نقد و بررسی جنبش زنان ایران در بستر جنبش سبز - نیره توحیدی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٨ شهريور ۱٣۹۰ -
۹ سپتامبر ۲۰۱۱
مقاله حاضر، متن سخنرانی دکتر نیره توحیدی [1] است در بیست و یکمین کنفرانس پژوهش های زنان ایران که در 24-26 تیرماه 1389 در پاریس برگزار شد. دکتر نیره توحیدی پروفسور و مدیر دپارتمان مطالعات زنان و جنسیت در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در نورتریج و دارای تألیفات و نوشته های متعددی است که به زبان های مختلف به چاپ رسیده اند:
مایلم پیش از شروع بحث، تاکید کنم که بخش زیادی از نکاتی را که طرح خواهم کرد، حدود سه سال پیش با برخی یاران و کنشگران در شهر محل سکونت خود در میان گذاشتم و در جلسه ای کوچک در منزل یکی از فعالین، بخشی از این نظرات طرح و نیز ضبط هم شد و از آن تعامل، بسیار آموختم. اماتنظیم و تدوین آنها تا این کنفرانس به طول انجامید چرا که مطمئن نبودم طرح بیرونی چنین نقدهایی از طرف کسی مثل من که در میدان اصلی مبارزه هم نیست دقیق یا مناسب باشد. لذا طرح آنها امروز شاید به نظر خیلی ها دیر شده باشد، چرا که امروز با دغدغه های تازه ای درجنبش زنان روبرو هستیم. معهذا گمان می کنم ما هنوز هم با برخی از این مسائل تئوریک و عملی مواجه هستیم و تبادل نظر در این زمینه ها هنوز هم می تواند برای ما و تاریخ آینده جنبش مفید واقع شود. به نظر می رسد، ما هنوز هم با حداقل پنج دسته سئوال یا چالش روبرو هستیم که باید درباره آن ها کار جدی فکری و تجربی کرده و به یک جمع بندی و توافق نسبی یا حداقل نظرپردازی برسیم:
1- آیا اصلاً ما جنبشی به نام جنبش زنان داریم؟ چراکه عده ای از جامعه شناسان در داخل و خارج ایران معتقدند هنوز جنبش اجتماعی زنان در ایران شکل نگرفته است. سیاست شناسی این که چرا اصلاً هراز چند گاهی این سئوال مطرح می شود، چیست؟ اگر جنبش زنان موجودیت دارد، خصوصیات آن چیست، نقاط قوت و ضعف آن کدام است و با چه چالش هایی روبروست؟
2- به نظرم از جمله این چالش ها که جنبش زنان هنوز برخورد روشن و مناسبی با آن ها نکرده عبارتند از: الف ـ نحوه سازمان دهی، روش کار، و قالب سازی بخصوص با توجه به گسترش سرکوب و جو نظامی ـ امنیتی موجود؛ ب ـ مسئله استقلال و خودمختاری جنبش زنان؛ و ج ـ مسئله رابطه با سایر جنبش ها، بخصوص جنبش عمومی دموکراسی خواهی (ازجمله آن چه که امروز جنبش سبز نامیده می شود).
3- تقسیمات و صف بندی های ناسالم و گاه غیرضروری و تصنعی و تنش زا بر مبنای دوگانگی های متباین مثل سکولار در مقابل اسلامی (یا گاهی حتی مسلمان)، لیبرال در مقابل رادیکال، اصلاح طلب در مقابل انقلابی، یا تنش های میان نسلی، تنش های گروه گرایانه (سکتاریستی)، اعمال هژمونی گروهی یا فردی یا به اصطلاح انگیزه «در دست گرفتن»، یا اختلافاتی که از و خودمداری های شخصی نشأت می گیرد و به جنبش لطمه می زند؛ و به طور کلی عدم درک اهمیت کثرت در میان وحدت یا کثرت در عین اتحاد.
4- خصلت تهران ـ محوری جنبش زنان، فاصله بسیار زیاد کیفیت و کمیت فعالیت های نظری و عملی میان تهران با سایر شهرهای دیگر، بخصوص استان های حاشیه ای. این مشکلی است که با مسئله ی قومی و ملی در ارتباط است و درواقع به مشکل ساختاری فرایند توسعه و مدرن سازی تمرکزگرایانه (تهران ـ محور) در طی چندین دهه از قرن بیستم باز می گردد. در ایران هنوز بحث فمینیستی درباره تلاقی مسئله جنسیت با مسئله ی قومیت به روشنی تئوریزه نشده و جنبش زنان نقش خود را در برخورد به گروه های قوم-مدارو شوینیسم قومی یاشوینیسم ملی اعم از اقوام مسلط یا تحت تبعیض تعریف و تدوین نکرده است.
5- نداشتن درک روشن و راه کارهای مشخص نسبت به خصوصیت جهانی ـ محلی جنبش ها در شرایط کنونی، از جمله جنبش زنان. نقش نیروها و عوامل بین المللی، از جمله ایرانیان مقیم خارج اعم از مهاجرین، تبعیدی ها و پناهندگان. چگونگی مناسبات و تعاملات میان کنش گران داخل و خارج کشور، بخصوص حال که تعداد زیادی از فعالین باتجربه و کم تجربه هم طی یکی دو سال اخیر به صف کنش گرانِ قدیمی مقیم خارج پیوسته اند و فشار سرکوب های فزاینده موج مهاجرتی جدیدی را به جنبش دموکراسی خواهی ایران تحمیل کرده است.
از آن جا که پرداختن به هر یک از این پنج دسته چالش ها خود مقاله های جداگانه و فرصت بسیار بیشتری می طلبد، من در این سخنرانی تنها به بخشی از آن ها و به شکلی فشرده و اجمالی می پردازم.
1- آیا در ایران در حال حاضر جنبشی به نام «جنبش زنان» داریم؟
بحث در این زمینه مفصل است و من در این جا وارد مباحث کلاسیک و اسکولاستیک نمی شوم، بخصوص که جامعه شناسان بر سر یک تعریف خاص از جنبش های اجتماعی توافق ندارند. شاید این بحث ها به خاطر شرایط نامتعارف ساختار سیاسی ایران، چندان هم ضروری و باربط نباشد. بهتر است از تحلیل و تعریف آن چه عملاً وجود دارد شروع کنیم نه از تعاریف کلی و مجرد. ساختار کلاینتالیستی قدرت (حامی پروری) در ایران آن هم از نوع اقتدارگرایی مذهبی (تئوکراسی) یا فقیه سالاری، به تدریج، خاصه بعد از انتخابات دهم، به ساختار نظامی- مذهبی تبدیل شده است. در واقع مثلث قدرت حاکم، به یک الیگارشی نطامی ـ روحانی تبدیل شده است که ازحمایت بخشی از نورسیدگان کنونی ونیز پیروان عقیدتی یا وابستگان مالی بخش هایی از قشرهای فرودست جامعه برخوردار است. این حکومت پس از پیدایش جنبش سبز، با ریزش نیروهایش روبرو شد و حتی حمایت بخش بزرگی از روحانیت را نیز از دست داد، در نتیجه بیش از پیش دچار احساس ناامنی، ضعف اعتماد به نفس و لذا توسل فزاینده به خشونت و تکیه بر اقتدار نظامی ـ امنیتی گردید. در چنین ساختار سیاسی که هم از نیروی سرکوب عمودی متداول (نظامی) سود می جوید و هم از نیروی سرکوب افقی غیرنظامی یا شبه نظامی بخش هایی از مردم نظیر بسیجی ها، بسیار مشکل می توان شاهد ظهور جنبش های وسیع و پایدار اجتماعی و مدنی به مفهوم متداول آن بود.
تمامی نهادهای مدنی و سازمان های غیردولتی تحت فشار، محدودیت و قهر دولتی به سر می برند. از جمله نهادهای دانشجویی، کارگری، زنان، معلمان، روزنامه نگاران، گروه های مذهبی غیرخودی، هنرمندان، وکلا،... لذا انتظار گسترش وسیع جنبش های مدنی در سطح ملی، چه برای زنان و چه سایر بخش های جامعه دور از واقع بینی است مگر در صورتی که فرصت های سیاسی و اجتماعی لازم فراهم آید، نظیر فرصتی که در فضای انتخاباتی دوره ی دهم واعتراضات به دستکاری های مربوط به آن به دست آمد. اما جالب این است که معمولاً فقط جنبش زنان است که در زیر ذره بین جامعه شناختی «جنبش سنجی» مورد پرسش قرار می گیرد. کمتر دیده می شود که بحث شود آیا ما در ایران جنبش کارگری داریم؟ آیا «جنبش دوم خرداد» واقعاً یک جنبش اجتماعی بود؟ آیا جنبش دانشجویی واقعاً وجود دارد؟... بهرحال، امیدواریم این سئوال متداول در مورد «جنبش زنان» ناشی از این نباشد که تلاش ها و پویش های زنان به نوعی کم ارزش تر و غیرجدی تر تلقی گردد به «گناه» این که به سطح یک جنبش وسیع اجتماعی در سطح ملی نرسیده است.
به نظر من، از لحاظ تئوریک و جامعه شناختی، جنبش زنان از نوع «جنبش های نوین اجتماعی» است که در جامعه شناسی نیز بحث تئوریک آن به چند دهه ی اخیر بر می گردد. در جنبش های مدرن کلاسیک معمولاً احزاب درگیر بوده اند. یک ساخت سازمانی با تعریف و نظام نامه ی مشخص و عضوگیری و سلسله مراتب همراه با مرکزیت مقتدر که بتواند تعداد وسیعی از مردم را بسیج و به حرکت در آورده با قدرت حاکم (دولت) در تقابل قرار گیرد و ایجاد تغییر سیاسی و اجتماعی بکند. برای مثال چارلز تیلی جامعه شناس، چندین مختصات از جمله موارد زیر را لازمه ی جنبش های اجتماعی و تفکیک آن ها از احزاب سیاسی و گروه های حامی می داند: 1- شمار قابل توجهی از مردم درگیر باشند ؛ 2- تعهد و پی گیری ؛ 3- همبستگی و اتحاد ؛ 4- ارزشمند دیده شدن و اثرگذاری یا تأثیر .5. کمپین یا کارزار جمعی متشکل، سازمان یافته، و متداوم که نهادهای قدرت رانشانه میگیرد، و6. اجرای آکسیون های مختلف ائتلافی در فضاهای عمومی نظیر تظاهرات، تحصن، پخش اعلامیه یا بیانیه، جمع آوری امضاء و طومار، انتشار نشریه و امثال آن .[2] براساس چنین معیارهایی است که بعضی جامعه شناسان ایرانی، برای مثال، حمیدرضا جلائی پور، عضو شورای مرکزی حزب مشارکت، می گویند که در ایران هنوز جنبش زنان نداریم. او می گوید ما یک سازمان زنان که صد تا عضو جدی فمینیست داشته باشد نداریم و لذا او صرفاً از «پویش فمینیستی» سخن می گوید و نه از وجود جنبش زنان.[3] البته بسیاری از جامعه شناسان و کارشناسان علوم سیاسی هم هستند که معتقد به حضور یک جنبش زنان میباشند اگرچه آن را محدود یا با ویژگی های خاصی تحلیل و تعریف می کنند (مثل الیز ساناساریان، پروین پایدار، مهرداد مشایخی، آصف بیات، کاظم علمداری،شهلا اعزازی، سعید مدنی، و نیره توحیدی).[4] برای مثال آصف بیات، فعالیت های کنونی مدافعان حقوق زنان در ایران را با اصطلاح «ناجنبشی» (women’s non-movement) تعریف می کند [5] و به خوبی توضیح می دهد که کنش گر یا فعال زنان بودن در ایران امروز یعنی: «مقاومت، ایستادگی، مذاکره، چانه زدن، دور زدن تبعیضات جنسیتی و موانع روزمره.» مثلاً دائماً حجاب اجباری را به اشکال مختلف به چالش کشیدن، نافرمانی مدنی نسبت به کلیشه های دستوری... و این کارها را زنان نه لزوماً از طریق جنبش ها و تظاهرات جمعی و خیابانی بر اساس تئوری ها و استراتژی های مدون، بلکه در اعمال روزمره ی زندگی خود به عمل در می آورند. با کار کردن در خارج از محدوده ی خانه، با ورزش، با دویدن در پارک ها، با خواندن و موسیقی، با شرکت در فعالیت های اجتماعی و سیاسی. یعنی با قدرت حضور خود، با اعلام یک اراده ی جمعی بر علیه تمامی موانع و سرکوب ها، با مقاومت علیه خروج از صحنه، با کشف فضاهای تازه که دیده شوند، شنیده شوند، خوانده شوند و حضور انسانی شان محسوس گردد. بیات می گوید: «تأثیرگذار بودن این اعمال زنان اتفاقاً ناشی از همان معمولی و روزمره بودنشان است.»
البته همکار عزیزم آصف بیات این تحلیل و ارزیابی را چند سال پیش بیان داشت و شاید امروز دیگر از «ناجنبشی» برای مبارزات زنان ایران سخن نگوید چرا که (چنان که من قبلا در این باره توضیح داده ام، 2010)[6] زنان کنش گر ایران علاوه بر این مقاومت ها و عاملیت های روزمره در رفتارهای فردی و معمول خود که حضور اجتماعی آن ها را به تثبیت رسانده است، قریب ده سال است که به تلاش های گروهی و سازمان یافته نیز نائل گشته و «قدرت حضور» را به حضور قدرتی جنبش وار در پرتو یک گفتمان فمینیستی به چالشی جمعی و جدی علیه فرهنگ و گفتمان قیم مآبانه و پدرسالارانه بدل کرده اند. تا آن جا که بنا به ادعای ارگان های امنیتی و نظامی سپاه و حتی گفته های ولی فقیه، «فمینیسم یکی از وجوه اصلی و خطرناک تهاجم فرهنگی علیه نظام جمهوری اسلامی است.» درآن نوشته به توضیح مفصل نمونه هایی از حرکت های جمعی و سازمان دهی شده اعم از تظاهرات و حرکت های خیابانی و بسیج های ائتلافی حول مطالبات مشخص زنان پرداخته ام که همگی بر حضور یک جنبش با هویت فمینیستی شهادت می دهند.از جمله «هم اندیشی زنان»، تظاهرات روبروی دانشگاه در خرداد 2005/1384 و تظاهرات میدان هفت تیر در خرداد 2006/1385، «کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز»، «کمپین علیه سنگسار»، «کمپین برای حق ورود زنان به استادیوم ها»، «کمپین تدوین منشور زنان»، «ائتلاف علیه قانون ضدخانواده» 1387/2008 ، [7] «هم گرایی زنان برای طرح مسائل زنان در طی انتخابات" 2009/1388، تلاشهای «مادران عزادار-پارک لاله»، «مادران صلح»، تلاش در جهت ایجاد"همبستگی زنان علیه خشونت های اجتماعی» ، «هم گرایی سبز جنبش زنان»، و نیز حرکت های چالشگرانه فردی و گروهی خانواده های زندانیان سیاسی اعم از نامه های عاطفی و عاشقانه با زبانی نو و سنت شکنانه تاگردهمائی جلوی زندان برای جشن تولد زندانی یا سفره هفت سین نوروزی...[8]
جنبش های نوین اجتماعی که از دهه های 1960 و 1970 در اروپا و امریکا و سایر کشورها ظهور کردند در چارچوب گفتمان های مدنی و حق خواهانه (و نه لزوماً ماتریالیستی و طبقاتی) شکل گرفته اند؛ جنبش فمینیستی بر محور مسائل جنسیتی و جنبش اقلیت های جنسی بر محور آزادی ها و حقوق مربوط به تفاوت ها در سکسوالیتی، جنبش حفظ محیط زیست، جنبش های ضد جنگ، جنبش های حق خواهی و هویت طلبی اقلیت های نژادی و قومی،... همه از انواع جنبش هایی هستند که متفاوت با جنبش های انقلابی طبقاتی و کارگری سال های دورتر عمل کرده اند. این جنبش های نوین بر سر مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی درگیر هستند و عمدتاً از طبقه ی متوسط نوین و شهری بر می خیزند. انگیزه های اصلی فعالین این نوع جنبش ها فراتر از مسائل اقتصادی و طبقاتی است و بیشتر حول بازتعریف از هویت ها و حقوق مدنی دور می زند. آن ها بیشتر در صدد فرهنگ سازی، تغییر و اصلاح قوانین، سیاست گذاری های جدید، زدودن سنت های ستم گرانه و تبعیض گر، و علیه خشونت و سلطه جویی هستند. این جنبش ها نه دولت محور، بلکه جامعه محور هستند. یعنی نه به دنبال براندازی این رژیم یا آن رژیم و گرفتن قدرت دولتی، بلکه در صدد تغییر و تحول در سیاست ها، قوانین و سامانه های تبعیض گرا و سلطه جو و خشونت زا در تمامی نهادها و لایه های اجتماعی از خانواده گرفته تا مدرسه، کتب درسی، رسانه های عمومی، علوم، هنر، دین و مذهب، قوانین، بازار و محیط کار، زبان و ادبیات و فلسفه، پارلمان، دولت، ارتش،... این جنبش ها، از جمله جنبش زنان، به جای یک حزب یا یک سازمان رسمی و دستگاه مشخص تصمیم گیری، دارای چندین سازمان و گروه ها و هسته های کوچک و بزرگ هستند ؛ آن ها نه تک مرکزی و تک رهبری، بلکه دارای چندین کانون تحرک و چندین رهبر و چندگونگی روش می باشند که این کانون ها و رهبران با هم در رقابتی سالم و گاه ناسالم به سر می برند. آن ها دارای یک سازمان دهی متمرکز و سلسله مراتبی عمودی با عضوگیری و نظام نامه مشخص و تدوین شده نبوده، بلکه خصلتی شبکه ای دارند. به عبارت دیگر سیال، انعطاف پذیر و شبکه ای یا ژله ای هستند و نه حزبی آهنین.
این خصلت ها ناشی از چندین عامل می باشد که به طور خلاصه مربوط می شود هم به تحول در تکنولوژی ارتباطات و شفاف سازی در عصر جهانی شدن، هم تحول در گفتمان ها و ایدئولوژی های گذشته، هم ماهیت طبقاتی و سبک زندگی و نوع مطالبات این جنبش ها، و هم شرایط سیاسی و امکانات و فضای موجود در هر کشور خاص. برای مثال در ایران سرکوب تشکل های مدنی و سیاسی، حتی به طبقه ی کارگر نیز اجازه نمی دهد به روش های سنتی گذشته سازمان دهی یابد تا چه رسد به زنان فمینیست. بحث بر سر مثبت یا منفی بودن خصایل جدید نیست، بلکه توجه به واقعیات نوینی است که در عصر جهانی شدن و تحول در سیستم ارتباطات اثرات خود را بر جنبش های اجتماعی نیز گذارده است و دیگر نمی توان با معیارهای سابق به سنجش جنبش های جدید روی آورد. گسترش اینترنت، برقراری ارتباط، شبکه سازی و بسیج در فضاهای مجازی (نظیر فیس بوک) حتی جنبش های سیاسی و انقلابی و نیز کارکردهای حزبی را نیز دچار دگرگونی کرده اند.[9]
2- مشکلات و چالش های اصلی برای جنبش کنونی زنان ایران
در کشورهای مختلف فمینیست ها سعی کرده اند مقوله قدرت را مورد تحلیل و بازتعریف قرار دهند چرا که انواع تبعیض ها و ستم ها و فرودستی ها، به ویژه در زمینه ی جنسیت، بر پایه ی توزیع نامساوی یا ناعادلانه ی قدرت بنا شده است.
الف ـ مسئله سازمان دهی و روش کار : فمینیست ها تلاش کرده اند از سازماندهی های حزبی سنتی که دارای سلسله مراتب عمودی، نامتوازن یا ناموزون قدرت با مرکزیت مرد سالارانه و غیردموکراتیک دوری جسته به سازمان دهی افقی و رها از سلسله مراتب قدرت روی آورند. رسیدن به این نوع سازمان دهی با عمل کردی دموکراتیک بر مبنای توزیع مشارکتی قدرت یکی از چالش های مداوم فمینیست ها بوده است. در شرایط ایران البته، قبل از این که ما به اختیار خود نوع سازمان دهی را انتخاب کنیم، سرکوب دائم و ناامنی فزاینده، یک سری خصوصیات به سازمان دهی و روش کار ما داده است که خارج از کنترل یا نوع انتخاب و تصمیم گیری کنش گران بوده است. برای مثال، گریز از سازمان دهی و گریز از رهبری و ادعای این که «جنبش زنان هیچ رهبریی ندارد» عمدتاً ناشی از دو دغدغه ی تحمیل شده به فرهنگ سیاسی ایران است: یکم، بازداشت های دائمی که می تواند در صورت بازداشت رهبری هزینه ی سنگین تر و احیاناً فلج کننده ای را بر جنبش تحمیل کند، دوم، درک سنتی و غیردموکراتیک از رهبری که آن را به غلط مترادف می داند با یک یا دو فرد خاص که همه کاره و همه چیزدان جنبش هستند که در صورت بازداشت یا نابودی شان، جنبش نیز در خطر نابودی قرار خواهد گرفت.
تجربه ی تلخ و غیردموکراتیک از مفهوم «رهبر» و «رهبری» در دنیای سیاست پدرسالارانه، از انواع هیتلر، استالین، مائو و امروز قذافی و... باعث شده است که طبیعتاً هراس و نگرانی از بازتولید چنین مناسبات مُراد و مریدی، اطاعت چشم و گوش بسته از رهبران کاریزماتیک، کیش شخصیت، و جباریتی خشن و استبدادی را در ذهن همه ما ایجاد کند. لذا در یک عکس العمل گریز از رهبری، نداشتن آن را نه یک ضعف بلکه حتی فضیلت و قوت به حساب می آوریم. اما به نظرم درست این است که ما مفهوم رهبری و مدیریت را بازتحلیل یا بازسازی و بازتعریف فمینیستی نماییم. چرا که می دانیم هیچ حرکت گروهی بدون مدیریت و تقسیم کار صورت نمی گیرد. مدیریت و رهبری کردن هر پروژه یا هر گروه و نهادی ضرورت جامعه شناختی و روان شناختی جوامع انسانی است که نمی توان منکر آن شد. آن چه را که باید منکر شد یعنی نفی کرد رهبری یا مدیریت غیرانتخابی، غیر چرخشی (دائمی)، تک نفره، همه کاره و غیر پاسخ گو می باشد که انواع جابران و دیکتاتورها را پدید آورده است. البته در اینجانباید تفاوتهای موجود میان رهبری یک جنبش با رهبری یا مدیریت یک سازمان یا تشکیلات را از نظر دور بداریم. در جنبش های اجتماعی معمولا در یک فرایند کنترل نشده رهبر یا رهبران نظری، معنوی و نمادینی شکل میگیرند که نقشی الهام بخش ،اتحادآفرین و بسیج کننده را به عهده دارند. برای مثال شیرین عبادی، سیمین بهبهانی، مهرانگیز کار، زهرارهنورد، و ...از جمله چهره های شاخص و رهبریت معنوی بخش های مختلف از جنبش حق خواهی زنان در ایران امروز هستند که از طریق رای گیری نقشی به آنها تفویض نشده است. ولی در عین حال نمادهائی هستند از چند صدائی ، کثرت و چندگونگی جنبش زنان. اما در پیشبرد امر مبارزه گروهی (جمعی)، متشکل و سازمان داده شده،علاوه بر چنین چهره ها و رهبران نمادین یا معنوی، به تعدادی مسئولین ورهبران دیگری نیز نیاز است که حرکت روزمره و سیر عملی جنبش را هدایت و مدیریت نمایند.
رهبری برنامه ها، گروه ها و شبکه های جنبش زنان می باید یعنی چند مرکزی یا غیرتمرکز یافته، چند نفره (شورایی)، انتخابی، چرخشی، تعاملی و پاسخ گو باشد. در دنیای امروز کارها براساس تخصص ها، توانایی ها، سلیقه ها و ترجیح و ذوق افراد صورت می گیرد، بخصوص کارهای داوطلبانه که در جنبش های اجتماعی معمول است. یک یا دو تن توانایی، دانش و امکان تصمیم گیری و تشخیص در همه ی زمینه ها را ندارند. نکته دیگر مسئله ی نوع سازمان دهی است. اگرچه بسیاری از فمینیست ها با سلسله مراتب در سازمان دهی مخالف بوده اند و به سازمان دهی افقی و غیر سلسله مراتبی اعتقاد داشته اند، اما مطالعات نشان می دهد که مگر در یکی دو مورد استثنایی و کوتاه مدت، سازمان دهی کاملا عاری از نوعی سلسله مراتب نداشته ایم، یعنی عملی نبوده است. این کاردر گروه های کوچک که یک پروژه ی کوتاه مدت و محدود را به پیش می برند، تا حدی عملی است، اما در طولانی مدت و برای سامان دادن به یک جنبش اجتماعی، ایجاد ساختار همراه با تقسیم کار و تفهیم مسئولیت ها و اختیارات، سیستم چک و بالانس، پاسخ گویی و نقدپذیری، رابطه ی تعاملی و ضرورت تصمیم گیری های فوری و غیره لازم دارد که ناگزیر نوعی سلسله مراتب را ایجاب می کند. در غیر این صورت نبود ضابطه و تقسیم مسئولیت ها و اختیارات، منجر به جباریت بی قدرتی می شود. یعنی ما از ترس جباریت رهبری یا جباریت قدرت ممکن است به سوی دیگر افراط یعنی بلای بی تصمیمی یا جباریت بی قدرتی دچار شویم. برای مثال، Maxine Molyneux از کارشناسان جنبش های زنان، به موارد تصنعی و دردآوری که بعضی گروه های فمینیست طی کرده اند اشاره می کند که چگونه از ترس سلسله مراتب و تمرکز قدرت، به ناتوانی در عمل کرد و عجز در تصمیم گیری و پیشبرد حرکت دچار شده اند.
در مورد ایران،برای مثال در نوشته ای در مورد کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز، خواندم که نویسنده روند مشابهی را شرح می دهدو آن را به درستی «دردآور» می نامد، اما عجیب اینکه هنوز معتقد است این «درد ناگزیر باید پذیرفته شود» چراکه آنرا بهای دموکراتیک کردن مناسبات میداند.[10] وحال آنکه مناسبات دموکراتیک فرار است دردهای موجوددر مناسبات انسان ها را کاهش دهد نه آنکه بر آنها بیفزاید. به گمان من، این نوعی توهم و یا تعارف است که مثلاً مدعی شویم «کمپین یک میلیون امضا، یک میلیون رهبر دارد.» این نوع شعارها، هرقدر هم صمیمانه باشد، نشان از ناپختگی ورومانتیسم دارد ونه از درک درست از دموکراسی و جدیت درجنبش زنان.[11] البته بعضی ها به غلط جنبش زنان را مساوی با «کمپین یک میلیون امضا» قلمداد می کنند و نداشتن رهبری برای این کمپین را مساوی با نداشتن رهبری در جنبش زنان به حساب می آورند. بگذریم که همین کمپین نیز بدون رهبری نمی توانست آغازی داشته باشد. آیا جز این است که با هماهنگی و مدیریت چند تن و شرکت فعال پنجاه و اندی از کنش گران و صاحب نظران و چهره های معتمد و متعهد به حقوق زنان در داخل ایران بود که به خود اختیار و حق نوشتن سه سند و مطالبات واهداف کمپین را دادند و پروژه ای را برای دو سال با تعریف روشن و اهداف مشخص شروع کردند و به حق یکی از زیباترین، موثرترین و امیدبخش ترین حرکت های فمینیستی تاریخ ایران را پایه گذاری کردند؟
این ابتکار به هنگام و هوشمندانه جمعی (گروهی) که بلافاصله با استقبال بسیاری از زنان و مردان از سنین مختلف، بخصوص جوان ترها مواجه شد و شور و تکاپوی آموزنده و آموزاننده ای را برای بسیاری از فعالین به وجود آورد، عملاً نیز دارای مدیریت روزمره و تقسیم کار و سازمان دهی شبکه ای بود. اما به نظر می رسد سرکوب مداوم و لاجرم کندی پیش بینی نشده کارها از یک سو، واز سوی دیگر، ترس از جباریت رهبری و سلسله مراتب، کمپین را تا حدی به مشکل جباریت بی قدرتی کشاند. امروز با وجود بحث های پراکنده ای که در ارزیابی سالانه ی کمپین توسط فعالین آن صورت می گیرد، پیش روان و پیش قدمان کمپین در خود اختیار و اجازه آن را نمی بینند که ضمن آن که بیلان کار چهار سال گذشته کمپین را ارائه می دهند، بحث های درونی و برونی انجام شده در زمینه ی تحلیل وارزیابی از وضعیت جدیدرا جمع بندی کنند و در اختیار مردم و تاریخ جنبش زنان قرار دهند. آیا نباید روشن شود که با ارزیابی از نتایج حاصله از کمپین تا به امروز و شرایط جدید در فضای سیاسی ـ اجتماعی جامعه، یا باید تداوم کار کمپین (با تعیین زمان بندی جدید یا بدون زمان بندی) اعلام گردد و یا توقف آن پروژه را به هر دلیلی که لازم می بینند، مطرح سازند. آیا ادعای نبود رهبری، نوعی مسئولیت ناپذیری و بلاتکلیفی ایجاد نکرده است؟ آیاگاه آنها که بیشتر از بقیه دم از مخالفت باداشتن رهبری و مدیریت میزنند، در عمل وشایدهم ناآگاهانه به دلیل احتمال از دست دادن رهبری خودگمارده و ناپاسخگوی خویشتن نگران نیستند؟
بلای بی قدرتی چه بسا ناشی از نبودن مسئولین و رهبران مشخص ، چرخشی، و پاسخ گو باشد. این درد تنها گریبان گیر کمپین نیست. سایر بخش های جنبش عمومی دموکراسی خواهی نیز نتوانست طی تحولات جنبش سبز در همه ی لحظات حساس تصمیم های لازم را بگیرد و ابتکارات جدید متناسب با شرایط جدید را به پیش ببرد. آن تنی چند از مردان و زنان نیز که شجاعانه و هوش مندانه به تحرک، بسیج و تلاش های خلاق ادامه دادند، گاه به جای تشویق و حمایت همگان، با شماتت و اتهام «خودسری» و «رهبری طلبی» روبرو شدند. به رسمیت نشناختن تقسیم کار و تنظیم اختیارات و مسئولیت ها، باعث می شود که کارها عملاً توسط رهبران غیررسمی و گاه خودگمارده و لذا غیر پاسخ گو به پیش رود و یا گاه حرکت دچار بن بست و بلاتکلیفی گردد چنان که مثلاً جلوه جواهری می نویسد که در هشتم مارس 1389 جنبش زنان احساس بی قدرتی کرد. او به درستی می گوید: «این روز (روز جهانی زنان) می توانست به یکی از روزهای اعتراض آمیز پس از انتخابات با شعارهای خاص زنان تبدیل شود که در این صورت هم به جنبش سبز کمک می کرد و هم به جنبش زنان. اما به هر دلیل این انسجام در میان زنان وجود نداشت. جنبش سبز هم این روز را در فهرست روزهای اعتراضی خود فرار نداد. به همین دلیل فرصت روز جهانی زن در فضای سبز کنونی از میان رفت. اما شاید این موضوع تلنگری بود تا به فکر انسجام دوباره حرکت ها باشیم.»[12]
به مثابه یک پی نوشت چند ماه بعد از سخنرانی، اجازه دهید ذکر کنم که متأسفانه این پیش بینی خانم جواهری درست از آب در نیامد. اگر در هشت مارس 1389 لااقل تعداد قابل ملاحظه ای از کادرهای فعال داخل کشور با یک گردهم آیی سبز و پرشور از طیف های گوناگون جنبش زنان در خانه زهرا رهنورد و پخش فیلم و متون سخنان خوب و هوش مندانه ی حاضرین به تفویت روحیه و امید در همگی ما به تداوم جنبش یاری رساندند، در هشتم مارس سال بعد بر فقدان انسجام و بلاتکلیفی یاران در داخل افزوده گردید. صد البته که مسبب اصلی این پراکندگی و ضعف همانا عامل سرکوب بوده است که مانع هرگونه حرکت مسالمت آمیز و قانونی زنان کنش گر شد و نه تنها خیابان ها را به پادگان تبدیل نمود، حتی نگذاشت زنان در خانه های شخصی خود کنار یکدیگر جمع شوند و روز جهانی خود را گرامی دارند. اما نمی توان تمامی ضعف های موجود را ناشی از عامل سرکوب دانست و نقش ضعف خودمان (در جنبش زنان) و نیز برخورد سست و مذبذب شبه رهبری جنبش سبز را در این زمینه نادیده گرفت.
بدون شک در چنین شرایطی مکانیسم تعامل، نقد و نقدپذیری و دیالوگ درون ـ جنبشی یا درون- شبکه ای نیز با مشکلات و سردرگمی مواجه می شود و شاید که برداشت من نادرست و ناشی از این سردرگمی هاست و امید که این نقد دلسوزانه نه باعث رنجش که کمکی به طرح مسائل و تعامل سازنده باشد. به هر حال، به نظرم یکی از دلایل این وضعیت نبود بازتعریف فمینیستی از قدرت و از رهبری است. شاید درک فوکویی از قدرت (به جای درک مرسوم لنینی در سنت مبارزاتی ما)، به ما کمک کند تا به مفهوم دموکراتیک تر و فمینیستی تری از قدرت نزدیک شویم. به جای ترس و نفی قدرت و نادیده گرفتن قدرت طلبان، مکانیسم هایی بیابیم که توزیع متناسب قدرت و جریان و چرخش آن را سیال تر و عادلانه تر و منصفانه تر سازد. همه در سطوح مختلف یک سازمان یا یک جامعه دارای قدرت و عاملیت هستند. باید مانع فرمان بری کور و ستاندن عاملیت و از افراد گردید و باید نگذاشت هیچ فردی بیش از حق و اختیارات تفویض شده (در یک مکانیسم گروهی و دموکراتیک) قدرت طلبی یا اعمال قدرت غیر دموکراتیک کند. پس مهم چگونگی توزیع و تنظیم مناسبات قدرت و وظایف و نقش مدیریت یا رهبری است و نیز درک تفاوت اتوریته (اقتدار یا اختیار مجاز)، با اتوریترین (اقتدارگرایی یا اختیارات غیرمجاز) است. البته که نوشتن و گفتن این اصول آسان، اما عمل کردن و اجرای آن بسیار مشکل است و این نیست مگر ناگزیری مشکلات و تضادهای ناشی از گرایش های خوب و بد در تک تک ما موجودات انسانی.
ب و ج ـ مسئله استقلال جنبش زنان و نحوه همکاری یا پیوند با جنبش های دیگر: برای بحث در این زمینه ابتدا باید تفاوت میان دو مفهوم یا فرایند «جنبش زنان» با «زنان در جنبش ها» روشن شود. زنان در طول تاریخ در جنبش های مختلف اجتماعی شرکت داشته اند. برای مثال، در جنبش تنباکو، در طغیان های علیه فقر و قطحی، در جنبش مشروطه، در جنبش ملی شدن نفت، در انقلاب بهمن 1357 و در جنبش دموکراسی خواهی سبز 1389. اما این مشارکت ها به معنی «جنبش زنان» نیست اگرچه گاه به غلط چنین تصور می شود. جنبش زنان آن جنبشی است که اولاً، ابتکار عمل و رهبری آن با زنان و حرکتی از پایین باشد و نه تحت کنترل دولت یا گروه های سیاسی خاص. ثانیاً، اکثر بازیگران و نقش آفرینان جنبش زنان باشند در عین حال که از حامیان مرد و اعضای فعال مردان نیز بهره مند هستند. ثالثاً موضوع ها و اهداف و مطالبات آن در جهت رفع تبعیضات جنسیتی و توان مندی زنان و تساوی جویی و حق انتخاب در مناسبات جنسیتی باشند. یعنی جنبش زنان متمایز از سایر جنبش ها، ویژگی و اهداف جنسیتی دارد. و رابعاً، اغلب جنبش های زنان چارچوب یا گفتمان فمینیستی و لذا هویت مستقل فمینیستی دارند.
اینکه می گویم اغلب جنبش های زنان و نه همگی آن ها از آن روست که بعضی تحرک ها و تشکل های زنان می توانند حول مطالبات و منافع مادی و غیر مادی فوری (کوتاه مدت) عملی آنان دور بزنند و نه لزوماً منافع استراتژیک و اهداف دراز مدت .[13] البته بسیاری از تلاش های زنان که حول خواسته های کوتاه مدت و غیر فمینیستی است نیز معمولاً در مسیر یا راستای اهداف استراتژیک فمینیستی جنبش زنان قرار می گیرند. برای مثال می توان از حرکت «مادران عزادار-پارک لاله» نام برد. جنبش زنان درنوع رابطه با سایر جنبش ها، ممکن است به برخوردهای زیر گرایش پیدا کند:
یکم، تحت تأثیر و یا فشار و بسیج جهت دار و مدیریت شده توسط نیرویی بس قوی تر یا جنبشی بس وسیع تر مستحیل شده و هویت مستقل خود و تمرکز بر مطالبات زنان را از دست بدهد چنان که در دولت های کمونیستی یا اتوریترین نمونه های آن را دیده ایم که فاعلیت و استقلال جنبش زنان تحت کنترل دولتی و یا احزاب قوی مستحیل شده است. دوم، جنبش زنان در هراس از دست دادن استقلال و خودمختاری خویش، راه حاشیه نشینی، جدایی طلبی و تنزه خواهی را پیشه می کند که نتیجه اش کم اثر یا بی اثر شدن و ضعف جنبش در پیش برد اهداف آن بوده است. سوم، اتحاد عمل، همراهی و تعامل در عین خودمختاری و حفظ استقلال.
به نظرم واضح است که راهکار سوم منطقی ترین (اگرچه شاید پرچالش ترین) شیوه ی برخورد باشد. دخالت فمینیستی در مسیر و خواسته های جنبش های دیگر، یارگیری و ائتلاف های کوتاه مدت و بلند مدت با سایر جنبش ها،اتحاد عمل ها، مذاکره و همکاری، بده بستان ها و دادن امتیاز و گرفتن امتیاز، بخشی از سیاست شناسی فمینیستی است که به جنبش زنان قوت و برش و تأثیرگذاری بیشتر و مقبولیت عمومی تر می بخشد. یعنی پیوند خوردن و همراهی با جنبش های دموکراتیک دیگر بدون این که این پیوند باعث گم گشتگی یا مستحیل شدن گردد. تکیه بر نقاط مشترک، تشویق اهداف مشترک جنبش ها و در عین حال تنقید کوتاهی ها و جنسیت گرایی های آنان سازندگی بیشتری به دخالت های فمینیستی می بخشد. برای مثال، تلاش ها در زمینه شکل گیری «هم گرایی سبز جنبش زنان» نمونه خلاقی است در پیوند زدن میان جنبش زنان و نمادها و خواسته های دموکراتیک جنبش وسیع تر سبز. و یا پیش تر از آن شکل گیری «هم گرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات درانتخابات»، یک نمونه هوشمندانه و موثر در دخالت فمینیستی و پیوندیابی با امواج اجتماعی و سیاسی جاری در کشور بود که در عین حال تمایز و هویت مستقل زنان کنش گر راهم محفوظ می داشت.[14]
3- تقسیم بندی های غیرضروری و شکاف انگیز
در این زمینه قبلا نیز بارها گفته و نوشته ام که ائتلاف و اتحاد عمل بر سر مطالبات مشخص و مشترک گروه ها و گرایش های مختلف زنان بهترین و موثرترین و عملی ترین راه پیشبرداهداف جنبش زنان است و نه تکیه بر تفاوت ها. هژمونی طلبی فردی یا گروهی و سکتاریستی، تلاش در «در دست گرفتن» برنامه ها یکی از آسیب ها و موانعی است که جنبش زنان را تضعیف و ضربه پذیر می کند. این نوع تلاش های سکتاریستی معمولاً از جانب کهنه کاران سیاسی صورت می گیرد و یا گرایش های ایدئولوژیک مذهبی و غیرمذهبی که هنوز امر مبارزه مدنی و فمینیستی را با امر تسخیر قدرت سیاسی (یعنی تسخیر دولت) مخلوط و مخدوش می کنند. برای مثال، می خواهند به جنبش زنان «خط پرولتری» بدهند یا آن را در مسیر براندازی سیاسی دولت بکشانند، یا زیر پرچم اصلاح طلبی احزاب اصلاح طلب در آورند و یا به آن جهتِ مذهبی یا بر عکس دین ستیزی ببخشند (یادمان نرود سکولار یا عرفی بودن جنبش و منتقد بودن به دین و یا حتی معترض بودن به حکومت مذهبی به معنای ضدیت جنبش های دموکراتیک با دین بطور کلی نیست). به عبارت دیگر، انگیزه ی اصلی برای بعضی هانه یافتن موثرترین راه برای رسیدن به مطالبات مشخص و تسریع و تسهیل فرهنگ پردازی فمینیستی در راه تساوی جویی، خشونت زدایی و توانمندسازی زنان، بلکه یاری رساندن به یک پروژه ی ایدئولوژیک و مسلکی خاص سیاسی است.
اما امروز، در بسیاری از کشورها اغلب جنبش های فمینیستی موفق، چارچوبی متمایز از احزاب ایدئولوژیک و مذهب-مدار دارند. گفتمان غالب و چارچوب به کار رفته همانا گفتمان و معیارهای سکولار جهان شمول حقوق بشر و حقوق زنان است که در دستاوردهای مهم بشری نظیر بیانیه ی جهانی حقوق بشر، و کنوانسیون جهانی رفع هرگونه تبعیض علیه زنان مندرج و مستترگشته است. اغلب جنبش های فمینیستی موفق زنان روشی عمل گرا (پراگماتیستی) و نگرشی پلورالیستی و التقاطی دارند. دیگر کمتر می توان فمینیست ها را در جعبه های تنگ و بسته بندی های شسته رُفته ی «لیبرال فمینیسم»، «سوسیال فمینیسم»، «رادیکال فمینیسم» و یا «فمینیسم اسلامی» یا «فمینیسم سکولار» قرار داد. این بسته بندی ها و دسته بندی ها بیشتر دغدغه ی روشنفکرانه و بخصوص کنش گران تازه به فمینیسم پیوسته می باشد. چرا که در عرصه ی عمل برای کنش گران مجرب، درگیر و جدی، خط فاصل اصلی نه باورها و اعتقادات دینی یا غیردینی، نه گرایش های سیاسی و ایدئولوژیک، که تعهد عملی به اصول حقوق بشر، به ویژه حقوق زنان و رعایت قواعد بازی دموکراتیک می باشد.در شرایط خاص ایران امروز ناگزیریم هم از بنیادگرایی سکولاریستی پرهیز کنیم و هم با بنیادگرایی مذهبی به مبارزه بپردازیم. چرا که هر سکولاری طرفدار دموکراسی یا حقوق زنان نیست و هر دین داری ضد حقوق زنان نمی باشد. برای گسترش جنبش زنان باید چندصدایی را جانشین تک صدایی نمود. باید اجازه داد زنان از گرایش ها و طبفات مختلف و اقوام گوناگون و مذاهب مختلف ونیز لامذهب ها دور مطالبات مشخص حق خواهی گرد هم آیند. نمونه ی موفق «ائتلاف زنان علیه لایحه ی ضد خانواده» که در سال 2008/1387 شکل گرفت وتا امروز نیز ادامه دارد، یکی از نمونه های موفق این نوع اتحاد عمل های فارغ از دوگانگی های متباین و سکتاریستی بوده است.
سال هاست که فمینیست ها متحدین خود را در میان گروه ها و جنبش های مختلف بر مبنای نقاط مشترک و تلاقی خواسته ها می جویند. مبنای تحلیلی و تئوریک این اتحاد عمل ها نیز نه اشتراک بر سر یک ایدئولوژی یا مذهب و مسلک خاص، بلکه درک تلاقی(رابطه ی میان بُرشی) میان مبانی سلطه و تبعیض است یعنی آن چه که به برخورد معروف شده است. جامعه شناسان فمینیستی چون کیمبرلی کرنشاو پاتریشیا هیل کولینز، مقوله ی (matrix of domination) که شاید یتوان "زهدان سلطه" ترجمه نمود، راطرح کردند. این مقوله برآن است که اهمیت ارتباط متقابل و تلاقی مبانی اصلی ستم، سلطه، و تبعیض، نظیرنژاد و قومیت، و جنس و جنسیت، طبقه (اقتصادی ـ اجتماعی)،و جایگاه فرد در نظام جهانی (جغرافیای سیاسی)را نشان دهد و تاکید کند که ستم جنسی و جنسیتی معمولا در ارتباط با دیگر ابعادهویت ما است که تجربه میشود. لذا درمقابل هم فرار دادن زنان علیه مردان، یاسفید پوستان علیه رنگین پوستان، یاترکها علیه فارسها، یابی دینان علیه دین داران، ویا هر دوگانگی متباین نظیر این هان، سطحی نگری ، یک جانبه دیدن روابط فدرت و مسئله سلطه و ستم است.
بر مبنای چنین درک تئوریک چندبعدی (اینترسکشنال) که امروز جای نگرش های تک بعدی غالب بر «فمینیسم موج اول» و تا حدی بر «موج دوم» را گرفته است، دیگر ساده گرایانه و غیر دموکراتیک خواهد بود اگر مثلا فتوا صادر کنیم که باید جنبش زنان «ماهیت» خود را بر مبنای برخورد با یک بعدی ویژه، مثلا مسئله ی طبقه یا نژاد یا مذهب روشن کند یا برای کنش گران تعیین تکلیف نماییم که حق ندارند با زبانی غیر از زبان مورد پسند ما سخن گویند والا خودی نیستند و یا «هویتی عاریتی» پیدا می کنند و یا مثلاً «صداقت» ندارند اگر در عین سکولار وغیرمذهبی بودن، به تلاش و دخالت فمینیستی در جهت ساختارشکنی یا اصلاح دینی مشغول شوند.[15] این گونه انعطاف ناپذیری های جزم گرایانه آن هم در دنیایی که دموکراسی، سکولاریته و بخصوص حقوق زنان هر روز با رشد بنیادگرایی مذهبی و محافظه کاری سنت گرایانه به خطر افتاده است، نمیتوانددوراندیشانه باشد. چگونه می توان در جوامعی که هنوز خشونت و تبعیض علیه زنان را با اعتقادات مذهبی مردم و قوانین شریعت توجیه میکنند، آن هم در ایران که امروز یک حکومت اسلامگرا به نام دین زنان را شهروند درجه دوم قلمداد می کند و به نام شریعت، سنگسار و اعدام و قطع عضو و شکنجه را جزئی از قوانین جزایی کرده است، در حوزه ی دین دخالت نکرد و کاری با زبان و گفتمان دینی نداشت؟! و یابر مبنای کدام تحقیق میدانی مدعی میشویم که "واقعیت این است که نیازی به استفاده از مذهب برای گفتگو با قشرهای وسیع زنان در مورد حقوق شان نیست"! آیا این که" در ایران بیش از هشتاددرصد زنان باسواد هستند و تجربه ی انقلاب و رشد شهرنشینی، زنان را با بسیاری از مفاهیم سیاسی و اجتماعی و حقوقی آشنا ساخته است"، جداباواقعیت منطبق است؟ آیا به صرف این که "هشتاد درصد زنان تحصیل کرده شده اند"(آن هم در مدارس حکومت اسلامی) و یا به صرف تجربه انقلاب (اگرچه باگفتمان غالب اسلامی) دیگر اکثر زنان شهری ما از باورها و پیش فرض های مذهبی رهاگشته اند!؟
پیشنهاد من این است که اجازه بدهیم آن ها که می خواهند کاری به گفتمان دینی نداشته باشند و برای بهبود حقوق زنان و رفع تبعیض تنها از گفتمان رایج سکولار استفاده جویند، کار مفید و موثر خود را انجام دهند. اما، باز هم اجازه بدهیم آن ها نیز که برای بهبود حقوق زنان و رفع تبعیض، تلاش های درون دینی می کنند یا از گفتمان مذهبی نیز استفاده می جویند هم به کار مفید و موثر خود ادامه دهند. آن ها را به «جرم» فمینیست مسلمان بودن (یا آنچه که گاه «فمینیست اسلامی» گفته می شود) از جبهه ی حق خواهی جنبش زنان دور نکنیم. برای یکدیگر یک خط و تنها یک «خط راست» را تعیین تکلیف نکنیم و به چندصدایی و چند روشی جنبش زنان احترام بگذاریم.
جنبش های مدنی و دموکراتیک، از جمله جنبش های فمینیستی در واقعیت زمینی (و نه روی کتاب) پر از تضاد، گرد و غبار و آلودگی می باشند و با کلیشه ها و جعبه های دسته بندی شسته رُفته ذهنی و قراردادی ما تطبیق نمی کنند. تئوری را باید در خدمت واقعیت و پیش برد امر مبارزه قرار داد و نه برعکس. امیدوارم در کنفرانسی دیگر یا در مقالاتی جداگانه به یاری هم به دو موضوع مورد چالش دیگر که در ابتدای بحث اشاره کردم نیز بپردازیم. یکم مسئله تهران- محوری جنبش زنان و رابطه فمینیسم با مسئله ملی/قومی و دوم تحلیل از مختصات جدید جهانی- محلی جنبش و یافتن راه کارهای مناسب تعامل باعوامل فراملی / فرامرزی، از جمله چگونگی های رابطه ی کنش گران داخل و خارج کشور.
و در پایان، اجازه دهید به اهمیت یک چالش دیگر نیز درجنبش دموکراسی خواهی ایران بطور عموم و جنبش فمینیستی بطورویژه اشاره کنم و آن ضرورت کار روی چگونگی برخورد فمینیستی به مسئله اخلاق در روابط خصوصی و عمومی است. امروز متاسفانه در نظام سیاسی و فرهنگی حاکم در جامعه ما، دروغ، تزویر، ریاو دوروئی، تقلب، خیانت و... شاید حتی بیش از پیش، رواج یافته است. فمینیست ها چگونه ارزش های اخلاقی را بازتعریف می کنند؟ این مسئله یکی دیگر از دغدغه های نظری وعملی مرا تشکیل می دهد که امیدوارم در فرصت ها و کنفرانس های آینده به سهم خودبه طرح خطوط نظری و تئوریک اخلاق فمینیستی بپردازم.
منابع و مآخذ:
[1] وب سایت شخصی دکتر نیره توحیدی را می توانید در این آدرس پیدا کنید: www.nayerehtohidi.com
[2] Tilly, Charles. Social Movements, 1768–2004, Boulder, CO, Paradigm Publishers, 2004: 262 .
3. برای آشنایی بیشتر با نظر جلائی پور به «جنبش زنان و گذار به دموکراسی»، 2 تیر 1389در سایت زیر بخوانید:
fairfamilylaw.info
4- برای انتقادات من به نظر جلائی پور، به «برای ساختن دموکراسی در ایران به ترویج گفتمان فمینیستی و تقویت جنبش زنان احتیاج داریم»، 26 شهریور 1389 رجوع کنید:
fairfamilylaw.info
[5] Bayat, Asef. “A Women's Non-Movement: What It Means to Be a Woman Activist in an Islamic State?", Comparative Studies of South Asia, Africa, and the Middle East, vol. 27, no. 1, 2007
[6] Tohidi, Nayereh. “The Women’s Movement and Feminism in Iran: A Glocal Perspective” in Amrita Basu (Ed.). Women’s Movements in the Global Era, Westview Press, 2010: 375-414.
[7] اخیرا نیز با طرح شدن دوباره لایحه "حمایت از خانواده"در مجلس، چند گروه اگر چه مجزا از هم ولی حول یک هدف مبارزه علیه مفاد زن ستیز و خانواده ستیز این لایحه را به پیش بردند. از جمله رفتن به مجلس و فشار روی نمایندگان توسط «ائتلاف زنان اسلامی» ، برگزاری کنفرانس مطبوعاتی ، و جمع آوری امضاء از طرف گروه هائی دیگر و نظائر آن که گزارش های مربوط را می توان در سایت های "مدرسه فمینیستی "، "شبکه ایران زنان " و"تا قانون خانواده برابر" ملاحظه کرد.
[8] همان منبعIbid, Tohidi, 2010: 375-414.
8 برای مطالعه بیشتر دربارهی تئوریهای مربوط به «جنبش های نوین اجتماعی» از جمله دو منبع زیر توصیه میشود:
Buechler, M. Steven. Social Movements in Advanced Capitalism. Oxford University Press, 1999.
Buechler, M. Steven. “New Social Movement Theories”, Sociological Quarterly, Volume 36 Issue 3, 1995: 441 – 464.
9- خواندن و بحث و نقد بیشتر این نمونه خوب اما پر تناقض را توصیه میکنم: زهره اسد پور: «آسیب شناسی کمپین یک میلیون امضاء: نقدی از درون»
www.change-equality.info/spip.php?page=print&id_article=6157
10-البته اخیراً یکی از پیشروان جنبش زنان ، پروین اردلان، به نظر میرسد بر خلاف گذشته ضرورت وجود رهبری برای جنبش زنان را میپذیرد و به درستی از «رهبران عملی و نظری در جنبشهای واقعی و جاری به جای سازمان و رهبران خودبر گمارده» سخن میگوید: parvinardalan.com
11- نقل از جلوه جواهری در مصاحبه با «کودیر»، 29 ژوئن 2010 : www.codir.net
12- برای بحث تئوریک در این زمینه مقاله زیر توصیه میشود:
Molyneux, Maxine. “Mobilization without emancipation? Women’s interests, the state, and revolution in Nicaragua.” Feminist Studies 11, no. 2 (Summer, 1995): 227-254.
13- برای اطلاعات و تحلیل در زمینهی این ائتلاف به مقالات سایت زیر رجوع کنید:
www.iranianfeministschool.org
[15]برای مثال بنگرید به www.feministschool.com
منبع: سایت مدرسه ی فمینیستی
|