پارادایم "جامعه دمکراتیک ـ اکولوژیک و آزادیخواهی جنسیتی" و کنفدرالیسم دمکراتیک - پژاک
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۴ مهر ۱٣۹۰ -
۲۶ سپتامبر ۲۰۱۱
بخش پارادایم "جامعه دمکراتیک ـ اکولوژیک و آزادیخواهی جنسیتی" و کنفدرالیسم دمکراتیک خلق به تمامی گروههای خارج از جامعه فوقانی و الیگارشی دولتی اطلاق گشته که شامل طبقات محروم، گروههای اتنیکی، فرهنگی، دینی و جنسیتی تحت ستم میباشد که با شیوههای گوناگون مورد استثمار قرار گرفتهاند. خلق مفهومی دینامیک و به سرعت متحولشوندهای است که خارج از دولت باقی مانده و بسته به سطح و قابلیت چرخش آن در میدان فکر و عمل، قادر به ارائه راهحلهای گوناگونی جهت برونرفت از بحران میباشد.
نظامهای حاکم که منبع بحراناند، پتانسیل و قابلیت ارائه راهحل را نداشته و بینظمی و کائوس را تشدید میکنند. اما اقدامات و رفتار تودههای خلق که از دوره کلان شکل گرفتهاند و راهحلهای ارائه شده از سوی آنان دارای ماهیتی تاریخی، اشتراکی و دمکراتیک است. فرد، تنها با تکیه بر جنبههای اشتراکی جامعه و گرایشات فردی نیز در صورت وجود پیوند با جامعه مربوطه قادر به تداوم حیات خواهد بود.
نتیجه جنگهای سده بیستم این بود که بدون خلقها، دنیا اداره نخواهد شد. خلقها هرچند نظامهای دلخواه خود را ایجاد ننموده باشند اما در برابر سیاست و اقتدار دولت، درصدد قبولاندن اراده دمکراتیک خود برآمدند. سالمترین راه خروج از بحران، ایجاد سیستم دمکراتیک خلقهاست. جهت تحقق این مهم، انتخاب صحیح ابزار و راهکارهای سیاسی و بازگشت به اخلاق اجتماعی ضرورتی اجتنابناپذیر است. دمکراسی موجود، با نادیده گرفتن ایستار کومینال و دمکراتیک خلقها به انحراف کشانده شده و به مثابه دستاورد نظام کاپیتالیستی و شکلی از دولت معرفی شده است. در حالی که دمکراسی خلقها به عنوان تنها راه برونرفت از بحران شکلی از دولت نبوده و مبارزه و شیوههای زندگی و طرز ایستار کومینال جامعهای است که خارج از دولت باقی مانده است. این نوع دموکراسی، برخوردار از قوانین جهانشمولی بوده و ما را به کهنترین زمان در گذشته و به دوردستترین مکانها پیوند میدهد. دمکراسی غیردولتی، همان نظام خلقهاست که به شکلی داوطلبانه مورد پذیرش واقع شده و معنا یافته است. این نوع از حاکمیت هرگز در بروکراسی خفه نشده و هر سال متناسب با نیازها، مدیران اجرایی خود را انتخاب کرده و در صورت لزوم از کار برکنار میکند.
دمکراسی، مفیدترین سیستمهاست. هر اندازه رژیم سیاسی، دمکراتیک باشد به همان اندازه رفاه اقتصادی و صلح اجتماعی توسعه مییابد. هنگامی که دموکراسی از ماهیت خود دور شود، مبدل به ابزاری جهت شکار خلق شده، رفاه و صلح از بین رفته و متعاقب آن محافظهکاری، فاشیسم و جنگ و تباهی جایگزین میشود.
دیدگاه علوم اجتماعی وابسته به نظام حاکم، روند طبقهبندی برده و سرف و در نهایت کارگر و پرولتاریا را نتیجه اجتنابناپذیر روند پیشرفت جبری تاریخ (دترمینیسم) قلمداد مینماید. با توجه به این طرز تفکر، در صورت عدم سپرینمودن این مراحل رسیدن به سوسیالیسم، آزادی و مساوات غیرممکن است. این همان انقلابیگری طبقاتی است که با خود دمکراسی طبقاتی را به همراه آورده و در پایان به دیکتاتوری منجر خواهد شد. این فرمولاسیون، به تمامی تئوری خدمت به بردهداری است. در نظام دمکراسی خلقها، دیدگاه طبقاتی بیمعنی بوده و همانطوری که برای بردگی، رعیتی و کارگری جایی وجود ندارد، جایی برای بردهها، سرفها و کارگرها نیز وجود ندارد! به تعبیری دیگر فرمانبری بسان گوسفند(شبانرمگی) وجود نداشته، حکومت شوندهای در کار نیست و برعکس آن، خودمدیریتی خلقها مبنای حیات است. کمونالیزم (اشتراکیت) و دمکراسی بسان گوشت و استخوان در پیوند با یکدیگر میباشند. دمکراسی طبقاتی مستلزم اقتدار بوده و هر اقتداری به دولت نیاز داشته و وجود هر دولتی مستلزم انکار دمکراسی است. در این باره این قاعده طلایی حکم میکند که هر اندازه دولت حاکم باشد به همان اندازه دمکراسی محدود خواهد بود و یا اینکه هر اندازه دمکراسی نیرومند باشد، دولت کوچک و ضعیف خواهد بود. دمکراسی به معنای انکار دولت نبوده اما روپوش تزئینی دولت هم نیست. خواستن دموکراسی از راه براندازی دولت اشتباه محض است. صحیحترین راه اتحاد اصولگرایانه دمکراسی و دولت است، به گونهای که این دولت به تدریج و در درازمدت به خاموشی گراید.
محتوای اجتماعی اصطلاح دمکراسی بسیار مهم است. در ماهیت این اصطلاح تبعیض طبقاتی، جنسیتی، دینی، اتنیکی و انتلکتوئلی و شغلی وجود ندارد بلکه امکان مشارکت فردی و گروهی مهیاست. در این سیستم منفعت جامعه و ابتکار عمل فرد برای یکدیگر ایجاد مانع نمیکنند. یکپارچگی، فردباوری و جمعیبودن در نقطه اپتیمال (پربارترین و باراندمانترین نقطه) حفظ میگردد. ویژگیهای کمون متکی بر فردباوری، فردی متعادل و مبتکر و خلاق ایجاد میکند. به همان میزان که اهمیتدادن صرف به ویژگیهای اشتراکی قادر است دمکراسی را به سوی توتالیتاریسم سوق دهد، روا داشتن و مشروعیت بخشیدن به تمامی عملکردهای فرد نیز راه را بر آنارشیسم گشوده و در نتیجه جامعه به سوی دیکتاتوری و مدیریت سلیقهای و فساد رانده خواهد شد.
دمکراسی مناسبترین نظام سیاسی برای ایجاد حیات آزادانه و برابر یک خلق براساس فرهنگ خویش میباشد. در این صورت در درون نظام دمکراسی، خلقها قادر خواهند بود مشکلات ملی، اتنیکی، دینی و غیره را زچارهیابی نمایند.
دمکراسی خلقها، سودجوییهای افراطی و تنبلی و بیمسئولیتی فردی و نهادی را نمیپذیرد. توازن اقتصاد خصوصی و عمومی در راستای رسیدن به نقطه اپتیمال تلاش مینماید. توزیع عادلانه و تولید مفید و برقراری تعادل میان عرضه و تقاضا و رقابت سالم و ارزش کاربردی مبنای کار است.
در مبارزات جامعه دمکراتیک، جوانان دارای جایگاه ویژهای هستند. جوانان از یک طرف گرفتار قید و بندهای ایدئولوژیک سیستم رسمی و جامعه مردسالار بوده و از سوی دیگر برخوردار از بنیهای دینامیک و فعال در راستای ایجاد نوگرایی میباشند. در صورتی که هدف و کیفیت مدیریت را خوب بشناسند و تحت رهبری کادرهای پخته و تعلیمدیده پیشرفت نمایند، ضامن پیروزی مبارزات اجتماعی خواهند بود. اگر میان تجربه و اندوختههای سالمندان و دینامیک جوانان پلی ارتباطی ایجاد شود، جوانان در نبرد دمکراسی، مشارکتی فعالی و موثر نموده و سطح پیشرفت چشمگیرتر خواهد شد.
دمکراسیها مستلزم سازمانیافتهترین جامعه میباشند. جامعهای که سازماندهی نشده باشد، دمکراتیزه نخواهد شد. ایجاد کنگرههای عمومی خلق، مجالس خلق در شهرها و بخشها، کانون محلهها و روستاها، شرکتهای تعاونی، سازمانهای جامعه مدنی و حقوق بشر و سازماندهی شهرداریها از اشکال اساسی سازماندهی دمکراتیک بشمار میروند. ایجاد حزبی سیاسی بر محوریت سیاست دمکراتیک به عنوان هماهنگکننده فعالیتهای ایدئولوژیکـ تئوریک و مدیریت جامعه دمکراتیک امری حیاتی است. بدون مبدل شدن به آلترناتیو دولت و بدون تسلیمیت در برابر آن در صورت لزوم آمادگی جهت ایجاد سازش اصولگرایانه از طریق کنگرههای خلق برای گذار از کائوس کنونی و ایجاد نهادها و تشکیلات متناسب با احتیاجات هنری، علمی، اقتصادی، اخلاقی، اجتماعی، دفاع ذاتی و سیاسی میتواند کاربرد داشته باشد.
فعالیتهای همهجانبه و آکتیو خلق، زبان دمکراسی میباشند. دمکراسی بدون عمل، به مانند انسان ساکت و بیتحرک است. اگر فعالیتها به صورت پیدرپی و در زمان مناسب انجام نگیرند، دمکراسی هدایت و مستقر نخواهد شد. اگر مطالبات خلق مبنا قرار نگیرند و نهاد، اصول و اهداف دمکراسی مورد حمله واقع شوند، فعالیتها به ابزارهای اجتنابناپذیر چارهیابی مبدل میشوند. فعالیتها همیشه به معنای ضدیت و مخالفت نبوده بلکه در جامعه مدنی، مفهوم فعالیت مثبت اساس است.
در صورتی که تمامی اشکال فعالیتها جوابگو نباشند و مشکلات به بنبستی عمیق دچار شوند و از سوی نظام اقتدارگرا و جنگطلب به نیروی چارهیابی دمکراتیک هیچگونه توجهی مبذول نگردد، خلقها به جای زندگی بردهوار و تحقیرآمیز برای دفاع از منافع حیاتی خود از قیام و جنگهای مشروع بیبهره نخواند ماند. هدف جنگ و قیام، جدایی و انفکاک و یا تشکیل دولتی مستقل نیست و با دوره جنگهای رهایی ملی و قیامهای کلاسیک هم متفاوت است. اگر نظامی استعمارگر، اشغالگر و یا نظام سرکوبگر متفاوتتری بر مردم حکومت کند، شرایط اشغال حاکم است. در صورت اشغال، دفاع مشروع و بکارگیری آن ارجحیت مییابد. هدف از دفاع مشروع تنها پایان بخشیدن به اشغال و تاسیس دمکراسی است.
در شرایط عادی و بحرانی علاوه بر امنیت عمومی، امنیت ذاتی نیز اهمیت پیدا کرده و مسئله دفاع ذاتی خلقها را نمیتوان نادیده گرفت. چرا که با انحصار قدرت دولت از طرف نیروهای الیگارشیک و دیکتاتور، گویا دولت تقسیم شده، در این صورت نیروهای مافیایی و اشرار وابسته به دولت تشکیل شده واقدامات تروریستی علیه خلق فزونی مییابد. نیروهای امنیتی دولت خود به مشکل امنیتی مبدل میشوند. در چنین شرایطی، تشکیل نیروهای دفاع ذاتی ضروری است. نیروهای دفاع از خلق آلترناتیو دولت نبوده و نیازهای اساسی امنیتی را که دولت توان برآوردن آنها را نداشته و یا آنکه خود مسبب اخلال در امنیت است، تأمین مینماید. وظایف اصلی نیروهای مذکور تضمین فعالیتهای دمکراتیزاسیون خلق، پیشاهنگی برای مقاومت خلق در برابر حملات و در راستای حفظ موجودیت فرهنگی و زیستمحیطی و تلاش برای دفاع از حقوق خلق در زمینههای مختلف میباشد.
زن آینهای از جامعه و نظام است. بایستی وضعیت زن را بر اساس ژرفای بردگی وی ارزیابی نمود. علم با کاراکتر جنسیتی خویش این نقش را ایفا نمینماید. زن و روابط و چالشهای پیرامون آن، ماهیت دمکراتیزاسیون را تشکیل داده و به همین جهت باید آن را به صورت مجزا تحلیل و بررسی کرد. هزاران سال است که موقعیت تحمیل شده بر خلقها را به صورت طبیعی و مقدس نشان داده و به مراتب در ذهن و رفتارهای زنان حک کرده و این امر هم به زنان و هم به جوامع قبولانده شده است. پدیده زن فراتر از یک جنس بیولوژیک، به صورت یک ملت، طبقه و تبار تلقی میگردد. از تفاوتهای بیولوژیکی زنان همچون توجیه بردگی آنان استفاده گردیده و جایگرفتن زنان در عرصه اجتماعی، از منظر دینی ممنوع و از منظر اخلاقی عیب شمرده شده است.
میتوان زنان را "مرده زنده" نامید. جامعه نیز محتوایی جنسیتگرا دارد. تحمیل یکجانبه روابط جنسی از سوی مردان ـیعنی تجاوزـ نوعی قهرمانی و مایه غرور دیده شده و زنان نیز با همه نوع قساوت از سنگسار گرفته تا زیستن در فاحشهخانه و ممنوعیت دیده شدن در انظار عمومی رو در رو ماندهاند. زنبودن به طور کلی به صورت مایه شرم درآمده است. تولد دختر، نقطه سرآغاز اعلام مجرمبودن اجتماعی است. در حالی که مردان موجد و مسئول دسیسهها و فاحشگی هستند، اما بسیاری از جرمها و مقولات منفور و فاحشگی را ازآن زنان نشان داده، نگرش تقلبی ناموس را ایجاد کرده و این را تا به قتل رساندن زنان و جنایتهایی با توجیهات سنتی ادامه دادهاند.
بردگی تحمیلی زنان با کاراکتر پدیده اقتدار مرتبط است. مردان مقتدر در طول تاریخ در دولت و مدل کوچک آن خانواده، دست یازیدن به تمامی امور حتی کشتن را حق خویش محسوب کرده و زن را همچون ملکی دیده که به دلخواه خود میتوانند از وی استفاده نمایند. ابتدا زنان به بردگی کشانده شده و سپس نگرش مالکیت به تمامی ساختار ذهنی فرد و جامعه تزریق شده است. بدینترتیب تنها زنان دچار شکست و خسران نشده، بلکه خسرانی که با او آغاز گردیده، تمام جامعه را در بر گرفته است. با توجه با این واقعیت میتوان زن را "هویتی بحرانی" نامید. حل این معضل و پایاندادن به بحرانها به معنی اقدام به حل حادترین معضل جامعه و برطرف کردن آن است. در کائوس سرمایهداری دوران ما، تنها امید، روشنگری هرچند محدود زنان از طرف فمنیسم است. فضای کائوس میتواند برای زنان که هویتی بحرانیاند، مانند معالجهای شوکآمیز عمل نماید. جنبش آزادیخواهی زنان در بستر کائوس از شانس بیشتری جهت سازماندهی و نیرومندشدن برخوردار گردیده است.
آزادی و مساوات عمومی در جامعه به معنای آزادی و مساوات برای زنان نیست. به همین سبب آزادی زنان مستلزم تلاش ویژه و سازماندهی ذاتی است. ابتدا لزوم تعریفی از آزادی وجود دارد که قادر به رفع بردگی تحمیل شده بر زنان باشد. هم لازم است تاریخ بردگی زنان نوشته شود و هم تاریخ آزادی رقم خورده و به تحریر درآید. همچنین باید اغوای آزادی که سرمایهداری با روشهای گوناگون آن را بوجود آورده، رسوا گردد.
فمنیسم، اذهان را متوجه این معضل نمود و تلاشهای شایان توجهی از خود نشان داده، به همین سبب میتوان آن را به عنوان گامی جدی قلمداد نمود. لیکن این جریان نتوانسته از افق اندیشههای غربمحور گذار نماید. ریسک عدم توانایی گذار از دنبالهروی کاپیتالیسم را پشت سر نگذاشته است. ضعف در زمینه گذار از حیات سرمایهداری ناشی از عدم ایجاد فلسفه مخصوص به خود، نبود بنیانهای نیرومند سازمانی و عدم ایجاد شخصیتهای مبارز است.
با مدارک علمی ثابت شده که زنان به اندازه مقوله اجتماعی، از نظر بیولوژیکی نیز یک عنصر مرکزی محسوب میگردند. جایدادن زنان در مرکز حیات، امری بجاست. به همین سبب زنان ابتدا باید تعاریفی که بر اساس آنها زن، "ناقص" و "بیمار" معرفی میگردد و از طرف فرهنگ مردسالاری به آنان تحمیل شده به کناری نهند و از هر نظر بویژه از نظر جسمانی به خود اعتماد نمایند.
ذکای عاطفی در زنان قویتر است. این نیز سبب عدم گسست از زندگی و ایجاد اندیشه امپاتی و سمپاتی میگردد. حتی زمانی که ذکای تحلیلگر در زنان پیشرفت میکند به سبب احساسات قوی، جهت تعادل، ارتباط با حیات و دوری از تخریبگری، مساعدتر است. زنبودن، استعداد دیدن تمامی ابعاد زندگی به دور از ریاکاری و به صورت ساده آن است.
بنابراین زنان باید در برابر حملات ایدئولوژیک مردان نیرومندانه بایستند. باید در برابر ایدئولوژی مردسالار با ایدئولوژی آزادی زنان مسلح شده و از فمنیسم و منبع آن یعنی سرمایهداری عبور کرده و اینگونه مبارزه نمایند. باید در برابر ذهنیت اقتدارگرای مردسالاری با استحکام ذهنیت و سرشت آزادیخواه زن، نخست در عرصه ایدئولوژیک به پیروزی دست یابند. باید دانست که تسلیمیت سنتی زن جسمانی نبوده بلکه ماهیتی اجتماعی دارد و بردگی همهجانبهای است.
زنان بدون توانایی پیروزی در عرصه سیاسی، قادر نخواهند بود هیچ دستاوردی را حفظ نمایند. این نیز به معنی مبارزه با ساختارهای دولتگرا و هیرارشیک و ایجاد تشکلهای سیاسی هدفمند در راستای دموکراسی، آزادی جنسیتی و جامعه اکولوژیک میباشد. به سبب مغایربودن هیرارشی و دولتگرایی با سرشت زنان، آنان در موقعیت پیشاهنگ طبیعی این مبارزه قرار دارند. زنان در این عرصه به سازماندهی و مبارزه وسیع دمکراتیک احتیاج دارند. عرصهای است که همهنوع مبارزه دمکراتیک در حوزههای جامعه مدنی، حقوق بشر، مدیریتهای بومی باید در آن سازماندهی شده و توسعه یابند. به میزان پیشرفت مبارزه دمکراسیطلبانه، جنبش زنان نیز به همان میزان قادر خواهد بود که در راه مبارزه آزادیخواهی و مساواتطلبی پیشرفت نماید.
مهمترین معضل آزادی در عرصه اجتماعی، خانواده و ازدواج است. باید نهاد خانواده را همچون عامل جامعه فوقانی ـیعنی جامعه دارای اقتدارـ در میان خلق قلمداد نمود. زنان با همهنوع ازدواجهای متداول نظام در واقع دچار بردگی میشوند. منظور از خانواده و ازدواج, خانواده و ازدواج کلاسیک است که بسیار ریشه دوانیده است. در کل باهمبودنهای تحت عنوان همسری و ترجیحاتی مبنی بر حیات مشترک، موضوعی جداگانه بوده و این موضوع مطابق با برداشت هرکس از آزادی و برابری معنا مییابد. میتوان با بازخواستی رادیکال از نهاد سنتی خانواده، بنیادها و اراده لازم جهت حیاتی مشترک را به وجود آورد که دمکراتیک و آزاد بوده و در راستای تساوی جنسها هدفمند باشد.
موضوع "عشق" نیز شاهد پستترین و بیمحتواترین دوره خویش در تاریخ است. در هیچ یک از ادوار تاریخ، عشق تا این اندازه بیارزش نشده است. از عشقهای آنی گرفته تا جنایتهای آشکار و حتی شیوههای روابط منجمد و خطرناک را نیز عشق مینامند. این واقعیت، زندهنمودن عشق را به صورت یکی از سختترین وظایف انقلابی درآوره و تلاشی عظیم، روشنگری ذهنیت و انساندوستی را مقتضی میگرداند. یکی از مهمترین شروط عشق، رسیدن به مرزهای آگاهی قرن است. دیگری ایستادگی همهجانبه در برابر جنونهای نظام است. سومی؛ پذیرفتن این مسئله بعنوان موضعی اخلاقی است که بدون آزادی و رهایی نمیتوان به روی همدیگر نیز نگاه کرد. چهارمی؛ لزوم مهارنمودن غریزه جنسی براساس سه شاخص فوق است. چیزی که بدون تحقق موارد فوق صورت گیرد، بیشک در حکم انکار عشق خواهد بود.
معضلات اقتصادی، اجتماعی و تساوی زنان نیز ابتدا با تحلیل اقتدار سیاسی و پیروزی در دمکراتیزاسیون میتواند پاسخ خویش را بیابد. در غیر اینصورت تساوی حقوقی محض نمیتواند حاوی معنای چندانی باشد.
اگر نوع برخورد با زن را همچون یک انقلاب فرهنگی محسوب نماییم، به خطا نرفتهایم. رادیکالترین هویت آزادیخواه در نتیجه برخورد صحیح با زن و یا به طور کلی درک نظام روابط بین زن و مرد و گذار از آن، به وجود خواهد آمد. همچون ژرفای بردگی موجود در این عرصه، باید ژرفای آزادی لازم را نیز درک کرده و آن را به سطح اراده رساند. بدون فروپاشی روابط مالکیتی و مقتدرانه بر روی زنان، روابط آزاد زن و مرد نیز به وجود نمیآیند.
قرن بیست و یکم دورانی اجتماعی است که اراده آزاد زن در آن اوج میگیرد. به همین دلیل نیازی ضروری به طرح و ایجاد نهادهای باثبات هست. ممکن است احزاب آزادی زنان ضرورت یابند. بجای مراکز پناهجویی زنان، نیاز به عرصههای آزادی نظیر پارکهای فرهنگی زنان وجود دارد. این پارکها وظیفه حوزههایی را خواهند داشت که زنان در آن به آموزش خود پرداخته و از نظر اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، خویش را در آن بازآفرینی نمایند.
میگویند زندگی بدون زن ممکن نیست اما بجاست بگوییم که با زن موجود نیز نمیتوان زیست. به همین دلیل آفریدن زن آزاد و جامعهای آزاد پیرامون وی، همارزش با عشق راستین است.
تداخل انقلاب اکولوژیک با دمکراتیزاسیون و مبارزه آزادیخواهی جنسیتی و جهتدهی و هدایت آنها میتواند راهنمای رسیدن به اهدافمان باشد.
ریشه بحران عمیق اکولوژیک که به همراه بحران سیستم اجتماعی تداوم دارد را بایستی در آغاز تمدن جستجو نمود. پیشبرد ازخودبیگانگی انسان در درون جامعه منجر به پیشبرد بیگانگی با طبیعت میگردد. انکار پیوند اشتراکی بعنوان موجودیت جامعه و بجایآن مبنا قراردادن نیروهای دولتگرا و هیرارشیک انحرافی است که موجب گسست رابطه میان زندگی و طبیعت شده و بدین شکل سیر ترقی تمدن منجر به بحران گسست از طبیعت و تخریب محیطزیست گشته است. چرا که تضمین حاکمیت اقتدار مستلزم حاکمیت ذهنیتی انحرافآمیز است که چنین شکلگیری ذهنیتی موجب ازخودبیگانگی با طبیعت گردیده است.
جامعه در اصل خود یک پدیده اکولوژیک است. اکولوژی نیز، طبیعت فیزیکی و بیولوژیکی است که جامعه براساس آن بنا شده است. انسان خود نیز آخرین حلقه تکامل تدریجی موجودات زنده بطور عام و عالم حیوانات بطور خاص میباشد. لذا اگر نوع انسان درصدد پارهکردن حلقههای زنجیر تکامل تدریجی که بدان متکی است برآید، همبستگی بیولوژیکی خود را از دست داده و در معرض نابودی قرار میگیرد. یکپارچگی و تمامیت تکامل در طبیعت به ارتباط متقابل میان گونهها متکی میباشد که در صورت بروز هر نوع شکاف و گسستی، بقاء بسیاری از گونهها در معرض تهدید انقراض قرار میگیرد.
ذهنیت خداـ بهشت که با اسطوره سومریان آغاز شده و گسترش مییابد به جای طبیعت حقیقی با رفیعنمودن نیروهای اقتدارگرا جهانبینی ساختگی را ایجاد نمود. با تعمیق این مرحله ذهنیت طبیعتـ مادر به فراموشی سپرده شد و با ارائه تعاریف مغلطهآمیز "طبیعت وحشی" بحران از خودبیگانگی عمیقتر گشت. نیروهای اقتدارگرا با این اندوخته که ثمره دروغگویی و ریاکاری است حیاتی ضدطبیعی را اشاعه دادند که این خود اساس و مبنای مشکلات اکولوژیک است.
رنسانس در جوهر خود بازسازی ارتباط گسسته ذهنیت و طبیعت است. انقلاب ذهنیت با اتکا بر طبیعتی زنده، مقدس و مولد گسترش یافت. برخلاف آن سیستم سرمایهداری با توسل به راهکارهای متعدد مرحله مذکور را منحرف نموده و استعمار انسان و استثمار طبیعت را با هم به پیش برد. حاکمیت بر انسان را با حاکمیت بر طبیعت پیوند داد. در نتیجه این حملات شدید بحران اجتماعی با بحران محیطزیست یکی گشت. پدیدههای ناشی از آن، طبیعت را به کائوس دچار ساخته است. علم و تکنولوژی را نمیتوان به تنهایی مقصر اساسی این کائوس قلمداد نمود بلکه علم و تکنولوژی بسته به ماهیت نیروهای نظام در جامعه ایفای نقش مینمایند. مشکل، کاملا اجتماعی است. علم و فناوری همانطور که قادر به تخریب طبیعت است میتواند نقش معمار و اصلاحگر هم داشته باشد. در نظام جامعه دمکراتیک و آزادیخواه، علم و تکنولوژی نقش اکولوژیک ایفا مینمایند چرا که خود اکولوژی نیز یک علم است.
آگاهی زیستمحیطی و اکولوژیک مستلزم جهشی انقلابی است و جهت درک ارتباط میان جامعه و طبیعت نقش پیشاهنگ ایفا مینماید. ارتباط میان جامعه کومینال و طبیعت به مانند ارتباط میان کودک و مادر است. دین طبیعی، دین جامعه اشتراکی است. از نظر فلسفی، انسان پیشرفتهترین جزء طبیعت بوده که خود را شناخته است. تناقض انسان با طبیعت با ظهور سیستم دولتگرا آغاز شد. هر نظام اجتماعی که با طبیعت یکی نگردد، نمیتوان از راسیونالیته و اخلاقیبودن آن دفاع کرد. از آنجا که جامعه اکولوژیک مستلزم تحولی اخلاقی است، ضد اخلاقیبودن کاپیتالیسم تنها با برخوردی اکولوژیک برطرف میشود. امپراطوری کائوس به پیشاهنگی سیستم سرمایهداری براساس بیگانگی از اخلاق ایجاد شده است. بنابراین برای ایجاد جامعه اکولوژیکـ دمکراتیک و مبتنی بر آزادی جنسیتی باید براساس اصل و موضع تئوریکـ اتیک (فلسفه اخلاق) و پراکتیکـ اخلاق حرکت نمود. اکولوژی اساس گرفتن اخلاق نوین اجتماعی، انس با طبیعت، اعتقاد به دین طبیعی و اتحادی آگاهانه با جامعه سازماندهی شده طبیعی میباشد. پیشبرد و توسعه سازماندهیهای متعدد در این عرصه، ارتقاء سطح آگاهی زیستمحیطی که یکی از فعالیتهای اساسی و دمکراتیزاسیون میباشد و ایجاد همبستگی با حرکتهای آزادیخواه زن امری ضروری است.
بینش اکولوژیک در اصل، آگاهی ایدئولوژیکی است که به مثابه پل ارتباطی میان فلسفه و اخلاق عمل مینماید. تنها سیاست رهاییبخش از این بحران که قادر است نظام اجتماعی صحیحی را بنیاد نهد، سیاستی است که ماهیت اکولوژیک داشته باشد. در این صورت با توسعه آزادی زن و اکولوژی توازنات ماقبل نظام مردسالارـدولتگرا از بین رفته و مبارزات راستین دمکراسی و سوسیالیسم با هدف رهایی محیطزیست و آزادی زن همهگیر خواهد شد.
کنفدرالیسم دمکراتیک سیستمی سیاسیـ اجتماعی است که دمکراسی، آزادی جنسیتی و اکولوژی را مبنا قرار میدهد. در یک سازماندهی هرمیشکل از پایین به بالا تصمیمات از طرف تودههای خلق اتخاذ میگردد. در درون، ملتی دمکراتیک و در خارج فراملیتبودن را اساس میگیرد. اراده خلق را از راه کمون، مجلس و کنگره به منصه ظهور رسانده و بدین ترتیب مدیریت ذاتی و خودمدیریتی اجتماع را بسط و گسترش میدهد. کنفدرالیسم دمکراتیک برخاسته از اعماق تاریخ اجتماعی و فرهنگ غنی مزوپوتامیاست؛ بر میراث و نظام ارزشهای دمکراتیک و کومینال ادوار مختلف تاریخ، از مرحله کلان و کنفدراسیون عشایر گرفته تا کنون تکیه نموده، مواضع دمکراتیک خلقها در جامعه طبیعی را با ارزشهای معاصر عجین نموده و گسترش میدهد. در آخرین تحلیل میتوان گفت که به تمام مبارزات و مواضعی که اختیار و اقدامات دولت را در طول تاریخ محدود ساخته، ارج مینهد.
فرمولاسیون اساسی سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک را میتوان بهصورت "خودمدیریتی دمکراتیک خلق در کردستان + اتوریته عمومی یعنی دولت" خلاصه نمود. کردستانی که بدین شیوه موقعیت آن تعیین شده باشد بدین معنی است که هم برای دمکراتیک بودن و هم برای آزادی و برابری مساعد است. اگر خواستار دموکراسی کاملاً بدون دولت باشیم، بدان معناست که در شرایط تاریخی موجود خود را فریب داده و دست به ماجراجویی زدهایم. به دولتی محدودگشته نیاز داریم که حدود اختیارات آن تعیین گردیده و بر سر آن توافق شده باشد. لازم به تأکید است که چنین اتوریتهای، در واقع دولت کلاسیک نبوده بلکه نهاد عمومی سیاسیـاجتماعی است که هم در ظاهر و هم گوهر خود نسبت به دموکراسی تعهد دارد. از طرف دیگر دموکراسی در کردستان بدین معنی است که خلق جهت برآوردهسازی احتیاج و ضروریات خود و در رأس آن نیازهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... در دورههای زمانی منظم چه به شیوه بومی و چه به شیوه سراسری نمایندگانی را انتخاب نموده و بر کار آنها نظارت میکند. دموکراسی با دولت مرتبط نیست؛ اموراتِ خود خلق است. کاری که دولت باید انجام دهد احترام به اراده راستین خلق است و اگر هم خدمتی لازم باشد آن را بهجای بیاورد. به اختصار میتوان فرمول "دموکراسی + دولتهای ایران، ترکیه، سوریه و عراق بهعنوان اتوریته عمومی" که به خوبی تعریف شده و بر سر آن توافق صورت گرفته است را بهعنوان معیار اساسی تعیین نمود.
دمکراتیزاسیون کردستان در چارچوب سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک فراتر از اینکه یک مسئله قانونی باشد، یک پروژه وسیع اجتماعی است. پروژهای است که دربرگیرنده شکلگیری، نهادینگی، مدیریت و نظارت اراده سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اقشار اجتماعی در برابر اقشار و گروههایی است که مخالف تعیین هویت و سرنوشت خلقها به دست خود آنان هستند. مرحلهای است که مدام در جریان میباشد و متضمن زندگی سیاسی و دینامیک خلق است.
نقطه مقابل امپریالیسم گلوبال بوده و طرفدار دمکراسی گلوبال خلقهاست. در قرن ۲۱ تنها نظامی است که تمام خلقها و بشریت میتوانند در آن به حیاتی آزادانه دست یابند. این به معنای ایجاد کنفدراسیون دمکراتیک در سطح جهانی است.
اراده و آزادی فرد را در درون حیات اجتماعی به یک توازن رسانده و به آن معنا میبخشد.
نقطهمقابل دمکراسی لیبرال میباشد و دمکراسی رادیکال مبتنی بر سازماندهی خلق را مبنا قرار میدهد. دمکراسی رادیکال از پایین سازماندهی شده و نیرو و اراده فرد به کاراکتری دست مییابد که دائماً گستردهتر میگردد.
کنفدرالیسم دمکراتیک در اصل عملیشدن افکار سوسیالیسم دمکراتیک است و به سوسیالیسم فرصتی میبخشد تا بار دیگر همراه با دمکراسی رادیکال نیرو گرفته و تحقق یابد. بشریت همیشه طالب سوسیالیسم بوده، اما به دلیل عجین نساختن سوسیالیسم با دمکراسی هرگز نتوانسته از سلطه سیستمهای حاکم و طبقات استثمارگر رهایی یابد. تاریخ اثبات نموده که حیات اشتراکی تنها با موضع و اقدامات دمکراتیک تحقق مییابد و این امر راه را بر ارتقای ارزشهای سوسیالیسم علمیـدمکراتیک هموار میسازد.
در سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک، اخلاق نقش اساسی ایفا نموده و با یک نظام آموزشی خلاق، شور و نشاط زندگی بیشتر شده، جنگ و درگیری کمرنگ شده، روابطی دوستانه و انسانی حاکم گشته و با عدالت اجتماعی بسوی سوسیالیسم گام برداشته میشود.
فلسفه کنفدرالیسم دمکراتیک و شیوه حیات آن، ذهنیت دمکراتیک است که با منفعتطلبی تخریب نشده و محدود نگشته است. عینیترین نمونه این حقیقت آزادی زن و از میان برداشتن ذهنیت اقتدارگرای حاکم بر طبیعت است. دمکراسیهای غیرمستقیم هرچند تا حدی اختیارات دولت را محدود کردهاند اما جهت رفع نیازهای آزادیخواهی و دمکراتیک واقعی خلقها جوابگو نبودهاند، برعکس برای دولت که شیوه سازماندهی شده جامعه فوقانی است نقش یک نقاب را ایفا نموده است.
کنفدرالیسم دمکراتیک، ایجاد دمکراسی به شیوه مستقیم است. کنفدرالیسم دمکراتیک با تکیه بر نیروی تصمیمگیری خلق، حیات دمکراتیک مناطق را مبنا قرار داده و با ارتباطی کنفدرال آنها را به هم پیوند داده، بر نیرویشان افزوده است. بدین ترتیب اراده لازم جهت حل مشکلات بوجود میآید و بدین منوال از شیوه سیاست مرکزی گذار نموده و سیاستی خلقی را اشاعه میدهد. جهت مقابله با افکار محدود منطقهگرایی و ذهنیت انکار به اشاعه مفاهیم همکاری، اتفاق و داد و ستد متقابل در فکر و عمل کمک میکند. این سیستم به دور شدن فرد از عرصه سیاسی پایان میبخشد و یک حیات سیاسی بر مبنای عقیده و اراده مستقل با توجه به معیار شهروند آزاد و برابر را شکل میدهد.
دمکراسی همراه با محدود کردن اختیار و نفوذ دولت به ایجاد سازماندهی دمکراتیک جامعه و عرصههای زندگی پرداخته و به موازات دولت، دمکراسی واقعی و مستقیم را رایج میسازد.
در جغرافیای خاورمیانه و کردستان که فرهنگ و عقاید مختلفی وجود دارند سرچشمههای تاریخی و معاصر کنفدرالیسم دمکراتیک بسیار است. زندگی در این سرزمین براساس ارتباطات طبیعی به شکل فدراسیون و کنفدراسیون تداوم یافته است. مشکلات اجتماعی این سرزمین هرگز بسان قرن بیستم عمیق نبوده است. زمانی که مرکزیت دولتـملت مبدل به دیدگاه مدیریتی شده و ملیگرایی حاکم گشت، بر شدت مشکلات افزوده شد. آزار، رنج و بلای بسیاری نصیب خلقها گردید و به همین سبب مدیریت متعصب، ملیگرا، دسپوتیک و ذهنیت حاکم بزرگترین مانع بر سر راه پیشرفتهاست. ۲۰۰ سال است که ملیگرایی وارداتی، مردم را دچار درد و رنج ساخته است.
فشارهای تحمیل شده بر زن نیز ناشی از این ذهنیت است. فرد در درون نظام خفه شده و فرهنگ غنی این منطقه فرسوده گشته است. در خاورمیانه فشار نیروهای امپریالیست، دمکراسی را گسترش نمیدهد بلکه تنها استثمار میکند.
اگر نظام اتنیکی خلقهای خاورمیانه که سالیانی دراز در برابری و جامعه اشتراکی بسر بردهاند با امکانات علم و تکنولوژی امروزی درهمآمیزد، حیات توسعهیافته مبتنی بر جامعه دمکراتیکـ اکولوژیک و آزادیخواهی جنسیتی اشاعه و ناچیزترین ارزشها نیز اهمیت مییابند.
در میان غنای فرهنگی، اتنیکی و مذهبی منطقه خاورمیانه ایران با دارا بودن تنوعاتی بسیار در این زمینه و پیشینه تاریخی پُربار خود، جهت احیا و ایجاد روند دمکراتیزاسیونی پایدار از اولویتهای خاصی برخوردار است. پیشینه تاریخی نظامهای سیاسی و حکومتی ایران دال بر آن است که تا اوایل سده بیستم همواره از اعتدال ویژهای در قبال تنوعات اتنیکی، فرهنگی و مذهبی موجود در این کشور برخوردار بوده و در همه مقاطع مختلف تاریخی هویت آنها را به رسمیت شناخته و در نظام اداریـسیاسی بهصورتهای مختلف دارای جایگاه مختص به خود بودهاند. روی دیگر تاریخ خلقهای ایران نیز عبارت از غنای فرهنگی، اشتراکات و قرابت خلقها و گروههای اتنیکی و ارزشهای اشتراکی و دمکراتیک جامعه است که در همه زمینههای اتنیکی و مذهبی از فلسفه مقاومت و همبستگی و احترام متقابل گرفته تا مبارزات اجتماعی جهت دمکراتیزه نمودن نظام سیاسی در همه مقاطع تاریخی نمود یافته است. تأثیرات اجتماعی فلسفه زرتشت، مانی، مزدک و مبارزه ابومسلم خراسانی، بابک و بهویژه جنبش مشروطه در سدههای اخیر و همچنین آخرین انقلاب سده بیستم در سطح جهانی یعنی انقلاب ۱٣۵۷ خلقهای ایران و نمونههای دیگر حاکی از وجود متداوم پتانسیلی عظیم و کارا در مسیر ارزشهای اشتراکی و دمکراتیک جامعه ایران است. موزائیک غنی و متنوع اتنیکی، فرهنگی و مذهبی ایران مهمترین زمینه ایجاد سیستم دمکراتیک خلقی در خاورمیانه میباشد. بدین جهت سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک با واقعیت خلقهای ایران بسان یک نظام ارزشی و دمکراتیک همخوانی بسیار چشمگیری داشته و زمینههای تحقق آن نمایان است. این سیستم قابلیت پاسخگویی به همه مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خلقها و گروههای اتنیکی کرد، فارس، عرب، آذری، بلوچ، ترکمن و دیگر تنوعات ایرانی را داراست.
سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک کردستان، سیستمی است که بهطور کلی خلق کرد را در همه بخشهای کردستان و خاورمیانه دربر میگیرد. به دلیل تقسیم شدن کردستان به چهار بخش اصلی و پراکندگی کردها در اقصی نقاط خاورمیانه و جهان، شیوه حل مسئله کرد در هر بخش و در ارتباط با دولتهای حاکم بر آن از تفاوتهای خاصی برخوردار است. این سیستم با ارائه راهحلهای ویژه هر بخش از کردستان در چارچوب رهیافتهای دمکراتیک و بدون تغییر در مرزهای رسمی و یا مانع انگاشتن آنها، جهت ایجاد جامعهای دمکراتیک در کردستان و رسانیدن این خلق به هویت ملیـدمکراتیک خود به مبارزه و سازماندهی میپردازد. "خودمدیریتی دمکراتیک خلق + اتوریته عمومی دولت مرتبط با هر بخش" بهصورت سیستمی کنفدرال بر اساس معیارها و موازین سیاسیـحقوقی و دمکراتیک بینالمللی، پلی ارتباطی میان خلق کرد ایجاد میکند.
کنفدرالیسم دمکراتیک به ذهنیت دمکراسی رادیکال و بینش آزادی تکیه نموده و اتحاد آزاد و برابر تمام خلقها را مبنا قرار میدهد. متناسب با معیار اتحاد آزاد و برابر و بر اساس ارتباط کنفدراتیو با کشورهای همسایه در ارتباط میباشد.
|