گرفتاری ما بیگانهپرستی نیست
سهراب مبشری
•
مراجعهای ساده به تاریخ نشان میدهد که در جهان امروز که جهان ارتباطات است، مبارزهی هر ملت برای حقوق بشر و دموکراسی میتواند و باید از کمک جهانی، از جمله کمک دولتهای دیگر، بهرهمند شود. حقوقبشر، مسألهی داخلی هیچ کشوری نیست. آقای زرافشان بهمثابه یک حقوقدان و فعال حقوقبشری، این را بسیار بهتر از من میداند که مداخلهی کشورها و دولتهای دیگر علیه نقض حقوقبشر در هر جای جهان، عین قانون و حقوق بینالملل است که انسانها طبق بیانیهی حقوق بشر حق دارند آن را بطلبند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٣ تير ۱٣٨۵ -
۴ ژوئيه ۲۰۰۶
منبع: نشریه نامه
از آقای ناصر زرافشان در شمارهی اردیبهشت نشریهی "نامه" مقالهای تحتعنوان "طرف سومی هم وجود دارد" درج شده است۱ که برخی محتویات آن، مرا بر آن داشت تا به نگارش سطور زیر بپردازم. متأسفانه آقای زرافشان پس از انتشار مقاله به زندان بازگشت و در شرایطی که بهقول او ، همهی ما نیاز به گفتوگو داریم، از حضور ایشان در عرصهی مباحث مهم مربوط به سرنوشت کشور محروم شدیم. چه خوب بود اگر امکان دیالوگ مستقیم با ایشان وجود داشت. در این شرایط، این پرسش در ذهن نگارنده دور میزد که طرح بحث با کسی که بهعلت سلبشدن آزادی از او و اقامتش در زندان، امکانات برابر در استفاده از تریبونها ندارد، شرط انصاف است یا نه. از سویی، نمیخواهم از این موقعیت که شرایط بحث بین نگارنده و آقای زرافشان برابر نیست، بهرهی ناعادلانه ببرم و از سوی دیگر، موضوعاتی که آقای زرافشان در مقالهی خود بدان پرداخته است، دارای چنان اهمیتی است که حیف است بحث آغازشده از سوی ایشان قطع شود. در پایان مبارزهای که نگارندهی این سطور با خود داشت، عاقبت ترجیح داد آنچه را در رابطه با نظریات آقای زرافشان در مقالهی ایشان به ذهنش میرسد، بیانکند بدین امید که آقای زرافشان هر چه زودتر آزادی خود را بازیابد و اگر نگارنده در خوانش مقالهی مذکور دچار سوءبرداشت شده باشد، از راهنمایی ایشان استفادهکند.
بینیاز از توضیح است که ایرانیان آزادیخواه برای آقای ناصر زرافشان بهویژه بهخاطر شهامتی که در دفاع از حقوقبشر از خود نشان دادهاند، احترامی عمیق قایلند. اختلاف نظر با ایشان در هر موردی، ذرهای از این احترام نمیکاهد. ایران، به شخصیتهایی مانند زرافشان نیاز دارد، کسانی که برای تحقق آزادی و حرمت انسانی، گام در راهی پرخطر بگذارند و از عواقب این تصمیم برای جان و آزادی خود نهراسند. ناصر زرافشان از چهرههای برجستهی جامعهی مدنی ایران است.
اما درست همین مقام و موقعیت ویژهی ناصر زرافشان، نگارنده را بر آن داشت که با دقت بیش از معمول، اظهارنظرهای ایشان دربارهی پارهای از کلیدیترین مسایل کشور را دنبالکند.
اهداف آمریکا در خاورمیانه
بخش مهمی از مقالهی آقای زرافشان، به اهداف آمریکا در خاورمیانه اختصاص دارد. آقای زرافشان مینویسد:
"ادعای سردمداران سیاست خارجی آمریکا در این زمینه (اهداف این دولت در خاورمیانه - س.م.) خیلی ساده است. آنها میگویند هدف آمریکا از مداخله در این منطقه، گسترش دموکراسی و حقوقبشر است. بنا به این ادعا، آن نظامی که در حال حاضر بر جهان مسلّط است و آمریکا سرکردگی آنرا بهعهده دارد، هیچ نیت و هدف و منافع دیگری در این منطقه و در پس این مداخلات ندارد."
نگارنده در اینکه عوامفریبی از ویژگیهای بسیاری از قدرتمندان جهان و بهویژه زمامداران کنونی ایالات متحدهی آمریکاست، با آقای زرافشان موافق است. گفتار حکام ایالات متحده نیز مانند گفتار بسیاری دیگر از صاحبان قدرت در جهان ما، با رفتارشان منطبق نیست. اما برای اهل تحقیق و مطالعه، امروز منابع اطلاعاتی فراوانی وجود دارد که با اتکا بدان بتوان در پس نطقها خطاب به عوام و شوهای تلویزیونی سیاستمداران، نیات و نقشههای واقعی آنان را دید. دولتی مانند دولت آمریکا علاوه بر تودهی مردم این کشور و سایر کشورها، در آنچه میگوید و مینویسد مخاطبان دیگری نیز دارد. زمامداران واشنگتن باید برای سرآمدان جامعهی خود، برای کسانی که از آنان در سطوح مدیریت بهره میگیرد و برای جامعهی روشنفکری ایالات متحده نیز سیاستهای خود را توضیح دهد. در این توضیحات رگههای بیشتری از واقعیت میتوان یافت تا آنچه در سخنرانیهای بیمحتوا و عوامفریبانهی رییسجمهوری آمریکا و برخی دیگر از دستیاران او میآید.
در موضعگیریهای رسمی دولت آمریکا که برای اطلاع جامعهی سیاسی و روشنفکری این کشور منتشر میشود، کمتر مقام آمریکایی است که مدعی شود دولت این کشور، "هیچ نیت و هدف و منافع دیگری (جز گسترش دموکراسی و حقوقبشر - س.م.... ) ندارد." چنین ادعایی بهقدری مضحک است که جز به ریشخند و استهزاء برای طرحکنندهی آن نمیانجامد. من برای نمونه، به سند "استراتژی امنیت ملی ایالات متحدهی آمریکا"۲ که در تاریخ ۱۶ مارس ۲۰۰۶ (۲۵ اسفند ۱٣٨۴) به امضای رییسجمهوری این کشور رسیده است مراجعه کردم. در این سند، استراتژی امنیت ملی آمریکا حول ۹ محور فرموله شده است که فقط دو محور آن مربوط به حقوق بشر و دموکراسیاند:
- دفاع از تلاشها برای دستیابی به حرمت انسانی.
- تقویت اتحادها برای شکستدادن تروریسم و تلاش برای جلوگیری از حملات به ما و دوستانمان.
- همکاری با دیگران جهت تخفیف رویاروییهای منطقهای.
- بازداشتن دشمنان ما از تهدید ما، متحدان ما و دوستان ما با سلاحهای نابودی جمعی.
- آغاز دورهای نوین از رشد جهانی اقتصادی از طریق بازارهای آزاد و تجارت آزاد.
- گسترش دایرهی توسعه از طریق بازکردن جوامع و ساختن مبانی دموکراسی.
- تدوین دستور کار برای اقدام مشترک با سایر مراکز اصلی قدرت جهانی.
- متحولکردن نهادهای امنیت ملی آمریکا برای انطباق با چالشها و فرصتهای قرن بیستویکم.
- دریافتن فرصتها و مقابله با چالشهای جهانیسازی.
همانگونه که میبینید، اغلب موارد برشمرده در این مهمترین سند رسمی سیاست خارجی آمریکا، ربطی به حقوقبشر و دموکراسی ندارد. البته نویسندگان این سند، محور اول را به "حرمت انسانی" و محور ششم را به "دموکراسی" اختصاص دادهاند. اما بخش اعظم سند، به اهداف و نیتها و منافع دیگری میپردازد. تا آنجا که به منطقهی خاورمیانه مربوط میشود، سند استراتژی امنیت ملی آمریکا به غیر از ادعاهای مبنی بر دفاع این کشور از آزادی و حقوق انسانی مردم این منطقه، بهویژه بر اهداف زیر تأکید دارد:
الف) مبارزه با تروریسم: در این سند آمده است تروریستهای فراملیتی، از میان انسانهایی نیرو میگیرند که صدایی در دولت متبوع خود ندارند و راهی قانونی برای ایجاد تحول در کشور خود نمیبینند. این سند، به تروریسم بهمثابه نوعی فرافکنی و جستوجوی ریشههای ناکامی خود در دیگران مینگرد. همچنین، مسدودبودن مجاری اطلاعرسانی و تئوریهای توطئه از ریشههای تروریسم نامیده شده است. و بالاخره، ایدئولوژی توجیهکنندهی قتل، در میان ریشههای تروریسم جای گرفته است. برای مقابله با این ریشهها، نویسندگان سند میگویند که باید دموکراسی را در برابر بیگانگی انسانها از قدرت حاکم، قانونیت و پیشبُرد مسالمتآمیز مباحث و دفاع از منافع از طریق سازشها را در برابر فرافکنی، آزادی بیان و رسانههای مستقل را در برابر تئوریهای توطئه، و حرمت انسانی را در برابر ایدئولوژی توجیهکنندهی قتل نهاد. بهعبارت دیگر، نویسندگان سند میکوشند تا مخاطبان خود (یعنی در وهلهی اول شهروندان آمریکایی) را قانعکنند که گسترش دموکراسی در خاورمیانه لازمهی پیشبُرد مبارزه علیه تروریسم است. نویسندگان این سند رسمی دولت آمریکا میدانند که برای مخاطبانشان آنچه در درجهی اول اهمیت قرار دارد، نه دستیابی مردم خاورمیانه به دموکراسی و آزادی، که امنیت خود جامعهی آمریکاست. زمامداران آمریکا میکوشند به روشنفکران این کشور بقبولانند که مصون نگهداشتن آمریکا از حملات تروریستی ممکن نیست مگر از طریق مبارزه با ریشههای تروریسم در خاستگاه اصلی آن یعنی خاورمیانه؛ و این مبارزهی ضد تروریسم است که ایالات متحده را وادار به مداخله در خاورمیانه کرده است.
ب) ممانعت از گسترش سلاحهای نابودی جمعی
جابهجای سند، بر ضرورت ممانعت از دستیابی تروریستها و "کشورهای قانونشکن" به سلاحهای نابودی جمعی تأکید میکند.
- در مورد نفت و سایر منابع انرژی فسیلی آمده است: "ما برای تأمین بیش از پنجاه درصد نیازهای خود، به منابع بینالمللی اتکا داریم." سند، یکی از مهمترین اهداف آمریکا در این زمینه را کاهش این وابستگی میداند.
وقتی خود نظریهپردازان سیاست خارجی آمریکا در سندی به امضای رییسجمهور این کشور، عمده اهداف این کشور در خاورمیانه را مواردی اعلام میکنند که ربطی به سرنوشت دموکراسی و آزادی برای مردم خاورمیانه ندارد و این "مبارزه با تروریسم" است که از دیدگاه نظریهپردازان رسمی آمریکایی توجیهگر پروژههایی مانند "دموکراسی" است، نسبتدادن اهداف شرافتمندانهای که خود واشنگتن نیز در اسناد جدی مدعی آن نیست به دولت آمریکا، از نظر من نیز مانند آقای زرافشان، نشانگر شیفتگی اسفبار در قبال دولت ایالات متحده است. اما تفاوت من با آقای زرافشان این است که ایشان از "شیفتگان آمریکا در منطقه و در ایران" سخن میگوید و مینویسد کسانی مدعی آن هستند که آمریکا "هیچ نیت و هدف و منافع دیگری" جز گسترش دموکراسی و حقوقبشر ندارد، درحالیکه برای من این پرسش مطرح است که کدام هموطن ما چنین ادعایی کرده است؟ شاید بهتر میبود اگر آقای زرافشان برای آنکه مجال سوءبرداشت از سخن ایشان نباشد، با ابهام از "شیفتگان آمریکا در منطقه و در ایران" سخن نمیگفت و بهصراحت مینوشت که منظورش کدام "شیفتگان آمریکا" در کشور ماست. با ماندن ابهام در این که آقای زرافشان کدام افراد یا نیروهای سیاسی را مدنظر دارد، برای خوانندهی مقالهی ایشان این سوال بیپاسخ میماند که ایشان با مقالهی خود میخواهد داوری خوانندگان دربارهی کدام "شیفتگان آمریکا" در ایران را تحتتأثیر قرار دهد؟ در میان روشنفکران و نیروهای سیاسی جدی ایرانی، چه کسی در چنین "شیفتگی" مورد ادعای آقای زرافشان آنقدر پیش رفته است که برای دولت آمریکا خصلتی انساندوستانه، فراتر از آنچه خود این دولت نیز مدعی است، قایل است؟
جامعهی امروز ایران، میلیونها دانشگاهرفته و روشنفکر دارد که جهان را میشناسند و میدانند همهی دولتها سیاست خود را بر پایهی منافع تنظیم میکنند. دولتها در قبال نیروهایی که تکیهگاههایشان را تشکیل میدهند باید پاسخگو باشند. این امر حتی در مورد دولتهای غیردموکراتیک نیز صادق است. آنها نیز باید پاسخگو باشند، اگرچه نه به همهی مردم و افکار عمومی، اما به اقشار و طبقات و نیروهایی که تکیهگاه دولت مربوطه را تشکیل میدهند. دولت آمریکا نیز خود را ملزم میبیند به مالیاتدهندگان آمریکایی بگوید صدها میلیارد دلاری که در چند سال اخیر در خاورمیانه خرجکرده، برای چه بوده است. در آمریکا افکار عمومی و رسانههای فعال و مستقل وجود دارد که چنین پرسشهایی را مطرح میکنند و کل سیاست آمریکا در خاورمیانه را به چالش میکشند. دولت بوش در تلاشی نهچندان موفق، در اسنادی مانند آنچه از آن نقلکردیم، مدعی است سیاست خاورمیانهای کاخ سفید در راستای اهدافی مانند مبارزه با تروریسم، کارساز است. گردانندگان فعلی دولت آمریکا تهدید اصلی متوجه خود را از سوی نیروهایی در داخل این کشور میبینند که بهدرستی معتقدند مشی بوش در خاورمیانه شکست خورده است. این نیروهای مخالف بوش، بهدرستی میگویند "جنگ ضد ترور" نهتنها از ابعاد تروریسم نکاسته، بلکه با تبدیلکردن عراق به پایگاه تروریستها، بر آن افزوده است. دولت بوش درحالی که محبوبیت وی به پایینترین سطح دورهی ریاستجمهوری او رسیده است، هنوز میکوشد به مردم آمریکا بقبولاند برای مبارزه با تهدیدی که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بدین سو که همهی آمریکاییها آنرا جدی میگیرند، راهی که رییسجمهوری آمریکا در پیش گرفته است، موثرترین شیوه است. این، ترجیعبند همهی تبلیغات دولت بوش است. دولت بوش، سیاست خود را نه با "انسانی"بودن گسترش دموکراسی و حقوقبشر، بلکه بر این استوار کرده است که با این سیاست، میتوان از خطرات علیه آمریکا و شهروندانش کاست.
دیگر آن زمان گذشته است که روشنفکران و نیروهای سیاسی جدی ایرانی فریب تبلیغات مخصوص مصرف عوام را بخورند، تولیدکنندهی این تبلیغات هر که میخواهد باشد. از این لحاظ، نگاه من به صحنهی سیاست ایران خوشبینانهتر از نگاه آقای زرافشان است. جامعهی روشنفکری و سیاسی ایران، آبدیدهتر و پختهتر از آن است که بپندارد دولتی خارجی وجود دارد بدون "هیچ نیت و هدف و منافعدیگری در این منطقه" جز گسترش دموکراسی و حقوقبشر.
مبارزه برای حقوقبشر و دموکراسی بدون حمایت بینالمللی؟
آقای زرافشان پس از نسبتدادن ادعایی مبنی بر اینکه آمریکا هیچ نیت و هدف و منافع دیگری جز گسترش دموکراسی و حقوق بشر ندارد به دولت آمریکا و "شیفتگان" مجهول ایرانی آمریکا، میپرسد: "آیا همهی مردم منطقه و ایران آنقدر خام و سادهاندیشند که موضوع را بههمین سادگی تلقیکنند؟" پاسخ این پرسش آقای زرافشان، منفی است، چرا که لااقل در میان ایرانیان، روشنفکران و متفکرانی بسیار وجود دارند که میدانند منافع و نیاتی بهغیر از انساندوستی، تعیینکنندهی سیاستهای همهی دولتهای جهان بدون استثناست. میتوان ساعتها در اینباره بحث کرد که دقیقاً کدام منافع و نیتها انگیزهی درگیرشدن آمریکا در افغانستان و عراق بوده است، اما گمان نمیکنم در میان مخاطبان آقای زرافشان -که ایشان باید حداقلی از سواد و آگاهی را برایشان قایل شود- کسی تردیدی داشته باشد که منافعی بهجز علایق و منافع آمریکا محرک این اقدامات بود. البته اینکه "منافع آمریکا" را باید منافع بخشی کوچک از صاحبان واقعی ثروت و قدرت در این کشور معنی کرد یا منافع اکثریت مردم آمریکا، بحث جداگانهای است. اما در خوشبینانهترین حالت، دولتآمریکا، تأمین منافع آمریکاییها را دنبال میکنند.
بعید میدانم آقای زرافشان معتقد باشد باید برای قبولاندن این امر بدیهی به خوانندگان غالباً فرهیختهی نشریهی "نامه" تلاشی گسترده آغاز کرد. پس هدف ایشان از ابراز نگرانی از "سادهلوحی" گروهی ایرانی که آنان را "شیفتگان آمریکا" مینامد چیست؟ شاید خواندن سطور زیر از آقای زرافشان، به یافتن پاسخ برای این پرسش، یاری رساند:
"آیا وقتی حقوق و آزادیهای ملتی سلب و لگدمال شده و بهعلت سلطهی ارتجاع راه توسعه و ترقی آن ملت مسدود میشود، بازپسگرفتن این حقوق و آزادیها و گشودن راه توسعه و پیشرفت آن ملت، وظیفهی یک ملت دیگر یا یک قدرت قهار بیگانه است؟ در کجای تاریخ این وظیفهی یک ملت را، بهجای خود او، ملت یا کشور دیگری انجام داده است؟"
بهنظر میرسد هدف انتقاد آقای زرافشان، هر کسی است که بهنوعی حمایت بینالمللی از مبارزهی حقطلبانه و آزادیخواهانهی ملل را ضروری و غیرقابل چشمپوشی میداند. پرسش دوم آقای زرافشان در پاراگراف بالا، باعث شگفتی من شد. شخصیتی به فرهیختگی ناصر زرافشان با آشنایی که با تاریخ معاصر جهان دارد، اگر به ذهن و دانش خود مراجعه کند، مواردی در پاسخ به این پرسش خواهد یافت که "در کجای تاریخ" ملت یا کشوری دیگر حقوق و آزادیهای یک ملت را باز ستانده است. در تاریخ معاصر جهان، نمونههای بسیار از حدود مختلف کمک بینالمللی به احقاق حقوق و آزادیهای یک ملت وجود دارد. بارزترین این نمونهها، مبارزهی جهانی علیه نازیسم است. اکثریت ملت آلمان در آستانهی جنگ جهانی دوم، فریب آدولف هیتلر و حزب نازی او را خورده و آنچنان در روِیای عظمت ملی غرق شده بود که برای اجرای جنایتکارانهترین نقشه تاریخ بشر به آلت دست نازیها تبدیلگردید. آلمانیها وقتی بیدار شدند که هیتلر، ارتش عظیم فلدمارشال پاولوس در استالینگراد را به کام مرگ فرستاد، وقتی بیدار شدند که دیگر دیر شده و چارهای جز مداخلهی جهانی برای نابودی نازیسم نمانده بود. آخرین تلاش قابل ذکر از داخل آلمان برای سرنگونی هیتلر، در ژوئیهی ۱۹۴۴ یعنی کمتر از یک سال به پایان جنگ مانده، به شکست انجامید و صدها تن از عاملان آن اعدام شدند. حال فرضکنید آقای زرافشان در اتحاد شوروی یا آمریکای ۱۹۴۴ زندگی میکرد. آیا ایشان خطاب به چرچیل، استالین و روزولت که قرار گذاشته بودند آلمان را اشغال و رژیم هیتلر را نابود کنند، عبارات بالا را مینوشت و از آنها میخواست پشت مرزهای آلمان بمانند و کار سرنگونی نازیها را به ملت آلمان بسپارند؟
در همین دورهی اخیر، آیا در سال ۱٣۷۰، خواست آقای زرافشان از جامعهی بینالمللی - از جمله ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران - این میبود که به "اتحاد شمال" افغانستان کمک نکنند؟ آیا طالبان بدون کمک نظامی خارجی رفتنی بودند؟ آیا آقای زرافشان، عدم دخالت نظامی خارجی در رواندا را که به کشتار صدها هزار انسان انجامید با عبارات بالا توجیه میکند؟
البته کمک جهانی به مبارزهی آزادیخواهانهی یک ملت، در اغلب موارد خصلت نظامی ندارد. رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی، بهویژه پس از نیرو گرفتن جنبش ضدنژادپرستی در آمریکا، با تحریم گستردهی سیاسی، تسلیحاتی، اقتصادی، فرهنگی و حتی ورزشی جهان مواجه شد و عاقبت زیر فشار مبارزهی مردم این کشور و تحریم جهانی، ناگزیر شد ارادهی اکثریت را بپذیرد. آیا آقای زرافشان در دههی ۱۹۷۰ میلادی از شورای امنیت سازمان ملل متحد میخواست قطعنامههای تحریم گستردهی آفریقای جنوبی را صادر نکند؟
مراجعهای ساده به تاریخ نشان میدهد که در جهان امروز که جهان ارتباطات است، مبارزهی هر ملت برای حقوق بشر و دموکراسی میتواند و باید از کمک جهانی، از جمله کمک دولتهای دیگر، بهرهمند شود. حقوقبشر، مسألهی داخلی هیچ کشوری نیست. آقای زرافشان بهمثابه یک حقوقدان و فعال حقوقبشری، این را بسیار بهتر از من میداند که مداخلهی کشورها و دولتهای دیگر علیه نقض حقوقبشر در هر جای جهان، عین قانون و حقوق بینالملل است که انسانها طبق بیانیهی حقوق بشر حق دارند آن را بطلبند. حداقل سطح حمایت بینالمللی، پشتیبانی معنوی مانند صدور بیانیهها و اظهارنظر مقامات و برگزاری گردهماییها و غیره، و حداکثر آن مداخلهی نظامی است. مورد آخر یعنی مداخلهی نظامی، در موارد بسیار نادر پشتیبانی جامعهی بینالمللی را مییابد. مواردی نیز مانند عراق وجود داشته است که در آن دولت ایالات متحده بهگونهای غیرقانونی و بدون حمایت جامعهی بینالمللی و نهاد نمایندگیکنندهی آن یعنی سازمان ملل متحد دست به مداخلهی نظامی زده و این مداخلهی نظامی را تحتعناوین مختلف مانند مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی توجیه کرده است. منظور من از مداخلهی نظامی بهمثابه آخرین وسیلهی جامعهی بینالمللی برای رهانیدن ملتی از مصائبی مانند نسلکشی، ماجراجوییهای نظامی غیرقانونی ایالات متحده مانند آنچه در عراق رخ داد، نیست. منظور من مواردی است که در حقوق بینالملل پیشبینی شده است، نظامی حقوقی که دستآورد بشریت است و باید آنرا پاس داشت. این نظام حقوقی باید از ضمانت اجرایی برخوردار باشد، و از همینرو در فصل هفتم منشور ملل متحد پیشبینی شده است: "شورای امنیت میتواند تصمیم بگیرد چه اقداماتی بهغیر از کاربرد نیروی مسلح باید برای پیشبُرد مصوباتش انجام پذیرد )...( این اقدامات میتواند شامل قطع کامل یا بخشی از مناسبات اقتصادی، رفت و آمد از طریق راهآهن و راههای دریایی و هوایی، ارتباطات پستی، تلگرافی و مخابراتی و نیز سایر ارتباطات و قطع مناسبات دیپلماتیک شود... اگر شورای امنیت بر این نظر باشد که اقدامات پیشبینیشده در مادهی ۴۱ ناکافی خواهند بود یا ناکافی از کار درآمدهاند، میتواند با نیروهای مسلح هوایی، دریایی و زمینی جهت حفظ یا برقراری مجدد صلح جهانی و امنیت بینالمللی اقدامات لازم را انجام دهد. این اقدامات میتواند شامل نمایش نیرو، محاصرهی نظامی یا سایر اشکال کاربرد نیروهای مسلح هوایی، دریایی و زمینی اعضای ملل متحد باشد."٣ میتوان این انتقاد را متوجه نظام حقوق بینالملل و بهویژه منشور ملل متحد دانست که موارد ناعادلانه مانند حق وتو برای پنج کشور در آن گنجانده شده است، اما از نظر من، بودن چنین نظامی و ضمانتهای اجرایی آن، از نبودش بهتر است. گمان نمیکنم آقای زرافشان با این نظر مخالف باشد.
مخاطب آقای زرافشان کیست؟
در مورد مشخص ایران، هیچ نیروی سیاسی جدی ایرانی - معدودی گردانندگان برخی شبکههای ماهوارهای، نیروی سیاسی جدی نیستند - معتقد نیست که قدرتهای خارجی باید در ایران دخالت نظامی کنند. برعکس، همهی نیروهای سیاسی قابل ذکر ایرانی مخالفت خود را با چنین مداخلهای اعلامکردهاند. هرکس کوچکترین آشنایی با ایران داشته باشد، میداند کشور ما دارای زرافشانها و سایر اعضای جامعهی مدنی فعال، تأثیرگذار و زنده است که امید آیندهی ایران برای دستیابی به آزادی و حقوقبشر است. ایران، نه افغانستان است و نه عراق.
پس مخاطبان ایرانی آقای زرافشان چهکسانی هستند؟ کدام ایرانی مورد نظر این جملات است: "هواداران مداخلهی بیگانه که نه معنا و عواقب چنین مداخلهای را درست میشناسند و نه از معنا و عواقب جنگ برای مردم خبر دارند، معادلهی مجعول و عامیانهای را در سطح جامعه تبلیغ میکنند که گویا هرکس در مورد عواقب مداخلهی بیگانه و مخالفت با جنگ و تجاوز نظامی صحبت کند، از موضع جمهوری اسلامی یا حمایت از آن صحبت کرده است. این ادعایی بیاساس است که مطرحکنندگان آن میخواهند بهکمک آن دست به نوعی "ترور فکر" زده و بیگانهپرستی خود را در پشت آن پنهان سازند."
کدام نیروی سیاسی جدی ایرانی، آنقدر بیمسوولیت و کور است که معنا و عواقب جنگ را نبیند و هرگونه مخالفت با جنگ را محکوم کند؟ کدام ایرانیانند که از سوی آقای زرافشان به "بیگانهپرستی" متهم میشوند؟ من از کاربرد این واژه از سوی آقای زرافشان بسیار شگفتزده شدم. آقای زرافشان در همین مقاله، لنین را میستاید که از نظریهپردازان انترناسیونالیسم بود. در آنچه از میراث چپ دو قرن گذشته باقی مانده است، بدون تردید انترناسیونالیسم بسیار برجسته است. چپ، انترناسیونالیسم را در برابر ملیگرایی و شووینیسم که ریشهی اغلب فجایع قرن بیستم بود نهاد و در قرن بیستویکم، در عصر دهکدهی جهانی، یک شخصیت چپ هنوز میتواند به این موضع تاریخی چپ، مباهاتکند. این، ملیگرایان بودهاند که همواره به مخالفان خود و از جمله چپ، انگ "بیگانهپرستی" زدهاند. این، "بیگانهستیزی" است که از معضلات اصلی بشریت در سراسر جهان، از جوامع پیشرفتهای مانند اروپای غربی تا کشورهای فقیر عربی است نه "بیگانهپرستی."
من با آقای زرافشان موافقم که اگر واقعاً در میان مردم ایران کسانی باشند که "در انتظار نشستهاند که با کُشتههای دیگران و با هزینهی دیگران روز بهتری فراهم آید و آنگاه آنان، بیهزینه از آن بهرهمند شوند" باید به روشنگری در میان آنان پرداخت و توضیح داد که نباید منتظر ناجیانی در هیأت لشکریان قدرتهای خارجی بنشینند. اما شایسته نیست این روشنگری با متهمکردن گروهی از هموطنان ما به "بیگانهپرستی" همراه شود. آیا باید اینگونه به انسانهایی که هر روز ابتداییترین حقوق آنان نقض میشود و امید بستن به هر یاریرسانی، واکنش طبیعی آنها است، پرخاش کرد؟ مسوولان اصلیِ گردیدنِ نگاهِ بخشی از ایرانیان به مداخلهی نظامی خارجی چهکسانی هستند؟ نیروهای سیاسی جدی ایرانی که همگی مخالفت خود را با چنین مداخلهای اعلام کردهاند یا کسانی که هر روز حقوق مردم را لگدمال میکنند؟
این سوال که مخاطب آقای زرافشان کیست، در چند باری که مقالهی ایشان را خواندم، پیوسته در ذهن من دور میزد، تا اینکه بار دیگر به این جملات رسیدم: "بسیاری از کسانی که امروز در جای گرم و نرم و امن نشستهاند و مبارزات و خطمشی نسل گذشته را در رژیم پیشین مورد نقد قرار میدهند و آنان را محکوم میکنند، توجه ندارند که نسل گذشته دستکم به توانایی خود برای تغییر نظام اجتماعی حاکم بهطور جدی ایمان داشت و الا جان خود را به کف دست نمیگرفت و بهمیدان نمیرفت. آن نسل اگر در تحقق آرمانهای خویش هم با شکست مواجه شد، لااقل به میدان رفت و شکست خورد. نسل کنونی جرأت و جسارت به میدان رفتن را هم از دست داده و در انتظار معجزهی دیگران نشسته است."
اگر این جملات، بدون ارتباط با حملهی آقای زرافشان به "بیگانهپرستان" نوشته شده بود و در یک مقالهی جداگانه میآمد، تفاوت داشت با مقالهی در دست ما که چند بند بالاتر به نقد "بیگانهپرستی" پرداخته و بعد بلافاصله، شمشیر تیز خود را متوجه "نسل کنونی" میکند. بهنظر میرسد، مخاطب آقای زرافشان یکی است: "نسل کنونی" که برای دستیابی به آزادی، چشم امید به دخالت نظامی خارجی دوخته است و "عافیتطلبانه" منتظر ناجی نشسته است.
من در عرصهی حقوقی نادانتر از آن هستم که به خود اجازه دهم به حقوقدانی مانند آقای زرافشان بگویم نشستن در "جای گرم و نرم و امن" و "عافیتطلبی" از حقوق بشر است و نمیتوان کسی را صرفاً بدینخاطر محکوم کرد. از نظر من باید از بار منفی دادن به ترکیباتی مانند "عافیتطلبی" خودداریکرد. نهایت سعی و تلاش بشر، چه جمعی و چه فردی، دستیابی به عافیت است. کسانی هستند که مانند آقای زرافشان، عافیت خود را در دورههای مختلف زندگی، فدای عافیت جمع کردهاند. اما این کسان، همواره شماری قلیل بودهاند. چند تن از همسن و سالهای آقای زرافشان، به قول ایشان جان به کف گرفتند و به میدان رفتند؟ آیا آقای زرافشان میتواند ثابتکند نسل ایشان بهلحاظ پروردن کسانی که عافیت خود را قربانی عافیت جمع کردند، بر نسلهای دیگر، برتری قابل توجهی دارد؟ اگر من با آقای زرافشان و سابقهی ایشان در دفاع سیاسی و حقوقی از نسلهای جوانتر کوشندگان راه آزادی و حقوقبشر آشنایی نداشتم، ممکن بود در جملات نقلشدهی آقای زرافشان، نگاهی تحقیرآمیز به آنها که از ایشان جوانترند ببینم. اما مطمئنم منظور ایشان به یک چوب راندن "نسل کنونی" نبوده است و اگر خود نیز اندکی در جملات نقلشده درنگکنند، شاید منظور خود را بهگونهای دیگر بیان نمایند. آقای زرافشان حتماً در دورههای اخیر زندان خود، شواهد بسیار دیده است که آن را وابستگان "نسل کنونی" با مایه گذاشتن از آزادی، امنیت فردی، آسایش و حتی جان خود، برای اهداف و منافع جمعی مانند آزادی، قانونیت، مدنیت و حقوقبشر اقدام کردهاند. آقای زرافشان قطعاً واقفند زمانی که ایشان همراه با نسلی از مبارزان سیاسی هم سن و سالشان به مبارزه با رژیم گذشته برخاستند، شیوهای از مبارزه بر صحنهی سیاسی اپوزیسیون آن روز ایران حاکم بود که قطعاً امروز خود آقای زرافشان نیز آن را چه در شرایط آن روزها و چه در شرایط امروز نادرست میداند. کدام منطق حکم میکند که باید انسانها جان خود را از دست دهند، هنگامی که هیچ زمینه و آمادگی وجود ندارد برای اینکه این فداکاری، منشأ تحولی بنیادی در جامعه شود؟ تردید ندارم آقای زرافشان شادمان است از این که نسل کنونی از اشتباهات نسل ایشان آموخته است و بیگدار به آب نمیزند. دیدیم که ادامهی منطقی آن روحیهی مبارزهی پیش از انقلاب در سالهای پس از انقلاب، سیاست گروههایی بود که اعضا و هواداران خود را غیرمسوولانه به میدان مبارزهای مرگبار و بیسرانجام فرستادند. درعینحال، من عمیقاً به این گفتهی اکبر گنجی که در کنار ناصر زرافشان بهعنوان چهرهای خوشنام در مبارزه برای حقوق مردم ایران شناخته شده است، معتقدم که آزادی ارزان بهدست نمیآید و برای آن باید بهایی پرداخت. اما نمیتوان به کسانی که یا آمادگی آن را ندارند یا فعلاً شرایط آن را نمیبینند که چون گنجیها و زرافشانها به میدان روند، به دیدهی تحقیر نگریست. حق همهی انسانهاست که برای حفظ جان و آزادی خود اولویت قایل شوند.
از سوی دیگر، بهاندازهی کافی نمونههایی وجود دارد که مثلاً ایرانیان ۲۰ تا ٣۰ ساله، اتفاقاً در مبارزه برای آزادی و حقوقبشر، بسیار فعالند. اما این مبارزه با آنچه سی سال پیش در ایران جریان داشت، از اساس تفاوت دارد. امروز، خود مبارزه علیه استبداد نیز دموکراتیزه شده است و شماری بسیار فراتر از معدودی قهرمان را در بر میگیرد. در عصر اینترنت و زمانی که انحصار شبکههای اطلاعات از دست قدرتمندان خارج شده است، میلیونها نفر قادرند هر روز آنچه را میاندیشند، بگویند و بنویسند و به گوش دیگران برسانند. پخش یک اعلامیه که تا همین ده سال پیش بهخاطر آن انسانها به زندان میرفتند و چهبسا جان میباختند، امروز از طریق الکترونیک بدون پرداختن بهایی گزاف و مایهگذاشتن از جان، امکانپذیر است. آیا حال که چنین است، باید به چنین اقدامی به دیدهی تحقیر بنگریم، چرا که دیگر جرأتی در حد شهامت آزادیخواهان سی سال و بیست سال پیش برای دستزدن به آن ضرورت ندارد؟ امروز نسل جوان ایرانی برای خواستهای آزادیخواهانه و حقطلبانهی خود مبارزه میکند، مبارزهای که از مبادلهی افکار در فضای مجازی اینترنت آغاز میشود و نمونههایی سختتر را که با زندان و شکنجه نیز همراه است در بر میگیرد. بر چنین زمینهای، اطمینان دارم آقای زرافشان دربارهی نسل امروز فعالان سیاسی چنین نمیاندیشد که در نگاه نخست به این نوشتهی ایشان بهنظر میرسد: "نسل کنونی چشم و امید بهدست دیگران بسته، بهآن بلوغ نرسیده که خود را یکطرف مبارزه وعامل تغییر بداند." من نمیدانم آقای زرافشان دربارهی چه کسی سخن میگوید وقتی مینویسد: "آیا هنر برخی "روشنفکران دینی... " چیزی بیش از این نبوده است که آن ارادهی مبارزهی احتمالی نسل گذشته را خاموش و به فراموشی و انفعال بسپارند و نسلی بیآرمان و بیاعتقاد به نیروی خود بپرورند که مصرفکنندهی سطحی و خام موهومات نولیبرالی است و طی یک فرآیند خزنده و تدریجی مآلاً سر از اردوی شیفتگان آمریکا درآورده است؟"
ضرورت نگرشی نو
از برخی جملات ایجادکنندهی امکان سوءتفاهم در نوشتهی آقای زرافشان که بگذریم، نگاهی عمیقتر به نظرات آقای زرافشان نشانگر آن است که ایشان، اکثریت نسل جوان و فعالان سیاسی ایران را همراه با خود در نگرش معینی به جهان و رابطهی ایران با جهان، نمیبیند. آقای زرافشان مینویسد: "در مورد ماهیت و اهداف این نظام (امپریالیسم جهانی-س.م.) و منافع و سیاستهای آن که در جهت تأمین آن منافع و مصالح طراحی شده است، در جوّ نولیبرالی دو دههی گذشته آگاهی کافی به جامعه داده نشده است." بهنظرِ هر کس که زرادخانهی عظیم تبلیغاتی جمهوری اسلامی ایران را بشناسد و بداند که صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، در زمرهی بزرگترین و ثروتمندترین موسسات رادیو و تلویزیون جهان است، هرکس کتابهای درسی ایران را خوانده باشد و بداند که دربارهی نظام جهانی و ارتباط آن با ایران در این کتابها چه آمده است، هرکس که حتی یک ساعت وقت صرف دیدن یا گوشدادن به برنامههای تلویزیونی یا رادیویی در ایران کرده باشد، این جملهی آقای زرافشان غریب میآید. بیش از ۲۷ سال است که زرادخانهی دولتی تبلیغات ایران، بیگانهستیزی و سوءظن به غرب را میپراکند. چه شده است که به ادعای آقای زرافشان، این تبلیغات بیثمر مانده است؟ آیا بُرد تلویزیونهای ماهوارهای که اکثریت قریب به اتفاق بینندگان آنها را برنامههای موزیک آنها جلب میکند، بیش از تأثیر رسانههای داخلی است؟
آقای زرافشان چه انتقادی به تبلیغات ضدامپریالیستی ۲۷ سال اخیر دارد؟ آیا معتقد است که اگر این تبلیغات، بهجای داشتن رنگ و لعاب اسلامی، با چاشنی گفتمان چپ همراه میشد، تأثیر بیشتری داشت؟ ازنظر من چنین باوری بدین معنی است که کار ذهنی خود را بسیار ساده کرده، از جستوجوی عوامل ناکامماندن گفتمان "ضدامپریالیستی" سنتی، شانه خالیکنیم. نسل جوان و جستوجوگر ایرانی، میبیند که این گفتمان سنتی، پاسخگوی بسیاری از پدیدههای جهان امروز نیست. این گفتمان، بدون تغییر از دوران جنگ سرد حفظ شده است، دورانی که در آن، جبههها روشن بود: در یکسو، "امپریالیسم جهانی" به سرکردگی آمریکا و در سوی دیگر، ائتلافی از "سوسیالیسم واقعاً موجود" با نیروهای چپ کشورهای سرمایهداری و نیز "جنبشهای رهاییبخش" که در بسیاری از کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به قدرت سیاسی دستیافته و اغلب آنها از حمایت "اردوگاه سوسیالیسم" بهرهمند بودند.
صرفنظر از اینکه در آن نبرد، حقانیت با که بود و نگرش ضدامپریالیستی در آنزمان تا چهاندازه درست بود، امروز شرایط جهان در قیاس با ۲۰ سال پیش بسیار متحول شده است. برای یک نیروی سیاسی جدی که میخواهد نیرویی اجتماعی برای اهداف معینی بسیجکند و درنهایت بر سیاست ملی کشور خود تأثیر بگذارد، انتخاب اهداف واقعبینانه اهمیت حیاتی دارد. نسل جوان فعالان سیاسی ایران حق دارد از مبلّغان نگرش ضدامپریالیستی بپرسد آنها با این نگرش، چه راهی را پیشروی سیاست ملی ایران میگذارند؟ آیا ایران قادر است ائتلافی جهانی علیه امپریالیسم را سازمان دهد و مانند سوسیالیسم واقعاً موجود، اقتصادی منفک از اقتصاد بینالمللی سرمایهداری بنا کند؟
در مقالهی آقای زرافشان، بهدرستی آمده است، نئولیبرالیسم برخلاف ادعای سردمداران آن، در یک ربع قرن اخیر دستآوردی جز تشدید فاصلهی طبقاتی و افزایش بیکاری و محرومیت در مناطق مختلف جهان نداشته است. اما آنچه آقای زرافشان ننوشته است، این است که نئولیبرالیسم، سرنوشت محتوم ایران نیست. ایران میتواند با جهان خارج ارتباطاتی گسترده داشته باشد اما از سیاست نئولیبرال در داخل کشور پرهیزکند. نئولیبرالیسم در کشورهای مختلف، به درجات مختلف پیش رفته است و پیشرفت آن، نسبت عکس با میزان مقاومت و درجهی سازماندهی مخالفان داشته است. اعتراضات اخیر دانشجویان و کارگران فرانسه به قانون تسهیل اخراج کارکنان تازهکار، نشان داد که میتوان جلوی تهاجم نئولیبرالیسم را گرفت. اما این مبارزه، بیش از هر چیز مبارزهای داخلی است. آمیختن مبارزه علیه نئولیبرالیسم با گفتمان سنتی ضدامپریالیستی، از اعتبار مبارزه میکاهد. کارگران و زحمتکشان ایرانی را عمدتاً سرمایهداری ملی (که بخش اعظم آن دولتی یا شبهدولتی است) بهشدت استثمار میکند نه بیگانگان. آنکه ماهها حقوق کارگران را نمیدهد، آنکه دستهدسته کارگران را اخراج میکند، آنکه تحمل خواستهای سادهی صنفی رانندگان شرکت واحد را ندارد، از قضا بسیار هم ضدآمریکایی و مخالف "بیگانهپرستی" است.
برای آنکه مبارزه علیه نئولیبرالیسم وطنی موفقیتآمیز باشد، سازماندهی مستقل و آزادنهی کارگران و زحمتکشان ضروری است. در هیچ کشور، مقاومتی موثر در برابر سیاستهای نئولیبرال صورت نگرفته است مگر با اتکا به اتحادیههای کارگران و زحمتکشان و سازماندهی مستقل و آزادانهی آنها در چنین اتحادیههایی. مرکز ثقل مبارزهی عدالتخواهانهی چپ ایران، باید متوجه تأمین چنین آزادیهای صنفی باشد. اگر حقوق مسلم کارگران و زحمتکشان در یک سازماندهی آزادانه احقاق شود، خود خواهند توانست مبارزهی عدالتخواهانهی بسیار موثرتری از آنچه روشنفکران چپ انجام میدهند، پیش برند.
اینکه داشتن ارتباط با جهان مستلزم اجرای سیاستهای نئولیبرالی در داخل کشور است، سخنی است نادرست که نئولیبرالها چه در ایران و چه در سایر نقاط جهان پیوسته تکرار میکنند. ممکن است برای برخی کشورها که امکانات ایران را ندارند، تنها راه توسعه و شرکت در تقسیم کار جهانی، تسلیمشدن به ارادهای دیکته شده از سوی نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول باشد، اما درمورد ایران چنین نیست. دولت ملی در ایران بسیار نیرومند است و میتواند در تقسیم کار بینالمللی مشارکت جوید، بدون آنکه مرکز تصمیمگیری اقتصادی را به واشنگتن منتقلکند. منابع ملی کافی برای جلوگیری از فقر، بیکاری و محرومیت در اختیار دولت ملی است. آنچه ایران بدان نیاز دارد، نه بالابردن دُز گفتمان ضدامپریالیستی، که اِعمال کنترل دموکراتیک بر اقتصاد است. ایران بهجهت داشتن منابع ملی سرشار، این امکان را دارد که از نسخههای پیچیده شده در صندوق بینالمللی پول پیروی نکند. چنین مقاومتی در برابر نسخههای نئولیبرال، بهمعنی انزواگرایی نیست، بهمعنای پیروی از مدل فاجعهبار کرهی شمالی نیست، بلکه بدین معنی است که مرکز تصمیمگیری دربارهی امور اقتصادی ایران، دولت منتخب، پاسخگو و پیرو شفافیت باشد. امروز نیز این تصمیمات در داخل کشور اتخاذ میشود، اما توسط دولتی غیرمنتخب و غیرپاسخگو که انواع و اقسام بودجههای مخفی دارد و روندهای تصمیمگیری اقتصادی آن در معرض داوری مردم، افکار عمومی و کارشناسان مستقل اقتصادی نیست. چپ باید از این دفاعکند که شفافیت بر سیاستهای اقتصادی کشور حاکم باشد. این شفافیت را شاید بتوان از دیدگاه استراتژیک، گامی در راستای تحقق اقتصاد مشارکتی یا سوسیالیسم مشارکتی دانست که امروز بهعنوان استراتژی چپ، از سوی برخی صاحبنظران طرح میشود.
شفافیت تصمیمات اقتصادی به چه معناست؟ برای آنکه این مقوله را تعریفکنیم، بهتر است نگاهی به ضد آن بیاندازیم، یعنی آنچه در جمهوری اسلامی ایران میگذرد. در ایران که بنا بر برخی تخمینها، ٨۰ درصد اقتصاد آن دولتی است، دستگاه دولتی پیرامون خود زائدههایی دارد که بهظاهر جزیی از بخش خصوصیاند. اگر قرار است دولت، انجام پروژهای را به مقاطعه بگذارد، قرارداد به شرکتی داده میشود که یک سهامدار عمدهی آن، "تصادفاً" از خویشاوندان مدیر دولتی تصمیمگیرنده دربارهی مناقصه است، یا "آقازاده" است، یا سفارشی از یک "آقا" یا "آقازاده" دارد. استخدام در دستگاه دولتی براساس روابط نزدیک داوطلب با این یا آن صاحب قدرت صورت میگیرد. مرجعی مستقل هم برای شکایت بازندگان در مناقصه وجود ندارد.
خواست شفافیت در اقتصاد که از نظر من باید از مهمترین خواستهای اقتصادی چپ ایران باشد، البته محدود به چپ نیست و میتوان حول آن، جبههای وسیع را که مرزهای آن بسیار فراتر از چپ است بسیجکرد. چپ بدون اینکه در قدرت باشد نیز میتواند سازندهی "گفتمان" شود. بهنظرمن، در اینمورد توجه به تجارب در سایر کشورها و در عرصهی بینالمللی بسیار مفید خواهد بود. کشورهای پیشرفته، قوانین و مقرراتی در مورد نحوهی انجام مناقصهها از سوی دستگاههای دولتی دارند که میتوان از آن ایدههای زیادی گرفت. در این عرصه، سازمانی بهنام "شفافیت بینالملل" فعال است که در زمینهی شفافیت اقتصادی، تقریباً همان نقشی را ایفا میکند که عفو بینالملل در عرصهی حقوقبشر برعهده گرفته است. از جمله اقدامات شفافیت بینالملل ( Transparency International )، انتشار ردهبندی شفافیت اقتصادی برای کشورهاست که البته جایگاه ایران در این ردهبندی اسفبار است۴
در امر شفافیت اقتصادی و پاسخگوبودن دولت، دموکراسی و سوسیالیسم بههم میرسند. دفاع از برنامهی اقتصادی سوسیالیسم در ایران امروز، در درجهی اول بهمعنی دموکراتیزهکردن اقتصاد است، بهمعنی ایجاد شفافیت است. با شفافیت است که میتوان به مصاف هیولای فساد اقتصادی دستگاه دولتی رفت، فسادی که عواقب آنرا مردم هر روز با گوشت و پوست خود احساس میکنند. مردم، چشم بصیرت دارند و میبینند چهگونه تازه بهدوران رسیدهها از قِبَلِ وابستگی یا زدوبند با مقامات و نهادهای حکومتی، یکشبه میلیاردر میشوند. خواست شفافیت اقتصادی، میتواند در جامعهی ایران طنین گستردهای بیابد. این خواست باید با خواست دفاع از آزادی مطبوعات و حق و وظیفهی آنان در پیگیری و جستوجو پیرامون امور اقتصادی همراه شود. و البته همهی اینها بر زمینهای از حاکمیت قانون است که مادیت مییابد.
بدینترتیب از نظرمن، آنچه به درد اقتصاد ایران میخورد، نه خصوصیسازی نئولیبرال و نه دولتیکردن تتمهی بخش خصوصی، که حاکمشدن قانونیت و شفافیت بر اقتصاد و دموکراتیزهکردن آن است. در این مدل، ترکیبی از مکانیسمهای بازار و برنامهریزی میتواند اعمال شود. با چنین مدلی است که میتوان امنیت سرمایهگذاری در ایران را تأمینکرد و از تمایل سرمایه به فرار کاست.
تخطئهی مبارزه برای دموکراسی بهسود کیست؟
آقای زرافشان پس از برشمردن پارهای از مشخصات نئولیبرالیسم، مینویسد: "تعرض برای برداشتن موانعی که بر سر راه گسترش این نظام وجود دارد و تلاش برای جهانیکردن آن، زیرعنوان دموکراسی و حقوقبشر صورت میگیرد."
این حکم عمومی، چندان با واقعیت انطباق ندارد. در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری، که کانون مبارزه بین نئولیبرالیسم از یکسو و مخالفان چپ آن از سوی دیگرند، این مبارزه با مبارزه برای دفاع از دستآوردهای دموکراتیک و حقوقبشری همسو و همراه است. دولتهایی که بهلحاظ اقتصادی، سیاست نئولیبرال را پیش میبرند، حقوق شهروندی را نیز محدود کرده و میکنند. بارزترین نمونه، دولت جرج بوش است که با قانون موسوم به "لایحهی میهنپرستانه"، بسیاری از حقوق شهروندی مانند حق مصونماندن از بازداشت خودسرانه و حق داشتن حریم خصوصی را محدود کرده است.
اینکه در رویارویی و مخاصمه میان دولتها، یکی دیگری را متهم به نقض حقوق انسانها کند و مبارزهی خود با او را رنگ و لعاب دفاع از دموکراسی و حقوقبشر بدهد، پدیدهی تازهای نیست. این هم پدیدهی تازهای نیست که گاه منافع یک ملت تحت ستم، با منافع دولتهایی که به هر علتی با قدرت سرکوبکنندهی آن ملت تضاد دارند، همسو شود. آیا این همسویی به ما اجازه میدهد مبارزه برای دموکراسی و حقوقبشر را تحتعنوان تعرض برای از میان برداشتن موانع گسترش سلطهی امپریالیسم، تخطئهکنیم؟ این تخطئه و داوری ناروا بهسود کیست؟
از نظر من، از اینگونه تخطئهی مبارزه برای دموکراسی و حقوقبشر تنها کسانی سود میبرند که دموکراسی و حقوقبشر را تحفهی نامطلوب غرب میدانند، ارمغانی که به درد مردم ایران نمیخورد و متاعی که باید عطایش را به لقایش بخشید. کسانی سرسختترین دشمنان دموکراسی و حقوقبشرند که امثال زرافشان را به زندان میفرستند. برخی از همانها عوامفریبانه پرچم عدالتخواهی برافراشتهاند و میگویند مشکل مردم تشنهی عدالت، دموکراسی و حقوقبشر نیست. کسانی از تخطئهی مبارزه برای دموکراسی و حقوقبشر سود میبرند که عدالت را به دروغ در برابر آزادی و دموکراسی و حقوقبشر مینهند. من از آنجا که با سابقهی مبارزهی آقای زرافشان برای آزادی، دموکراسی، حقوقبشر و قانونیت آشنایی دارم، مطمئنم که مراد ایشان از جملهی مذکور، تخطئهی مبارزه برای این اهداف نیست، اما ایکاش جملهی نقل شده بهگونهای بیان میشد که برای کسانی بدون حد آشنایی من با پیشینهی آقای زرافشان نیز جای سوءتفاهم نمیگذاشت.
سخن پایانی
در پایان، لازم میدانم به این نکته نیز اشارهکنم که علاوه بر نسل جوان، برخی مسنترها نیز مشمول انتقاد آقای زرافشان شدهاند که مینویسد: "دوستانی که دو- سه دههی پیش با لنین و لنینیسم "یهقل-دوقل" بازی میکردند و امروز پس از یکی دو دهه تبعید سیاسی و خارجنشینی نسبت بهمواضع گذشتهی خود تردید کرده و راه رشد سرمایهداری را موعظه میکنند، اگر همان روزگاری که لنین و لنینیسم وِرد زبانشان بود، مفهوم این نظریهی لنین را که میگوید "سرمایهداری در عصر امپریالیسم بهعلت پیدایش اولیگارشی مالی و غلبهی سرمایهی مالی، سرمایهداری انگلصفت و رو به تباهی است" درک کرده بودند، امروز که عملکرد این سرمایهی مالی بیش از هر زمان دیگری با آن تصویر انطباق یافته است، بهاین راحتی از مواضع گذشتهی خود عدول نمیکردند. اینان نه آنروز واقعاً دریافته بودند که معنای آن اندیشه چیست و نه امروز میفهمند معنای راه رشد سرمایهداری چیست و در شرایط حاضر جهانی، سرمایهداری خارج از نظارت بهکجا میانجامد."
در این مختصر، مجال بازکردن مفصل بحث دربارهی تحولات مواضع برخی از نیروهای چپ که آقای زرافشان بدینگونه به آن اشاره کرده است، نیست. اما لازم است نظر خود را در اینباره بیانکنم که در عصر ارتباطات، مواضع فکری و سیاسی افراد الزاماً تابع موقعیت جغرافیایی و محل زندگی آنان نیست. "خارجنشینی" بسیاری از "لنینیست"های سابق، همانقدر داوطلبانه صورتگرفت که به زندان افتادن آقای زرافشان. دگراندیشی و فعالیت سیاسی افراد موردنظر آقای زرافشان، نه "یهقل-دوقل" که گامنهادن در راهی پرخطر بود که میتوانست به گوری گمنام در دشت خاوران بینجامد و تصادفاً به تبعید انجامیده است.
ثانیاً؛ ممکن است در مورد بسیاری از فعالان چپ، آقای زرافشان دچار سوءتفاهم شده باشد، وقتی میاندیشد آنها "راه رشد سرمایهداری را موعظه میکنند." کسی در تبعید به شغل وعظ برای سرمایهداری روی نیاورده است. سخن بر سر این است که "راه رشد غیرسرمایهداری" که بهزعم آقای زرافشان باید از آن دفاع کرد چیست؟ اگر ایشان آن را سوسیالیسم مینامند، تعریف آن چیست؟ اینکه سوسیالیسم یک نظام ارزشی است یا یک نظام اجتماعی که باید جایگزین سرمایهداری شود، بحثی است که هنوز زیر سایهی سنگین هفتاد سال سوسیالیسم "واقعاً موجود" جریان دارد. هنوز هیچ اندیشمند جدی سوسیالیست را نمیتوان یافت که بتواند آنگونه که مارکسیستهای یک قرن پیش، مشخصات جامعهی جایگزین سرمایهداری را ترسیم میکردند، طرحی دقیق از آینده به دست دهد. آنچه مسلم است، این است که چپ باید از هر فکر و موضعی که قصد تکرار تجربهی "سوسیالیسم واقعاً موجود" را تداعیکند، اجتناب ورزد. آن تجربه به تاریخ پیوست و چپ امروز نیز اگر بر تکرار آن اصرار ورزد، همراه آن به تاریخ خواهد پیوست. آیا چپ ایران، بضاعت و رسالت دارد که آیندهی بشریت پس از سرمایهداری را پیشبینیکند و امروز در برنامهی سیاسی خود بگنجاند؟ به اعتقاد من نه! اما میتواند مانند آقای زرافشان، بیماریهای سرمایهداری را نشان دهد، میتواند بگوید با فجایع سرمایهداری مخالف است، و میتواند در حد توان خود نیرو برای مبارزه با این فجایع بسیج کند. میتواند فریادبرآورد کارگر ایرانی سندیکا میخواهد. میتواند زشتی کار کودکان را هر چه آشکارتر نشان دهد. میتواند بر حرص و طمع سرمایهداری بتازد، میتواند کارتونخوابهای تهران را بهعنوان اسناد زندهی ننگ نظام حاکم اقتصادی، به جهانیان نشان دهد. چپ دموکراتی که چنین میکند، الزاماً نباید قادر به ترسیم پیشگویانهی جزئیات جامعهی جانشین سرمایهداری باشد. مگر کسانی که در سیاهترین قرون فئودالیسم برای رهایی بشر از آن نظام مبارزه میکردند، همهی مشخصات جامعهی جایگزین را میدانستند که امروز ما بخواهیم بدانیم؟
و بالاخره، مایلم بر این تأکید کنم که با این فراخوان آقای زرافشان موافقم: "اکنون وقت آن است که همهی نیروهای میهنپرست و مردمدوست ... در برابر جنگ و در برابر همهی کسانی که برای ماجراجوییهای نظامی رجزخوانی میکنند، ایستادگیکنند؛ زیرا در شرایط حاضر در چنین چشماندازی جز تشدید اختناق و سرکوب و پسرفت ضددموکراتیک برای مردم چیز دیگری وجود ندارد."
امیدوارم آقای زرافشان با خواندن این سطور، از این دوست نادیدهی خود دلگیر نشده باشد و بداند که من نیز مانند بسیاری از دیگر هموطنان او، دست او را به گرمی در مبارزهی آزادیخواهانه و عدالتجویانه میفشارم.
پینوشت:
۱. www.nashrieh-nameh.com
۲. www.whitehouse.gov
٣. مواد ۴۱ و ۴۲ فصل هفتم منشور ملل متحد.
۴. ایران در این ردهبندی جایگاه هشتادوهشتم را دارد، یعنی ٨۷ کشور بهلحاظ شفافیت اقتصادی موقعیتی بهتر از ایران دارند. رجوعکنید به:
www.transparency.org
|