سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«روشنفکران دینی» - ۱۲
چند نکته


پرویز دستمالچی


• «نواندیشان دینی»ای که به عنوان رهبران دینی (و نه سیاسی- دینی) یا روشنفکر مسلمان در پی اصلاح دین و تطابق آن با نیازهای نوین انسان، جامعه و حکومت اند، و حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش، تساوی حقوقی همه در برابر قانون، دمکراسی و حقوق بشر را می پذیرند و خواهان جدایی دین ومذهب یا مرام و مسلک ازحکومت هستند، مقوله ای دیگرند که از بنیاد با «روشنفکران دینی» تفاوت و تضاد دارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۱ شهريور ۱٣۹۰ -  ۲ سپتامبر ۲۰۱۱


یکم، واژه«روشنفکران دینی»، اصطلاحی است که خود این«روشنفکران» بر خود نهاده اند، که از نگاه من جمع «اضداد» است. نمی توان روشن، یعنی برا ساس خرد، منطق، علمی، براساس دستاورهای علوم و تجربیات بشر، و نیزبدون محدودیت افق دید اندیشید، اما از حدود «دگمهای الهی» بیرون نرفت. نمی توان هم روشن اندیشید و هم مدعی شد که «قصاص» یا «حجاب» حدود الهی اند و دخل و تصرف در آنها برای بشر مجاز نیست. پایه روشن اندیشیدن، خردگرایی است، و«دگمهای الهی» ایمانی – اعتقادی اند. جنبش روشنگری با نقد کلیسا و امورمقدس شروع شد ودر نهایت به حاکمیت عقل خود بنیاد(انسان قائم به ذات) انجامید، و عقل خود بنیاد حقوق بشر را تنظیم و تدوین کرد، حقوقی که در تضاد با تصورات شارع است. روشنگران کلاسیک کار خود رااز نقد کلیسا و کتاب مقدس شروع کردند و برای اولین بار درتاریخ تکامل و معرفت شناسی انسان، خرد خود بنیاد را به عنوان تنهامعیار سنجش حقوق بکار گرفتند و در پی آن به روی حقوق الهی خط بطلان کشیدند. در تمام جوامع دمکراتیک و مدرن، تنها قوه و مرجع قانونگذاری مجلس یا مجمع نمایندگان منتخب مردم است. یعنی مرجعیت حقوق نه منتج از«احکام وتکالیف» برفراز انسان، که برآمده از اراده ملت است که به تک تک نمایندگان منتقل می شود تا براساس علم و دانش و وجدان خود، و با التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر، برای اداره امورعمومی جامعه، قانون وضع کنند.
دوم، میتوان با – یا بی دین بود و نیز روشنفکر. یعنی روشن اندیشیدن ربطی به دین، مذهب یا بی دینی کسی ندارد، بویژه اگرمنظوراز آن(دینداری) حوزه فرهنگی ای باشد که فرد درآن رشد یافته است. اما، «روشنفکر دینی» فقط جمع دوپدیده دینداری و روشنفکری نیست، مانند روشنفکری که(مثلا) مسلمان یا مسیحی یا یهودی باشد، بل جنبشی سیاسی- ایدئولوژیک، با تعاریفی ویژه از انسان(مومن)، جامعه(امت) و حکومت(امامت) است که می خواهد توسط حکومت« انسان نوین اسلامی اصیل» بسازد:
• «روشنفکران دینی»(یا اسلامی، پیش از انقلاب اسلامی) همگی «حقیقت» را دراسلام می دانند و براین نظرند که اندیشه آزاد نه تنها نمی تواند انسان را به سرمنزل مقصود برساند، که او را گمراه و تباه خواهد کرد.
• آنها معتقد به اسلام، به عنوان یک ایدئولوژی(حکومت)، که گویا حقیقت مطلق است، هستند.
• آنها خواهان یک حکومت ایدئولوژیک، حکومت دینی، هستند.
• برای آنها منشاء قوای حکومت، بویژه قوه قانونگذاری، «الهه» است
• آنها عملگرا، به معنای عمل به «احکام وموازین شرع» واجرای آن هستند.
• تصویرانسان برای آنها، یا موجوداتی بی عقل یا ناقص العقل اند، وامت آنها، جمع مومنانی است که باید توسط یک امام، پیشوا، یا رهبر به «بهشت موعود» هدایت شوند.
• آنها «غرب ستیز»، به معنای نفی اصل اصالت انسان، خردگرایی خود بنیاد، دمکراسی، حق قانونگذاری ملت(انسان) ، حقوق بشرو... هستند.
• ...
«روشنفکران اسلامی»(پیش از انقلاب اسلامی) همگی خواهان انقلاب اسلامی، تشکیل امت اسلامی، برگشت به خویشتن خویش ( اسلام اصیل زمان پیامبر) و سپردن سرنوشت انسان به دست امام، یا فقیه ای بودند که باید انسان را به سرمنزل سعادت برساند. و سرمنزل سعادت، یعنی اجرای بی چون و چرای احکام وموازین شرع مقدس و تشکیل جامعه اسلامی، امت: «امت جامعه ای نیست که افراد در آن احساس راحتی و سعادتی راکد بکنند. بی‌مسئولیتی، بی‌قیدی، رهایی و آسایش و مصرف پرستی و رفاهِ پوچ و بی‌هدف و زیستن خوش بی‌هدف را ملاک زندگی قرار دهند... اُمت، عبارت از جامعه‌ای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس می‌کنند و متعهدند که زندگی را نه بودن به شکل راحت، بلکه رفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت جامعه‌ای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم‌مذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند ... افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان د ارند و در عین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت که پیشتر گفتیم، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند ... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... امامت ... لازمه تفکیک ناپذیر اُمت است... در اسلام، سیاست و دین، دنیا و آخرت، از یکدیگر جدا نیست، امامت ادامه رسالت اجتماعی پیغمبر برای تشکیل اُمت است... رسالتِ امامت، که انجام یافتن اُمت است، یعنی تحقق اجتماعی یک ایدئولوژی انقلابی، (که)در یک نسل تحقق پذیر نیست. »(شریعتی، امت و امامت).
«روشنفکران اسلامی»، هرچند همگی خواهان حکومت اسلامی بودند(حکومت پیامبر، حکومت علی)، اما تصور مشخص و دقیقی از شکل و ساختار حکومت اراءه نداند. آنها مخالف انسان خود بنیاد و خردگرا، مخالف فردیت، مخالف دمکراسی، مخالف حقوق بشر، مخالف تساوی حقوقی زنان با مردان دربرابر قانون، مخالف جامعه باز، و... هستند.
«روشنفکران دینی»(پس از انقلاب اسلامی)در حین حفظ تمام ویژه گیهای «روشنفکران اسلامی»، جمهوری اسلامی، یا دقیق تر «ولایت فقیه» را، به عنوان شکل ایده آل حکومت خود پذیرفتند و هنوز نیزمی پذیرند. نظامی سراسر تبعیض و نابرابری که انسان را دربرابر قانون(حداقل) به هفت مقوله حقوقی تقسیم، و حق قانونگذاری را از ملت رسما و قانونا سلب کرده است. عده ای از آنها، « روشنفکران دینی اصلاح طلب» که حکومت دینی«دمکراتیک» می خواهند، قصد دارند با حفظ همین نظام ج.ا.(ولایت فقیه)، از راه تفاسیر نوین و بهتر از دین، حکومت دینی تامگرا را«لیبرال» کنند و توجه ندارند که دین و حکومت دو حوزه کاملا متفاوت است که اصلاح در یکی، الزاما به اصلاح دردیگری نمی انجامد. آنها تاکنون حتا یک طرح کوچک برای اصلاح ساختار(تامگرای) حکومت اسلامی واقعا موجود ج.ا. ارائه نداده اند و می خواهند فقط باخوانش«رحمانی» حاکمان را تشویق به رفتار«دمکراتیک» کنند.   دمکراسی و حقوق بشر، هر دو از نتایج جنبش روشنگری و خردگرایی است که از بنیاد با دین و حکومت دینی در تضاد اند.   
سوم، بررسی ونقد اندیشه های «روشنفکران دینی» الزاما مربوط به اعتقادات دینی- مذهبی آنها نمی شود، بل مربوط است به تصورات آنها از شکل حکومت، و چون حکومت آنها دینی، در محدوده احکام وموازین شرع است، پس نقد حکومت منتهی به نقد اعتقادات دینی آنها می شود، زیرا از محدوده امور شخصی خارج و وارد حوزه عمومی، یعنی حکومت، به عنوان ارگان اداره امور عمومی جامعه می شود.
چهارم، برخی از«روشنفکران دینی»، نواندیشان دینی اند که(فعلا) موضوع بررسی ونقد این سلسله از مقالات(اینجانب) نیستند. به یک دلیل ساده: آنها در تلاش اصلاح دین خود و تطابق آن با نیازهای روز جامعه هستند، بدون آنکه دین را تبدیل به ایدئولوژی حکومت کرده باشند و بدون آنکه خواهان یک حکومت دینی باشند، که برعکس، خواهان پذیرش ارزشهای نوین جامعه بشری، همچون حقوق بشر یا دمکراسی یا تساوی حقوقی زنان با مردان، از سوی رهبران دینی و مسلمانان می باشند. برای آنها رهبران دینی با رهبران سیاسی نه یک مقوله واحد، بل دو پدیده متفاتند که هریک درجامعه وظیفه ای را برعهده دارد.
اکثر«نواندیشان دینی» (برخلاف «روشنفکران دینی»)، خواهان حکومت دینی(ادغام دین وحکومت) نیستند وبه عنوان رهبران دینی( و نه سیاسی) می پذیرند که حکومت ودین باید دو حوزه مجزا از هم باشند. اگر فردی در باورهای دینی- مذهبی خود آرامش می یابد(به عنوان اعتقادات شخصی) هیچکس(و نیز حکومت) حق ندارد از او سلب آرامش یا آسایش کند. یعنی نوع و شیوه زندگی یا اعتقادت«قلبی»، دینی- مذهبی، شهروند ربطی به حکومت( یا حکومتگران) ندارد. برعکس، اگر رفتار و کردار دینی افراد یا گروهی موجب اخلال در آزادیهای دیگران شد، حکومت موظف به دخالت خواهد بود. اما اگر مسلمانی(«روشنفکر دینی»)دین ومذهب اش را تبدیل به ابزار کسب قدرت سیاسی و حکومت بر دیگران کرد و پنداشت که اعتقاداتش، دین یا مذهب اش، تنها حقیقت و یگانه راه سعادت بشرو نزدیکی به «پروردگار» است، و در نتیجه وظیفه او مبارزه با پیروان سایر ادیان و مذاهب، یا مرام و مسلکها، و به پیروزی رساندن دین خویش است، اوعلاوه براینکه با چنین رفتاری به شرف و حیثیت، عقل و حدود آزادیهای دیگران(بویژه با ابزار حکومت) تعرض و تجاوزی آشکار کرده است، باید توجه داشته باشد که رفتاراو درتضادی آشکار با تساهل و تسامح پیروان ادیان و مذاهب است که یکی از پایه های ارزشی زندگی مشترک و مسالمت آمیز دنیای مدرن را تشکیل می دهد. هدف رهبرا ن دینی باید ایجاد صلح و آرامش در جامعه باشد و با تبلیغ و ترویج تساهل تسامح، یعنی احترام به سایر ادیان و مذاهب و یا پیروان سایر مرامها و مسلکها، شرایط همزیستی مسالمت آمیز افراد، اقشار و طبقات گوناگون جامعه را فراهم کنند و نه اینکه با ادغام دین و سیاست، ودینی کردن حکومت، هرچه بیشتر به اختلافات دامن زنند. باید توجه کردکه درزندگی واقعی، در روابط و مناسبات اجتماعی، اهمیت«سفره حضرت عباس» اغلب از خود «حضرت» بیشتراست.
«روشنفکران دینی» ای که خواهان حکومت دینی اند، و حکومت را«مقدس» می نمایند، توجه نمی کنند که «تقدس» فقط می تواند در آسمان باشد و نه در زندگی واقعی که همه چیز آن درحرکت است. آنها مسئولان واقعی فروپاشی اعتقادات قلبی مردم وسقوط اخلاقی جامعه اند. آنها توجه نمی کنند که حکومت ایدئولوژیک به تامگرایی ختم خواهد شد و ربطی به اسلام خوب یا بد هریک از گروهها ندارد. کسانیکه(در سیاست داخلی) در مسند قدرت سیاسی(رهبران سیاسی)، به عنوان رهبران دینی- مذهبی، دگراندیشان را برنمی تابند ودین و مذهب خود را(از راه حکومت) بر آنها تحمیل می کنند، بذر تشنج و عدم مدارا می پاشند و در نهایت خشونت درو خواهند کرد. همچنان، کسانیکه(در سیاست خارجی) دین و مذهب یا مرام و مسلک خود را به سایر فرهنگها، تمدنها، حقنه(صدور انقلاب یا) می کنند، دشمن می آفرینند و جامعه را به سوی جنگ می کشانند.
پنجم، دریک نظام دمکراتیک همواره به دوحوزه توجه ای ویژه می شود: یکم، حوزه ای که درآنجا باید تصمیم دمکراتیک(توجه به رای اکثریت)گرفت و دوم، حوزه ای که در باره آنها تصمیم گرفته نمی شود، حوزه اعتقادات دینی- مذهبی یا اخلاقی. در اینجا شهروند(فرد) خود با وجدانش، یا خدایش، به تنهائی و در«خلوت» عمل می کند. حکومت(حکومتگران) مجاز نیست، به هر دلیل، در رابطه شهروند با وجدان یا خدایش دخالت کند، ازهرراه، با امربه معروف یانهی ازمنکر، با قانون یا پلیس. «روشنفکری دینی» (برخلاف« نواندیشی دینی»)، نه اصلاح روشنگرانه در دین، که یک جریان ایدئولوژیک- سیاسی- دینی است که در صدد کسب قدرت سیاسی و تشکیل حکومت با ارزشهای«اسلامی» است و توجه ندارد که تکالیف الهی، وحی، یا کلام الهی، یا سنت و حدیث پیامبر وامامان طرحی برای حل مشگلات و سیاستهای پیچیده روز نیستند و تصمیمات سیاسی نمی توانند از دگمهایی سرچشمه گیرند که ازلی وابدی هستند. سیاست، یعنی شناخت مشگلات واقعا موجود، جستجو برای یافتن راه حل، بیان دقیق مشگل و طرح حل آن، گفتگو برای بررسی و نقد نقاط قوت وضعف آن، و سپس اتخاذ تصمیم و اجرا. واقعیات زندگی را نمی توان با دگمهای الهی تطبیق داد: دگمها را باید دگرگون کرد، دین و مذهب را باید مدرن ساخت. دین همواره مبلغ ارزشهای مطلق، «آخرین حقیقت»، وسیاست با تغییرشرایط همواره در حال تغییر و دگرگونی است.
ششم، پناه گرفتن در پشت توهمات یک حکومت دینی(ویژه)، آنچنانکه «روشنفکران دینی» می کنند، با توجیه وحی، سنت پیامبر اسلام وامامان، در رد دمکراسی و حقوق بشر، در رد انسان خردگرای متکی به خویش، در رد حقوق زنان، و...نادرست است، زیرا این ارزشها نه منتج از کتابهای «مقدس» اند و نه اصولا می توانسته اند باشند. تمام ارزشهای دنیای نوین نتایج و محصولات سیر تکامل و پیشرفت معرفت انسان پس از«ارسال» کتابهای مقد س اند. و اینکه این افکار و اندیشه ها(جنبش روشنگری و خردگرایی) ابتدا در«غرب» پا گرفتند، به هر دلیل، هرگز بدین معنا نیست که اینها ارزشهای «غربی» اند و بیگانه با انسان مسلمان.
هفتم، تجربه مربوط به تمام اختراعات و اکتشتافت دو سده اخیر، ونیز تمام دستاوردهای علوم و آموزه های نوین سیاسی یا اخلاقی، همگی مبین این واقعیت اند که آنها همگی متکی برخرد مستقل بوده و دگمهای الهی در این زمینه ها کوچکترین نقشی نداشته اند. و این تجربیات محصول و نتیجه دو پدیده جنبش روشنگری و خردگرائی در اروپا و آمریکا است. نگاه کنید(به عنوان نمونه) به جوامع اروپائی یا جامعه آلمان: در کشورهای اروپائی، حکومتها و دولتها به تمام ادیان و مذاهب یا مرام و مسلکها، بگونه ای یکسان احترام می گذارند و همگی آنها از حقوقی یکسان در برابر قانون بهره مندند. در این جوامع کسی براین پندار نیست که حکومت اش(مثلا) مسیحی است، هرچند فرهنگ، آداب و رسوم، عادات زندگی و... بعضا هنوز وسیعا تحت تاثیر کلیسا است. همه می دانند که در یک جامعه سکولار زندگی می کنند و حوزه حکومت کاملا جدا از حوزه دین است، یکی حوزه عمومی و دیگری شخصی است. درآلمان، که جامعه ای بسیار پیشرفته و مدرن، دمکراتیک و بسیار باعدالت(نسبی، نسبت به آنچه که دردنیا وجود دارد) است، هرچند قانون اساسی اش دریک مورد به «خدا» اشاره دارد، اما سخن نه از خدای مسیحیان یا مسلمانان یا یهودیان است و نه کاتولیکها یا پروتستانها، و قانون از هیچکس نمی خواهد معتقد به «خدا»، یا دارای دین یا ایمان ویژه ای باشد. برعکس، اصول یک تا هفت آزادی انتخاب دین یا مذهب یا مرام و مسلک را ازحقوق و اصول خدشه ناپذیرملت می داند. آزادی انتخاب دین، آزادی درانتخاب هیچ دین نیز هست. بنابرآمار، حدود یکسوم شهروندان آلمان(۲۵ میلیون نفر) اصولا از«الهه» بریده اند و نیازی به او برای زندگی ندارند، یکسوم دیگر، در حین ایمان واعتقاد به وجود «الهه»، از کلیسا و والیان دین بریده اند و نه کلیسا می روند و نه برای دین و مسیح تره خورد می کنند، و باقی مانده، در حین اعتقادات دینی به مسیح و مسیحیت، به دو گروه متفاوت کاتولیکها و پروتستانها تقسیم می شوند که هر یک دیگری را قبول ندارد. باضافه چندین میلیون مسلمان گوناگون. چرا جامعه آلمان با این ترکیب اعتقادی، دینی یا بی دینی و... موفق به ساختن یکی از دمکراتیک ترین و عدالتمند ترین جوامع دنیا شده است که در آن شهروندانش با هم و در کنارهم در صلح اجتماعی زندگی می کنند؟ زیرا در این جامعه حکومت از هر نوع دین یا مذهب، یا مرام ومسلک جداست، وبا اتکاء به اعلامیه جهانی حقوق بشر، تمام افراد جامعه( از با- تا بی دین، از کاتولیک و پروتستان، از مسلمان و نامسلمان، از با- تا بی خدا)دارای حقوقی یکسان در برابرقانون هستند. و این نه دستاورد«غرب»، که دستاورد بشریت، در گوشه ای از دنیا است، همین و بس.
هشتم، باید توجه داشت که در کتابهای مقدس سخن از تکلیف است و نه حقوق. مسلمان دمکراتیکی که دمکراسی و حقوق بشر را پذیرا شده است، بیهوده در پی کشف حقیقت «پنهان» دمکراسی در متون مقدس یا سنت و حدیث پیامبر یا امامان خواهد بود. زیرا دمکراسی و حقوق بشر نه محصول یهودیت یا مسیحیت یا هر دین و مذهب دیگر و یا اسلام، بل نتیجه تکامل اندیشه و معرفت انسان در پس از پیدایش این ادیان است. کسانیکه در باره دین و مذهب خویش سخن می گویند، در واقعیت، از خود حرف می زنند. یعنی آنها که تساوی حقوقی زنان با مردان در برابر قانون را به رسمیت نمی شناسند و آن را با «شرع»، احکام و موازین اسلامی، توجیه می کنند، خود از مخالفان عدالت حقوقی هستند، به هر دلیل، و در متون مقدس توجیه خویش را یافته اند. آنها پیروان تبعیض(به هردلیل) هستند و با دین یا مذهبشان خود را توجیه می کنند و توضیح می دهند.
نهم، در سیاست، ما هم سیاستمدار دیندار داریم و هم بی دین، اما نه سیاست«اسلامی» وجود دارد و نه سیاست «بی دینی» یا مسیحی و یهودی. برای دمکرات بودن نه نیاز به دینداری است و نه بی دینی. دمکرات می تواند مسلمان باشد یا نباشد، دیندار باشد یا نباشد. زیرا دمکراسی مریوط به حکومت و نوع اداره امور عمومی جامعه است و ربطی به اعتقادات دینی- مذهبی شهروندان ندارد. سیاست علم اداره امور عمومی جامعه(حکومت) است و پهنه خرد وعلم که دیندار و بی دین، هردو می توانند به یکسان از آن بهره مند یا بی بهره باشند، زیرا هردو انسانند و خردمندی یکی از ویژه گیهای انسان است، که باید از راه آموزش و پرورش پرورانده شود. چه کسی می تواند محتوای واقعی سیاست«دینی»(اسلامی) را تعریف و تعیین کند؟ تمام کتابهای«مقدس»، از جمله کتاب«مقدس» مسلمانان، نه حقوق بشر می شناسد و نه دمکراسی، نه بازار آزاد می شناسد و نه علم اقتصاد حکومتی، نه بازار بورس می شناسد و نه جهانی شدن سرمایه، نه جامعه سرمایه داری می شناسد و نه جامعه سوسیالیستی. نه وحی و نه سنت در باره سازماندهی جامعه ونیز ساختار حکومت هیچ فکر و نمونه ای ندارند، آنچه هست پندارهای دین سالارانی است که می خواسته اند( وهنوز می خواهند) به نام دین بر دیگران حکومت کنند، در پی قدرت و سلطه بر دیگرانند. کسانیکه از یکسو به «ماوراء طبیعت» معتقدند وآن راتبلیغ می کنند، و از سوی دیگر در پی کسب قدرت سیاسی(دراین دنیا) وسلطه بر دیگرانند، سفسطه گران و حقه بازانی اند که در پی کسب ثروت و قدرت از راه «نا مشروع» اند.
دهم، هر انسانی می تواند«روشنفکر» شود، عقل و خرد ربطی به پایه های اعتقاد قلبی کسی ندارد. اما، «روشنفکری دینی» یک حرکت سیاسی است که می خواهد پس از کسب قدرت سیاسی، جامعه را بنا برایدئولوژی خویش، اسلام ناب محمدی، با تشکیل امت یکدست و یک فکر، به هر قیمتی، به سرمنزل سعادتی که او می پندارد، هدایت کند. «روشنفکری دینی» که خواهان حکومتی دینی با ایدئولوژی اسلامی است، یک جنبش تامگرای سیاسی و واپسگرایانه است، چرا؟:
• روشنگری شروع و پایه اساسی و اصلی دوران مدرن است. جنبشی که در اروپا، و عمدتا در سه کشورانگلستان(جان لاک،)، فرانسه(روسو، ولتر، منتسکیو) و آلمان(کانت) شکل گرفت. ریشه روشنگری دراعتقاد به انسان خردمندی است که می تواند زندگی اش را براساس بکارگیری خرد، و نه اصول سنت یا طبیعت و یا دگمهای دینی – مذهبی سازماندهی کند. جنبش روشنگری به انسان واقعا موجود این دنیایی، و نه آن دنیا می پردازد و در حین نقد اندیشه ها و دگمهای مذهبی، خواهان تساهل و تسامح ادیان در برابر یکدیگراست تا شرایط همزیستی و صلح اجتماعی فراهم شود. هردوجنبش روشنگری وخردگرایی خواهان سکولاریسم در تمام پهنه های اجتماع بودند؛ سکولاریسم به معنای بکارگیری خرد خود بنیادی که میبایستی از راه آموزش و پرورش ساخته و پرداخته شود. سنجش با خرد، به جای پیروی از«دگمهای» الهی، ازیکسو سکولاریسم ازپائین(رای من کو، انتخاب آزاد پوشش یا حجاب بر اساس عقل)، و از سوی دیگر سکولاریسم از بالا، به معنای جدائی دین و مذهب یا مرام و مسلک از حکومت(ساختار اداره امور عمومی جامعه)، است. سکولاریسم نه بی دینی و نه دین ستیزی، بل بی طرفی حکومت در ارزشهای رایج درجامعه، جدائی هرنوع دین و مذهب یا مرام و مسلک ازحکومت(حکومت «لیبرال») است. جنبش روشنگری، عقل خود بنیاد انسان را به جای دگمهای کلیسا نشاند و شروع به بررسی و نقد آنچه پرداخت که بر فراز او و درتطابق با نیازهایش نبود. «روشنفکران دینی» دوباره(پس از سیصد سال) به«وحی» و احکام و موازین شرع الویت،(همگی برفراز انسان) تمامیت و اکملیت دادند و انسان را از خرد خود بنیاد به سوی نیروی ماوراء طبیعت(حاکمیت قوانین الهی) کشاندند:
         «فرق جمهوری دینی با دمکراتیک در این است که جمهوری دینی بر دین اتکاء دارد و رأی مردم
          به شرط آنکه با احکام دینی منافاتی نداشته باشد، معتبر است. اما در جمهوری دمکراتیک هر آنچه
          مردم معتبر دانستند مورد قبول واقع می شود. ولی در جمهوری اسلامی مثلاً اگر همه رأی به حذف
          حجاب می دادند، می گوییم این حکم الزامی است و قابل رجوع به رأی اکثریت نیست. مانند نسبیت
          اینشتاین است. آیا می توانیم نسبیت اینشتاین را به آراء عمومی بگذاریم؟ قطعاً خیر. لذا حوزه
          وجوب رأی مردم نه مسائل قطعی علمی است و نه مسائل الزامی دینی است. پس درچه حوزه ای
          رأی مردم اعتبار دارد؟ حوزه ای است که تکلیف قطعی علمی و قوانین الزامی شرعی وجود ندارند.
          بنابراین حوزه، حوزه ُمباحات است که بر اساس «امرهم شوری بینهم» رأی عقلایی جمع صادر
          می شود.» (کدیور)
• جنبش روشنگری وخردگرائی، هردو، اساس و پایه حکومتهای مدرن متکی بر قانون(اساسی) هستند. جنبش روشنگری با طرح اصالت انسان و خرد خود بنیاد اش، حق حکومت را از کلیسا(برفراز انسان) سلب ودراختیار فردوجامعه(ملت) قرار داد. روشنگری هرنوع حق«الهی»، طبیعی یا موروثی برای حکومت کردن را رد کرد و حق حکومت منتج از اراده ملت شد که میبایستی به نمایندگانش منتقل و از راه تقسیم قوا کنترل شود.«روشنفکران دینی» از جمله پایه گذاران حکومت دینی جمهوری اسلامی، یا ولایت فقیه، هستند وعده ا ی از آنان(در ده سال اخیر) خواهان حکومت دینی «دمکراتیک» شده اند، که در اساس همان نظام تامگرای دینی با اندکی «تعدیل»(دراسلام رحمانی، که تاکنون ربطش به ساختار حکومت همچنان ناروشن مانده) است. نظامی که درآن حق حاکمیت ملت تاریخا(دوباره) از ملت سلب و اینباربه نمایندگان امام غایب سپرده شد تا به نام خدا حکومت کنند. جنبش مشروطه ایران، در سدو پنج سال پیش، با حرک از ایده های آزادیخواهانه اروپا، حق قانونگذاری را از شاه و شیخ گرفت و آنرا قانونا به نمایندگان منتخب ملت منتقل کرد، هرچند دستگاه سلطنت آنرا درعمل زیر پا گذاشت.« روشنقکران دینی» با تشکیل حکومت دینی، ج.ا.، قوای حکومت، از جمله قوه قانونگذاری را، دو باره ازملت سلب و در اختیارنمایندگان«الهه» به روی زمین گذاردند.
• سده هژده، اوج عصر روشنگری است. جان لاک(انگلیسی) مبلغ استفاده از خرد، کنترل حکومت، تساهل و تسامح وافزایش توان خرد، از راه آموزش و پرورش است. آمانوئل کانت(آلمان) خواهان رهایی انسان از قیمومیت خود کرده، خروج از دوران کودکی و استقلال انسان از نیروهای بر فراز او است. ولتر(فرانسوی) خواهان لغو برده داری و روابط و مناسبات اربات- رعیتی و بهبود وضع دهقانان است. دراین دوران، مبارزه جنبش روشنگری و خرد گرایی برعلیه خرافات و بنیادگرایی کلیسای کاتولیک است. ژان ژاک روسو(فرانسوی) با اعتقاد به انسان بالغ سیاسی، به انسان خرد محور ومستقل از دگمهای الهی، و انسان آزادی که پایه واساس جامعه را تشکیل می دهد، خواهان قرارداد اجتماعی میان حکومتگران و حکومت شوندگان می شود تا اگرحکومتگران ناقض میثاق شدند ملت بتواند آنها را برکنار کند. او(در امیل) مبلغ آموزش و پرورش شهروندان است تا از راه ارتقای سطح و توان عقل آماده انجام وظایف اش شود. برای منتسکیو(روح القوانین)، که مبارزی بی امان با استبداد و مستبد است، صرف قراداد اجتماعی میان حکومت کنندگان و حکومت شوندگان کافی نیست، او طرح تقسیم قوای حکومت را ارائه می کند تا ازاین راه، ونیزاز راه کنترل، از قدرت و خود سری حکومت(گران) بکاهد. با تشکیل ج.ا.(به همت و یاری «روشنفکران دینی») و تمرکز تمام قوای زمینی و آسمانی در دست نماینده خدا درزمین، و جانشین امام غایب، در سیستم ولایت فقیه، دوباره به روی حق قانونگذاری انسان(ملت)، تقسیم و کنترل قوا خط بطلان کشیده شد.   
یازدهم، ارجحیت عقل برقوانین طبیعی، الهی یا سنت وارجح شدن حقوق شهروند بر حقوق حکومتگرمنتهی به«حق حاکمیت ملت» شد. خردگرائی، که اساس و پایه جنبش روشنگری بود، برای اولین بار در تاریخ تکامل اندیشه ومعرفت انسان، خرد انسان را به عنوان تنها معیار سنجش حقوق به رسمیت شناخت و خط بطلانی به روی تمام حقوق«الهی» یا «طبیعی» و یا سنت کشید و از انسان، حکومت، کلیسا و مسجد تقدس زدائی کرد. سکولاریسم از پائین(خردگرائی در رفتار و کردار به جای دگمهای الهی)، و سکولاریسم ازبالا(جدایی حکومت از دگمهای الهی وهرنوع ایدئولوژی)، اصل اصالت انسان، ناشی بودن قوای حکومت از ملت، انقلابات فرانسه و آمریکا، و...اعلامیه جهانی حقوق بشر و دمکراسی های مدرن متکی به حقوق بشر، همگی پیامدهای جنبش روشنگری اند. «اعلامیه استقلال آمریکا» برای اولین بار در تاریخ تکامل جوامع، از حق ملت و میثاق میان حکومت کنندگان و حکومت شوندگان سخن می کوید، حقی که به ملت اجازه می دهد(در صورت لزوم) قرارداداش را با حکومت کنندگان لغو نماید. و انقلاب فرانسه، که برای به کرسی نشاندن حاکمیت شهروندان فرانسه، برعلیه شاه و شیخ بود، تا قوای حکومت را از آنها سلب و به نمایندگان ملت منتقل کند، برای اولین بار از«انسانها»(ونه فقط شهروندان فرانسه) سخن می گوید که همگی آزاد به دنیا می آیند و در برابر قانون از حقوقی یکسان برخوردارند.
یعنی اساس و پایه جوامع مدرن بروی اصالت انسان و خرد خود بنیاد او بنا شده است. تقدس زدائی از«مقدسات»، انتقال منشاء حق حکومت از شاه وشیخ( بر فراز ملت و بر فراز انسان) به ملت، منتج بودن قوانین از اراده و خواست او(مجلس قانونگذاری)، ارجح شدن قانون منتج از شهروند بر قوانین و دگمهای الهی، شکل گرفتن دمکراسی و سپس دمکراسیهای مدرن، اعلامیه جهانی حقوق بشر، و... همگی از پیامدهای پذیرش خرد( و نه خرد دینی، آنهم در حوزه مکروه و مباح و مستحب و با نظارت فقها و مجتهدان، آنگونه که پیروان حکومت دینی«دمکراتیک» تبلیغ و ترویج می کنند) به عنوان تنها معیار قانونگذاری است که سرانجام ملتزم به حقوق بشر شد. و انقلاب اسلامی، به یاری«روشنفکران اسلامی – دینی»، به روی تمامی این دستاوردهای بشریت خط بطلان کشید.
«روشنفکران دینی»ای که خواهان حکومت دینی( یا دینی «دمکراتیک») هستند، با پذیرش وحی به عنوان منشاء قانونگذاری و حکومت، با مقدس کردن«قانون»، با انتقال منشاء حقانیت حکومت از مردم به امام غایب واستخراج «ولایت فقیه» از آن(در زمان غیبت)، با تمرکز قدرت در دست ولایت امر، با پذیرش تمام تبعیضهای موجود در« احکام وموازین شرع» و انتقال آنها به حکومت، با رد حقوق مساوی زنان و مردان و نیز پیروان سایر ادیان و مذاهب دربرابر قانون، با رد حقوق بشر و جانشینی آن با حقوق بشر«اسلامی»!؟ ، و...عملا به دوران پیش از روشنگری، خردگرائی، اصالت انسان و خرد خود بنیاداش، حکومتهای مدرن(منتج بودن قوای حکومت از ملت)، دمکراسیهای پارلمانی مدرن، و حقوق بشر برگشتند و آنهم در پایان سده بیست، پس از سه سده. بعلاوه، آنها با انتخاب اسلام زمان محمد(برگشت به خویشتن خویش و اسلام اصیل)، به نفی تکامل و تکثر اسلام و فرهنگهای ادغام شده در آن(در یک پروسه ۱٣۰۰ ساله) پرداختند، و سپس آن را تبدیل به ایدئولوژی حکومت کردند، و آنگاه با تشکیل حکومت اسلامی، یکی ازخشن ترین و واپسگرا ترین حکومتهای سده اخیر را، با پز «روشنفکر»(اسلامی یا دینی یا دینی دمکراتیک) پایه گذاری کردند.
«نواندیشان دینی»ای که به عنوان رهبران دینی (و نه سیاسی- دینی) یا روشنفکر مسلمان در پی اصلاح دین و تطابق آن با نیازهای نوین انسان، جامعه و حکومت اند، و حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش، تساوی حقوقی همه در برابر قانون، دمکراسی و حقوق بشر را می پذیرند و خواهان جدایی دین ومذهب یا مرام و مسلک ازحکومت هستند، مقوله ای دیگرند که از بنیاد با «روشنفکران دینی» تفاوت و تضاد دارند.
فاصله میان دماگوگی (مردم فریبی) و روشنگری یک گام، همان تفاوت میان «مار با شکل مار»، است. و دنیا را کسانی تغییر خواهند داد که بر فراز«افق» عمومی بیاندیشند.


تماس با نویسنده:
astmalchip@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست