حقوق بشر و پارادوکس حق حاکمیت ملی
آرینا مرادی
•
گرچه دولت ها و معاهدات بین المللی و به طور کلی حقوق بین الملل نقش اصلی را در تضعیف مفهوم حقوق بشر ایفا کرده اند، بی شک از قرن بیستم تا به امروز جهان شاهد سستی هایی در تفکر انتقادی اندیشمندان نیز جهت رفرم در مفهوم حقوق بشر بوده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۷ مرداد ۱٣۹۰ -
۱٨ اوت ۲۰۱۱
بنیانگذاری سازمان ملل و در پی آن افزایش بی شمار سازمان های غیر دولتی (NGOs) که در زمینه حقوق بشر در سطحی جهانی فعالیت دارند، نتیجه نیاز مبرم میلیاردها انسان به آزاد زیستن و در سایه امنیت به سر بردن بود. با این همه, فعالیت های سازمان ملل و سازمان های مختلف غیر دولتی در خصوص حقوق بشر، هر دو تا حدودی ناموفق مانده و با اینکه عدم وجود این سازمان ها بی تردید جهان را به سوی به مراتب بدتر سوق می داد، اما نمی توان انکار کرد خواست ها و نیازهای بشری برای در امنیت به سر بردن (حتی با وجود این سازمانها) تا حدود زیادی بی پاسخ مانده است.
امیدوارم با این حرف, تلاش انسانهایی را که در راستای تحقق دنیای بهتر که در آن انسان ها سهمی مساوی از آزادی و امنیت داشته باشند, کم رنگ نکرده باشم. در اینجا اما سخن من بر سر شیوه ی عملکرد و فعالیت های این گروه ها نیست (اگر چه این موضوع هم به سهم خود دارای اهمیت می باشد و مستلزم توجه است) بلکه در این مقاله سخن بر سر مفهوم حقوق بشر در رابطه با حقوق بین الملل است و اینکه بازتعریف این مفهوم امریست ضروری, که به این مهم می پردازم.
شاید بارها از خود پرسیده ایم که چرا با وجود سازمان های مختلف دولتی و غیر دولتی که زیر چتر مدافعان حقوق بشر فعالیت دارند و هر روزه نیز بر شمارشان افزوده می شود، هنوز هم میلیون ها انسان در سراسر جهان رنج می برند و در شرایطی غیر انسانی و به دور از صلح و امنیت به سر می برند. دلیل عدم توانایی این نهادها در پایان بخشیدن به جنگها و برقراری امنیت چیست؟ در جهانی که دولت های توتالیتر هنوز هم آشکارا توانایی حذف سیاسی,حقوقی و حتی فیزیکی اقوام و ملیت های دیگر را دارند و یا حتی دولت های دموکراتیک نیز با تروریسم خواندن گروهایی که منافعی مشترک با این دولتها ندارند و به بهانه هایی همچون "جنگ با تروریسم" (که آغازگر مشروعیت بخشی به فجایع انسانی زیادی در سراسر جهان بوده) میتوانند در صدد حذف فیزیکی آنان برآیند و جان هزاران انسان را در معرض خطر قرار دهند، بدون انکه از سوی مجامع بین المللی و سازمان های حقوق بشر مجبور به پایان بخشیدن به سیاست هایشان که آشکارا مغایر با حقوق بشر می باشد شوند، در چنین شرایطی به جرات می توان گفت یکی از بنیادی ترین واقعیت های جهان امروز، همانا مخدوش شدن و شکست مفهوم حقوق بشر می باشد.
مفهوم حقوق بشر بر اساس منافع دولتها شاهد بی ثباتی و تغییرات پی در پی بوده و هر بار بر حسب شرایط سیاسی موجود تعاریفی تازه از آن ارائه شده است. روشن تر اگر بخواهم بگویم، حقوق بشر جایگاهی ثانوی در حقوق بین الملل دارد و آنچه که الویت را داراست اصل حق حاکمیت ملی دولتهاست. در موارد یک¸هفت و مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز به این اصل به عنوان یکی از اصول حقوق بین الملل و یکی از ابتدایی ترین اصل جوامع بشری اشاره شده است. در نتیجه قراردادن حق حاکمیت و سلطه دولتها بر قلمرو خود از یک طرف، و اصل حقوق بشر از طرفی دیگر به عنوان دو اصل حائز اهمیت در نظم سیاسی نوین، منجر به شکل گیری پارادوکسی شده که بیشترین و مهمترین ضربه را به مفهوم حقوق بشر وارد آورده است. پارادوکس موجود را می توان به این شیوه تعریف کرد که از طرفی حق حاکمیت دولتها به عنوان یکی از بنیادیترین اصول در نظم سیاسی مدرن شناخته شده تا دولتها بتوانند به دور از دخالت های دیگران در مورد سرنوشت خود تصمیم گیرنده باشند. اما از طرفی دیگر حقوق بشر نیز به عنوان مفهومی مهم در این نظم سیاسی مدرن جایگاه خود را داراست. حال آنکه یکی از بزرگترین و اصلی ترین ناقضان حقوق بشر خود دولتها هستند که با اتکا به قدرت خودساختهِ خویش، بیشترین سهم را در شکل گیری و تداوم نظم جهان کنونی دارند. نکته قابل توجه این است که به رسمیت شناختن حق حاکمیت برای دولتهایی که از نظر نظام سیاسی و ایدئولوژیکی تفاوت های چشمگیری با یکدیگر دارند و از به کارگیری هیچ ابزاری برای حفظ منافعشان دریغ نمی کنند، خطراتی را به دنبال دارد که مستقیماً مساله حقوق بشر را تحت الشعاع قرار می دهد و پیامدهای دهشتناکی چون پاکسازی قومی و ژنوساید را درپی خواهد داشت. در نتیجه تا زمانی که حق حاکمیت دولتها و حقوق بشر، در کنار هم و با همه ی تناقضاتی که دارند، هر دو از اصول نظم سیاسی جهان مدرن به شمار می روند، همواره وجود چنین پارادوکس و تضادی محسوس است و حقوق بشر به عنوان اصلی که به شیوه ای کم اهمیت تر در حقوق بین الملل گنجانده شده، قربانی حق حاکمیت ملی دولتها خواهد بود.
نکته پیشنهادی این مقاله پایان بخشیدن به این پارادوکس است. زیرا که اگرچه حق حاکمیت ملی در درون نظم سیاسی مدرن گنجانده شده, در جهانی که سخنی بالاتر از دموکراسی و حقوق بشر نیست، من چنین تفکری را سنتی و برون از مصرف می پندارم و فکر می کنم وقت آن رسیده باشد که با بازنگری و بازتعریف مفهوم حقوق بشر، حق مالکیت ملی را به حاشیه رانده و مسئله حقوق بشر و برقراری صلح جهانی را در الویت بندی حقوق بین الملل قرار دهیم. زیرا که هیچ مصلحتی بزرگتر و با اهمیت تر از جان و کرامت انسان ها نیست و مقوله حق حاکمیت ملی نیز تا زمانی می تواند محترم و جایز شمرده شود که در خدمت و راستای دفاع از ارزشهای انسانی باشد، در غیر این صورت به هیچ شیوه ای قابل توجیه نیست.
سخن آخر اینکه گرچه دولت ها و معاهدات بین المللی و به طور کلی حقوق بین الملل نقش اصلی را در تضعیف مفهوم حقوق بشر ایفا کرده اند، بی شک از قرن بیستم تا به امروز جهان شاهد سستی هایی در تفکر انتقادی اندیشمندان نیز جهت رفرم در مفهوم حقوق بشر بوده است. در نتیجه مفاهیمی همچون "حق دفاع مشروع" (جنگ مشروع یا دفاع عادلانه)، "حق دفاع از تمامیت ارضی", "مداخله بشر دوستانه" (که علیرغم نامی که بر آن نهاده اند با عملیات نظامی همراه است که خود فجایعی انسانی به دنبال دارد)، "جنگ با تروریسم" و مقولاتی از این دست همواره خطری جدی و اساسی برای مفهوم حقوق بشر به شمار می روند. پایان بخشیدن به بحران حقوق بشر و پارادوکس ها, کاستی ها و سستی هایی که در زمینه حقوق بشر وجود دارد و فهم آن را در معرض خطر قرار داده، مستلزم از نو فورمالیزه کردنِ این مفهوم مهم می باشد که خود نیز مستلزم وجود تفکری انتقادی و ژرف در اندیشمندان و فعالان حقوق بشر است.
|