سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گذر از خیال
دولت ملی بختیار پاد زهر استبداد دینی بود!


محمود خادمی


• شاپور بختیار در آن زمان بزرگترین شانس و تنها اقبال ایران برای گذار به دمکراسی و دگرگون ساختن کل نظام استبدادی ــ استبداد سلطنتی و حکومت دینی ــ در ایران و تغییر اوضاع به نفع حاکمیت مردمی؛ تأمین عدالت اجتماعی؛ رعایت حقوق بشر؛ مدنیت و کوتاه کردن دست مذهب و ایدئولوژی در حکومت و مدیریت جامعه بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۱ مرداد ۱٣۹۰ -  ۲۲ اوت ۲۰۱۱


در شرایطی که استبداد سلطنتی همه راههای بقای خود را آزمایش و شکست خورده بود و در آستانه فروپاشی سلطنت؛ نخست وزیری شاپور بختیار؛ سیاستمداری دمکرات با گرایش سوسیال دمکراسی بر رژیم شاه تحمیل شد و استبداد سلطنتی از سر اجبار به این تحول تن سپرد. شاپور بختیار پست نخست وزیری را ــ در 37 روز باقیمانده از حیات رژیم سلطنتی ــ با قبول تمامی شرایط اش از طرف شاه برعهده گرفت و بدین ترتیب؛ تمام اعتبار سیاسی خود را به قمار خطرناکی گذاشت که خودش بعدا" در این باره گفته بود: من آبرو و اعتبار سیاسی ام را برای ثبت بر سنگ گورم حفظ نکرده ام؛ اگر به کار نجات وطن نگیرمش به چه کار آید؟
شاه برای خروج از ایران و نجات جانِ خود و خانواده اش از توفانِ خشم مردم و انقلاب تمام شرایط بختیار برای پذیرش پست نخست وزیری پذیرفت (اختیارات و شرایطی که حتی دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ضد استعماری مردم ایران در اوج محبوبیت خود از آن برخوردار نشده بود). شروط بختیار برای پذیرش پست نخست وزیری عبارت بودند از: انحلال ساواک؛ آزادی تمام زندانیان سیاسی؛ لغو سانسور و آزادی کامل مطبوعات؛ انتقال بنیاد پهلوی به دولت؛ حذف کمیسیون شاهنشاهی؛ خروج شاه از ایران و عدم دخالت شاه در انتخاب وزیران و... . بختیار در دوران کوتاه نخست وزیری ساواک را منحل؛ هر نوع سانسوری را از میان برداشته؛ آزادی کامل مطبوعات را برقرار؛ تمام زندانیان سیاسی را آزاد نمود و وعده سریع محاکمه عوامل فاسد رژیم شاه را داد.
بختیار از یاران صدیق دکتر مصدق و از مبارزان ضداستبدادی دوران رژیم سلطنتی بود که سالها از عمر خود را در زندانهای شاه سپری کرده بود. از اعضای بر جسته جبهه ملی و سوسیال دمکراتی معتقد به آزادی و عدالت اجتماعی. وی در آستانه تحویل گرفتن پست نخست وزیری گفته بود: سالیان زیادی اعضای جبهه ملی برای اجرای قانون اساسی مشروطه مبارزه کرده اند و اکنون که شرایط سیاسی مسند "نخست وزیری مشروطه" را در اختیارشان قرار داده است؛ در پذیرفتن آن نباید تردید کنند.
بختیار پست نخست وزیری را در شرایطی قبول کرده بود که خمینی در تناسب قوای سیاسی موجود دست بالا را داشت و بختیار چون پر کاهی بر بال های بلند موج های طوفانی که خمینی ایجاد کرده بود سرگردان بود. ضمن اینکه تفکر حاکم بر جامعه تفکری رادیکال بود و هر نوع اصلاح و تغییر در درون نظام را قبول نداشت؛ با ناکام ماندن شاپور بختیار (بعد اعلام بی طرفی ارتش در 22 بهمن 57) راه برای حاکمیت بلامنازع خمینی در رأس یک دولت دینی (آنهم در شرایطی که جامعه ایران در حدی از تحول مدنی قرار داشت که تشکیل دولت دینی امر مشکلی به نظر میرسید؛ در آن زمان جامعه ایران از نظر فرهنگی بسیار پیشرفته تر از کشورهای منطقه بود) هموار گردید.
اگر چه اصلاحات انجام شده بوسیله بختیار و سایر اصلاحات مورد نظر وی همان تغییر نظام بود و در نهایت راه به انقلاب و سرنگونی رژیم شاه می برد. ولی این اقدامات نتوانست مردم را راضی نماید و دولت 37 روزه بختیار سقوط کرد.
نام بختیار یادآور دوران کوتاهی از تاریخ ایران است که در آن یکی از چهره های سیاسی آزادیخواه برای نجات کشور ــ از استبداد سلطنتی حاکم و استبداد دینی در راه ــ قد علم کرد. در مقابل؛ هم جریانات روشنفکری مدعی دمکراسی و هم گروه ها و سازمان های سیاسی مخالف رژیم سلطنتی نه تنها وی را حمایت نکرده و تنها گذاشتند بلکه به کمک رقیب وی یعنی ارتجاع و استبداد دینی شتافتند و متقابلاً بختیار را متهم به خیانت و وابستگی نمودند. بختیار در باره کسانی که وی را به خیانت محکوم می کردند گفته بود: خیانت از آن روشنفکرانی بود که تشخیص ندادند که وقتی انسان طرفدار دمکراسی و آزادی واقعی باشد؛ وقتی بخواهد مملکت را از دیکتاتوری و از متحجّر بودن بیرون بکشد نباید دست به دامن آخوندها بزند.
اگر چه نفوذ گسترده شبکه روحانیت و مساجد؛ فرهنگ مذهبی جامعه؛ غیبت نهادها و احزاب سیاسی چپ؛ ملی و سکولار؛ تثبیت رهبری خمینی ــ در هنگام پذیرش پست نخست وزیری از سوی بختیار ــ و شرایط و حمایت های بین المللی عامل اصلی پیروزی خمینی )اسلام گرایان) و ناکامی دولت ملی شاپور بختیار در ایران بود ولی نمی توان بر بی عملی؛ جفا و دشمنی نسبت به بختیار و بعضا" حمایت ها از خمینی؛ که توسط نخبگان سیاسی و روشنفکران جامعه صورت گرفت ــ و موضوع این مقاله است که به مناسبت سالگرد کودتای استعماری علیه دولت ملی دکتر مصدق نگاشته شده ــ چشم فرو بست. اما قبل از ورود به بحث اصلی ضروری است که به نکاتی در باره مواضع سیاسی بختیار اشاره شود:

الف ــ مواضع سیاسی بختیار :
شاپور بختیار از رهبران جبهه ملی و از یاران وفادار دکتر محمد مصدق بود. وی به تبع مواضع و مصوبات جبهه ملی با استقرار یک حکومت دینی در کشور مخالفت کرد. در مواجه با انقلاب اسلامی و بدنبال آن حکومت دینی ــ که مورد تائید و پشتیبانی اکثریت مردم بود ــ مانند دیگر رهبران جبهه با دو گزینه مواجه بود. یا همراهی با انقلابی که هویت دینی داشت و تبعیت بی چون و چرا از خمینی یا سکوت و عزلت سیاسی. بختیار بر خلاف بسیاری از یاران خود در جبهه ــ که راه حمایت و پشتیبانی از خمینی و حکومت دینی را در پیش گرفتند ــ راه سومی را بر گزید و وارد کار زاری شد که امید پیروزی در آن بسیار اندک بود.
بختیار در زمانی که بسیاری از مدعیان سیاسی؛ نخبگان و روشنفکران جامعه مسحور "امام" و "انقلاب" بودند با شهامت تمام بر جدائی بدون چون و چرای مذهب و سیاست پای فشرد و از یک حکومت ملی در برابر استبداد سلطنتی دفاع کرد. وی در باره جمهوری اسلامی گفت: هیچ کس نمی داند جمهوری اسلامی خمینی چیست و اگر کسی به متون گذشته مراجعه کند پشتش به لرزه در می آید. خمینی نه تعهد گروههای سیاسی را می پذیرد نه دمکراسی را؛ می خواهد روحانیت قانون الهی را اجرا کند؛ همه چیز اینجا شروع می شود و اینجا تمام می شود (14 بهمن 1357).
وی همچنین در دوره زمامداری 37 روزه اش در باره خمینی و دخالت هایش در سیاست خطاب به مردم گفت: خمینی مانند هر ایرانی می تواند به وطنش باز گردد؛ اما دولت اجازه نمی دهد وی با بر خورداری از مصونیت لباس روحانیت در سیاست دخالت کند.
در زمانی که "اصلاحات" واژه شناخته شده و مطلوبی نبود و صحبت از اصلاحات در آن شرایط هیجانی و جوزده؛ شجاعت ویژه می طلبید. بختیار می خواست هر گونه تغییری در چارچوب قانون و از طریق صندوق رأی و در انتخابات آزاد صورت گیرد. وی سیاستمداری آزادیخواه؛ با پرنسیب و مظهری از شجاعت فکری بود.
از ویژه گی های بارز بختیار که باعث شده در حافظه تاریخی مردم ایران جاودانه بماند و در فرهنگ سیاسی و مبارزاتی مردم به فراموشی نرود؛ شهامت و ایستادگی وی در برابر ایلغار دینی آخوندها و تأکید بر جدائی دین و سیاست بود خواسته ای که امروزه و بعد از 32 سال تجربه خونبار حاکمیت دینی به گفتمان رایج تبدیل شده و در جریان اعتراضات مردم با شعار "نسل ما آریاست دین از سیاست جداست" به کرات و با صدای بلند از طرف مردم و جوانان کشور فریاد می شود.

ب ــ بر خورد نیروهای سیاسی؛ روشنفکران جامعه؛ لیبرال ها و ... با بختیار:

در آن مقطع؛ بخش اعظم نیروی روشنفکری جامعه و مدعیان عرصه سیاست ناتوان از تشخیص درست و بدون درک درست از مسیر عمومی تکامل و تمدن بشری دنباله رو سیاست و فضای ایدئولوژیک حاکم شده و به مخالفت با بختیار پرداختند. آنها فکر می کردند که مردم قبل از اینکه به آزادی و صندوق رأی نیاز داشته باشند به زندگی ساده و سالمی و به رهبری که شور مردم به عدالت را پاسخ بدهد نیاز دارند. آنها در واقع در برابر حرکات خیابانی توده های بی شکل؛ غیرسیاسی و مردمی که مسحور کاریزمای خمینی شده بودند خود را باخته و به دلیل فقر فرهنگی و شیفتگی به برخی مفاهیم پوپولیستی نتوانستند از شور و شوق و هیجانات انقلاب فاصله بگیرند و با دیده عقل و خرد به رویدادها بنگرند.
جریانات سیاسی چپ و انقلابی که بعد از سالها سرکوب و خفقان پا به عرصه فعالیت علنی گذاشته بودند در حالیکه برای گسترش فعالیت های خود به دمکراسی نیاز داشتند و می بایست با حمایت از بختیار به توسعه دمکراسی در جامعه کمک کنند و با استفاده از فرجه بختیار به تشکیل بلوک مستقل و قدرت مندی از دمکراسی خواهان در مقابل استبداد سلطنتی و خود کامگی دینی بپردازند؛ بر عکس به مخالفت با بختیار و تضعیف وی و حمایت تلویحی از اسلام گرایان روی آوردند.
خلاصه اینکه؛ اکثریت قریب به اتفاق جریان روشنفکری در آن زمان تسلیم جذابیت و کاریزمای خمینی شده و با ارائه کاذبِ چهره مطلوب و مقبول از وی و با نوشتن مقالات آتشین در ستایش از او سعی می نمودند قرابت های بیشتری بین او ــ جریان فکری خمینی ــ و جریان سیاسی خود بیابند در حالیکه بطور واقعی هیچ قرابتی وجود نداشت.
اما چرا صدای شاپور بختیاری که تمام خواسته های سیاسی ــ تاریخی مردم ایران و آزادیخواهان از صدر مشروطه تا به آن روز را را پاسخ داده بود شنیده نشد؟ مگر بختیار در همان روزهای اول نخست وزیری اش با انحلال ساواک؛ آزادی تمام زندانیان سیاسی؛ لغو سانسور و آزادی کامل مطبوعات؛ اخراج شاه از کشور و ... اولین گام های استوار در راه استقرار دمکراسی در کشور را بر نداشته بود؟ دلیل مخالفت خمینی و آخوندها با بختیار به خاطر مرزبندی قاطع وی با قدرت گیری خمینی و دار و دسته اش ــ سودای قدرت ــ روشن است. همچنین عدم همراهی مردم با بختیار و پشتبانی بی دریغ آنان از خمینی را می توان در رابطه ذهنی مردم با رهبران سیاسی و در مقایسه خمینی به عنوان رهبری کاریزمات و قدیسی نجات بخش با سیاستمداری ناشناخته ــ که البته با بی مهری یاران و طرد وی از جبهه ملی و با مخالفت روشنفکران و سیاسیون نیز مواجه است ــ جستجو نمود. اما ریشه مخالفت هایِ نیروها و احزاب سیاسی با بختیار به خاطر چه بود؟ چرا و چه شد که در هم آمیختن شعار "آزادی؛ استقلال" با اسلام گرائی و جمهوری اسلامی در میان احزاب و سازمان های چپ و انقلابی که پرچمدار انقلاب ضددیکتاتوری بوده و بار اصلی انقلاب را بر دوش کشیده بودند هیچ واکنش جدی را بر نیانگیخت؟

یکم ــ جبهه ملی:
بعد از قبول پست نخست وزیری از جانب شاپور بختیار؛ جبهه ملی در تاریخ 9 دی 1357 طی اطلاعیه ای وی را به خاطر رعایت نکردن انضباط سازمانی از جبهه ملی اخراج کرد. شورای مرکزی جبهه ملی در این اطلاعیه که در روزنامه اطلاعات در تاریخ 9 دی 57 منتشر گردید نوشته بود: با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی... تشکیل دولت از طرف ایشان ــ شاپور بختیار ــ به هیچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ایران سازگاری ندارد. بعد از اخراج بختیار از جبهه ملی؛ اعضای باقیمانده جبهه ملی بدون ارائه آلترناتیو سیاسی خود و یا راهکاری های مشخصی برای آن شرایط در برابر اسلام گرایان به زیر قبای خمینی خزیدند و به صف نیروهای هوادار خمینی و دار و دسته آخوندها پیوستند و در کار شکنی و ابراز دشمنی با بختیار از هیچ چیز فرو گذار نکردند.

دوم ــ طبقه متوسط شهری؛ روشنفکران و لیبرال ها:
به دلیل تمایل نسبی این طبقه به حدی از مدرنیته و دمکراسی؛ بختیار احتمالا" با امید بستن و حساب کردن روی حمایت لایه هائی از این طبقه؛ روشنفکران و گرایش های آزادیخواه و لیبرال آن؛ پست نخست وزیری را قبول کرده بود. اما متأسفانه در آن بزنگاه تاریخی از آنجا که این طبقه نماینده و سخنگوی مستقلی برای خود نداشت (بدلیل آنکه استبداد سلطنتی همه نهادهای سیاسی و اجتماعی به جز روحانیت را سرکوب و نابود کرده بود) نتوانستند به وظیفه خود عمل نماید و به جای همراهی با بختیار و استفاده از فرصت نخست وزیری برای تحکیم پایه های دموکراسی نوپا و تشکیل اتحادی نیرومند با وی برای مقابله با استبداد سلطنتی و تهدیدات اسلام گرایان؛ زمان را به نفع استبداد دینی از دست دادند.

سوم ــ بر خورد احزاب و سازمانهای سیاسی با بختیار:
نیروی های سیاسی چپ و انقلابی عموماً (مذهبی و غیرمذهبی) هراسان از ریسک کردن روی نام و سابقه سیاسی خود؛ با کوله باری از آرمان خواهی و رادیکالیزم شکست خورده در طوفان انقلابی که خمینی ایجاد کرده بود؛ حیران و سرگردان در حالی نظاره گر شکل گیری انقلاب اسلامی خمینی در لحظه ها بودند که خود برای ابدیت نقشه و برنامه تنظیم می نمودند. در حالیکه درست آن بود (البته الان روشن و مشخص شده) که در آن شرایط مشخص دستورالعملی وجه العین این نیروها قرار گیرد که بر اساس آن مردم و نیروهای سیاسی ترغیب شوند تا با افشا و ترسیم خصلت ارتجاعی خمینی و خطر دخالت دین در سیاست و همزمان یاری و تقویت بختیار تدارک یک انقلاب واقعی را ببینند. آنها نه تنها به این تشخیص نرسیدند بلکه آنهائی هم که همان موقع می دانستند چه چیزی درست است و چه باید بکنند از آنجا که پیروزی بختیار را پیروزی خود نمی دانستند متأسفانه افعال را فراموش کرده و از طریق اسامی مجرد اعمال را بیان می کردند. الغرض زمان در بی عملی و باری به هر جهت رفتن این نیروها به هدر رفت و در نهایت مردمی که دیوانه وار حق را می خواستند ــ ولی نمی دانستند که خمینی و اسلام گرایان حق نیستند ــ و برای آن از هیچ گونه فداکاری دریغ نکرده بودند انقلاب را به پیروزی رساندند و کسانی که دیوانه وار قدرت را دوست داشتند ــ و با حق عداوت و دشمنی ذاتی داشتند ــ به قدرت رسیدند.

1) سازمان های سیاسی چپ و انقلابی که در گذشته سعی می نمودند؛ برای تحلیل رویدادها و وقایع از شیوه شناخت دیالکتیکی استفاده و باین اسلوبِ شناخت وفادار بمانند. وقایع دوران نخست وزیری بختیار و مثلث "شاه؛ خمینی؛ بختیار" را واقعیتی ساده و تک بعدی نگاه نموده و به عمق و محتوا و پیچیدگی رویدادها و وقایع توجه نکردند و در حالیکه خمینی و دار و دسته آخوند ها "آنتی تز" محتوائی و واقعی استبداد سلطنتی نبودند به یاری و کمک وی شتافته و با پشت کردن و تنها گذاشتن بختیار؛ کاتالیزور "سنتزی" بنام جمهوری اسلامی شدند که اکنون و بعد از اینهمه جنایت و تباهی معرف حضور همگان می باشد.

2) معتقدین به مبارزه طبقاتی که خرده بورژوازی را متحد نزدیک خود در جریان مبارزه طبقاتی و ضدامپریالیستی میدانستند به ناچار می بایست شرمگینانه همراه و همگام با اسلام گرایان به رهبری خمینی در بسیج کارگران در کارخانه ها و گسترش اعتصابات به حمایت از انقلابی بر می خاستند که بعداً قاتل جانشان شد. بنابراین این نیروها خمینی را که نماینده خرده بورژوازی بود بر بختیار که او را نماینده "بورژوازی" می دانستند ترجیح دادند.

ج ــ نتیجه:
شاپور بختیار در آن زمان بزرگترین شانس و تنها اقبال ایران برای گذار به دمکراسی و دگرگون ساختن کل نظام استبدادی ــ استبداد سلطنتی و حکومت دینی ــ در ایران و تغییر اوضاع به نفع حاکمیت مردمی؛ تأمین عدالت اجتماعی؛ رعایت حقوق بشر؛ مدنیت و کوتاه کردن دست مذهب و ایدئولوژی در حکومت و مدیریت جامعه بود. بختیار در رساله دکترای خود گفته بود: فهم اینکه قدرت سیاسی با به خود بستن گوهر الهی بر آدمیان فرمان براند و بنام مشیت الهی یا زیر عنوان حکم تقدیر؛ بی امان اجبارهای گوناگون را بر مردم تحمیل کند ساده است.
شگفتا بختیار تنها رهبر سیاسی دوران اخیر بوده است ــ در دوره کوتاه 37 روزه حاکمیت خود ــ که به هر آنچه وعده داده بود عمل کرد.
اگر نیروها و احزاب سیاسی؛ روشنفکران و لیبرال ها و... به جای همراهی با موج مسلط آن روز و سر دادن شعارهای "کابینه بختیار نابود باید گردد جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد" و "مرگ بر بختیار نوکر بی اختیار"، پیروزی بختیار را پیروزی خود می دانستند و آن را ارج می گذاشتند و از او در برابر موج خمینی گرائی حمایت می کردند و اگر این نیروها در آن موقع از قطب دیگر جامعه به رهبری خمینی فاصله می گرفتند و با تشکیل یک ائتلاف نیرومند و ارائه یک قانون اساسی دمکراتیک در برابر خمینی و حکومت اسلامی می ایستادند اوضاعِ امروز مردم و کشور ما بگونه دیگری بود. چرا که؛ حتی اگر چنین قطب نیرومندی نمی توانست باعث ماندگاری بختیار بشود ولی این بلوک سیاسی می توانست مانع دست درازی سریع حکومت دینی به دست آوردهای انقلاب و آزادیهای سیاسی بدست آمده در جریان انقلاب 22 بهمن 1357 بشود.
اگر سازمان ها و احزاب سیاسی چپ و سکولاری که در بهترین حالت هر کدام؛ از آرمانها و بعضا" از جزم های رویایی خود دفاع می کردند به جای جریان اسلام گرائی؛ به جریان بختیار ــ که عناصر بیشتری از دمکراسی و حقوق بشر را داشت ــ خود را نزدیکتر حس می نمودند و به آن متعهد می شدند؛ دمکراسی؛ عدالت اجتماعی و حقوق بشر فرصت اجرا می یافت.
اگر کلمات آزادی؛ دمکراسی و حقوق بشر در آن روزهای طوفانی ارزشهای بورژوازی تلقی نمی شدند و اگر نیروهای سیاسی به یاری بختیارِ مدافع این ارزش ها می شتافتند و دولت او را به یک دولت مقتدر ملی ارتقاء می دادند تا به سلطنت شاه (بعد از خروج شاه از ایران) همانگونه که بختیار می خواست پایان داده شود و دولت بختیار با یک سیاست رادیکال ملی و اجتماعی تقویت و اداره می شد در آن صورت خمینی و دار و دسته آخوندها نمی توانستند چنین ضربات هولناکی به روند آزادیهای سیاسی در ایران بزنند.
ولی متأسفانه و صدافسوس که جریانات سیاسی مخالف دیکتاتوری سلطنتی علیرغم کوله باری از تجربهِ مبارزه با استبداد؛ نتوانستند با دفاعی یکدست و همه جانبه از آزادی؛ حقوق بشر و اندیشه جامعه مدنی؛ که در آن مقطع بختیار مبشّر و نماینده آن محسوب می شد ــ و امروزه در شعار های جوانان و مردم کشورمان طنین می یابد ــ در مقابل انقلاب اسلامی و موج اسلام گرائی بایستند و از دست آوردهائی که در دولت بختیار محقق شده بود پاسداری نمایند.

محمود خادمی
arezo1953@yahoo.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست