یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

و اکنون؛ پختن آش پشت پا برای امپریالیسم
(نقدی بر مقاله‌ی نوشین احمدی خراسانی)


خسرو صادقی بروجنی


• در تحلیل و موشکافی وقایع اخیر در خاورمیانه همچنان که نبایست همه‌ی تحولات را از منظر تعین بخشی به امپریالیسم و اثرگذاری آن نگریست، نسبت به ساختار موجود جهانی و اهداف و ابزارها و فرصت‌های آن نیز نبایستی دچار «توهم ایدئولوژی‌زدایی» گشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٨ شهريور ۱٣۹۰ -  ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱


نوشین احمدی خراسانی در مقاله‌ی «جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»» (1) به طرح ادعاهای خلاف واقعی پرداخته است که نگارنده در این مطلب به نقد پاره‌ای از آنان می‌پردازد.
آن چه ایشان در مقاله‌ی خود به آن می‌پردازد مطالب آن چنان بدیعی نیست که زائیده‌ی ذهن خلاق ایشان باشد، چرا که پیش از این نیز نظرات مشابهی از سوی دیگران در زمینه‌های مشابه مطرح شده است که هر بار نیز با چالشی جدی در فضای رسانه‌ای مواجه گشته اند.
از جمله معروف‌ترین این اظهار نظرها می‌توان به سخنرانی مرتضی مردیها (2) اشاره کرد. وی در آن سخرانی با منطقی کمابیش مشابه اما صریح‌تر از نوشین خراسانی، ضمن رد گفتمان امپریالیسم، اظهار داشته بود: «بردن نام امپریالیسم برایش خوشایند نیست» و تنها آن را «قدرت متراکم لیبرالی می‌داند» که «اگر چه ارزش‌هایش را تبلیغ می‌کند اما برای این کار اسلحه بر نمی‌دارد. بلکه ایده‌هایش را با کتاب، سینما و تلویزیون منتشر می‌کند». اما ورای واقعیت‌های تاریخی چند سال اخیر و پس از حادثه‌ی 11 سپتامبر، تاریخ طولانی استعمار در قرون گذشته و تحلیل موشکافانه‌ی تاریخِ کشورهای کم‌توسعه و جهان در قرن بیستم و در تداوم آن در قرن بیست و یکم، بهترین پاسخ به نظرات مذکور می‌باشند. این وقایع به خوبی نشان داده است که امپریالیسم فقط یک «قدرت متراکم لیبرالی» نیست که با ابزارهای فرهنگی خودش را بسط دهد بلکه در این بین حضور پوتین‌های سربازان و جنگ افزارهای زمینی و هوایی و دربایی نیز تعیین کننده بوده است.
نوشین خراسانی نیز با منطقی مشابه در مقاله‌ی خود ضمن آن‌که گفتمان امپریالیسم را گفتمانی منسوخ شده می‌پندارد، با اشاره به کشورهایی که انقلاب‌های ضداستعماری و رهایی‌بخش را تجربه کرده اند، معتقد است «تحولات جهانی و نیز تجربه های تلخ و پُرهزینه در برخی از این کشورها، که پس از کسب استقلال نصیب شان شد، نسل های جوان این جوامع را نسبت به آن شعارهای کلاسیک ضدامپریالیستی و به اساس رهایی بخشی آن انقلاب‌ها، عمیقاً دچار تردید کرده و رویکردی متفاوت را در برخی از این کشورها رقم زده است.». ایشان با بیانی کلی‌گویانه اشاره‌ای به این «تجربه‌های تلخ پرهزینه» نمی‌کند و شعار «اوباما، یا با اونا، یا با ما» را که از سوی مردم در اعتراضات پس از انتخابات 88 سرداده می‌شد هم‌سو با همکاری «انقلابیون» لیبی با کشورهای قدرتمند غربی برای رهایی از شر دیکتاتوری قذافی تلقی می‌کند. در صورتی‌که شعار مذکور بیش از آن‌که دعوتی از آمریکا باشد، اشاره به سیاست دوگانه و مسامحه‌کاری آمریکا در روابط بین‌المللی داشت.
ایشان در مقاله‌ی خود با برداشتی نادرست از مفهوم «امپریالیسم» در جایی آن را معادل «ضدیت با تمدن غرب» می‌دانند. در صورتی که امپریالیسم در ارتباط با انکشاف نظام سرمایه‌داری در کشورهایی پیرامونی و نوعی رابطه‌ی آمرانه‌ی مبتنی بر سلطه- تابعیت معنا می‌شود که نه تنها ارتباطی با مخالفت با تمدن غرب ندارد بلکه اکثر کسانی که قائل به چنین نظریه‌ای هستند از بسیاری از دستاوردهای اصیلی که محصول تحولات اجتماعی غرب همچون مدرنیته و عصر روشنگری است دفاع می‌کنند و با اتکا به همین دستاوردها، امپریالیسم و روابط منتج از آن را غیردموکراتیک و خلاف اراده‌ی توده‌ی مردم می‌دانند.
بر این اساس استفاده از «امکانات و فرصت‌های خارجی» نه تنها به خودیِ خود مذموم نمی‌باشد بلکه می‌تواند در پیشبرد هر جنبش اجتماعی‌ای مفید واقع شود. اما این مقدمه دارای موخره‌ای است که در مقاله‌ی ایشان غایب می‌باشد و آن ذکر این پرسش‌های کلیدی است که «کدام امکان‌‌‌ها؟ کدام فرصت‌ها؟ در برابر چه امتیازاتی؟ به سود چه کسانی؟». در این بین آیا حمله‌ی نظامی یک یا چند کشور خارجی و نابودی زیرساخت‌های کشور نیز امکان و فرصتی ایدئولوژی‌زدایی شده پنداشته می‌شود؟ بر اساس آن‌چه از فحوای کلام ایشان بر می‌آید این امکانات و فرصت‌‌های خارجیِ «ایدئولوژی زدایی» گشته‌اند و اکثر جنبش‌های اجتماعی فارغ از تمایلات و اهدافی که دنبال می‌کنند، بنا به «منفعت‌های عینی و مشترک» می‌توانند از این امکانات بهره‌مند شوند.
در این ارتباط نقل قول‌هایی از روسای جمهور آمریکا و مقایسه‌ی آن‌ها با نظرات خانم خراسانی جالب خواهد بود و نشان می‌دهد که بسیاری فعالان داخلی چگونه مصداق «کاتولیک‌تر از پاپ» می‌باشند. گر چه استناد به گفته‌های روسای جمهور آمریکا چندان صحیح نیست چون غالباً سخنان آن‌ها عاری از حقیقت است، اما «کندی» در سال 1961 سخنانی ایراد کرد که جای هیچ گونه شبهه‌ای در مورد صحت آن‌ها نیست: «کمک خارجی، روشی است که ایالات متحده با آن نفوذ و کنترل خود را بر سراسر جهان حفظ نموده و تعداد زیادی از کشورهایی را که بدون کمک قطعاً سقوط می‌کنند، یا به دامان بلوک کمونیسم خواهند افتاد، سرپا نگه می‌دارد» و نیکسون در مبارزات انتخاباتی سال 1968 گفت: «به یاد داشته باشیم که نیت اصلی کمک‌های آمریکا، مساعدت به خود ماست نه به سایر ملل» (3).
در همین راستا «استیون کینزر» در کتاب معروف «براندازی» معتقد است: «در طول یک دوران صد ساله، دولت ایالات متحده قریب به 14 رژیم را که اکثر آن‌ها به استثنای حکومت نوریه‌گا و صدام به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند سرنگون ساخته است که اولی البته رژیمی بسیار فاسد و دومی دیکتاتوری خون آشام به حساب می‌آمدند ... علت این روند چه بوده است؟ اگر رهبر یک حکومت به شرکت‌های خارجی اجازه دهد که هر کاری مایل هستند انجام دهند و از آزادی عمل کامل برخوردار باشند، ایالات متحده علاقه چندانی به آن کشور نشان نمی‌دهد و حتی متوجه وجود آن نخواهد شد» (‌4).
ابن نقل قول‌ها البته مربوط به چند دهه‌ی گذشته می‌باشد و ممکن است در دوره‌ی کنونی که «گفتمان امپریالیسم منسوخ گشته است»! کارکرد آن چنانی‌ای نداشته باشند. اما نمونه‌های معاصرتر این اظهار نظرهای صریح را نیز می‌توان بیان کرد. «کالدولیزا رایس»، درباره‌ی ضرورت تهاجم به عراق گفته است: «جهان مکان کثیف و به هم ریخته‌ای است. کسی باید تمیز و جمع و جورش کند».
بدیل چنین جهان کثیفی، آن چنان که نگارنده‌ی مطلب مذکور مدعی است جهانی ایدئولوژی‌زدایی شده نیست که «امکانات و فرصت‌های» خود را بدون در نظر گرفتن گرایشات سیاسی و ایدئولوژیک به گونه‌ای برابر در اختیار همه‌ی نیروهای آزدیخواه و دموکراسی طلب بگذارد. آن کس، کسی جز دولت ایالات متحده و متحدان او نمی‌باشد و مفهوم «جمع و جور کردن» نیز چیزی جز هم‌سو کردن منطق سیاسی و اقتصادی جهان با منافع دولت ایالات متحده نیست.
در این فرایند دخالت مستقیم نظامی در قالب جنگ یا کودتا آخرین حلقه از مجموعه اقداماتی است که برای یکسان‌سازی مناطق مختلف جهان صورت می‌گیرد. در این بین ساختاری که منطق سیاسی- اقتصادی سرمایه‌داری جهانی به سرگردگی آمریکا را اجرا کند حتی اگر مرتجع‌ترین و دیکتاتوری‌ترین نظام سیاسی نیز باشد تحمل می‌شود. همانطور که در خاورمیانه، آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی نمونه‌های متعدد آن را دیده‌ایم.
و اما در مورد آن چه تحت عنوان «بهار عربی» شناخته می‌شود و بررسی علل و عوامل آن، اگر وقایع تونس و خودسوزی جوان تحصیل‌کرده‌ی تونسی در نتیجه‌ی اعتراض به وضعیت معیشتی‌اش را جرقه‌ی تحولات اخیر در کشورهای عربی بدانیم که به کشورهای دیگر نیز سرایت کرد، عمل او در ارتباط مستقیم با سیاست‌های اقتصادی دولت بن علی در تونس بوده است. ریشه‌یابی این سیاست‌ها بدون شک ما را به اجرای برنامه‌های تعدیل ساختاری در این کشورها که متحد دیرین آمریکا هستند رهنمون می‌کند. چنین تحلیلی این سوال را به وجود می‌آورد که این مجموعه برنامه‌ها که توسط نهادهای مالی جهانی برای اجرا در این کشورها تجویز (دیکته) می‌شود فاقد محتوای ایدئولوژیک است یا ایدئولوژی بازار محور نولیبرالیسم را نمایندگی می‌کنند؟ همچنین تحلیل پیشینه و سازوکار درونی نهادهای مذکور (‌5) نشان می‌دهد که ایالات متحده بیشترین سهم را در تدوین برنامه‌ها داشته و از قدرت تاثیرگذاری بالا بر آن‌ها بر خوردار است.
خوشبختانه تبلیغات کور و کرکننده‌ی هژمونی رسانه‌ای، قدرت تحلیل نقادانه‌ی وقایع را کاملاً از بین نبرده و همگان را دچار نزدیک بینی تاریخی نکرده است. آیا حمایت‌های بی دریغ آمریکا از دیکتاتورهای گوناگون در آمریکای لاتین را باید از روی تصادف تلقی نمود؟ وجود دیکتاتورهای رنگارنگ در خاورمیانه که پس از فروپاشی نظام دوقطبی از حمایت‌های ایالات متحده برخوردار بوده‌اند و همچنین عدم دخالت بشردوستانه‌ی! آمریکا در سال 1994 در روآندا در پی قتل عام 800 هزار نفر در نسل کشی قومی و بسیاری نمونه‌های مشابه نشان می‌دهند که امکانات و فرصت‌های خارجی چندان هم ایدئولوژی زادیی نگردیده‌اند و روابط قدرت و ثروت نظام سلطه‌ی جهانی همچنان به آن‌ها جهت می‌دهد.
بنابراین در تحلیل و موشکافی وقایع اخیر در خاورمیانه همچنان که نبایست همه‌ی تحولات را از منظر تعین بخشی به امپریالیسم و اثرگذاری آن نگریست، نسبت به ساختار موجود جهانی و اهداف و ابزارها و فرصت‌های آن نیز نبایستی دچار «توهم ایدئولوژی‌زدایی» گشت چرا که با گذشت دو دهه از سقوط دیوار برلین و بی اعتبار گشتن نظریات و ادعاهای «پایان تاریخ» که پایان ایدئولوژی را نوید می‌دادند، آن چه در این سال‌ها به جهان گذشت اتفاقاً به شدت خلاف ادعاهای مدعیان پایان تاریخ را ثابت کرده است.


پانوشت:
1- نوشین احمدی خراسانی، جنبش‌های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم، سایت مدرسه فمینیستی
2- روزنامه اعتماد، 11 اردیبهشت 1386، سوسیال دموکراسی، امپریالیسم و جهانی‌شدن، سخنرانی مرتضی‌مردیها در انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران.
3- اقتصاد سیاسی رشد، پل باران، ترجمه‌ی کاوه آزادمنش، شرکت سهامی انتشاراتی خوارزمی، 1359، ص 76.
4- استیون کینزر، براندازی (یک قرن تغییر حکومت‌ها به دست آمریکا از هاوایی تا عراق)، ترجمه فیض‌الله توحیدی، نشر صمدیه.
5- نگارنده در همین ارتباط در مقاله‌ی «سه‌قلوهای نولیبرالی؛ پیشینه و سازوکار نهادهای مالی جهانی» به مکانیزم درونی نهادهای متولی برنامه‌های تعدیل ساختاریِ پرداخته است،   anthropology.ir
* با سپاس از آقای یاسرعزیزی که در نگارش این مطلب نکاتی را متذکر شدند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست