رابطه گسست وارگی شرقی با اهداف غربی
اردشیر زارعی قنواتی
•
بنیادگرایی در ذات جامعه پاکستانی ریشه تاریخی دارد و ارکان دولت و ارتش این کشور نیز متاثر از این ساخت سیاسی – اجتماعی می باشند که به همین دلیل انتظار گسست کامل دولت و ارتش پاکستان از شبه نظامیان طالبان و القاعده حداقل در کوتاه مدت یک "سراب" خواهد بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۶ مرداد ۱٣۹۰ -
۱۷ اوت ۲۰۱۱
روابط بین پاکستان و آمریکا بعد از حوادث تروریستی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ همواره تابعی از همکاری و اختلاف در قالب طرح "هویچ و چماق" بوده است. هر چند برای هر دو طرف، بازی در یک زمین ناهموار و فضای خاکستری انجام می شود که می بایست منافع ژئوپلتیک طرفین را پوشش دهد، اما این موضوع برای اسلام آباد بسیار فراتر از ابعاد بیرونی بوده و بستگی تام به ساخت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و امنیتی درونی نیز خواهد داشت. مجموعه شرایطی که برای آمریکا به صورت واضع و خط کشی شده ترسیم می شود در مورد پاکستان بسیار پیچیده، حساس و مبتنی بر پیکچی از عوامل "ایجابی – سلبی" می باشد که حتی فراتر از منافع ملی، تناقضات ساختاری نظام حاکم و چند پارگی ملی را به تصویر می کشد. این رابطه در مقاطع مختلف تاریخی مبتنی بر کنش – واکنش است که به دلیل تناقض در ذات آن همواره نتایج یکسانی برای هر دو طرف نخواهد داشت. به همین دلیل قاعده ی همکاری – رقابت در اینجا آن گونه که می بایست شفاف نبوده و بعضا در پشت پرده معاملات و مجادلات داغی نهفته است که با رویه بیرونی آن می تواند بسیار متفاوت باشد. بعد از پایان جنگ سرد روابط با پاکستان برای سیاست خارجی آمریکا به طور استراتژیک اهمیت اولیه ی خود را از دست داد چرا که از یک طرف اولویت مبارزه با تروریسم برای واشینگتن دامنه های هندوکش در پاکستان و سیستم اطلاعاتی ارتش این کشور را در سیبل قرار می داد و از طرف دیگر چین به عنوان بزرگترین رقیب بین المللی آنان از جایگاه ویژه یی در نزد رهبران اسلام آباد برخوردار بود. درگیر شدن آمریکا در افغانستان جهت مبارزه با تروریسم القاعده یی و جنبش بنیادگرای طالبان به همان میزان که برای واشینگتن اهمیت استراتژیک داشت برای ساخت سیاسی – نظامی اسلام آباد یک تهدید منطقه یی در جایگاه ژئوپلتیک این کشور به حساب می آمد. این دقیقا یک برش از تاریخ بود که در دو دهه پایانی دوران جنگ سرد نیروهای مجاهدین و بنیادگرای افغانی با کمک برادران عرب و پاکستانی خود توسط دو کشور علیه شوروی بسیج شده بودند در صورتی که برای واشینگتن آنان تنها یک ابزار تلقی می شدند ولی برای اسلام آباد آنان بخشی از هدف و جزیی از ساخت سیاسی – اجتماعی کشور را شکل داده بودند. ارتش آمریکا در این مقطع تاریخی هر چند که به لحاظ لجستیکی مجاهدین را تامین می کرد اما هیچ پیوند ایدئولوژیک در رابطه ی دوسویه آنان شکل نمی گرفت. این موضوع در مورد ارتش پاکستان دقیقا نقطه عکس قضیه بود چرا که سازمان اطلاعات ارتش (ای اس ای) نه تنها پیوندهای ایدئولوژیک با مجاهدین برقرار می ساخت، بلکه نظام سیاسی این کشور نیز برای مبارزه با هند از چند دهه قبل خود در بطن بنیادگرایی اسلامی غوطه می خورد.
زمانی که نیروهای ویژه آمریکایی با هلی کوپترهای مجهز خود به منطقه "ابیت آباد" حمله کرده و "اسامه بن لادن" رهبر القاعده را به قتل رساندند، تناقضات موجود در چرایی حضور اسامه در پاکستان، عملیات مستقل آمریکایی ها در پاکستان که به نوعی نقض حاکمیت ملی این کشور تلقی می شد و کمک های میلیاردی واشینگتن به اسلام آباد در مرکز توجه قرار گرفت. از یک طرف رهبران آمریکا و کنگره این کشور یک موج تبلیغاتی بزرگ را علیه دولت پاکستان و ارتش این کشور به راه انداخته و از طرف دیگر برخی از رهبران پاکستانی و به خصوص پارلمان این کشور در همسویی با بخش بزرگی از جامعه، خواهان برچیده شدن پایگاه های آشکار و مخفی سازمان سیا در پاکستان و پایان دادن به حملات هواپیماهای بدون سرنشین به مناطق قبایلی شدند. هر چند که روابط پشت پرده بین واشینگتن – اسلام آباد همواره به عکس آن چیزی که مطرح می شد مجوز هر عملیات مخفی را به سازمان های اطلاعاتی و نیروهای ویژه آمریکایی در پاکستان داده بود اما هر دو کشور برای فرار از یک بخش از برش تاریخ که به سوابق سوء دو کشور برمی گشت به ناچار دیگری را در معرض اتهام قرار می دادند. آمریکایی ها می بایست به افکارعمومی خود و جهان غرب در خصوص همکاری های نزدیک با پاکستان و کمک های هنگفت مالی به این کشور جواب می دادند و پاکستانی ها نیز باید برای رفع اتهام از خود و فرونشاندن خشم جامعه سنتی خود این موج را در مسیر معکوس خود مهار می کردند. آنچه برای آمریکایی ها یک برخورد در قالب سیاست خارجی بود برای عنصر پاکستانی بخش بزرگی از زیست اجتماعی – سیاسی این کشور می باشد که از یک سو تضادهای موجود بین ساخت سیاسی و ارتش کشور را آشکار می کند و از دیگر سو شکاف های دولت – ملت را بیش از پیش نشان می دهد. این واقعیت آنجا خود را نمود می دهد که رسانه های پاکستانی چند روز بعد نام رئیس دفتر سیا در پاکستان را فاش ساختند، دولت حدود یک سوم مستشاران نظامی آمریکایی را اخراج کرد و طالبان پاکستانی نیز در حمله انتحاری در روز ۱٣ ماه مه در بین دانشجویان پلیس در شمال غرب کشور به تلافی قتل اسامه بیش از ٨۰ تن از آنان را به قتل رساندند. بنیادگرایی در ذات جامعه پاکستانی ریشه تاریخی دارد و ارکان دولت و ارتش این کشور نیز متاثر از این ساخت سیاسی – اجتماعی می باشند که به همین دلیل انتظار گسست کامل دولت و ارتش پاکستان از شبه نظامیان طالبان و القاعده حداقل در کوتاه مدت یک "سراب" خواهد بود. از آنجا که اولویت های آمریکا در منطقه نیز دگرگون شده است به نظر می رسد که در آینده روابط بین اسلام آباد و واشینگتن در مسیر سخت و دشواری قرار می گیرد که هزینه آن را هر دو طرف به سختی پرداخت خواهند کرد.
اردشیر زارعی قنواتی
۲۲/۵/۹۰
|