بدون مرز
Without Boundary
شهرام کریمی
•
بدون مرز نام نمایشگاهی است که در «موزه هنرهای مدرن» نیویورک از هنرمندان کشورهای مسلمان ساکن خارج برگذار شده است. نمایشگاه طبق متن «بروشور» و «کاتالوگ» آن ادعای بی مرزی دارد. امّا آیا واقعاً چنین است؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۹ تير ۱٣٨۵ -
٣۰ ژوئن ۲۰۰۶
بدون مرز نام نمایشگاهی است که در« موزه هنرهای مدرن» نیویورک از هنرمندان کشورهای مسلمان ساکن خارج برگذارشده است.
نمایشگاه طبق متن «بروشور» و« کاتالوگ » آن که خانم فرشته دفتری انتخاب کننده کارها, نوشته است- ادعای بی مرزی دارد. امّا آیا واقعاً چنین است؟
حد جغرافیای اعتقادی به کاردادن، خود نوعی مرزبندی است. اینها نمونه ی هنرمندان اسلامی هستند چون از آن جغرافیا می آیند؟ نوع سکونتشان کجا تعریف می شود؟ اما این ها مسئله ی اصلی نیست، مشکل جای دیگری است.
باید توجه داشت همین چهار چوپ راه باز شدن کلیشه را به کار، باز می کند. با اینکه متن بدرستی روی مواردی از کلیشه ها بعنوان نمونه های «هویت» مثل خط - مینیاتور- چادر - فرش دست می گذارد وما را از آن ها بر حذر می دارد, اما خود در عمل همان راه را رفته است که آشنا است ودر نهایت قدمی فراترازدستمایه های کلیشه ای برنمی دارد.
نشانه های آشنا تبدیل شده به عادت، راه نو جویی و در تاریکی جُستن را می بندند. عادت - چشم وفکر را تنبل می کند وساده پذیری را هموار. نشانه های آشنا - نشانه می شوند به چیز دومی که به ما عادت داده شده است، وقتی آن می آید خود بخود چیز دوم در نظر مجسم می شود. ناخود آگاه پسته وفرش,- ایران می شود و چادر,- زن مسلمان وچیزی که امروزدردنیای سیاست شاهدیم اسم عرب مساوی می شود با "تروریسم".
ذهن راحت طلب، عادت جو برای ارائه ی مورد دوم بخوان Identity" " راحت به سراغ نشانه های آشنا می رود تا بیننده اش درفهم "هویت" دچار اشکال وتردید نشود، این هنرمند, ایرانی یا پاکستانی و یا... می باشد.
این درد مزمن ریشه تاریخی دارد، کهنه گیش به طرح "اورینتالیسم" برمی گردد تا به امروز.
چند سال پیش وقتی آقای" آکویی" نیجریایی الاصل ساکن نیویورک یکی از بزرگترین نمایشگاه های هنر Documenta" " را در کاسل آلمان برگزار کرد او, زیر پوشش فکری " Global " درب نمایشگاه را روی همه ی کشورها باز گذاشت اما هنرمندان این کشورها چنان انتخاب شده بودند که با قدم زدن در نمایشگاه درهمان نگاه اول می فهمیدی این یکی ایرانی وآن یکی هندی ویا پاکستانی است.
برای آکویی این جهانی کردن هنر بود, البته اینکه راه برای همه باز می شد مسئله ی مثبتی بود اما بحث بر چگونگی آن است.
"بدون مرز " اما با انتخاب همه ی هنرمندان شناخته شده وجا افتاده در دنیای هنر این "مکان" را با احتیاط کامل "مطمئن" می کند وحاضربه هیچگونه ریسکی نیست.
آثاراین هنرمندان که بخشی از آنها در حوزه ی فردی ونگاه به کارشان خوبند؛ وقتی در یک خط پیوند زده می شوند وروی دیوار موزه کنار هم می نشیند؛ چیزی بیرون می زند که از "قاب" آشنا واز یک "استاتیک" شرقی فراتر نمی رود.
نمایشگاه در شکل شسته رفته اش به دنیا می گوید این فرم ها ی زیبا متعلق به هنرمندان کشورهای اسلامی است. به هیچ کجا وهیچ کسی هم بر نمی خورد. کشورهای مصیبت زده ایی که بلا از داخل وخارج روی سرشان جاریست. اشتباه نشودمنظور این نیست که باید با سطل خون - خون های جاری شده در این سرزمینها را به نمایشگاه آورد. نه - اما منظور یک قدم جلوتررفتن وبه این" امکان " وسعت نظر وفکر تازه دادن می باشد.
می توانست نگاهی متفاوت یا حتی در شکل غیر اسلامی هم در آن جا داد, که این خود جسارتی بود.
هویت چیزی است که از دل کار هنری بیرون می آید, این هنرمند است که هویت می سازد.
یک اثر، هویت خود رادارد. عوامل بیرونی وسنتی تاریخاً منتقل شده تنها زمانی می توانند چیز متفاوت ویا قابل مصرفی بشوند که باعبورازهنرمند, فکرتازه ای راساخته باشند. نمایشگاه بدون مرز می توانست با امکان دادن به فکرهای تازه وسعت بیشتری به مفهوم بی مرزی بدهد.
اما متاسفانه نمایشگاه نه تنها جایی برای فکرهای تازه ی دیگران نبود بلکه حتی سعی شده بود هنرمندانی نیز که کارشان لبه ی تیزی دارد و در گیر است, مثل خانم شیرین نشاط ویا مونا هاتون Mona Hatoun را هم حنثی نشان دهد.
نشان دادن کارهای اخیر خانم نشاط بخصوص "زرین" می توانست درگیری یک هنرمند زن مسلمان با تابوهای جغرافیایی اش را نشان دهد. درگیری این هنرمند درحال, جاری است, چطور می توان ازاین گذشت وکارمتعلق به سال ١٩٩٦اورابه دیوارموزه نصب کرد؟ بنظر می رسد که خانم نشاط را نمی شد در نمایشگاه نداشت اما, نوع با احتیاط وبی خطر آنرا.
Keffieh شال گردن فلسطینی کار خانم مونا هاتون بازدرهمان نگاه اول جیغ می زند که این هنرمند فلسطینی است. درصورتی که اگر شما کاراین هنرمندبسیارخوب را دنبال کنید, بخصوص کارهای اخیرش متوجه خواهید شد که چرا کارهای اخیر این هنرمند به معرض نمایش گذاشته نشده اند.
چنین است که می بینیم سال ها این نشانه های "هویت" چنان خود را جا انداخته اند که امروزمثل "کارت ورودی" به سالن نمایشگاها عمل می کند. واقعاً چند صد نفرجوان ایرانی بدنبال زنان چادری می دوند؟ ویا توی صندوقچه های بوی نا گرفته ی پدربزرگشان به دنبال نشانه ها وعکس های مردان سینه ستبر گودهای زورخانه می گردند تا شاید با کمی دستکاری بتوانند به سالن نمایشگاه های بین اللملی راه یابند. بخصوص اگر شانس بزند انتخاب کننده هم نظرجنسی خاصی نسبت به هم جنس خود داشته باشد که کار با ارائه ی آثار اینگونه ای هم دیگربرایش تمام است.
چطور" خانه ی فرهنگی آلمان " در برلین وقتی نمایشگاه برگزارمی کند ستون های ورودی نمایشگاه را مزین به فرش می کندویا زن ابروقاجاری چادری با چرخ وکوکاکولا در دست, نشانه ی استاتیک زن مدرن ایرانی می شود. در صورتی که آیا واقعاً برعکس نیست؟ ما ممکن است در حوزه ی فکر یک جایی جامانده باشیم اما حداقل در ظاهرمان خیلی متجدد هستیم. جای شک نیست که این کارها برای چشم , بخصوص چشم خارجی ها جذاب ودلفریبند. هم اینجا بگویم این برخورد را نباید شخصی گرفت برعکس دل سوختن برای چیزی است که همه ی ما آن را می خواهیم و آن هنر است.
چرا سینمای ایران که بدرستی وبا زحمت زیاد جایگاه خاصی در سینمای جهان پیدا کرده, دارد چنین با سرعت همه را خسته می کند. مگر تا چه مدت می توان سینما را که سینما ست می توان دستمایه ی مشکلات زنان ویا حضور کودکان ومناظر زیبا کرد؟
چرا مارا در یک گوشه ای گیر می اندازند؟ آنها ما را چنان تعریف می کنند یا ارزان فروش خودمان را چنان می خرند که این بازار هر روز نمونه های تازه ای از آن دارد.
دنیا پیش می رود فکروتعریف ها هزار غلت می خورد وما همچنان خاک می خوریم. چرا ما؟ کجا هنرمند غربی باید اول از همه شکل "هویتش " را علم کند. کی از او هویتش را سئوال کرده است؟ این هویت سازی ها ی آبکی چهره ی واقعیت فرهنگی را حتی اگر نداریم وباید پیدا کرد وهمین جستجو برای پیدا کردن ارزش است را, آنها رنگ خود خواسته می زنند که مطمئناً نانی در بساط است. یکدفعه داستان خسرو - شیرین که منشاء قبل از اسلام دارد وازیک رابطه ی عشق تنی سرچشمه گرفته است - عرفانی می شود ویا همه ی دوره های "میناتور" ایرانی زیر نام هنر اسلامی تعریف می شود. این جا است که وقتی به نمایشگاه برگردیم کار خوب "کامی" نقاش ایرانی ساکن نیویورک که دو پرتره است, ناگهان عرفانی می شوند.چرا؟ مگر یک نقاشی خوب اجرا شده چه اشکالی دارد که حتماً باید آن را نوعی به هویت چسباند؟
این کاررا می کنند تا شاید حضور متفاوت آن را باز در قاب بنشانند. حالت "مدی تیشن " را می پذیریم اما این چه ربطی به عرفان دارد.
بااین مرز سازی های مصنوعی است که "فرم" ساخته می شود وهنرمندان دیگر که این فرم شمارا ندارند مثل نیکزاد نجومی, امیر نادری واردشیرمحصص وشجاع آذری در آن نمی گنجند. این امیر نادری که سال ها ی سال قبل, معروفیتش را روی طاقچه خاله گذاشت, آمد تا در تاریکی چیز تازه تری پیدا کند. کاری مثل "دیوار صوت " .
همینجا روشن بگویم از بدبختی های هنرمند کشوراسلامی این است که, اگر این آقای اردشبر محصص یهودی بود الان یک گوشه در آن خاکش یک موزه ی کوچک به اسمش درست کرده بودند, اما اووضع دیگری دارد و شرمندگیش برای ما.
یادمان نرود که ما از قومی هستیم که همیشه سرآدمها ی با ارزشش با باد رفته است. سرهای خسته اینجا وآنجا روی زمین افتاده شده. شاید اگراقبالی بعد بیابیم آن سرها را سنگشان می کنیم ودر پارک شهرمی نشانیم.
بگذریم به نمایشگاه که برگردیم در پیچ بعدی به پرده ی کاملاً تزئینی Rachid می رسیم که در متن آبی, خط های طلایی زیبا نشانده است. بعد از آن به فرش می رسیم کار خانم شیرانا شهبازی عکس چهره ی یک خانم غربی ودرکنارش همان چهره روی فرش بافته شده است. در کنار این فرش دو فرش از منظره ومیوه. اما اینطور که در کاتالوگ دیده می شود این کار جزیی از یک کار بزرگ تر است. اما این که ما اینجا می بینم چیزی بجز زیبابافی فرش ایرانی با تصاویر زیبا نمی باشد.
ازرابطه ی این تصاویر با هم معلوم نیست چه کان سپتی بیرون می آید. از این نمونه ها ی فرش در بازار ایران فراوان است. اینکه می شود از آنها برای یک فکر وایده استفاده کرد جای تردید نیست اما با چه کان سپتی ؟ زیبایی همیشه جزجدایی ناپذیر فرش بوده است.
وباز خط - خط زیبای قرانی - عربی . اما هنرمند ترک Kutlug" " به آنها شکل متحرک ویدئویی داده است. می چرخنند ومقداری فرم عوض می کنند.
جلوتر که می رویم اینجا واقعاً دیگر حوصله ی چشم ازدیدن سر می رود. دوتا عکس بزرگ کار هنرمند عراقی" Jananne Al -Ani " زنان سیاه پوشیده شده در حجاب, اما با پاهای لخت ردیف نشسته اند. واقعاً بیچاره زنان پوشیده.
کار زیر نام Identity in question " مستقماً "هویت زیر سئوال" را نشان می دهد. این کارسال ها ست دست به دست در نقاط مختلف دنیا در نمایشگاهایی از این نوع شاهدش هستیم ولی واقعاً دراین نمایشگاه جایی به اوداده شده است که حتی در صورت ممکن آنرا نبینید.
در کنار این کار,کار ویدئویی خانم فلسطینی Emily Jacir" است که نیویورک - رامَلا نام دارد واین هم مستقیماً به هویت پرداخته است. یک مغازه در رامَلا ویکی در نیویورک. مثل هر چلوکبابی ایرانی در نیویورک که واقعاً مثل چلوکبابی در اصفهان تزئین شده است. این می شود" هویت " .
واقعاً جای درد دارد . از این توریستی تر می توان به مسئله نگاه کرد؟
|