات نمایند. شریعتی که در رابطه با اصل انتظار از«حقیقت این فکر» سخن می گوید، به جای اثبات(علمی) حکم، به گونه ای سخن می گوید که گویا همه چیزبرهمه کس«واضح ومبرهن» است. او که اعتقاد دارد مشگلات جامعه بشری( درابتداء جامعه اسلامی، بویژه اُمت شیعه) با ظهور امام پنهان از انظار و تشکیل جامعه بی طبقه قسط اسلامی حل خواهد شد وآخرزمان فرا خواهد رسید، ابتداء تلاش دارد وجود واقعی (عینی) امام پنهان از انظار را (ونه حقیقت یک فکر را) از نظر «علمی» اثبات نماید. او دراین رابطه برای سه گروه متفاوت؛ توده مردم، روحانیان و تحصیلکرده های غیر مذهبی، سه پاسخ متفاوت دارد: در رابطه با توده مردم می گوید «اینها اساساً به این نمی اندیشند که زندگی طولانی امام - بنا بقول معترضین- غیرطبیعی وغیر علمی است تا به اثبات آن بپردازند، باید بدان عقیده داشت و دارند... مذهبی های عادی... معتقدند که خداوند چنین رسالتی را به فردی از انسان واگذار کرده و برای انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بیش از عمر بشر معمولی را به او اعطا کرده و بنابراین اراده خداوند است و خدا برهر کار توانا است و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک لازم نیست».3
اینکه مردم به امری بیندیشند یا نیندیشند، اعتقاد قلبی داشته یا نداشته باشند، نه دلیل بروجود و صحت آن «حقیقت» است و نه عکس آن. رویت عکس امام خمینی در ماه از سوی میلیونها نفر، در انقلاب اسلامی، دلیل اثبات حقانیت آن توهم نبود. دکتر جامعه شناسی که مدعی برخورد علمی با مسائل اجتماعی و دین و مذهب است، مجاز نیست اعتقادات مردم را دلیل اثبات حکم خود کند. اثبات علمی (عینی) یک پدیده اصولاً هیچ ربطی به ایمان و اعتقاد(یک یا سد هزارنفر) ندارد وامری است عقلی- استدلالی- تجربی. حتا عقل و استدلال هم به تنهایی کافی نیستند. عقل می تواند اشتباه کند، که کرده است. و استدلال می تواند، چون صوری است، و فقط در ریاضیات نتیجه تقریباً صد در صد می دهد، دهها جنبه را وارد محاسبات خود نکند. عقل بشر سده ها(از روی مشاهدات) تصورمی کرد خورشید به دور زمین می گردد. عقل بشر فقط تا آنجایی را می تواند مشاهده کند که افق دانش واندوخته های او اجازه دهند. پس احساس و عاطفه، ایمان و اعتقاد، هرگز دلیل وجود یا درستی هیچ «حقیقتی» نیست، در سده های میانی (قرون وسطا) می شد، در قرن بیستم و بیست و یکم دیگر نمی شود چین استدلال کرد.
به نظر شریعتی، گروه دوّم (روحانیان) نیز نیازمند استدلال و اثبات نیستند. زیرا، برای روحانیان هر فکری که در متن مذهب باشد، عین حقیقت است و عقیده به «مهدی موعود»، هم منقول است و هم منصوص، و در نتیجه هم معقول است و هم مقبول4. در اینجا بازهم روش همان است، چون این گروه معتقد به«امری» هستند، پس آن امر درست است.
پس باقی می ماند پاسخ به «تحصیلکرده های غیر مذهبی» که سخنان شریعتی را غیرعلمی و غیراجتماعی می بینند و معتقدند طرح چنین مسائلی ضرر به حال اندیشه و جامعه است. زیرا چنین سخنانی به جای انکه انسان را متوجه مسئولیت عظیم خود کند، و او را خودبنیاد و متکی بر خِرَدش نماید، متکی برنیروی برفراز انسان، امدادهای غیبی، خواهد کرد. او درپاسخ به این منتقدان می گوید که عده ای از«مذهبی های متجدد» (بدون ذکر نام و مأخذ) اخیراً راه سوّمی را یافته اند تا از همان راه و شیوه علمی روشنفکران غیرمذهبی اصل«غیبت» (امام پنهان ازانظار)را اثبات نمایند: «یعنی (آنها، مذهبی های متجدد) بر اساس علوم جدید، مثل فیزیولوژی و بیولوژی یا زیست شناسی، اثبات می کنند که یک فرد انسانی، امکان دارد بیش از هزار سال، دو هزار سال، سه هزار سال، و بیشتر زندگی کند و بر این اساس، اعتقاد به عمر طولانی چند هزار ساله امام زمان را در همین زندگی و همین زمین ممکن و علمی تلقی می نمایند» 5. دین وعلم، ایمان و عقل، دو مقوله متفاوتند، یکی اثباتی و دیگری ایمانی- اعتقادی است. یا نباید وارد میدان عقل و تجربه شد، یا اگر شدیم باید به دور ازهرگونه تعصب به بحث نشست و پیامدهها را پذیرفت. برخورد علمی فقط جنبه مثبت و اثباتی یک پدیده نیست، برعکس، جنبه انکارو نفی آن برجسته تر است. یعنی احکام علمی فقط تا زمانی اعتبار دارند که نادرستی آنها اثبات نشده باشد وعدم توانایی (دیگران) در رد یک حکم فقط دلیل اعتبار(موقت) آن است، مگراز درون تمام آزمایشات علمی سر بلند بیرون آید (پوپر). بشریت سدها و هزاران حکم های علمی اثبات شده ای را می شناسد که بعداً با همان علم (اما پیشرفته تر) رد شدند. اگرشریعتی برای اثبات احکام دینی- مذهبی وارد حوزه علم می شود، باید علمی برخورد کند و ازسفسطه و مغلطه بپرهیزد، زیرا علوم میدان بحثهای کلامی- منطقی یا فلسفه بافی صرفا صوری نیست.
ایشان درادامه «اثبات» امکان زندگی چند هزارساله امام برای« تحصیلکردههای غیر مذهبی» می گوید:«علمای فیزیولوژی یا بیولوژی در دنیای امروز- چه علمای مادی و چه علمای مذهبی- نگفته اند که عمر انسان ممکن نیست از 150 یا 160 یا 200 سال بالاتر برود، عمر نهایی یک انسان معین نیست»6. اوسپس با ارائه معدل سن افراد در مناطق مختلف جهان که از 45 سال است تا 130، نتیجه می گیرد اگر 140 ممکن است، پس 141 نیز امکان دارد و اگر 141 امکان دارد، چرا و به چه دلیل 145 یا 150 و... ممکن نباشد. و به چه دلیل 200 و 300 و هزار و بیشتر محال باشد (همانجا، ص 263). و سپس به متون و نصوص اسلامی و غیراسلامی استناد می کند (بدون ذکر مأخذ مشخص) که در آنجا نیزآمده است سلیمان 300 یا 600 سال و نوح به تصریح قرآن 950 سال زندگی کرده است و بنابراین، مهدی موعود نیز می تواند از نظر علوم طبیعی بیش از هزار سال عمر کند (همانجا، ص 263). شریعتی که می خواهد وجود امام، و زندگی 1200 ساله او را اثبات «علمی» کند، عملاً سفسطه می کند. اگر علم حداکثر سن انسان را140می داند، همان علم درهمین مرز می ماند و می گوید واقعیت عینی 140 سال است، شاید بیشتر هم ممکن شود، اما تا نشده، حقیقت همان 140 است. بعلاوه، امکان منطقی وجود یک پدیده، به معنای حقیقت وجود آن پدیده نیست. امکان منطقی وجود موجود ات زنده (مثلاً) در کره مریخ، به معنای وجود حقیقی موجودات زنده در آن کره نیست، مگر اثبات شود. یعنی امکان منطقی، حقیقت واقعاً موجود خارج از ذهن نیست؛ یک فرض است، فرضی که منتج از استدلال و منطق صوری است، نتیجه گیری کلامی از یک سری پیش فرضها است. و بعد، امکان وجود انسانی با سن حداکثر 141 یا 142سال کجا و چند هزار سال یا 1200 سال کجا؟! چنین بررسی «علمی» ای فقط سفسطه و شعبده بازی است و نه حتا الفبای منطق وعلم. آیا درتمام تاریخ زندگی حتا یک نمونه انسان وجود داشته است که سن او به 200 سال برسد، اگر چنین امری تاکنون وجود خارجی نداشته است، فعلاً فرضیه ایشان از نظر علمی قابل قبول نیست. بعلاوه، ایشان برای اثبات «علمی» امکان زندگی(بیش از) 1200 سال یک انسان، بمنظور اقناع «تحصیلکرده ها»، دوباره به متون و نصوص کتاب مقدس مسلمانان ارجاع می دهد ومُدعی می شود که چون درقصص(این متون) عمرهای حتا بیش از 950 سال مورد تأیید است، پس حکم او اثبات است و فراموش می کند که قرار نبود ایشان ایمانی- اعتقادی عمل کند، بل علمی واثباتی. زیرا، اگر دلیل اثبات فرض ایشان آن «قصص» و گفتار«مقدسان» باشد، درآنصورت بیانات روحانیان و اعتقادات توده مردم بسیار اصیل تراز«اثبات های علمی» ایشان است. زیرا آنها به ماوراء طبیعت و اعتقادات قلبی خویش استناد می کنند و نه خِرَد انسان و استدلال و منطق و تجربیات او. واگراز سوی برخی(تحصیلکرده های غیرمذهبی) اشکالی در درک پدیده وجود داشته باشد، علت رادر عقل ناقص آنها می دانند و نه در نادرستی پدیده. اما دکتر مدعی به کارگیری خِرَد و استفاده ازعلم است.
پس، بنا برنظر شریعتی، توده مردم، روحانیان و روشنفکران اسلامی (از جمله شریعتی) هر یک بنا بر دلایلی، یکی اعتقادی - ایمانی (احساس- عاطفی)، دیگر با استناد به حقیقتی که منصوص است و منقول و در نتیجه معقول است و مقبول، و سوّمی بنابر دلایل «علمی»، وجود امام پنهان از انظار را، به عنوان یک حقیقت خارج از ذهن واقعاً موجود، می پذیرند. زیرا غیبت «اونه از دنیای مادی و چشمها، او را نمی شناسند، می بینند، شاید هم بسیاری او را دیده باشند و یا هم اکنون در کوچه و بازار می بینند، اما بازش نمی شناسند. زیرا که غیبت او، غیبت از چشمهاست و نه از ماده، نه از طبیعت و یا از روی زمین. 7 ... این است که برخلاف عیسی و... مهدی موعود در میان مردم زندگی عادی دارد و همه او را می بینند اما نمی شناسند.» 8
بنابراین، تا اینجا، شریعتی قصد دارد با امامی که در کنار مردم زندگی عادی دارد و نظاره گر فاصله گرفتن دائمی «حقیقت» (وضعی که باید باشد) اسلام از واقعیت (وضعی که فعلاً وجود دارد) موجود اسلام است، در یک فرصت مناسب به «حقیقت مطلق» دست یابد و بشریت را برای همیشه از تمام نابسامانی ها برهاند، تاریخ و زمان را نیز به پایان خود برساند. شریعتی تلاش دارد، در تناسب با جامعه ایران، دین و مذهب مردم، اعتقادات شیعیان دوازده امامی مکتب اصولی به مهدی موعود، و با برداشتی «نوین» از نصوص و سُنت، و با نقد تشیع صفوی و جانشینی آن با تشیع علوی، ابزارهای لازم برای یک انقلاب اسلامی را فراهم آورد. او با برداشت های رایج میان توده و علما از اسلام و امام غایب موافق نیست وتعاریف جدید ارائه می دهد. تعاریف اوهرچند برای «حوزه» وخوانش(قرائت) سُنتی حوزویان از دین و مذهب و نقش امام غایب«انقلابی» است، اما باید دید اوجامعه را به کجا خواهد برد.
شریعتی پس از اثبات «علمی» ادامه زندگی امام، که رهبر به سوی عدل و انصاف است، می گوید در دوران«غیبت کبری»، که نماینده مستقیم امام وجود ندارد، «تنها راه تماس مردم، با او که رهبر است و زنده و حاضر، نائب امام (و نه نواب خاص در دوران غیبت صغرا) است»(265). این نائب عام را چه کسی انتخاب می کند؟ برخلاف آن چهار تن که امام آنها را مشخصاً نصب کرده بود، اینان را مردم با کمک اهل خبره انتخاب می کنند، اما چگونه انتخاب می کنند و اینها چه کسانی اند، و چگونه و چرا انتخاب می شوند؟ ضوابط و شرایط انتخاب آنان را امام صادق برای توده مردم اعلام کرده است: «... اما، از دین شناسان، آنکه نگهدار خویشتن بود، نگهبان ایمانش، مخالف هوسش، فرمانبردار خدا و مطیع امر مولایش، بر توده مردم است که تقلیدش کنند. و این هم طبیعی است و هم منطقی و هم ضروری. تقلید نه تنها با تفقل ناسازگار نیست بلکه اساساً کار عقل این است که هرگاه نمی داند، از آنکه می داند تقلید کند و لازمه عقل این است که در اینجا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند»9 . بنابراین، در زمان غیبت امام، مردم می بایستی از میان دین شناسان بهترین اشان را برای رهبری و هدایت خویش انتخاب نمایند وازآنها تقلید نمایند. و چون درکار هدایت اُمت، برای دست یازیدن به سرمنزل سعادت، دین شناسان (علما) تخصص دارند، پس عقل مردم عام توان تشخیص امور خاص را ندارد و در نتیجه کار عاقلانه (و نیز لازم و ضروری) آن است که عقل ناقص نفی و عقل کامل جانشین آن شود. در اینجا تنها تفاوت میان نظرات شریعتی با روحانیان دراین است که او با گفتاورد از امام صادق تأکید می کند انسان (اُمت) باید عقل خود را تنها به دست روحانیان خوب بسپارد و نه هر روحانی ای. اینکه روحانی خوب کدام است، شریعتی بنا براهداف خویش تعریف می کند. عقل همواره در چهارچوب «حقیقت مطلق» گرفتار می ماند و فهم و درک آن نیز تنها از امتیازات متخصصان (دین شناسان) است وعقل خودبنیاد، که پایه تمدن مدرن است، همچنان نفی می شود. باید توجه داشت« گرچه این انتخاب شونده(نائب امام) بوسیله مردم انتخاب می شود، اما در برابر امام مسئول است...این است که مردم نایب عام را خودشان، با تشخیص وآراء خودشان، براساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را می پذیرند، و او را جانشین امام تلقی می کنند، و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسئول است، یعنی برخلاف نماینده ای که با نظام دمکراتیک انتخاب شده، مسئول این نیست که ایده ها و ایده آلها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کرده اند برآورده کند، بلکه مسئول است مردم را براساس قانون و مکتبی که امام رهبر و هدایت کننده آن مکتب است هدایت کرده و آنها را بر اساس آن مکتب تغییر و پرورش دهد.»10
بنابراین، تا هنگامیکه امام از انظار پنهان است، مردم یک دین شناس را «انتخاب» می نمایند تا او آنها را براساس مکتب (اسلام) هدایت کند و تغییر و پرورش دهد و مسئولیت جانشین امام فقط در برابر مکتب و امام است ونه دربرابرمردم. این مُدل عین «ولایت فقیه» و عین(و شاید بدترازهرنوع) نظام حکومت تامگراست. زیرا، درتمام حکومتهای تامگرا، هر چند رهبران یا پیشوایانشان همگی «مقدس» بودند، اما هم مسئولیت آنها دربرابر مردم، وهم تلاششان برای رفع آمال، آرزوها و نیازهای مردم بود. بعلاوه، ایدئولوژی حکومتهای تامگرا هرچند«مقدس» اما زمینی، قابل نقد، و برآمده از ایده های سده های هژده، نوزده و بیست بودند. شریعتی برای تدقیق حق مردم در انتخاب نایب امام فوراً اضافه می نماید« البته این انتخاب که یک انتخاب مقیدی است، باین معنی نیست که همه مردم بیایند رأی بدهند و هر کس شماره آرائش بیشتر بود به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی دارد، بنابراین توده ای ناآشنا با علم، خود بخود شایستگی او را ندارند و عقل حکم می کند کسانیکه آگاهی و علم دارند و می دانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشناترین فرد به این مکتب کیست، یعنی عالم شناسان به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود بخود با فضلا و روحانیون و علمای مذهب خودشان تماس و به آتها اعتماد دارندو از آنها پیروی میکنند، طبعا رای آنها را برای انتخاب نائب امام می پذیرند. »11. به عبارت دیگر روحانیان در مجمع خود، شخص واجدالشرایط برای نیابت امام پنهان از انظار را تشخیص خواهند داد و مردم هم باید از آنها پیروی کنند (شورای خبرگان رهبری درولایت فقیه). مردم فقط می توانند تقلید و پیروی کنند و در چهارچوب مجاز مشارکت. یعنی، «امام، در دوره غیبت، مسئولیت هدایت خلق و پیروانش را بر عهده علمای روشن و پاک و آگاهان بر مذهب خود می گذارد تا ظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیم های حاکم و نظام های اجتماعی در سراسر زندگی انسان ها به حضیض فساد رسیده باشند.» 12 این تصورات از حکومت، همان ایده های جمهوری اسلامی براساس «ولایت فقیه» مطروحه از سوی آیت الله خمینی است. اصولاً تصور دکتر شریعتی از حکومت، نه سازمان لازم و ضروری (نهادها) برای اداره امور عمومی جامعه، که تصوراتی ایلی- قبیله ای- پدرسالارانه است: شخصی (امام یا نایب او) در رأس جمع (اُمت اسلامی)، بنا بر تصورات خویش از«مشیت الهی»، انسانهایی را که خود توان تشخیص خوب و بدشان را ندارند، به سوی یک هدف مقدس، براساس یک ایدئولوژی و ارزش واحد، هدایت و انها را تربیت و یک فکر و یک شکل می نمایند. علت عقب ماندگی ما نه در دور شدن از«حقیقت» هزار و چند سدساله پیش، که در کنار نهادن عقل بود و هست. راه پیشنهادی شریعتی درست عین بی خردی، تثبیت، تعمیق و گسترش عقب ماندگی است. سپردن سرنوشت انسان به نیروی ماوراء طبیعت و سلب مسئولیت از اواست. شریعتی نمی بیند که تمدن جدید به روی عقل خود بنیاد انسان بناشده است و ریشه درماندگی ما درست در گوهر اندیشه های ضد خردگرایانه و ضد فردیت ما است، کسی بیاید و برای ما دنیای بهتری(جامعه یکدست و یک فکر)بسازد.
اکنون 33 سال است روحانیان و علمای ”روشن و پاک و آگاهان بر مذهب“ بر جامعه ما حکومت می کنند و نایب امام به دو گونه امام خمینی (مستقیم) و آیت الله خامنه ای (غیرمستقیم توسط روحانیان) انتخاب و انتصاب شدند، کسانیکه با تعهد خود فقط به مکتب عمل کردند و...، اکنون کجا ایستاده ایم؟! ایده تشکیل حکومت اسلامی، براساس حق حاکمیت مطلق فقها و مجتهد آن، ایده جدیدی از سوی شریعتی نیست. همان بحث های بسیار طولانی حوزه درمیان «علما» است، بحث «چه باید کرد» در زمان غیبت امام است، که آیا باید سیاست صبر و انتظار پیش گرفت و درسیاست و حکومت، تا ظهور امام، دخالتی نکرد، مگر در امور مربوط به دین و شریعت، یا از راه حکام (پادشاهان)، به عنوان عامل اجرایی روحانیان، اِعمال سیاست و حکومت کرد و یا روحانیان می بایستی خود تا ظهور امام زمان، به عنوان نایب ایشان، حکومت کنند (آیت الله خمینی/ ولایت فقیه یا حکومت اسلامی) و همچون امامان تمام امور معنوی و دنیوی، این جهانی و آن جهانی اُمت را در دست گیرند و شریعت را پیاده کنند. اکثر روحانیان (محافظه کار) پیرو سیاست صبر و انتظار، و در نتیجه عدم دخالت «علما» در حکومت و سیاست تا ظهور امام زمان بودند، که این رویه می توانست، از نظر تاریخ تکامل اجتماعی ایران، به معنای راهی برای جدایی دین و ایدئولوژی از حکومت باشد(شریعتی از روحانیان پیرو این نظریه به عنوان مرتجعانی نام می برد که «امام زمان» آنقدر از آنها خواهد کشت تا جویهای خون روان گردند). راه دوّم، راه شیخ محمد حسین نائینی (1936-1860) بود، که ترکیبی از حکومت دنیوی با حکومت فقها است. نائینی معتقد بود بمنظور پیش گیری از حکومت های خودسرانه و استبدادی و دیکتاتوری، تا ظهور امام زمان، باید قانون اساسی ای تدوین شود که در آن حقوق و وظائف شهروندان و حکومت مشخص باشد. بعلاوه اینکه، یک مجلس قانونگذاری تشکیل شود که در آن علمای اسلام حق وتو داشته باشند تا از تصویب قوانین متضاد با شرع اسلام جلوگیری شود. به این معنا که علماء قانون وضع کنند و دولت اجراء نماید، قوه قضایی هم که در هر صورت در دست فقها و مجتهدان باقی خواهد ماند. این مُدل حکومت آیت الله نائینی، در مقایسه با نوع حکومت پیشنهادی دکتر شریعتی، مُدلی بسیار «لیبرال» است، زیرا نائینی نه خواهان حکومت مستقیم روحانیان، بل نظارت آنها است. امری که در قانون اساسی مشروطه پذیرفته، اما درعمل (به درستی) رعایت نشد، زیرا قوای حکومت نه ناشی از الهه، که منتج از اراده ملت است و منشاء یا سرچشمه دیگری ندارد. شریعتی خواهان بدترین نوع حکومت تامگرا، با ایدئولوژی اسلام، مذهب شیعه 12 امامی، مکتب اصولی،است و عین نظریات او در ج.ا.واقعا موجود ایران به اجراء درآمده است. باید توجه داشت این سخنان شریعتی در زمانی به نگارش در می آیند که بیش از دویست سال از جمهوریت(روسو) و خردگرایی(روشنگری) سپری شده، دو نمونه از نظامهای تامگرا(نازیسم و فاشیسم) از میان رفته، و پس از جنگ جهانی دوم دمکراسیهای مدرن شکل گرفته اند. اودر چنین شرایطی اندیشه پرداز شکل نوینی از نظام تامگرا؛ حکومت الهی به رهبری یک امام می شود: حکومت اسلامی، با ایدئولوژی اسلامی، با سپردن تمام قدرت سیاسی، اقتصادی، دینی– مذهبی و... به دست جانشین «منتخب» امام غایب، تا جامعه ای یکدست بر اساس«احکام و موازین اسلام» اصیل بسازد.
شریعتی پس از«اثبات» لزوم برگشت به «حقیقتی که باید باشد»، و «اثبات علمی» امکان ادامه زندگی امام غایب، به توضیح «علمی» فلسفه انتظاروانواع آن می پردازد. برای او دلیل بی عزتی و ذلیل بودن مسلمانان و دلیل اینکه «کفار از نظر شعور و فرهنگ و اقتصاد و تمدن و قدرت نظامی بر آنها برتری و بالایی دارند. 13» عوضی بودن ایمان و وارونه فهماندن آن به اُمت اسلامی است. از جمله «بدفهمانی» ها، بد فهمیدن(یا فهمانده شدن) اصل انتظار است. انتظار برای ظهورامام غائب که انقلاب آخر زمان را انجام دهد و اُمت را از ذلت برهاند. او، به عنوان جامعه شناس (علم) می گوید بهتر است به جای پرداختن به مسائل فقه ای امام وعلت غیبت ایشان، به بُعد اجتماعی آن و ارزش آن از نظر زندگی اجتماعی بپردازیم: «... (بهتر است)... مسئله را بدین شکل مطرح کنیم که اصولاً اعتقاد یک فرد، یک گروه، یک ملت به امام زمان، به انتظار وهمچنین به اصل انقلاب آخرالزمان، چه ارزشی از نظر زندگی اجتماعی دارد؟ و مفاهیم و هدفهایی را که در این اصل اعتقادی هست استخراج کنیم، مسئولیت های خود را در برابر این عقیده و درعصرغیبت بفهمیم، بفهمانیم و بدان عمل کنیم. این یک پیشنهاد نیست، بینش و روح اسلام نخستین این است. این دو امام زمان، دو امامت، دو شیعه و دو اسلام است. یک اسلام به عنوان ایدئولوژی (یعنی، مکتب اعتقادی، اعتقاد مرامی و هدایتی، یعنی دین) که مسائل اعتقادی و مراسم عملی و حتی عبادی آن، عاملی است برای تکامل معنوی انسان و عزت و رشد اخلاقی و فکری و اجتماعی و سلاحی است برای ترقی زندگی نوع انسان و جنبه عملی دارد و برای پیش از مرگ هم مفید است. دیگری که مجموعه علوم و معارف و دانشها و اطلاعات بسیار از قبیل فلسفه و کلام و عرفان و اصول و فقه و رجال ... است. اسلام به عنوان یک فرهنگ. اسلام به عنوان ایدئولوژی، ابوذر می سازد، اسلام به عنوان فرهنگ، ابوعلی سینا؛ اسلام به عنوان ایدئولوژی، مجاهد می سازد، اسلام به عنوان فرهنگ، مجتهد می سازد. اسلام به عنوان ایدئولوژی- یعنی عقیده- روشنفکر می سازد و به عنوان فرهنگ، عالم14».
شریعتی پیرو اسلام ایدئولوژیک است و به نظر او نگاه به اسلام از این زاویه (ایدئولوژیکی)، یا اصولاً انجام نگرفته، یا حداکثر کج و معوج انجام گرفته است، زیرا: «امروز بخش عظیمی از حقایق قرآن که مربوط به انسان شناسی، فلسفه تاریخ و جامعه شناسی و علوم طبیعی است و قسمت اعظم عناصر تشکیل دهنده مکتب اسلام که جنبه اقتصادی، روانشناسی، اخلاقی، فلسفی، سیاسی دارد، یا تاریک مانده است یا بد و کج و بی اثر در ذهن ها عنوان شده است... مثلاً مبحث طهارت را (باید) فقیه از نظر حکم فقهی آن طرح کند و متخصص بهداشت، میکرب شناسی، طبیب و شیمی دان از نظر علمی تحلیل و تعریف نماید... و امامت نیز به همان اندازه که یک بُعد روایتی و کلامی دارد...، مستقیماً یک مکتب اجتماعی، فکری و سیاسی است... یکی از این مسائل، مسئله انتظار مهدی موعود است... انتظار را من از این نظر بررسی می کنم... از نظر اجتماعی و تاریخی و طبقاتی 15.»
برای او اصل انتظار دو نوع است: انتظار منفی و انتظار مثبت. انتظار منفی، بزرگترین عامل انحطاط، تن دادن به ذلت و توجیه گر«وضع موجود» است. انتظار به این معنا که مردم منتظر باشند تا نجات بخشی بیاید. انتظار منفی یعنی: «اعتقاد به انتظار واعتقاد به نجات بخش غیبی (است) که بزرگترین سلاح برای دفاع از وضع موجود و بزرگترین عامل برای توجیه فسادی است که با یک منحنی تصاعدی روز به روز بالاتر می رود و همچنین بزرگترین عاملی است که به مردم بباورانند که به ظلم تن دهند و با فساد خو گیرند و به اینکه زندگی اجتماعی به سراشیبی می رود، مومن شوند که این ناموس خلقت و طبیعت و مشیت خداوند است تا وقتیکه نجات در آخرالزمان پیش بیاید و نه حال ، و آنهم به دست او (امام) و نه من و تو...16. او«انتظار منفی»، در انتظار ناجی ماندن، را به درستی نقد می کند و مومنان را فرا می خواند عمل کنند و سرنوشت خویش را بدست گیرند. «عمل» به معنای تشکیل حکومت اسلامی و آماده سازی شرایط برای ظهورامام غایب، تحت رهبری« انسان مافوق» یا فقها و مجتهدان پاک سرشت، برای اجرای احکام وموازین شرع. یعنی انسانِ محکوم بی خِرَد و بی عمل پیش، اینبارعمل می کند تا او را هدایت کنند، اما همچنان بی خِرَد و محکوم ، تحت اراده یک رهبر«انسان مافوق»، باقی می ماند که باید در چهارچوب ارزش های معین و مشخص ای که گویا حقیقت نهایی هستند، به گونه اُمت، یعنی یک فکر، یک شکل، یک کردار تک ارزشی تربیت و تجدید تربیت شود. آنچه را شریعتی تشخیص نمی دهد، این است که علت تمدن و پیشرفت غرب، در آزادی انسان و فردیت او نهفته است و نه در عمل یا بی عملی اش. شریعتی انتظار ظهور ناجی از غیب را، با عمل مردم و تشکیل حکومت اسلامی، از میان می برد، اما آن را به دست یک نجات بخش زمینی، اما با ماموریت الهی، می سپارد. یعنی اوبه پیش می رود، اما فقط گامی. جبریت الهی او تبدیل به جبریت زمینی می شود. بی عملی و انتظارمنفی تبدیل به عمل قهرآمیز برای یکپارچه کردن انسان و جلو راندن او با شلاق و«تربیت»اش، توسط «انسان مافوق» یا فقیه و مجتهد(خوب) و یا شخص امام غایب، به هر بها، می گردد. اردوگاههای اجباری کار در زمان استالین و هیتلر، هر دو نهادهای تربیت و تجدید تربیت نا اهل هایی بودند، که پندار و گفتار و کردار خود را با اُمت، یعنی با تصورات رهبر مقدس، منطبق نمی کردند. علم و دانش و پیشرفت و ترقی نه محصول رهبری داهیانه، فرهنمند یا عقیدتی- ایدئولوژیک رهبری مقدس، که محصول اندیشه انسانهای آزادی است که بتوانند افکار و اندیشه های خویش را آزادانه بیان نمایند وعقل خود بنیاد و دانش را اساس تصمیمات خود قرار دهند. اصالت انسان (فردیت انسان)، اصالت خِرَد خودبنیاد او، دانش و پیشرفت و رفاه می آورد و نه رهبر مقدسِ مسلح به ایدئولوژی رهایی بخشِ حقیقتِ مطلق. شریعتی مردم را فرا می خواند سرنوشت خویش را بدست گیرند و برای استقرار یک حکومت متکی به ماوراء طبیعت (حکومت الهی بر اساس وحی) قیام کنند. او همواره از عمل، عمل گرایی، مسئولیت شیعه بودن در عمل گرایی، مسئولیت روشن فکر بودن در عملگرایی و... سخن می گوید. چرا؟ زیرا اندیشه و تمام آنچه نیاز است، در«حقیقت راستین» موجود است. فقط به اجراء در نیامده اند، پس نباید در انتظار مجری وناجی غیبی نشست، بل باید با عملگرایی شرایط ظهوراوراهموار کرد: انسان عامل اجرایی مشیت الهی، یا تاریخی- الهی (آنچنان که ایشان به زبان جامعه شناسی مُدرن اسلامی می گویند). «... انتظار منفی بهترین وسیله است برای کسانیکه جنایت و ظلم و فساد و ستم می کنند و دین ومذهب را آلت منافع گروهی و مادی و سیاسی و معنوی خودشان کرده اند تا به قیامت امام از پیروان او کار بگیرند و برگُرده اندیشه و اقتصاد و زندگی و کوشش و فعالیت آنها سوار شوند.» 17
وانتظار مثبت چیست؟: «اما همین اصول با همین اعتقادات - یعنی اعتقاد به انتظار، اعتقاد به دوره غیبت و اعتقاد به جبری و حتمی بودن نجات در آخرالزمان، یک رویه متضاد با این رویه دارد که بزرگترین قدرت نفی کننده این عوامل است و مردمی که مجهز به این ایدئولوژی نیرومندترین سلاح را برای نابودی فساد و بزرگترین ضربه را برای کوبیدن ظلم و بزرگترین انرژی برای حرکت بطرف آینده (را) دارا می باشند. ...18اصولاً اعتقاد به موعود و اصل انتظار یعنی آینده گرایی، حرکت به طرف آینده ای که جبراً پیش خواهد آمد... عدالت جبراً پیروز خواهد شد... انتظار، سنتز تضاد میان دو اصل متناقض با هم است: یکی حقیقت و دیگری واقعیت... انتظار (مثبت) یک ضربه ضد واقعیت حاکم بر جهان و حاکم بر تاریخ و حاکم بر اسلام است... انتظار (مثبت) یعنی نه گفتن به آنچه که هست. کسیکه منتظر است چه کسی است؟ کسی است که در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد 19... انتظار مثبت به معنای نفی وضع موجود در ذهن آدمی و در زندگی و ایمان انسان منتظر است20 ... انتظار (مثبت) جبر تاریخ است 21... پس می بینیم که اعتقاد به انتظار جبر تاریخ است...22»
شریعتی، همچون پیامبران سیاسی و«روشنفکران» پیشگو از فلسفه جبر تاریخ(اسلامی) سخن می گوید. جبری که علمی است، در ذات زمان و حرکت جامعه است. جبری که به پیش می رود، مستقل از اراده انسان، «جبری که خودش مثل جامعه زندگی مستقل از افراد دارد، و همچون رودخانه ای است که مستقل از قطره های آبش و ماهی ها و حشرات و موجوداتی که درآن شنا می کنند، حرکت می کند و از منازلی می گذرد و جبراً و قطعاً برخلاف اراده همه کسانی که اراده اشان حاکم بر سرنوشت مردم است به سرمنزلی که در آینده برایش تعیین شده می رسد»23. شریعتی مطلق گرایی اراده الهی را با مطلق گرایی جبر فلسفه تاریخ اسلام درهم می آمیزد(با کپی برداری از ماتریالیسم تاریخی مارکس). درهر صورت، انسان آگاه ومتکی برخرد درساختن جامعه و حرکت آن به پیش نقشی ندارد. نیرویی مستقل از «قطره های آب رودخانه و ماهیها و حشرات موجود» درآن در حال حرکت به سرمنزل موعود است. «انتظار مثبت» باید واقعیت موجود را به حقیقت موعود برگرداند، باید برای نجات به آخر زمان رفت. اما نجات و آخر زمان چیست؟ نجات یعنی تشکیل اُمت (که بخاطر انحراف اسلام از مسیر تاریخی اش شکل نگرفت)، با ایدئولوژی منتج از وحی، تحت رهبری خودِ امام غایب، یا فقها و مجتهدان( خوب، تحت عنوان نواب عام)، یا تشخیص توده مومنان، در یک پروسه انقلابی، بصورت قهرمان یا «انسان مافوقی» که (در اُمت و امامت) امت را به آخر زمان هدایت کند. جامعه ای که تحقق آن هدف رسالت نهایی رسالت پیامبران بوده است.
شریعتی از کجا می داند آنچه را او«نجات» تعریف می کند، برای عده ای دیگر عین بردگی و بندگی نباشد. ویران کردن وضع موجود (هر چه که واقعاً هست)، خوب یا بد، تحت عنوان «واقعیت موجود» اسلام (که بد است و از مسیر تاریخ اش منحرف شده است)، بدون بر شمردن مشخص نواقص، و نشان دادن عدم امکان تصحیح آنها، و وعده جامعه برتر، بر اساس «حقیقت راستین» موجود با مقولات و واژه هایی سراسر عاطفی- احساسی و نامشخص، نه تنها ربطی به انقلابات واقعاً موجود ندارد، بل انقلابی گری است کور که می خواهد آنچه را هست ویران کند (با عمل مومنان و مسلمانان، انتظار مثبت) تا به یک «حقیقت الهی» برسد. حال فرض کنیم جامعه آخر زمان ایشان تشکیل شد و همه رستگار و برابر و مسلمان ناب شدند. سازمان اقتصادی این جامعه چگونه است؟ اگر امروز این اتفاق (بر فرض محال) بیفتد، شکم بیش از شش میلیارد انسان رستگار را چگونه باید سیر کرد؟ سازماندهی کار آن چگونه است؟ و دهها مشگل دیگری که هنوز بشریت توان حل آنها را ندارد. اگر خداوند می تواند تمام این مشگلات را خودش حل کند، پس دیگر چرا بشریت را اینهمه عذاب می دهد تا امام ظهور وتمام مشگلات را یکجا حل کند؟ بر اساس کدام منطق؟ آخر زمان یعنی چه؟ شما چگونه اصولاً زمان، شروع آن، گذرش را یا آخرش را تعریف کرده اید؟ بر اساس کدام بحث فلسفی قابل قبول یا کدام علم معتبر. بسیاری از دانشمندان علم فیزیک براین نظرند که زمان شاید فقط یک ذهنیت انسان باشد که فقط براساس تغییر و حرکت اجسام قابل سنجش است. در آخر زمان، آیا زمان از حرکت باز خواهد ایستاد؟ چرا، زیرا«انقلاب نهایی اسلامی» انجام گرفته است. مگر«زمان» تغییر و تحولات اجتماعی را با چشم و گوش خود دنبال می کند و منتظر است که امام بیاید و بعد در دکانش راببندد. جبر تاریخ(اسلامی) که گویا خودش، و بدون اراده انسانها، در حال حرکت است، یعنی چه؟ آیا در کُره ماه یا مریخ هم تاریخ بازی های جبری خویش را دارد. جبر تاریخ یا جبر الهی، یا فلسفه جبریت تاریخ اسلام و...، تمام اینها عملاً به معنای سلب اختیار از انسان است. و مشگل اساسی روشنفکران دینی- اسلامی درست در همین است: نپذیرفتن انسان قائم به ذات، انسان متکی بر عقل و علم. بی اختیاری انسان و اصالت عقل وعلم، در نزد پیروان سُنتی ماوراء طبیعت از راه قدرقدرتی الله سلب می شود و بی اختیاری انسان در نزد شریعتی (که تلاش دارد ماوراء طبیعت را به علم و سپس جبر تاریخ وصل نماید) منتیج از اراده«مستقل تاریخ اسلامی»است. گویا تاریخ(اسلامی) یک عقل کل، یک روح حاکم بر جهان یک حیوان یا موجود فراگیر کهکشانی است که سایه اش همه جا بر سر ماست. «... مشیت الهی که به شکل قانون علمی در طبیعت و در تاریخ حاکم است و تقدیر الهی که به شکل تقدیر علمی تجلی دارد، تحقق نهایی رسالت پیامبران را که استقرار حکمت (آگاهی) و قسط (برابری) است و فلاح انسان (رستگاری از همه عوامل ضد انسانی) هدف رسالت است، مقدر کرده و پیروزی مستضعفان زمین و حتی روی کار آمدن و بدست گرفتن رهبری جهان و حاکمیت بر تمام زمین را برای این طبقه تضمین نموده است24». شریعتی که آشکارا تحت تأثیر تاریخ گرایی هگل، ماتریالیسم تاریخی مارکس، ومدل مارکسیستی شکل گیری جوامع از کمون اولیه تا نظام کمونیستی، به رهبری پرولتاریای در حال رشد است، این ایده را به مکتب شیعه و اندیشه امامت گره می زند. اوتشکیل امت اسلامی را جبریت تاریخ تکامل اسلام تعریف می کند که با انتخاب ابوبکر(به جای علی، پس از محمد)از مسیر اصلی اش منحرف شده است و می خواهد با انتظار مثبت(عملگرایی، قیام یا انقلاب) حکومت قسط اسلامی، با امامت یک فقیه، براساس احکام وموازین شرع اسلام، تشکیل دهد تا بدین ترتیب راه برای ظهور امام غایب آماده شود، امامی که امت را یکدست کند و آنها را به سر منزل مقصود الهی هدایت نماید. او(بازهم با الهام از مارکس) خواهان دینی (فلسفه ای) نیست که توصیفگر یا توجیه کننده جهان باشد، بل خواهان دینی عمل گرابرای تغییرامت است . شریعتی براساس اعتقاد و ایمان خویش، با برداشت از این بزرگان، ماتریالیسم تاریخی را در قالب اسلام راستین می ریزد. برای او «واقعیت موجود» (بی توجه به هر چه بود) قابل قبول نبود. او می خواست به «حقیقت راستین»(احکام قران و صدر اسلام) برگردد، با یک انقلاب، با یک امام راستین یا فقیه(جانشین او)، یا انقلابی ای که «انسان مافوق» باشد. برای اوتشکیل امت واحد جهانی جبریتی است که باید به آن عمل شود. هدف اوتشکیل جامعه(امت)ای از مومنان است که همه یکدست و یک شکل و یک فکر، تحت رهبری یک امام، به عنوان نماینده الهه، به سرمنزل آخر زمان هدایت شوند.
پرسش این است، اگر شریعتی امکان تحصیل درفرانسه را نداشت، ودر نتیجه با اینگونه ایدهها آشنا نمی شد، در آنصورت مشگل بیراهه روی اسلام از مسیر اصلی تاریخ اش را چه کسی «کشف» می کرد؟ و اصولاً چرا تاریخ(اسلام)، که گویا دارای اراده ای مستقل است، آنقدر منتظر ماند تا شریعتی آن را کشف کند. آیا سیب، پیش ازکشف قوه جاذبه زمین توسط نیوتن ، از درخت به زمین نیفتاد(وآنقدرمنتظرماند) تا قانون اش کشف شود؟ چرا قانون جبریت تکامل تاریخ اسلامی، که گویا مستقل از اراده انسان عمل می کند، وعامل و نیروی محرکه آن کاملاً نامشخص است، تا پیش از کشف انحراف از مسیر اصلی اش توسط شریعتی، خودش، خودجوش و مستقل به راه اصلی اش نیفتاده بود؟ اگر تاریخ «قطعاً و جبراً و برخلاف اراده همه کسانی که اراده اشان حاکم بر سرنوشت مردم است بر سرمنزلی که در آینده برایش تعیین شده می رسد»، پس دیگر چرا انسانها باید در راه آن آنهمه تلاش کنند. چرا وضع جوامعی که درآنها انسان خود تنها کارگردان تاریخ شده است، از وضع تمام جوامعی که اختیار خود را بدست نیروهای جبری تاریخی یا الهی یا طبیعی سپرده اند، بهتر است. آیا عقل بشر از عقل تاریخ یا الله یا طبیعت و قدرت جبریت آنها بیشتر است. به نظر می آید چنین است. ایده جبریت تاریخ اسلام، که شریعتی از آن تحت عنوان «مشیت الهی به شکل قانون علمی در تاریخ» یاد می کند، بدون پوشش ماوراء طبیعی آن، تحت نام ماتریالیسم تاریخی یا سوسیالیسم علمی مطرح وجوامعی براساس آن ایده ها بنا شدند، و همگی، برخلاف آن جبریت، دردرون خویش فرو پاشیدند. جوامع بشری تنها در آنجایی رشد کردند و به پیش رفتند که انسان آزاد ماند، آزاد اندیشید، ایده اش را بیان کرد و درعمل به آزمایش گذارد و تصحیح کرد و به پیش رفت، در تمام زمینه ها؛ از علوم فضایی تا علوم اجتماعی یا سیاسی و دینی. یعنی درست برعکس: انسان تاریخ را ساخت و نه تاریخ انسان را. شریعتی نماد «روشنفکری» است که می خواهد از جامعه سُنتی (مشیت الهی- تقلید و قیمومیت) ببرد، اما در دوران گذر گیر می کند و نمی تواند به دنیای مدرنی برسد که انسان متکی به عقل اش است. اومی خواهد از بی عملی (انتظار منفی) بیرون آید و فعال شود( انتظار مثبت) و سرنوشت خویش را بدست گیرد، اما در مرحله عمل گیر می کند: مومن باید براساس شریعت وتحت امامت عمل کند، باید خودش را به نیروی مافوق انسان، به جبریت تاریخ اسلام، به وحی(احکام وموازین شرع)، به فقها و فقیه جانشین امام غائب، و سرانجام به نیروی ماوراء طبیعت ، نیروی برفراز انسان، به امام بسپارد تا با ظهورش همه چیز و همه کس را یکرنگ و یک شکل و یک فکر کند. انسان نابالغی که از بلوغ، اختیار و مسئولیت می ترسد و ترجیح می دهد خود را به نیروهای خارج از اراده انسان بسپارد. شریعتی ایدئولوژی اش را، که همان حقیقت ناب(صدر) اسلامی است، از الله می گیرد، جبریت تکامل تاریخ اسلامی اش(همان مشیت الهی را، همان سلب اختیار کردن از انسان و مسئول دانستن او را)، درتطابق با اندیشه های سده نوزده، از ماتریالیسم تاریخی مارکس (زیرا زشت است که یک روشنفکر تحصیل کرده در اروپا دست یاری به سوی خدا دراز کند)، رهبر فرهمنداش را از مکتب شیعه دوازده امامی (با اثبات«علمی» ادامه حیات او)، و سپس مردم را فرا می خواند با عمل گرایی خویش (انقلاب) مسیر حرکت بشریت (اسلامی) را به راه درست اش بیندازند تا در آخر زمان، که پایان تاریخ است، همه رستگار شوند. و رستگاری یعنی«عمل به احکام و موازین شرع اسلام، مذهب شیعه دوازده امامی».
ازنظرشریعتی «وضع موجود» اصولاً بد است، زیرا انگونه که باید اسلامی باشد، نیست. او کاملاً تام سخن می گوید، بدون تمایز. هیچ چیز را از هیچ چیز دیگر جدا نمی کند. وضع موجود بد است، چون در تطابق با «حقیقت» نیست، زیرا فلسفه ومسیر تاریخ واقعی اسلام، از زمان انتخاب ابوبکر(که حق علی بود، پس از فوت پیامبر) اصولاً تغییر کرده است. و پس از انقلاب نهایی، در آخر زمان، وضع خوب خواهد شد، زیرا درآنجا «حقیقت» حاکم خواهد شد. وحقیقت از نگاه او، اعتقادات شریعتی وخوانش او از دین و مذهب است. هر چه را او«درست» می داند، بخشی از وضعیت خوب است که همه باید آنگونه شوند. معیار شریعتی فقط برداشت ویژه او، ذهنیت اش، تصوراتش است، همین و بس. او هم در توصیف و تشریح «واقعیت موجود» تامگراست، وهم در«حقیقت» موعودش. هم در ایدئولوزی اش و هم در اُمت یکدست و یکرنگ اش. انسان مستقلِ ومتکی برعقل خویش در اینجا جا و مکانی نمی یابد. آیا مُدلهای گوناگون چنین جوامعی در سده بیستم همگی تجربه نشدند و شکست نخوردند؟ آیا جمهوری اسلامیِ ولایت فقیهی، همان آرمان شهر او نیست. آیا طالبان افغانستان همان یک ایدئولوژی- مکتب اصیل، یک رهبر مومن، یک اُمت واحد، حکومت بر اساس احکام و موازین شریعت، همان جبریت الله نیست؟ شریعتی می گوید زمان ظهورامام هنگامی است که «رژیمهای حاکم و نظامهای اجتماعی در سراسرزندگی انسانها به حضیض فساد رسیده باشند». دنیا شاهد این واقعیت است که اروپا، کشورهای آمریکای شمالی، استرالیا، ژاپن، زولاند جدید و...، یعنی تمام جوامعی که بر اساس اصل اصالت انسان و خرد خود بنیادش پایه ریزی شدند، همگی درست بخاطر پذیرش این دواصل توانسته اند یکی پس از دیگری از نردبان ترقی و پیشرفت و رفاه وآسایش بالا روند. و روند رو به رشد و پیشرفت این جوامع در جهت عکس شرایط ظهور امام است. حال چه باید کرد؟ این جوامع با اتکاء به تدابیر خود موفق شده اند با فساد در تمام زمینه ها مبارزه کنند و از شدت و حدّت آن بکاهند. اگر پیش شرط رسیدن به جامعه ایده آل آخر زمانی «حضیض فساد انسان و جامعه» می باشد، درآنصورت پس از تشکیل حکومت متکی بر اُمت و امامت، با ایدئولوژی اسلامی، تا ظهور امام چه باید کرد؟ اگر با فساد مبارزه شود، جامعه ساخته شود، رفاه بوجود آید، ترقی و پیشرفت حاصل شود، در آنصورت دیگر دلیلی برای ظهورامام و رساندن جامعه به پایان خود نخواهد بود. آیا هدف از کسب قدرت سیاسی توسط مومنان به «حضیض فساد» کشاندن فرد و جامعه است تا پیش شرط رهایی نهایی، «انقلاب نهایی»، ظهور امام درآخر زمان، آماده شود؟!
حال، فرض کنیم تمام بیانات ایشان درست باشد و مومنان باید «واقعیت موجود» را باید نفی کنند و به راه «حقیقت موعود» بروند. فرض کنیم که «ناجی» نیز حاضر است و فقط از انظار پنهان. ایدئولوژی را هم، که همان اسلام ناب است، پذیرفته ایم و شرایط نیز در«حضیض فساد» کامل وجامع باشد. حال چه باید کرد؟ ایشان می گوید کسی که به «انتظارمثبت» معتقد است بایدهمواره آماده باشد. آماده برای چه؟:
«... منتظر، آدم وافتاده، واخورده، واداده ای نیست، چنانکه اکنون هست. آدم آماده است... منتظر انسان آماده ای است که هر لحظه احتمال می دهد شیپور انقلاب نهایی نواخته شود و او خود را مسئول شرکت در این جهاد که بر اساس قوانین جبری الهی قطعاً آغاز خواهد شد می داند و خود به خود هم آماده است، هم متعهد، و هم مجهزوهر شیعه به امید شنیدن آواز امام سر بر بستر می نهد 25».
بسیار خوب، همه همواره باید آماده انقلاب و جنگ باشند، زیرا این نبرد نه براساس اراده و میل انسان، که براساس قوانین جبری الهی است و قابل پیشگیری نیست. خوب اگر همه باید همواره در انتظار شروع جهاد و جنگ و انقلاب باشند، و هر لحظه امکان وقوع این جبر الهی وجود دارد، دیگر برای چه باید جامعه را ساخت و آیا اصولاً می شود در چنین جامعه ای چیزی ساخت؟ زیرا هر چه ساخته و پرداخته شود، می تواند به عنوان «وضعیت موجود» بعداً مورد غضب قرار گیرد و تخریب شود، زیرا آنکس که سخن نهایی را خواهد گفت، آنکس که «حقیقت» مطلق را بیان خواهد کرد، هیچ معلوم نیست دارای چه «سلیقه ای» خواهد بود. تنها معیار سنجش حقیقت، پندار، گفتار و کردار او است. اما او، ناجی بشریت، چگونه خواهد آمد. شریعتی می گوید: «او در کنار کعبه ندا در می دهد... امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید... و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد... و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود... این... طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است. (و) من شخصاً به طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژیک اثبات کنند، معتقدم. 26... (امام) از اینرو پرچم بدر را در دست داردتا نشان دهد نهضت و جنگی، که در انتهای تاریخ برای استقرار عدالت آغاز می شود درست همانند جنگ بدر است که در اسلام برای استقرار شریعت و حقیقت آغاز شد، وهمچنانکه در بدر اولین پیروزی را اسلام- که آخرین نهضت نبوت است- بدست آورد این انقلاب هم- که آخرین نهضت عدالت است- جنگ بدر دومی است که به پیروزی بزرگ عدالت در سطح جهانی منجر خواهد شد و این انقلاب به آن نهضت پیوسته است و دو حادثه نیست، یک جنگ است، در دو جبهه.27 »
شریعتی، که دکتر جامعه شناس است و قول می دهد«علمی» برخورد کند، اعتقادی می شود و پیرو «شمشیر و جهاد و کشتار» و فقط در پشت کوفه آنقدر از علما می کشد که جویهای خون روان می شوند. او یا نمی داند خون رگهای علما (انسان) به چه میزان است، یا جوی را نمی شناسد.
دکترشریعتی یک«روشنفکر اسلامی» به ستوه آمده از دنیای مُدرن است که اصولاً از«واقعیت موجود» ناراضی و درآرزوی برگشت به«حقیقت» ناب، به حقیقتی که گویا از مسیر اصلی اش خارج شده، خواهان برگشت به«خویشتن خویش» است. او می خواهد چرخ تاریخ اسلام اصیل را، که گویا پس از فوت محمد و انتخاب ابوبکر، از مسیر واقعی اش خارج شده، دوباره، با توسل به یک انقلاب اسلامی، به راه راست هدایت کند. او (در انتظار، مذهب اعتراض) از مومنان (شیعیان دوازده امامی مکتب اصولی) می خواهد همواره آماده عمل باشند، زیرا هر آن امکان رسیدن ندای انقلاب آخر زمان وجود دارد. برای انقلاب، یا امام به غیبت طولانی خود پایان خواهد داد و در کعبه با 313 تن به پا خواهد خاست، که در آنصورت تکلیف همگان پیوستن به او و شرکت در جهاد، برای «استقرار عدل جهانی» است. اولین گام این جهاد، کشتن علمای فاسد در پشت کوفه، و به میزانی است که جویهای خون جاری گردند. این نهضت عدالت، «بدر دوم» است که در نهایت منجر به پیروزی اسلام و تشکیل اُمت جهانی اسلامی خواهد گشت، امت به معنای جامعه ای یکدست، یک شکل، یک فکر. دراینجا آخر زمان، نهایت تاریخ بشری، پایان تکامل و رشد است، بیش از آن ممکن نیست، همه چیز و همه کس در اکملیت مطلق اند. چرا، زیرا شریعت اعلام شده در بیش از 1300 سال پیش مو به مو اجرا خواهد شد. «طالبان» به شریعتی رشک می برند که بنیادگرای واقعی و با دانش او بود و بس.
اما اگرامام ظهور نکرد، چه باید کرد؟ در آنصورت بازهم مردم باید آماده عمل (انتظار مثبت) باشند. دراین حالت، رهبری اُمت برای گذر از «وضع موجود» و رسیدن به «حقیقت موعود» در دست کسانی است که در زمان غیبت امام، به عنوان «نواب عام»، او را نمایندگی می کنند. اینها چه کسانی هستند؟: فقها و مجتهدان. پس مردم باید یکی از آنها را برای رهبری انتخاب کنند. اما از آنجائیکه مردم برای «انتخاب» صالح نیستند، زیرا این کار «تخصصی»(فقه) است، پس لازم است که از حق انتخاب خویش (چون عقل اشان نمی رسد) چشم بپوشند و کار سخت تخصصی انتخاب نایب امام را به فقها و مجتهدان، که کارشناسان دین هستند، واگذار نمایند. امت باید در یک انقلاب اجتماعی اسلامی، یا دقیق تر، در ویرانی «وضع موجود»، با تشکیل یک حکومت اسلامی، به شکل اُمت- امامت، با پیاده کردن شریعت اصیل، شرایط را هر چه بیشتر و ممکن تر به «حقیقت ناب» اولیه نزدیک نماید، تا شرایط برای ظهور آماده شود وامام غایب بیاید و خودش باقی کار را، رسالت ساختن امت را، به انجام رساند. مهم این است که انتظارمومنان مثبت ، یعنی عمل گرا، باشد. عمل گرایی، یعنی تعهد مردم به مکتب و شرکت در انقلاب اسلامی، به عنوان عامل اجرایی تصمیمات «امام» (به شکل واقعی امام غائب)، یا مجازی (یعنی فقها و مجتهدان)، یا قهرمانان متعهد به مکتب، یعنی «انسان مافوق» (اُمت و امامت). مردم (امت شکم باره بی عقل) باید همچنان مقلد باقی بمانند، زیرا آنها نه شریعت را می شناسند که بخواهند درباره آن قضاوت نمایند و نه شرایط رهبر، امام یا پیشوا را دارند، و نه عقل و خرد.
ایدئولوژی جنبش، اسلام راستین، اسلام علی و اسلام شیعه دوازده امامیِ مکتب اصولی است. هدف، رساندن جامعه به پایان تاریخ و آخر زمان است. این انقلاب، از هرجا شروع شود، سرانجام باید تمام جهان را در بر گیرد. شریعتی «کاشف» قوانین جبری حرکت «فلسفه تاریخ شیعه» ای است که وجود خارجی ندارد و فقط محصول تخیلات اواست. او ذهنیت خود را، همان عینیت خارج از ذهن، و بصورت قوانین جبریتی می داند که گویا سرنوشت انسان را رقم می زنند. شریعتی که قصد دارد انسان را از راه «انتظار مثبت» از بی عملی بیرون آورد، موفق می شود، اما همزمان او را ابزار اجرایی یک اتوپی می نماید. از این راه می توان انسانی را از بی عملی بیرون آورد، اما او در همان قیمومیت باقی خواهد ماند. خروج از قیمومیت، اندیشیدن مستقل از «جبر بیرونی» است. عمل گرایی، او را فقط عامل اجرایی و ابزاردست همان «پیشوایان» زمینی یا آسمانی خواهد کرد. و اندیشیدن آزاد، یعنی پذیرفتن اصل اصالت انسان خود وخردبنیاد،. و این هر دو، از اساس با اندیشه های شریعتی در تضاد است. مبارزات شریعتی با «فاسد» با نگاه به عقب انجام می گرفت و راه «اصلاح» او، ویرانگری «وضع موجود» بود. تصورات شریعتی از انسان، جامعه و حکومت، هرسه واپسگرایند: انسان شریعتی، مومن بی عقل مقلداست که نه حقوق، بل تکلیف داردو بایدعملگرا، به معنای عامل اجرایی امام، فقها و مجتهدان یا «انسان مافوق»باشد. جامعه(امت) ایده آل شریعتی«... جامعهای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس میکنند و متعهدند که زندگی را نه در بودن به شکل راحت، بلکه دررفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت جامعهای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هممذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند ... افراد یک اُمت یک گونه میاندیشند و ایمانی همسان د ارند و در عین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت...، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را میگزیند... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایدهآل است.»(امت وامامت، صص: 630 ، 520 ، 506 ، 505 ، 504 ).
و حکومت از نگاه شریعتی، امامت است:
«... امامت به معنی قرآنی آن، بطور اعم، برتر از نبوت است، نبوت پیام آوردن است، و امامت مسئولیت پیاده کردن پیام... امام... باید جامعه بسازد، آنرا رهبری کند، مسئولیت اجتماعی به دست گیرد، سیاست را نیز با نبوت به عهده داشته باشد... محمد پیغمبر بود و رهبر (امام) نیز... امامت ادامه رسالت اجتماعی پیغمبر برای تشکیل اُمت است...اسلام در عین حال که یک ایدئولوژی است– که هم انسان متعالی می سازد و هم جامعه میانه ای که برای مردم جهان نمونه باشد– یک انقلابی اجتماعی نیز هست، برای ساختن یک جامعه بی طبقه، آزاد، استوار بر قسط و عدل، با افرادی آگاه، آزاد، مسئول... رسالت نبوت (ابلاغ)، که انجام یافتن ایدئولوژی است، می تواند در مدت زمان زندگی بنیانگذار یا پیامبر به کمال رسد... ولی رسالت امامت، که انجام یافتن اُمت، یعنی تحقق اجتماعی یک ایدئولوژی انقلابی، در یک نسل تحقق پذیر نیست...
، «امامت ... لازمه تفکیک ناپذیر اُمت است... در اسلام، سیاست و دین، دنیا و آخرت، از یکدیگر جدا نیست، امامت ادامه رسالت اجتماعی پیغمبر برای تشکیل اُمت است... رسالتِ امامت، که انجام یافتن اُمت است، یعنی تحقق اجتماعی یک ایدئولوژی انقلابی، (که)در یک نسل تحقق پذیر نیست... ».(امت و امامت، صص 630 ، 629 ).
پندارهایی تامگرا از انسان، جامعه و حکومت با اندیشه هایی بنیاد- وتامگرا از دین و مذهب وراههای ویرانگر برای دست یازیدن به یک«اتوپی».
منابع:
1- دکتر علی شریعتی: حسین وارث آدم (مجموعه آثار جلد 19)، انتشارات قلم، فروردین 1360، مقدمه، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار و یادداشت ناشر.
2- همانجا، ص 256-255
3- همانجا، ص 264-261
4- همانجا، ص 262-261: «روحانیون ما هم، از آن رو که معتقدند که هر فکری که در متن مذهب باشد، یعنی از طریق قرآن، سُنت و یا روایت امام رسیده باشد، حقیقت است، از نظر آنها هر مسئله ای که مستند باشد، حقیقت است و بنابراین، در این راه نیز کاری که کرده اند و یا می کنند محدود به اثبات این اصل است که عقیده به مهدی موعود منقول است و منصوص، و ناچار معقول است و مقبول».
5- همانجا، ص 262
6- همانجا، ص 262
7- همانجا، ص 264
8- همانجا، ص 265-264
9- همانجا، ص 267-265
10- همانجا، ص 268-267
11- همانجا، ص 268
12- همانجا، ص 269-268
13- همانجا، ص 273
14- همانجا، ص 274-273
15- همانجا، ص 277-276
16- همانجا، 279-278
17- همانجا، ص 284
18- همانجا، ص 285، 284
19- همانجا، ص 287
20- همانجا، ص 291-290
21- همانجا، ص 292
22- همانجا، ص 293
23- همانجا، ص 296
24- همانجا، ص 295
25- همانجا، ص 297
26- همانجا، ص 270-269
27- همانجا، ص 299
تماس با نویسنده:
Dastmalchip@gmail.com
|