ایدئولوژی ملت و هویت ملی
ف. قابوسی
•
مقولات "ملت" و "هویت" بصورتی که از طرف ملیگرایان مطرح میشود مقولاتی صرفا ذهنی و مشخصا ایدئولوژیکی هستند که صرفا در فقدان دقت معتبراند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۶ شهريور ۱٣۹۰ -
۲٨ اوت ۲۰۱۱
خلاصه: مقولات "ملت" و "هویت" بصورتی که از طرف ملیگرایان مطرح میشود مقولاتی صرفا ذهنی و مشخصا ایدئولوژیکی هستند که صرفا در فقدان دقت معتبراند.
طبق تعریف ملیگرا کسی است که "ملت" را اصل اساسی تفکر و گرایش خود تلقی میکند. و یعنی ملیگرا حتی اگر معتقد به اصول دیگری هم باشد، اصول مذکور برای او صرفا براساس "ملت" و نسبت به آن تعریف شدنی هستند. از این لحاظ اندیشه ملیگرائی خود (قوم) پسندانه، کوته بین و ضد انسانی محسوب میشود. چون نه تنها انسانها مقدم بر "ملت" اند بلکه تعریف نسبی انسان ربطی به "ملت و هویت ملی" آن انسان ندارد. چه از نظر عملکرد تاریخی آن ناسیونالیسم جز از ایجاد اختلاف میان مردمان و خصوصا همسایگان نتیجه ای نداشته است. سوای آن این اندیشه شدیدا ذهن گراست چون همچنانکه آوردم مجبور به تعریف همه دیگر مقولات نسبت به ملت است که خود اما به لحاظ منطقی و علمی مقوله ای صرفا ذهنی محسوب میشود. چه نه تنها تاکنون تعریفی منطقی (علمی) برای ملت ارائه نشده است بلکه تحقیقات اخیر بعداز علمی شدن نسبی و منطقی تر شدن جامعه شناسی در نیمه دوم قرن بیستم ثابت کرده اند که اولا جریان تکامل و تشکل جوامع حتی تا مرحله تشکیل دولت که آخرین ساختار عام اجتماعی مشخص است، بدون "تشکل ملت" انجام پذیرفته است و ضرورتی به وجود مرحله ای تحت عنوان ملت در تکامل اجتماعی نیست (1). باین معنی که همچنانکه بنظر من تشکل حکومت و دولت در تاریخ ایران مخصوصا در نمونه اخیر حکومت وسیعتر صفویه نشان داده است، تشکل دولت بعنوان نماد حکومت نه اینکه متکی بر ملت خیالی بلکه مبتنی بر اتحاد و تشکل قبایل و قدرت اقوام است. و ثانیا آنچه که بعنوان "ملت" طرح میشود، همچنانکه بندیکت آندرسن با استدلال روشن کرده است بدرستی مقوله ای صرفا ذهنی و تخیلی است (2).
تا نیمه اخیر فرن بیستم معمولا حتی در محافل علمی نیز چنین تصور میشد که با تسمیه مقوله ای چه ذهنی و چه عادی مقوله مذکور موجودیتی منطقی و لذا (غیر ذهنی) بخود خواهد گرفت. اما با پیشرفت تجربه گرائی در علم و جایگیری دقت منطقی در اوایل قرن بیستم روشن شد که قبول اسامی و مقولات به صرف عادت و سنت و تسمیه تاریخی آنها کافی نیست و بکار گیری چنین مفاهیمی در نظریات علمی در تطبیق آنها با جامعه و طبیعت سبب تناقضات و اشکالات غیر قابل حل میشوند. لذا سوای این مشکلات صرف دقت منطقی حکم میکند که دستکم در کم و کیف مقولات "اساسی" هر مبحثی دقت شود و به صرف مطرح بودن مفاهیم و مقولاتی در مبحثی وجود آنها پذیرفته نشود. چون پذیرش متداول مقولات اساسی هم سبب ایجاد ابهامات و توهمات نسبت به آنها میشوند و هم موجب تضعیف و فراموشی مقولات واقعی و یا مفید آن مبحث خواهند شد. لذا باید دید مراجع طرح مقولات ملت و هویت ملی که البته سابقه ای تاریخی دارند کدامند.
اساسی ترین جنبه ای که در این موضوع قابل دقت است همانا جنبه تاریخی مسئله است. و یعنی اتفاقا هر مقوله ای که در تاریخ مطرح است دقیقا به جهت زمینه تاریخی آن باید مورد شک قرار گیرد. چه خصوصا نگرش تاریخی و اندیشه تاریخی تا قرن بیستم محتوی بسیاری ذهنیات غیر علمی و غیر منطقی بوده است. و نه تنها در شرق بلکه در غرب نیز بسیاری تخیلات مثلا نژادی و پیش قضاوتهای غریزی نقشهای تعیین کننده ای در تاریخ نویسی داشتند. چه پیش از این نیز یاد آوری کرده ام که "در همین راستاست که لوئی گارنه از "خرافات" تاریخ نویسی حتی (!) قرن نوزده مینویسد و "جرج هاکسلی از "کلیشه های یاوه ای تاریخ معصر" انتقاد میکند (*). لذا به جهت طرح تاریخی مقولات مورد بحث است که منطقی بودن آنها مشکوک به حساب میاید. آنچه که در این مورد به لحاظ داده های تاریخی در ایران مسلم بنظر میرسد، طرح مقولات ملت و هویت از سوی حکومت ها در مقابله با فشارهای خارجی و قدرتهای همسایه است. و یعنی اولا طراح این مقولات حکومتهائی قومی نظیر ضفویان بوده اند که چون به زور شمشیر و برای حفظ منافع قوم و قبایل قزلباش حکومت بر جامعه متشکل از اقوام مختلف را تسخیر کرده بودند، لذا عملا در پی تحکیم تسلط خویش به طرح این مقولات پرداختند و ثانیا طرح ملت و هویت ملی همواره طرحی سیاسی و صرفا ایدئولوژیک از جانب حکومت بوده است. و یعنی جامعه نقشی چندان در طرح این مقولات نداشته است، مگر ازطریق قشر حاکم قوم حاکم؛ بلکه هویت ملی از "بالا" در جامعه طرح شده است.
حتی طرح این نظر که بعضی ها معتقدند مرجع هویت ایرانی را مثلا باید در شاهنامه فردوسی جست، خود روشنگر خاصیت حاکم فرموده این مقوله کذائی است. چه محتوی "ملی" این اثر به نص تحقیقات متخصصین معتبر غربی (چون متاسفانه نمیتوان اکثریت متخصصین ایرانی را در این مورد بیغرض شمرد) تنظیم ایدئولوژی حکومت ساسانی محتوی در "خداینامک" و آثار جنبی حاکمیت ساسانی دیگری است که منابع فکری فردوسی را در باره ایران تشکیل میدادند. و یعنی هردوی این مقولات ساختاری ایدئولوژیک دارند که مشخصا در دوران توسعه طلبی، جنگ و بحران و تحت فشار بودن حکومت برای عبور از بحران و تثبیت حکومت مطرح میشوند. و حکومت همچنانکه مخصوصا در مورد فردوسی مشهور است پولی به این و آن میدهد که برای کنترل عقاید عمومی باطرح مقولات قابل تفسیر به نفع حکومت جامعه را تحت کنترل کشیده و به راه حکومت بکشاند تا حکومت بدون اعتراض مردم قادر به قربانی کردن جوانان مردم در مسلخ توسعه طلبی و قلدر بازی حاکم مثلا تحت عنوان حفظ تمامیت ارضی مملکت باشد. و یا اینکه معاونان حکومت برای حفظ اشتراک خویش در قدرت حاکم به تبلیغ این مقولات میپردازند تا روزی شان باین وسیله تامین شود. به معنی دیگر هویت ملی امری واقعا موجود نیست بلکه از سوی حکومت در ذهن جامعه ساخته و پرداخته میشود. و تا زمانی که جامعه از خواب ذهنیت بیدار نشده است اعتقاد به هویت ملی نظیر اعتقاد به ملائکه در ذهن جامعه باقی خواهد ماند. لذا اگر که اصرار در ایدئولوژی بازی نادرست و خطرناکی است اصرار در ایدئولوژی ملی بجز خطرناک بودن به جهت معطوف به گذشته بودنش، گذشته گرا و لذا متحجر نیز هست.
مسئله قابل فکر اما اینست که چرا در قرن بیست ویکم که مثلا دوران عبور از ایدئولوژیها شناخته شده است، بعضی ها نیازی به این مقولات ایدئولوژیکی ملت و هویت ملی احساس میکنند.
همچنین تحویل موجودیت ملت به مقولاتی نظیر "مرز" و "کشور" بعنوان مقوله سیاسی و یا "پول واحد" نیز کوششی ساختگی است. چون مرزبندی و کشور سازی مخصوصا در قرن اخیر یکی از خواص استعمار غربی بوده است و هرکسی که به مرزهای خط کشی شده مطلقا غیر طبیعی بعد از جنگ در آقریقا دقت کند مرز بندی مصنوعی و کشورسازی استعماری را پیش رو خواهد داشت، کشورهائی که مزین به "پول واحد" نیز هستند. لذا سخن گفتن از مثلا ملت کویت یا ملت اردن جز تایید تقسیمات استعمار نخواهد بود. هرچند که این کشورها هم دارای پول واحد و هم "وحدت سیاسی" با مرزهای مشخص هستند. و یعنی حتی استعمار هم قادر به جعل "ملت" با این نمادهای مصنوعی است و اتفاقا همین پدیده است که مبین ساختگی بودن و مجعولیت "ملت" است. همچنانکه امرای کویت و پادشاه اردن بسیار مایل به دادن "هویت ملی" به این ساختارهای مستعمراتی انگلیس هم هستند. باین معنی هیچ امکان منطقی و یعنی غیر متناقض برای تعریف و جستجوی واقعیت "ملت" ممکن نیست و هر آنچه که یافت شود یا متناقض است و یا مشخصا مجعول. لذا آنچه که میماند مجعول بودن مقوله "ملت" و "هویت ملی" و استیلای آن از بالا بر جامعه بوسیله حکومت است و بس!
به لحاظ روشن بودن ذهنیت و مجعولیت مقولات ملت و هویت ملی (بجهت فقدان مرجع واقعی و طبیعی این مقولات) است که مهمترین مشخصه ای که راقم تاکنون در مورد ناسیونالیستها سراغ کرده ام بیسوادی اکثریت و بیدقتی اقلیت باسواد آنست، چه در صورت دقت در ذات ذهنی و کم و کیف این مقولات کسی نمیتواند ساختگی بودن آنها و استقرار شان از بالا بر ذهن مردم را انکار کند. چه مخصوصا در ایران قضیه "هویت ملی" و "ملت ایرانی" ساختاری مجعول است که صد البته دولتمداران قدیم و معاونین "مورخ" شان برای توجیه سانترالیسم حاکم جعل کرده اند:
شاید بتوان یکی از باسوادترین ناسیونالیستهای ایرانی را مرحوم مغفور "فریدون آدمیت" دانست که بروال بیدقت ایرانی محققی باصطلاح دقیق در تاریخ شناخته میشود. پیش از این در یکی از مقالاتم ذکر خیری از او که در تنظیم ترجمه هائی از محققین غربی تحت عنوان ("تاریخ فکر ...") منتشر کرده است، داشته ام (3). اخیرا در رجوع دوباره به منبعی که در آن یادواره هائی از سمیناری در مورد ایشان منتشر شده است دیدم که "همکارش" خانم هما ناطق از قول وی نقلی از "هگل" آورده است که نظیر سخن سر تا پا نادرست معروف "خسن و خسین سه دختران خظرت معاویه بودند" محتوی غلطهای متعددی است (4). آنچه که او از آدمیت نقل کرده است، بسیار مغلوط است که علی الاصول هم تقصیر آدمیت است وهم همکارش که نظر متعددا غلط آدمیت را بدون فهم اغلاطش و یا بدون تصحیح آنها تکرار کرده است: مگر که اینکه هردو از سر ناسیونالیسم فارسی چنین کرده باشند، چون همکار ایشان هم به همان روال بیدقت ایرانی متظاهر به دقت است. ایشان در مورد آدمیت گفته اند: "از زبان هگل هم مینوشت: "هخامنشیان نخستین ملت تاریخی" را ساختند". اولا به نص کتاب فهرست اعلام و اصطلاحات مجموعه آثار هگل اصطلاح "هخامنشیان" در هیچ جای این مجموعه آثار موجود نیست. مخصوصا در فسمت مورد نظر "پرزین" (5) که قسمت سوم، بخش دوم از جلد دوازده مجموعه آثار هگل باشد: سخن از "پارسها"ست و نه هخامنشیان ! (6). ثانیا در اینمورد مشخص اصلا صحبتی از "ملت" نیست، هرچند که هگل در پاراگراف ماقبل آن از "ملل قفقازی آسیای نزدیک" سخن آورده است. و یعنی هگل از "ملت" چه تاریخی و چه غیر آن در مورد "پارسها" ننوشته است. غلط سوم اینکه هگل مشخصا در مورد "پارسها" اصطلاح "قوم" یا "مردم" (7) بکار برده است، اصطلاحی که بفارسی جدید با کلمه امروزی "خلق" نیز قابل ترجمه است، اما در عصر هگل باین معنی متداول نبود.
هگل چنین نوشته است:"پارسها اولین قوم تاریخی هستند، پارس اولین کشوری است که سپری شده است"
(8). لذا ترجمه و برداشت نسبت داده شده وسیله خانم ناطق به هگل از قول آقای آدمیت هم محتوی سه، چهار غلط اساسی است و هم از سر ناسیونالیسم فارسی نصف جمله هگل را که دال بر سپری شدن و از بین رفتن کشور پارس است سانسور کرده است. باین ترتیب می بینیم که چگونه در قحط الرجال محققین، محققین ناسیونالیست ایرانی با ترجمه غلط و نقل قول غلط تر و استناد (غلط) از هگل باسانسور کردن نظر او برای خود از قوم پارس "ملت تاریخی" ساخته اند. چه غرض هگل از این جمله مسئله اساسا دیگری است که بادقت در بخش دوم جمله سانسور شده هگل بوسیله خانم ناطق (و یحتمل آقای آدمیت) روشن میشود. هگل در اینجا با اشاره به از بین رفتن کشور پارس متعاقبا از تکامل و تغییرات (!) آن سخن میگوید ولی محققین ناسیونالیست با ترجمه غلط و سانسور جمله سعی در جعل بقای (!) آن دارند. نظر هگل از این مثال توضیح تکامل و تغییرات تاریخی در کشورها است! ولی غرض محققین ناسیونالیست از سانسور و ترجمه غلط نظر او توجیه تداوم تاریخی این کشور است! و یعنی باین ترتیب خانم ناطق و آقای آدمیت (بنقل ایشان) به کمک سانسور نظر منفی هگل نسبت به تداوم تاریخی در مورد کشور پارس را به نظر مثبت هگل نسبت به بقای مطلق تاریخی کشور پارس جعل کرده اند. اینست کیفیت تحقیق ناسیونالیستی. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
به معنی دیگر شخص واقعا و نه ظاهرا دقیق نمیتواند بجهت دقت ناسیونالیست باشد، چه دقت و ناسیونالیسم مانعه الجمع هستند و یعنی دقت نافی ناسیونالیسم است و ناسیونالیسم نافی دقت.
توضیحات:
(1) M. Godelier, “Stamm, Ethnie, Staat”, Lettre International, 91.
(2) B. Anderson, „Imagined Community”, (revised Ed.) London. Verso.
(*) asre-nou.net
(3) "فلسفه علمی در ایران و بد آموزیهای یونانی" بخشی از کتابم تحت عنوان "نقد عقل علمی": منقول در سایتهای اینترنت. در این مقاله نوشته ام که در آن کتاب متاسفانه آدمیت بعضا بیگدار به آب زده است و در مباحثی نظیر فلسفه علمی و نظریه ریاضی "تیمایوس" افلاطون برای "ذرات اساسی" (منقول وسیله هایزنبرگ فیزیکدان) دخالت کرده است که نه تخصص و نه زمینه اش را داشت. امری که متاسفانه حاکی از فقدان دقت لازم است. منظورم اینست که اگر کسی زمینه لازم و یعنی سواد اساسی در منطق، علم و یا فلسفه علمی داشت البته میتواند در مسائل مربوط به فلسفه یا متدولوژی مباحث غیر از تخصص خودش دخالت کند. چون جنبه های فلسفی و منطقی مباحث مختلف یکی هستند و بسیاری از مسائل مباحث ظاهرا مختلف را میتوان از نظر منطقی و لذا فلسفی ـ علمی یکسان تلقی کرد. اما ایشان که از دوران تحصیل دانشگاهی مستخدم دولت بود نه تنها تحصیلات حقوق را که غیر از تاریخ است (!) بلکه طبعا تحقیقاتش را در تاریخ هم همواره در جنب کار دولتی بعنوان تحقیق در وقت آزاد انجام داده است که البته فرصت لازم برای دقت کافی حتی در تحقیقات تاریخی را نمیگذارد.
(4) نشریه بخارا، شماره 67، مهر ـ آبان 1387. ترجمه سخنرانی خانم هما ناطق در آن سمینار بزرگداشت پس از مرگ او علت رجوع دوباره من باین منبع بحثی بود که یا یکی از دوستان تاریخدان در موردناسیونالیسم "میرزا آقاخان کرمانی" داشتم و چون آدمیت در مورد او تحقیق کرده است، ضرورت رجوع دوباره به نظرات دیگران در مورد آدمیت در این باره پیش آمد. در کیفیت ناسیونالیسم آقاخان کرمانی که به مرض باستانزدگی مبتلا بود هم این بس که سرانجام از فرط دقت منطقی "ازلی" از آب در آمد.
(5) Persien.
(6) G. W. F, Hegel, “Werke in zwanzig Bänden”, Surkamp Verlag, 1970.
(7) Volk.
(8) „Die Perser sind das erste geschichtliche Volk, Persien ist das erste Reich, das vergangen ist.“.
|