در برخورد با گفت و گوی مهدی اخوان ثالث
با ماهنامه دنیای سخن
اسماعیل خویی
•
اسماعیل خویی پس از چاپ گفتگوی مهدی اخوان ثالث با نشریه دنیای سخن، پاسخی بر آن نوشت که به دلیل ارادت و احترام بی پایانش به اخوان و همچنین مرگ زودهنگام او پس از آن مصاحبه، هرگز آن را منتشر نکرده بود. اما بازچاپ این گفتگو در سایت «آینده» و سوءاستفاده ی مجدد از آن سخنان ما را بر آن داشت که پس از بیست سال سکوت این پاسخ را منتشر کنیم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۹ شهريور ۱٣۹۰ -
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۱
اشاره:
حدود یک ماه است که اسماعیل خویی، شاعر برجسته ی معاصر، در بیمارستانی در شهر لندن بستری ست. در این مدت مطالب پرمهری درباره ی او از دوستداران شعر و ادبیات در سایت های گوناگون منتشر شده ، و همچنین شاهد همدلی های صمیمانه ی بسیاری از دوستان و آشنایان بوده ایم. اما در این میان «سایت آینده» بخش کوتاه یک گفت و گوی قدیمی از شاعر بزرگ معاصر، مهدی اخوان ثالث را منتشر کرده، که حدود بیست سال پیش و مدت کوتاهی پیش از مرگ او در مجله ی دنیای سخن چاپ شده بود. در این بخش کوتاه از آن گفتگو، اخوان ثالث از سر مهر بی پایان خود به دوستان دور از وطنش از آنها و نیز از اسماعیل خویی نام میبرد و ادامه میدهد که برای بازگشت ایشان حتی حاضر است به آقای خامنه ای روی بیاندازد. اما این سخنان در آن زمان مورد سوءاستفاده ی تبلیغاتی جمهوری اسلامی قرار گرفت، و اکنون پس از بیست سال و با توجه به بستری شدن اسماعیل خویی در بیمارستان، سایت آینده با بازچاپ آن سخنان نمک بر زخم های شاعر پاشیده است.
اسماعیل خویی پس از چاپ گفتگوی مهدی اخوان ثالث پاسخی بر آن نوشت که به دلیل ارادت و احترام بی پایانش به اخوان و همچنین مرگ زودهنگام او پس از آن مصاحبه، هرگز آن را منتشر نکرده بود. اما بازچاپ این گفتگو در سایت «آینده» و سوءاستفاده ی مجدد از آن سخنان ما را بر آن داشت که پس از بیست سال سکوت این پاسخ را منتشر کنیم.
سبا خویی
سپتامبر ۲۰۱۱ لندن
اسماعیل خوئی
در برخورد با گفت و گوی مهدی اخوان ثالث با ماهنامه دنیای سخن
هم میهن،
درود بر تو
دوست واستاد بزرگوارم، شاعر بزرگ و در گذشته ایران، زنده یاد مهدی اخوان ثالث، در واپسین گفت وگوی خود با ماهنامه دنیای سخن، شماره مرداد و شهریور ۱٣۶۹، از یاد کردن از دولت غم نعمت آزرم و سعید یوسف و، به ویژه، در پیوند با کمیته گردش که خودم باشم، سخنانی گفته است که جیره خواران دستگاه گسترده تبلیغات جمهوری اسلامی در ایران و پادوهای بیمزد و منت این دستگاه در غربت جهانی ما به آسانی وبه فراوانی میتوانند از آنها بهرهبرداری کنند. بدینسان است که، هنوز مرکب چاپ ماهنامه دنیای سخن خشک نشده است که، کیهان هوائی جمهوری اسلامی آن سخنان را، روز چهارشنبه، چهاردهم شهریور ۱٣۶۹، در صفحههای ۱٨ و ۲۶ از ٨۹۵ مین شماره خود میآورد، و که، هنوز این شماره از کیهان هوائی در لندن به دست همه خوانندگان خود نرسیده است که، تنی از ابر چپولان لندن نشین بریده تکثیر شده همین صفحهها از همین روزنامه را، به شامگاه روز هفدهم شهریور، به تالاری میآورد که در آن کانون نویسندگان ایران (در تبعید) دارد، "در نخستین سالگرد خاموشیی منوچهر محجوبی" شبی برگزار میکند. و من برآنم که این، تازه، آغاز کار است: هم برای کارشناسان "ارشاد اسلامی" در ایران، که ابر ویژه کاران گل آلوده کردن آب برای ماهی گرفتناند، و هم برای بیکاران و بیکارگانی، در خامشای غربت ما، که مرداب واماندگیشان موجی برنمیدارد مگر آن که دستی از دور ریگی از این دست درآن بیفکند.
باری،
سخنانی که اخوان در پیوند با دوستانم و من گفته است، پیش و بیش از هر چیز، چون واتابی از منش اخلاقی و از کنش سیاسیی او، روشنگر و چگونگیاند:
نخست، نیکخواهی و مهر بیپایان او به دوستان ودوستداران خود و، به ویژه، به این کوچکترین شاگردش، که خودم باشم. همین نیکخواهی و مهر بیپایان است، بیگمان و نه هیچ انگیزه دیگری، که آزاده بزرگواری را که هرگز پیش خدای خامنهای نیز "برای خودش رو نینداخته است وامیدارد که بخواهد برود پیش آخوندی همچون او برای من وهمانندانم رو بیندازد. اندیشیدن به این خود هیچ انگاریی درویشانه، به این فداکاری دریادلانه، باور کنید، اشک به چشمانم میآورد، اخوان، خود، سالها پیش، بهتر از هر کسی گفته است،
با غرور تشنه مجروح
با تواضعهای نادلخواه
نیمی آتش را و نیم آب را مانم
باری،
دوم – و نه بیپیوند با همین نخستین چگونگی – ساده دلی و ساده انگاریی او در برخورد با اخلاق و سیاست آخوندی: اخلاق و سیاستی که نخستین آموزگار آن بیگمان ما کیاول نیست، و برخورد ساده دلانه و ساده انگارانه اخوان با آن – نه تنها در این واپسین گفت و گو، بل که جای جای، درواپسین دفعر شعرش، "تو را دی کهن بوم و بر دوست دارم"، نیز – بزرگترین شاگرد نیمایوشیج را، پیرانه سر، از جرگه "پیرمرد" بیرونمیآورد و کنار دست بزرگواران ساده دل دیگری همچون زنده یاد محمد حسین شهریار مینشاند. اری، از همین ساده دلی و ساده انگاریست، بیگمان، که اخوان گمان میکند که، با مایه گذاشتن از آبروی اخلاقی – فرهنگیی خویش، که به معنای فداکردن (اعتبار سیاسیی خود نیز میتواند باشد، او خواهد توانست برای برخی از دوستان و دوستداران خویش، هم در زیر عبای آخوند، جانپناهی فراهم آورد. این، البته، پنداری بیش نیست: اما پنداریست نیک، پنداریست، پاک و پالوده از هر گونه خودبینی و خودخواهی، که از نیکخواهی و مهربانی، از عشق به میهن و به یاران و به مردم، سرچشمه میگیرد. "تقاضای مهدی اخوان ثالث از رهبر انقلاب اسلامی" را، بدینسان، نه در چشمانداز سیاست، بلکه از دیدگاه اخلاق است که باید سنجید. اخوان پیر، دیگر، نه از شاعران، که از نیکان و پاکان است و بر او نباید گرفت اگر چندان غرقه نیکی و پاکیی درون خویش است که زشتی و پلشتی بیرون و پیران خویش را انگار درنمییابد.
اخوان، در لندن، سه شبانهروزی میهمان من بود. و این بود که با چگونگیی زیستن من در غربت از نزدیک آشنا شد. دلش سوخت. اما انگار، سرانجام، باورش نشد که دراین زمینه، به گفته خود او در یکی از غزلهای جوانیاش، "کاری زدستش برنمیآید"
در همان نخستین شب، در میان بسیاری "از همین قبیل حرفها" به من (همانگونه که در دنیای سخن آمده است، و البته به گویش خراسانی) گفت: میتوانی از دکارت درس بدی؟ گفتم: میتوانم (مهتنم). گفت: میتوانی کانت درس بدی؟ گفتم:ها. گفت: میتوانی کیبرکه گار درسبدی؟ گفتم: ها. گفت: میتونی سارتر درس بدی؟ گفتم: ها. بعد هم . . . گفت: پس چرا به بچههای تهران، به بچههای ایران، درس نمیدی؟ . . . ایران هم حق دارد، بله؟ اگر بخواهی، من میروم رو میاندازم پیش آقای خامنهای. برای خودم رو نینداختم، برای تو و امثال تو میروم و رو میاندازم . . . گفتم: دست نگهدار. و رفتم و چندتایی از شعرهایم آوردم برایش خواندم. قطعه "شهشیخ جماران" و قصیدههای "امام طاعون" و "امام مرگ" و "نایب بر حق امام زمان" را بسیار پسندید. صلهام بوسهها بود و "دست مریزاد" گفتنهای او. بارها مرا "تالیی عالی"ی خود خواند. و، انگار موشهای دیوارهای خانه ما درلندن هم گوش داشتهباشند، بارها تأکید کرد که: "محتوای کارها، این که چی داری میگوئی، به خودت مربوط است. برای من، اصل شعر است، مهم این است که خوب گفتهای، خیلی خوب، به اسلوب و . . ." گفتم: "و مهمتر این است که همه این شعرها چاپ نشدهاند، و بسیاری شعرهای دیگرم. و، تازه، من درباره سلمان رشدی هم بارها سخنرانی کردهام. و شعری هم، خطاب به او، سرودهام، به انگلیسی، که آن هم چاپ شده است". گفت: "اگر قرار به بخشیدن باشد، همه چیز را میبخشند". گفتم: "درست میگویی. در ماکیاولسیم آخوندی، هیچ کاری نشد ندارد. اما جداً اگر قرار به بخشیدن میبود، ما میبایست آنها را ببخشیم، نه آنها ما را. اما قرار به بخشیدن نیست". گفت: "مگر نمیخواهی به ایران برگردی؟" گفت: "البته که میخواهم." گفتم سفارش من به همه هم میهنانی که میتوانند به ایران بازگردند این است که به ایران بازگردند". گفتم: اما، کسانی میتوانند به ایران بازگردند که از "خطر تلویزیون" در امان باشند.
خطر تلویزیون؟! اخوان بانگاه میپرسید.
به اخوان گفتم، و اکنون با تو و با همگان نیز میگویم، که آخه، پس از بیش از دو سال پنهان زیستن در ایران، مرا واداشت تا ترک خان و مان بگویم و به غربت رو آورم این بود که شبی چهره ی تنی از یاران خود را بر صفحه تلویزیون دیدم، نمیدانم با آن شیر دل، که من در برابرش مرغکی بیش نبودم، چه کرده بودند، تا او، آن گونه خسته و شکسته، بگوید: "من فلانی، عضو سابق فلان سازمان سابق از امام امت و از امت شهید پرور تقاضای بخشایش دارم" آن لحظه بود، باری، که دانستم که تا جمهوری اسلامی در کار باشد، ایران جای من و همانند من نخواهد بود. در جمهوری اسلامی من یکی نه از شکنجه میترسیدم و نه، حتی، از مرگ. راست میگویم، اما از تلویزیون میترسیدم و میترسم.
اخوان، البته، درست میگوید، آنجا که میگوید که من میدانم "در غربت . . . بسیاری جزمها را توخالی یافته"ایم. با تجربههای تلخی که در برخورد با واقعیت، داشتهایم، ما، همانندان و من، البته گه "بسیاری جزمها را توخالی یافته"ایم. این، اما، به هیچ روی، به معنای بازگشتن ما به سوی جزمهای پیشین نیست. و اخوان درست نمیگوید، پس، آنجا که میگوید که ما، از این روی، "بسیاری از راه را با ندامت گونهای در ذهن برگشتهایم. آن که از کمرکش کوه فراگذرد به دامنه نزدیکتر نمیشود: از آن دورتر میشود. آن که از سومین پله نردبان بالا میرود از نخستین دو پله دورتر میشود: به آنها نزدیکتر نمیشود. فروریختن جزمهای پیشرفتهتر، بیگمان، پوکتر شدن جزمی یوکیدهتر را از پیش درخود دارد.
و، پس، بازگشتی اگر در کار باشد، بازگشت ما به میهن خواهد بود، نه جمهوریی اسلامی .
من برآنم که از خیزش مشروطیت به این سو، تاریخ ایران همانا تاریخ یک انقلاب بالنده و پیشرونده است: انقلابی نا تمام: انقلابی با آزمونهای آزادی و آبادی و، برآیند این دو که همان، همانا، شادی باشد برای همه مردمان ایران، این انقلاب، در دومین خیزش خود، در بهمن ماه ۵۷ بود، ومیرود تا، درخیزش آینده خود، خودکامگی دینی را نیز از میان بردارد. دیرپائیدن ولایت مطلقه فقیه، همزمان با آشکار کردن ذات آزادی کش و ویرانگر و فرهنگ ستیز و مرگگرای این جهاننگری، به جهان نگریهای خودکامهپرور دیگر نیز، در کار کرد سازمانهای سیاسیی مخالف جمهوری اسلامی، فرصت داده است تا از گوهره مردم ستیز خود، یک بار برای همیشه، پرده برگیرند. و بدینگونه است که، من یکی امیدوارم که، بر افتادن جمهوری اسلامی به معنای برآمدن سازمان یا جهاننگری خودکامه پرور دیگری نباشد. چه از راست و چه ازچپ، و بدینگونه است که، من یکی برآنم که، با برافتادن جمهوری اسلامی، پیشتاریخ ایران پایان خواهد یافت، به تاریخ تکامل ایران به سوی آزادی و آبادی و شادی آغاز خواهد شد. در چنین ایرانی خواهد بود که بذر رنج دهخداها، بهروزها، هدایتها، مصدقها، اخوانها، و خون عشقیها، فرخیها، سوراسرافیلها، جزنیها، گلسرخیها، دانشیانها، پویانها، احمدزادهها، مرضیه اسکوئیها، پاکنژادها، رضاییها، خیابانیها، سلطانپورها، هاتفیها و همانندان بیرون از شمارشان به بار خواهد نشست. در چنین ایرانی خواهد بود که مردمان ایران آغاز خواهندکرد به تعیین کنندگان سرنوشت خویش بودن.
و به چنین ایرانی خواهد بود که من و همانندانم بازخواهیم گشت. در چنین ایرانی، همه گروهها و گرایشهای سیاسی و جهان نگرانه البته که از آزادیی فعالیت برخوردار خواهند بود، و این بدین معناست که، در چنین ایرانی، اسلام و دیگر جهاننگریها نیز، آشکار و نهان، در کار خواهند بود. و این بدین معناست که، در چنین ایرانی، خطر ربوده شدن و آزار دیدن، برای همانندانم و من، همچنان در کار خواهد بود. و، همچنین. البته. خطر گرفتار آمدن به "ترغیب" در خیابان یک خطر، اما، در چنین ایرانی، برای هیچ کس در کار نخواهد بود:
خطر تلویزیون:
من به امید بازگشتن – چنین ایرانیست که زندهام
و، تا این امید زندهست، جمهوری اسلامی همچنان بیآینده خواهد بود، نااستوار و لرزان.
و، از آنجا که جمهوری اسلامی نظامیست به گوهر ضد تاریخی و نا بهنگام، این امید زنده خواهد بود حتی به روزی که من و همانندانم نیز زنده نباشیم.
زنده باد امید.
مرگ بر آئین و فرمانفرمائیی مرگ!
پانزدهم سپتامبر ۹۰ - لندن
|