هویت ایرانی در گستره تاریخ
احسان یارشاطر
•
هویّت ملّی از احساسی درونی میزاید. عواملی چند مثل زبان و مذهب و نژاد و وطن و از همه مهم تر، اشتراک در تجارب تاریخی درتکوین آن موثّر است. بحران هویّت هنگامی روی می دهد که یکی یا بیشتر ازاین عوامل درخطر بیفتد یا در اثر رویدادها و دگرگونیها پریشان شود. ایران در طی تاریخ پُرفراز و نشیب خود چند بار با چنین بحرانی روبرو شده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۱ تير ۱٣٨۵ -
۲ ژوئيه ۲۰۰۶
برگرفته از فصلنامه "ایران نامه" سال دوازدهم شماره سوم، از انتشارات بنیاد مطالعات ایران.
fis-iran.org
هویّت ملّی از احساسی درونی میزاید. چنان که از مقالات دانشمندانی که اثرشان در این جا به طبع رسیده برمی آید عواملی چند مثل زبان و مذهب و نژاد و وطن و از همه مهم تر، اشتراک در تجارب تاریخی درتکوین آن موثّر است.
بحران هویّت هنگامی روی می دهد که یکی یا بیشتر ازاین عوامل درخطر بیفتد یا در اثر رویدادها و دگرگونیها پریشان شود. ایران در طی تاریخ پُرفراز و نشیب خود چند بار با چنین بحرانی روبرو شده است. سرزمین آن گاه به تصرّف بیگانگان (آسوریان، مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان) درآمده، مذهب ملّی آن به مذهبی دیگر جای سپرده، اقوام دیگر درآن سکنی گرفته و نژادی آمیخته درآن ساخته اند، خط آن دیگرگون شده و زبان آن پاکی خود را از دست داده است. با این همه، ایران به پای ایستاده و هویّت خود را از معرکه بدر برده است. نظری به بحرانهای گذشته میتواند ما را در فهم و درمان بحران کنونی یاری کند.
آریائی هائی که از هزاره دوم پیش از میلاد به تدریج بطرف ایران سرازیر شدند خود را با بومیانی متمدّنتر از خود، از جمله ایلامیان، روبرو دیدند که برخی خط داشتند و نقشهای ظریف آنان بر ظروف سفالین، و پیکرهها و اشیائی که در گورها با مُردگان به خاک می سپردند (در سیلک و شوش و تپّهحصار و مارلیک و جز اینها) حکایت از قرن ها سیر در طریق تمدّن میکرد. امّا زمانی که آریائی ها به ایران حملهور شدند بومیان ایرانزمین با گذشت زمان به کهولت رسیده بودند و نیروی درونی آن ها رو به کاهش نهاده بود. از این رو در برابر آریائیهای تازه نفس، با وجود بدوی بودن اینان، تاب نیاوردند و مقهور آریائی ها شدند و آریائی ها با اقتباس تمدّن آنان به تشکیل برخی حکومت های محلی کامیاب گردیدند. امّا یکی دو قرن پس از هزاره اوّل میلادی با اوج قدرت دولت آشوری مواجه شدند و مغلوب و خراجگذار آن گردیدند و این شاید اوّلین خطری بود که هویّت ایرانیان را تهدید میکرد. همین آشور دولت کهن سال ایلام را در قرن هفتم پیش از میلاد از میان برداشت و شهرهای عمده آن را ویران کرد و پیکره خدایان آن را به غارت برد. و نیز دولت اورارتو را در شمال غربی ایران از هستی انداخت و اقوام دیگری را نیز در آسیای صغیر و میانرودان فرمانبردار خود کرد.
امّا نیروی جوان و سخت کوش ایرانیان از میدان بدر نرفت. قبایل ایرانی دولت ماد را پی افکندند و در ۶۱۲ق.م. با همکاری بابل دولت آشور را برانداختند. حکومت مادها نیرو گرفت و سرآمد دولت های خاورمیانه شد. امّا نیم قرن بعد جای به هخامنشیان سپرد و کورش و کمبوجیه استقلال بابِل و مصر را که با وجود تمدّن هائی چنان درخشان اینک فتور پیری برآن ها دست یافته بود درهم نوردیدند. اقوام اصلی این دو سرزمین که ثروتمندترین و تواناترین مردم جهان باستان بودند پس از آن هرگز بپا نخاستند و هویّت آن ها به افول گرائید و در قرن هفتم یکسره در هویّت عربی تحلیل رفت.
از مادها سند مکتوب در دست نیست و آن چه به حدس گفته می شود براساس آثار بابلی و آشوری و یونانی و عهد عتیق و نیز برخی کاوشهای باستان شناسی است. امّا هویّت خودآگاه ایرانی را در کتیبههای داریوش (۵۲۲-۴٨۶ق. م.) آشکار می بینیم که مکرّر خودرا از خاندان هخامنشی و قبیله پارسی و قوم ایرانی و برکشیده اهورمزدا میخواند و به آن مینازد.
نخستین خطر مسلّّم و مستند برای هویّت ایرانی با هجوم اسکندر و استیلای او و فرو ریختن شاهنشاهی هخامنشی پیش آمد. حکومت ایران از آن سلوکیان شد و یونانیمآبی از جهات بسیار مانند تمدّن امروز غرب در سراسر خاورمیانه از مصر تا کاشغر رواج گرفت. آتشکده های ایرانی از رونق پیشین افتاد و موبدان، چنان که از سنّت زردشتیان پیداست، خوار شدند. شهرهای یونانی، خواه نوبنیان و خواه نونام، درایران پاگرفت. بسیاری از شهرها حتّی در افغانستان و آسیای مرکزی، از جمله خاراکس نزدیک خرمشهر و هرات وبلخ و مرو و شاید قندهار و آیخانم و غزنی یا کابل (مجموعاً سیزده شهر) در خاک ایران به نام فاتح مقدونی "اسکندریه" خوانده شد. زبان یونانی رواج یافت و بسیاری لغات آن وارد زبانهای ایرانی گردید. زبان بلخی خط یونانی را به جای آرامی برگزید.
شاهان اشکانی ناچار خودرا "دوستدار یونان" خواندند و این عبارت را برسکه های خود نقش کردند و پیکره برخی خدایان یونانی را برپشت سکّههای خود نگاشتند. پادشاهان کوشان نیز سکّههای خود را به خط یونانی آراستند. هنر یونان نیز رواج روزافزون یافت و پیکره های بودا در جنوب افغانستان و شمال غربی هند با چهره و قامت یونانی پرداخته شد و در نسا، پایتخت نخستین اشکانیان، نگاره های یونانی بر شاخ های باده خواری نقش بست و داد و ستد باسکّه که در ایران هخامنشی عملاً رواج نداشت مرسوم شد و درهم و دینار (که هر دو یونانی اند) به بازار آمد و اوزان و مقادیر یونانی رواج گرفت و اشعار و نمایشنامههای یونانی درمیان بزرگان و دربار شاهان اشکانی خواهان یافت. حتّی اسناد خرید و فروش گاه به یونانی نوشته میشد، چنان که دو قباله متعلّق به سده اوّل پیش از میلاد، که در اورامان کُردستان در غاری کشف شده و مربوط به فروش نیمی از تاکستانی از طرف یک تن ایرانی به ایرانی دیگر است، به یونانی است (در پشت یکی عباراتی به خط آرامی آمده و قباله سوّمی نیز یافت شده که فقط به پارتی است). و این همه با آن که یونانیان قصد یونانی کردن ایران و یا تحمیل مذهب خود را به ایرانیان نداشتند.
یونانیمآبی در سراسر دوران اشکانی ادامه یافت، حتی کتیبه معروف و مفصّل شاپور اوّل ساسانی (۲۴۰-۲۷۰م.) درکعبه زردشت باوجود نفرت و کینهای که ساسانیان نسبت به اسکندر ابراز می داشتند شامل روایتی به خط و زبان یونانی است و آثار حضور یونان را حتّی در برخی فصول دینکرت میتوان دید.
با این همه باید گفت که ایران ازین بوته آزمایش بدون دگرگونی اساسی بیرون آمد و هویّت و شیوه زندگی و جهانبینی خودرا باز یافت و فرهنگ یونانی هرچند دیر پائید درطول زمان رنگ باخت و از اندام فرهنگ ایران فروچکید و از آن جز اثر خفیفی بهصورت برخی لغات یونانی (مثل کلید، کلم، مروارید، الماس، زمرّد، یاقوت، نرگس و قپان) باقی نماند.
آغاز پایداری در برابر نفوذ یونان و میراث سلوکیان را -باوجود یونانی مآبی اشکانیان- باید از قیام آنان در خاور ایران و تشکیل سلسله اشکانی که به راندن سلوکیان از ایران انجامید بهشمار آورد. بیگانه زدائی با اشکانیان در پرده آغاز شد و در پادشاهی مهرداد اوّل نیرو یافت و با قیام اردشیر ساسانی که به سنّت مذهبی ایران تعلّق داشت چون عقده ای سرباز کرد و با قدرت یافتن کردیر موبدِ نیرومند و سخت کوش ساسانی اوج گرفت و با استقرار کیش زردشتی به عنوان آئین رسمی ایران، خاصه پس از بهرام دوّم، استوار شد. فرهنگ ساسانی فرهنگی دینی و ایرانی است.
بحران دیگر با هجوم تازیان و درهم شکستن سپاه ایران و فرو افتادن خاندان ساسانی پیش آمد. این بار مذهب ایران دگرگون شد و از آن جا که اسلام مانند کیش زردشتی ناظر به همه امور دنیا و آخرت است -از اعتقاد به رستاخیز و نبوّت و فرشتگان گرفته تا آداب تطهیر و اجرای کیفرهای بدنی و قواعد ازدواج و طلاق و معاملات، تغییر مذهب جهانبینی و راه و روش تازه ای را به ایران آورد. توحید را جانشین ثنویّت و مسجد را جانشین آتشکده و گور را جانشین دخمه کرد و شیخ را بجای موبد نشاند و آب و آتش و خاک را از حرمت انداخت و آفتاب و ماه و مهر و ناهید و بهرام و دیگر ایزدان ایرانی را از تخت فرود آورد.
با پذیرفتن خط عربی خط پهلوی جز درمیان معدودی موبدان به دست فراموشی سپرده شد و با ترک آن پیوند ایرانیان با پیشینیان بیش از پیش سستی گرفت. قرآن و حدیث معیار رفتار شد و براعتقادات و روابط مومنان حکمفرما گردید. گروه کثیری از قبایل تازی به تدریج در ایران سکنی گرفتند (تنها درخراسان حدد۲۵۰ هزار تن). بیم آن بودکه هویّت ایران نیز چون هویّت مصر و سوریه درهویّت تازیان ادغام شود.
امّا این بار نیز ایران پایداری کرد و هرچند با پذیرفتن دین و آئین نو رنگی تازه به خود گرفت و در قلمرو خلافت تازی و خدمت فرهنگ اسلامی درآمد، زبان خودرا ترک نگفت و ساختار اجتماعی و اصول اقتصادی و روش اداری و مالی خویش را با برخی تغییرات، چون حذف یا تخفیف طبقات، نگاه داشت، و چون پس از چندی از سوز ضربت نخستین به خود آمد در اثبات و تحکیم هویّت خود کوشید. مظهر برجسته این کوشش شاهنامه فردوسی است که ایراندوستی و پای بندی به میراث ایران کهن را جلوه بخشید و استوار کرد.
درنتیجه درخاطر برخی از ایرانیان اندیشه مند از دیر باز آمیزش فرهنگ ایرانی و تازی آمیزهای ناسازگار جلوه کرده است. نهضت شعوبی قرن های هشتم و نهم و نفی سیادت تازیان و تفاخر به نسب ایران از مظاهر آنست. دردوران معاصر که از یکسو تاریخ ایران باستان به همّت دانشمندان غربی از پرده ابهام پیشین بیرون آمده و موجب روشن تری برای گرامی داشتن مفهوم ایران کهن پیش پای درس خواندگان گذاشته و از سوی دیگر با رواج ملّتپرستی، وطن دوستی غالباً بصورت تعصّب ملّی بروز می کند، تخالف دوعنصر ایرانی و تازی شدّت گرفته و شکافی در ضمیر بسیاری ایجاد کرده که از نهضت مشروطه تاکنون چندبار به آشوب و تخاصم انجامیده است.
تازه ترین بحران بحرانی است که اکنون با آن روبروایم. این بحران از برخورد ما با تمدّن غرب که تمدّن فائق زمان ماست برخاسته و شاید دشوارترین بحرانی باشد که ما با آن روبرو شده ایم. زیرا برخورد ما با نفوذ و گسترش تمدّن غربی در روزگاری روی داده که دوران جوانی و چالاکی ما سپری شده و نیروی آفرینش و ابداع ما سستی گرفته و ما نیز مثل غالب ملل جهان سوّم در اثر قرنها کوشش در آراستن و پرداختن حیات مادی و معنوی خود و پاسداری آن ازآفتهای گوناگون فرسوده شده ایم، و بار تمدّن چند هزارسالهای که بهدوش میکشیم ما را مثل همه اقوام کهنسال خسته کرده است. این بحران نتیجه شکست نظامی نیست. نتیجه نیازماست -نیازی که ازناتوانیما برمیخیزد. چند قرن در رخوت و غفلت گذراندیم و چون بهخود آمدیم و چشم به دنیای تازه گشودیم خود را مانده از کاروان و نیازمند دانش غربیان یافتیم. از آنان مددگرفتیم. ماشین را جانشین دراز گوش و اسب وعراّبه کردیم؛ پارچه دستباف و رنگ نباتی و طبّ اجدادی را فروگذاشتیم و جارچی و قلمدان و دیگ سفالین را به امان خدا سپردیم؛ صندلی جانشین فرش شد و انگشتانِ لقمهگیر جا به کارد و چنگال سپرد و دبستان جای مکتب را گرفت. در تلاش رسیدن، انقلاب مشروطه را پی ریختیم، امّا چون دستگیر نشد و به آشفتگی انجامید به سلطه زورمندی تیزران و ترقّیطلب رضا دادیم و درپیآمد آن یکسره دل به شیوه غربیان سپردیم و چون بیشتر دگرگونی ها را سودمند و با دانش جدید سازگارتر یافتیم پس ازجنگ جهانی دوّم در اقتباس فنون غربیان و تشبّه به آنان سر از پا نشناختیم.
دراین میان آداب دیرینه ما رو به زوال گذاشت. پاس پدر و مادر کاهش یافت. آموختن زبان ملّی نقصان گرفت و آشنائی با ادبیّات آن از اعتبار افتاد. خرید ساخته های وطنی بوی حقارت گرفت و پیروی از آداب فرنگی مایه فخر و نازش شد. برخی که هویّت ملّی را در خطر دیدند گفتند باید فنون غربی را بپذیریم ولی از آداب غربی بپرهیزیم؛ مغز را برداریم و پوست را بگذاریم؛ غافل از آن که درکار اقتباس درِ اختیار بر هیچ ملّتی گشوده نیست. هر فنّی و دانشی ناچار آداب خود را همراه می آورد. با اعتقاد به میکروب ادامه لقمه پیچیدن با انگشتان و در کاسه مشترک غذا خوردن و مآلاً گلودرد زنان را از پس پرده درمان کردن ممکن نخواهدشد.
فرنگیمآبی به غرب زدگی کشید، بی آن که از نیاز ما چندان بکاهد. کارها رویهای آراسته و درونی کاسته یافت. خرما هنوز برنخیل بود بی آن که پای ما دیگر برزمین باشد. صاحبدلان به رنج بودند و عِرق ملّی پیروی و چاکری بیگانگان را بر نمی تافت. هرچند رفاه مادی فزونی یافته بود دل ها از زبونی و کوچک ابدالی رمیده و در خشم بود و سرانجام آتش این خشم زبانه کشید و بسیاری از آن چه را طی سال ها کوشش به عنوان دستمایه فراهم کرده بودیم در شعله خود سوخت. در گریز خود از مکروه مجاور به اقصای مقابل تاختیم و بازگشت به روزگاری دور دست را که گمان داشتیم مظهر عدل و تقوی بوده است علاج دردهای خود شمردیم و با شکستن و بستن و درهم ریختن مظاهر نوآوری چند صباحی آبی برآتش خشم درون پاشیدیم.
جنبش و پویش ما غالباً ریشه در دلهای ما دارد. انقلاب اخیر ایران نیز، بهگمان من بیش از آنکه نتیجه تحوّلات اقتصادی باشد، پاسخی خشم آمیز به مجموعه احوالی بود که هویّت و غرور ملّی ما را تهدید میکرد و میکند و در دل ها منافی سرافرازی و موجب شرمساری به شمار می آمد. چنین واکنشی هیچ ناشناخته نیست و یکی از واکنش های مألوفی است که ملل دیرپائی که دیروزشان بهتر از امروز بوده است به شوق بهروزی و امید رهائی از خفّّت حال به آن دست می زنند.
کوشش درحکومت مردم برمردم، استبداد ترقّی خواه، مساوات اجتماعی و اقتصادی، حکومت کارگر و دهقان، ترویج اصول بازار آزاد راه های دیگری است که جامعههای بازمانده در شوق علاج به آن روی می آورند. ولی باید گفت که هیچ یک از این طریقه ها، از جمله قهر کردن از تجدّد و بازپس نگریستن و سر درلاک گذشته پنهان کردن، تاکنون راه بهجائی نبرده است و اگر برخی از نهضت های درمان نما چند روزی نشان کامیابی برپیشانی داشته، ضعف درون دیر یا زود چهره نموده و حسرت دیرین را زنده کرده و نیاز به جنبشی از نوع دیگر را آشکار ساخته است.
با این همه بایدگفت ایران برای حفظ خودی خود و پرهیز از گمنامی وسیلهای در اختیار دارد که از دیرباز وی را در پاسداری هویّت ملّی یاری کرده و از بر افتادن هخامنشیان تاکنون پیوسته دستگیر و مددکار ما بوده است، و آن تجارب مشترک تاریخی و حاصل آنهاست که بهصورت میراث ملّی به ما رسیده است. ظرف این میراث و پاسبان قوام آن زبان فارسی است که صرفنظر از زبانهای محلّی از روزگار ساسانیان زبان رسمی و ادبی ایران بوده است. زبان فارسی بستر فرهنگ و تمدّن و تاریخ ما، گنجینه افکار ما و دستمایه شاعران و نویسندگان ماست. تنها با گرامی داشتن زبان فارسی و آموختن و آموزاندن آن و مهر ورزیدن به آن و بارورتر کردن آن است که می توانیم امیدوار باشیم که از تنگنای بحران کنونی نیز برهیم و خطر را از سر بگذرانیم و از زوال هویّت دیرپای خود مصون بمانیم.*
*این نوشته براساس گفتاری است که نگارنده در بحث از هویّت ملّی در کنفرانس ایرانشناسی، که از ۲۴ تا ۲۶ اردیبهشت ۱٣۷۲ به اهتمام Society for Iranian Studies در شهر واشینگتن تشکیل شد، ایراد نمود.
|