نقشِ ایدئولوژی درجنبش ملی
علاءالدین فتح راضی
•
در برابر برداشت ناسیونالیستی از مسئله ملی در ایران، برداشت دمکراتیک قرار دارد که مسئله ملی را نه بر اساس منافع ملتها که براساس حقوق دمکراتیک آنها تعریف میکند و مبارزه ملتها برای کسب حقوق دمکراتیک خود را جزئی از مبارزه دمکراسی خواهی در ایران ارزیابی میکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۴ مهر ۱٣۹۰ -
۲۶ سپتامبر ۲۰۱۱
ایدئولوژی بمعنای جهان بینی قشرها و طبقات موجود در هر جامعه است چراکه هرفردی جهان پیرامون خود را از زاویه موقعیت اجتماعی خود میبیند و آنرا براساس منافع گروهی خود میسنجد و ارزیابی میکند و درینراه زمانی که قوانین حساب و هندسه را با منافع خویش درتضاد ببیند به رد آنها میپردارد، نهاینکه از منافع خود صرف نظر کند. ازینرو انتظار برخورد صرفِ علمی از ایدئولوژیها انتظار بیهودهای است. ولی جریانها و جنبشهای اجتماعی ناگزیر به ایدئولوژیها وابسته اند چراکه خود نتیجه برخوردهای این منافع گروهی و طبقاتی هستند و بدون این منافع تصورهیچ جریانی سیاسی ممکن نیست.
در جامعه سرمایهداری امروزین ایدئولوژیهای گوناگونی وجود دارد که هریک پشتیبان منافع گروهی بخشهای مختلف جامعهاند و در حل مسائل گوناگون، تاًمین منافع آن گروهها را در نظر میگیرند و درآن جهت گام برمیدارند. این ایدئولوژیها عبارتند از: لیبرالیسم و لیبرال دمکراسی، سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی، ناسیونالیسم و ناسیونال سوسیالیسم ، فاشیسم و . . . حتی فمنیسم.
لیبرالها همواره سعی میکنند ایدئولوژی را مترادف با جزمی بودن جلوه بدهند و چنین وانمود میکنند که گویا این تنها سوسیالیستها هستند که بدنبال ایدئولوژی اند. حال آنکه خود در شرایط فقدان نیروهای معتدلکننده همچون اتحادیههای کارگری نشان دادهاند که مبلغین غارتگرانهترین و سرکوبگرانهترین سیاستهای اقشار و طبقات سرمایهدار بوده وهستند، و درندهخویهای آنان را نمایندگی میکنند. آری لیبرالیسم بمثابه ایدئولوژی طبقه استثمارگردرجامعه سرمایه داری، حافظ منافع دور و نزدیک آنهاست و همه جریانات تاریخی ۳۰۰ ־ ٤٠٠ سال اخیر موٌید این امراست. امروزه نیز لیبرالیسم در کسوتی نو و با تکیه برگلوبالیسم برای برانداختن جامعه رفاه پای به میدان گذاشته است، جامعهای که سوسیال دمکراتها در اروپا دردوران پس از جنگ جهانی دوم در ایجاد آن کوشیدند.
این میان، آن دسته از توابین جریانات چپ درگذشته که امروزه ناسیونالیست شدهاند گوی سبقت را از لیبرالها ربودهاند و با بدگوئی از ایدئولوژیها سعی دارند جنبش ملی را از هرمحتوای ایدئولوژیک تهی سارند.١ این ورشکستگان سیاسی که کینه وسرخوردگیهای دیرینه با سازمانهای سیاسی خود را بدرون جنبشهای ملی میآورند بدشمنی با سازمانهای سیاسی دامن میزنند، سازمانهائی که برای جنبشهای ملی بیشتر نقش رقیب را بازی میکنند تا دشمن، و با راندن آنها بدامان حاکمین جمهوری اسلامی به قدرت دشمن اصلی میافزایند که این چیزی جز نقض غرض نیست. فاجعهبارتر اینکه تخم نفاق در میان فعالین جنبش ملی میافکنند و هر آنکه را که آگاه به ایدئولوژی طبقاتی خود باشد از صفوف آن طرد میکنند، آنهم با شعار "نه دست راستیم، نه دست چپی، ملی گرا هستم و بس".٢ انگیزه این ورشکستگان سیاسی هر چه باشد نتیجهای جز تبلیغ ناسیونالیسم کور دربر ندارد که عبارت از پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی برای جنبش ملی است.
درین باره، شناخت ملیتگرائی یا ناسیونالیسم و تمایز آن با جنبش ملی حائز بیشترین اهمیت است.
ناسیونالیسم بـمــتْـابه یک ایدئولوژی نوظهور درسدههای ١٨ و ١٩ جنبشی متـرقی بشمارمیآمد. درآن سالها ناسیونالیست بودن نشانه پیشرو بودن شخص بود چراکه در اروپای آن روزگار ناسیونالیسم خواستار از میان برداشـتـن نظام پوسیده فئودالـی بود و تغییـر نظام اقتصادی فئودالـی به سرمایهداری را در نظر داشت تا بتواند برمبنای آن دولتهای ملی را پدید آورد. چنیـن ناسیونالیسمی نوعی ایدئولوژی یا جهانبینـی بشمار میآمد که خاص طبقه نوپای سرمایهدار بود. امروزه با ازمیان رفتـن فئودالـیسم، این مـحتوای ایدئولوژیک نیز از میان رفته است. با اینحال در جوامع عقبمانده که فرهنگـِ فئودالـی بـمعنای شیوه تفکر و زندگی همچنان در آنها باقیست، ناسیونالیسم بعنوان یک ایدئولوژی وجود دارد و تاتْـیـرگذار است. ناسیونالیسم ایرانی در هر دو شکل شاهی و اسلامیاش نـمونه بارزی از آن بشمار میآید که با وجود رشد اقتصاد سرمایهداری در کشور و نابودی نظام فئودالـی، شکل حاکمیت سیاسی فئودالـی را حفظ کرده است و با خشونت با همه مظاهر جامعه مدنی که دستآورد نظام سرمایهداری ست میستـیـزد. ازیـن رو شاهدیم که جمهوری اسلامی بسرکوب وحشیانه همه جنبشهای دمکراتیک در ایران از جمله جنبش ملیتها ادامه میدهد.
این خلاء ایدئولوژیک ناسیونالیسم ناگزیرست که با نوعی جهانبینـی یا ایدئولوژی پرگردد. ولـی در شرایط خاص جهانی و منطقه، برخورد آگاهانه در این باره از اهمیت فراوانی برخوردارست. درغیـراینصورت ناسیونالیسم شکل یک ایدئولوژی را بـخود خواهد گرفت وبه ناسیونالیسم کور خواهد انجامید که درآن خواستهها ومنافع شخصی یا تشکیلاتی به جای محتوای ایدئولوژیک جازده میشود و درفقدان محتوای ایدئولوژیک به رویاروئی با سایر ایدئولوژیها کشیده میشود، ایدئولوژیهائی که انعکاسدهنده منافع سایر طبقات و اقشار جامعه هستند. آنها نیز ناچار بـمقابله بمثل خواهند شد و بدینسان تفرقه و دشـمنـی در صفوف ملت راه خواهد یافت، وحدت و یکپارچگی ملی خدشهدار خواهد شد و در نهایت جنبش ملی به شکست و نابودی خواهد گرائید. اینست عملکرد ناسیونالیسم کور که عبارت از پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی جنبش ملی است.
مفهوم نوین پدیده ملت بمفهوم دولت ملی حاوی عنصری سیاسی است وچنین دولتی حاصل اراده مردمی برای برقراری حاکمیت خویش است. ازچنیـن مردمی با عنوان قوم٣ یاد میشود که دارای زبان و فرهنگـ، آداب و سنن، باورهای دینـی و سابقـه تاریـخـی مشتـرک هستند. با این حال نه همه وجوه مشتـرک یک قوم، که عمده شدن این یا آن وجه اشتـراک کافیست تا مردمی را برای اعمال حاکمیت خویش و تشکیل یک دولت ملی گردِِ هم آورد. دستیابی به هویت ملی نیز معنائی جز درک چنیـن نیازی برای حق تعییـن سرنوشت بشکل اعمال حاکمیت خویش ندارد. ازینرو سیاست و قومیـت دو مشخصه مـســـُله ملی و همانند دو رویه یک سکه هستند. همچنانکه هیچ سکهای بدون هر دو رویه آن قابل تصور نیست، مسئله ملی هم بدون وجود این دو مشخصه، وجود خارجی ندارد.
اینکه چرا و چگونه مردمی نیازمند اعمال حاکمیت خویش میشوند به شرایط تاریـخی خاص آنها باز میگردد. ولـی قدر مسلم اینکه هیچ قومی تبدیل به ملت نـخواهد شد مگر اینکه با احساس نیاز به اعمال حاکمیت خویش در صدد ایـجاد یک دولت یا حکومت ملی برآید. ازینرو مفهوم نوین پدیدْه ملت، خصلتی مردمسالارانه٤ دارد چراکه خواستههای همه آحاد ملت را شامل میشود و جنبش ملی که حاصل مبارزات ملتها برای اعمال حاکمیت خویش است ناگزیرهمه ایدئولوژیهای موجود در جامعه را در خود جای میدهد. ازینرو اگر ناسیونالیسم بمثابه تنها ایدئولوژی واحد بر جنبش ملی تحمیل شود با جنبش ملی در تناقض ماهوی میافتد هرچند که با آن تشابه اسمی دارد.
پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی جنبش ملی، ازآنجائیکه بعد سیاسی جنبش یعنی ایدئولوژیهای مختلف را رد میکند تنها به تعریف قومی ملت بسنده میکند و ازینراه با برتری دادن قوم خویش به سایر اقوام ساکن ایران، اتـحاد آنها را در مبارزه برای آزادی و احقاق خواستههای ملی خدشهدار میسازد، آنها را رودرروی هم قرار میدهد و به دشـمنـی با یکدیگر وامیدارد. حاکمیت شوونیستـی نیز ازین تنش و برخوردها به بهترین شکلی سود میبرد و با استفاده ازعوامل تـحریک که به فراوانی در میان صفوف این ملتها دارد جنگ و جدال براه میاندازد و در نهایت سرکوب آنها را صلحطلبانه و انساندوستانه جلوه میدهد که گویا جلوی خونریزی راگرفته ست. شوونیستهای خارج از حاکمیت همچون سلطنتطلبان نیز این دشـمنـیهای ناخواسته را برای نفی ماهیت ملی "اقوام ایرانی" بکار میگیـرند و به بهانه میانـجیگری به توجیه قیممآبانه پادشاه رعیتپرور آریامهری میپردازند.٥
هرچند مفهوم پان بـمعنای همبستـگی میان بـخشهای یک قوم، همچون پانترکیسم یا پانفارسیسم یک امر طبیعی است ولـی برداشت سیاسی از این مسئله فرهنگی، ناسیونالیسم کور را برآن میدارد که به امید واهی کمکهای خارجی به متفقیـن خود در داخل پشت کند و بـمسائـل سیاسی در داخل ایران بیتفاوت بـماند. در این راه نه تنها دشـمنـی سایر ملتها را بـجان میخرد بلکه با دیگر جنبشهای دمکراتیک همچون جنبش زنان و جنبش سندیکائی کارگران به رویاروئی برمیخیزد. چنیـن برداشتـی از مبارزه ملی که هیچ متفقی را درداخل ایران نـمیپذیرد خواستار شکستـن این جنبشهای سرتاسری به اجزاء ملی است، همچون جنبش ملی زنان آذربایـجان. ولـی از آنجائیکه که این جنبشهای دمکراتیک را از تنها منبع قدرت خود که سرتاسری بودن آنهاست مـحروم میسازد کمر بنابودی آنها میبندد. این دشـمنـی با جنبشهای دمکراتیک سرتاسری، هم جنبش ملی را از حـمایت آنها در مبارزه مـحروم میسازد و هم مانع نفوذ افکار متـرقی آنها در جنبش ملی میگردد و آن را در معرض پسماندههای فکری فئودالـی همچون اسلام سیاسی و یا نفی حقوق مدنی زنان قرار میدهد.٦
ازینرو ناسیونالیسم کور با کاشتـن تـخم نفاق و دشـمنـی، جنبشهای ملی را بهکجراهِ شکست و نابودی میکشاند: دشـمنـی در میان افراد و آحاد هریک از ملتها، دشـمنـی میان ملتهای مـخـتلف و دشـمنـی میان جنبشهای ملـی و سایر جنبشهای دمکراتیک در ایران.
در برابر این ناسیونالیسم کور که جنبشهای ملـی را بصورت افزون طلبـیها و برتریهای قومی تعریـف میکند ، بینش دمکراتیک قرار دارد که در کنار مسئله ملی به وجود مسائل دیگری ازجمله مسائل زنان و کارگران در جامعه ایران باور دارد و حل همه آنها را ضامن دمکراسی در ایران میداند. ازینرو جنبشهای ملـی را در شـمار دیگر جنبشهای دمکراتیک میآورد با این تفاوت که جنبش ملی حاکمیت سیاسی را هدف خود قرار داده است، کاری که هیچیک از جنبشهای دمکراتیک همچون جنبش زنان، توانایی انجام آنرا ندارد. این توانایی از خصلت سیاسی جنبشهای ملـی برمیخیزد چراکه مردمسالاری اساس موجودیت آن بشمار میآید و در واقع حاکمیت مردم بدون حاکمیت اجزاء آن، یعنـی حاکمیت ترک و کرد، عرب و بلوچ، ترکمن و . . . چه معنائی میتواند داشته باشد. ولی ببهانه وجود ملتی موهومی بنام ملت ایران، موجودیت این ملتها زیر سئوال میرود و این ناسیونالیسم "پان ایرانیستی" است که مصوب اصلی ایجاد ناسیونالسیم قومی در میان ملتهای ساکن میباشد.
کج فهمی در باره ملت ایران، ریشه در فرآیند تکوین دولت ایران پس از انقلاب مشروطیت دارد که با کودتای رضا خان از مسیـر تشکیل یک دولت فدرال خارج گردید و با بازگرداندن استبداد سلطنتی، حاکمیت را از سایر ملتهای ساکن ایران با توسل به نام ملت واحد ایران ربود و زبان فارسی را بعنوان تنها زبان ملی رسـمیت بـخشید و ازینرو به شوونیسم فارس شهرت یافت. پدیده ملتسازی در ایران نیز از همیـن رو شکست خورد چراکه ملت ایران هیچ پشتیبان قومی برای خود نداشت. در عیـن حال آنان که با دستیاری بیگانگان به ملت سازی پرداختند با نقض هرگونه حاکمیت مردمی از ایـجاد همبستگی سیاسی میان این ملتها و ایـجـاد کشوری همچون کشور سویس ناتوان ماندند که در آن هر چهار زبان آلـمـانی، انگلیسی، فرانسه و ایتالیائی زبانهای رسـمی بشمار میآیند. با این بینش بود که انقلاب مشروطیت در ایران بهنگـام طرح دولت ملی تشکیل یک دولت فدرال را پیش کشید. چنیـن فدرالیسم ملی که با پذیرش تقسیمات سیاسـی کشور بر اساس اقوام ساکن ایران و اعمال حاکمیت آنان بشکل انـجمنهای ایالتـی و ولایتـی پیشبینـی شده بود تا بامروز اعتبار خود را حفظ کرده است.
ملتهای ساکن ایران در مبارزه برای کسب حاکمیت سیاسی خود متفقیـن بالقوه بشمار میآیند. ولـی باید مراقب بود که این اتفاق در مبارزه و اتـحاد در عمل بسبب عوامل و جریانات خارجی که تاتْـیـر مستقیمی بر سیـر مبارزات در داخل ندارد دستخوش سستـی و شکست نگردد. برای مـثال فعالـیـن ملـی ترک و کرد با داشتـن بیشتـرین اختلاف نظر را در باره حکومت ترکیه میتوانند بیشتـرین همکاری را در مبارزه با رژیم فاشیستـی جـمهوری اسلامی داشته باشند بشرطیکه مبارزه را امری داخلی بدانند و آگاه باشند که هرگونه دخالت دادن عوامل خارجی، دخالتهای دیگری را در مقیاسی بس بزرگتـر بدنبال خواهد داشت. از سوی دیگر اتـحادی که زیر آتش توپ و تفنگ دشـمنان ملتهای دربند پدید آمده باشد هرگز بـخاطر یک آبادی و یا مشتـی خاک از هم نـخواهد پاشید. تـجربه پیشهوری و قاضی مـحمد رهبـران بزرگ آذربایـجان و کردستان گواه این مدعاست.
راه حل دمکراتیک برای مسئله ملی نه تنها باعث همبستگی و اتفاق میان ملتها میشود که تضمین کننده دولتهای دمکراتیک آینده برای این ملتها نیزهست چراکه وجود ایدئولوژیهای گوناگون درون جنبش ملی را میپذیرد که منادی خواستههای اقشار گوناگون ملت است. ازینرو متفقیـن دیگری برای آن فراهم می آورد که از آن جـملهاند جنبش زنان برای تاًمیـن حقوق برابر با مردان و جنبش کارگران برای حق تشکیل سندیکا و اتـحادیهها. نزدیکی به این جنبشها بمعنای پذیرش موجودیت ایدئولوژیک آنهاست که این امر دولتهای برآمده ازمبارزات جنبشهای ملـی را خصلتی دمکراتیک، مدرن و سکولار خواهد بخشید و اشکال غیردمکراتیک همچون جمهوری موروثی در آن جائی نخواهند داشت.
از سوی دیگر پذیرش این ایدئولوژیها درجنبش ملی، صاحبان آنها را به جنبش جلب میکند و نزدیکی به جنبشهای دمکراتیک سرتاسری را که حاملین این ایدئولوژیها هستند امکان پذیر میسازد. ازینراه جنبش ملی در مبارزه علیه فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی با آنها همراه میشود که این امر درعین حالیکه باعث جلب حـمایت آنها از مبارزه ملی میشود، سبب تاثیر متقابل افکار متـرقی آنها در جنبش ملی میگردد و این خود تضمیـن کننده رشد افکار پیشرو درمیان جنبشهای ملی ست و زودودن همه پسماندههای تفکرات فئودالـی را همچون اسلام سیاسی و یا نفی حقوق مدنی زنان بدنبال خواهد داشت.
ترس ناسیونالیسم کورازنزدیکی به این جنبشهایدمکراتیک سرتاسری، باعث ناتوانی آنها را درطرح هرگونه تاکتیک مبارزاتی میشود. این ناسیونالیستها که فرقی میان استراتژی وتاکتیک قائل نیستند پیش از آنکه استقلال کشور را بدست آورده باشند جنبش ملی را مستقل اعلام میکنند که اینکار تنها به انزوای آن درمبارزه علیه فاشیسم مذهبی میانجامد و بس.
عملکرد ناسیونالیسم کور در جنبش ملی آذربایجان نمونه بارز چنین سیاستی است و سندی که بانیان آن درآمستردام تهیه و تصویب کردند نمایانگر مبانی فکری آنهاست که با وجود همه ادعاهای مبنی بردیالوگ جهت همبستگی فعالین ملی، به تفرقه در میان آنها انجامید. در کنفرانسی هم که بدنبال آن در بروکسل برگزار شد بسیاری از همراهان پیشین خود را از دست داد و کشتی تشکیلاتی آن که با نام "گاماج" ایجاد شده بود در گردهمآئی لندن به گل نشست و بکلی ازهم پاشید. چند نفری هم که از هیئت مدیره بجا ماندند منفرد و منزوی شدند.
قطعنامه مصوبه آمستردام٧ نشان داد که ناسیونالیستها پس از گذشت دو دهه هنوز در شش و بش "استقلال یا فدرالیسم" درجا میزنند و توانائی طرح استراتژی برای جنبش ملی را ندارند. چرا که قادر به تحلیل واقعگرایانه از آن نیستند و ازینرو فاقد هرگونه رهنمود عملی و ارائه تاکتیکهای سیاسی میباشند.
تعریفی که این سند در ماده اول از ملت آذربایجان ارائه میدهد تعریفی قومی است یعنی ترکهائی که در ایران خواستار آزادی یعنی استقلال هستند. این مطلب در ماده دوم دقیق تر بیان میشود که میگوید "هدف جنبش آزادیخواهانه ملی آذربایجان برپائی دولت ملی و دمکراتیک آذربایجان است" و در حالی که آذربایجانیها را از دیگر مردم ترک جدا میکند، خواستار دفاع از حقوق ملی آنها نیز میشود. ولی آنچه در انتهای ماده دوم آمده است تمامی ساختار بحث را درهم میریزد چراکه معتقد است "جنبش آزادیخوهانه ملی آذربایجان حق تصمیم نهائی برای تعیین سرنوشت خود را دارا می باشد." و این بمعنای جازدن تعدادی از فعالین جنبش ملی بجای کل ملت آذربایجان است. تعاریفی هم که بعداً از جنبش ملی ارائه میشود نشان میدهد که نویسندگان این سند، تفکرات و نظرات خود را بجای کل جنبش ملی جازدهاند، چراکه خواستار سکولار بودن دولت آینده آذربایجان هستند که درآن زن و مرد از حقوق یکسان برخوردارند و تمامی آزادیهای مدنی، از دین و مذهب و اندیشه گرفته تا مطبوعات و اتحادیه ها و احزاب و غیره در آن بدون هیچ قید و شرطی مراعات میشود. این امر برخلاف واقعیتهای موجود در جنبش ملی است که در آن روحانیانی چون عظیمی قدیم در حین پذیرش حقوق زبانی و ملی خواهان استفرار یا ادامه حکومت اسلامی هستند. میبینیم که نویسندگان این قطعنانه التقاتی ابتدا جنبش ملی را جایگزین خود ملت آذربایجان کردهاند و سپس با جا زدن خود بعنوان جنبش ملی، خواستار تشکیل دولت دمکراتیک آذربایجان شدهاند. واین در حالیست که قطعنامه درماده دوازدهم وآخرین خود ازهمه گروهها و فعالین جنبش ملی دعوت بعمل آورده ست تا براساس مواد یازدهگانه پیشین به اتحاد عمل بپردازند! معلوم نیست این جنبش ملی مورد ادعای این آقایان بدون وجود این فعالین و گروهها دیگرچه موضوعیتی میتواند داشته باشد که اینان خواستار اتحاد عمل آنها شدهاند. آیا جنبش ملی چیزی بغیر از مجموعه این فعالین و تشکیلات است؟٨
این نشانه آن تفکر ناسیونالیستی است که با نفی همه ایدئولوژیهای موجود در جنبش ملی خود را فراتر ازهمه آنها قرارمیدهد و بیهوده نیست که فدرالیست ها هم پای این بیانیه را امضاء کردهاند چراکه وقتی پای منافع ملی بمیان میآید فدرالیسمی که آنهمه سنگش را به سینه میزدند دیگر ارزش خود را از دست میدهد. این همان تفکری است که به منافع یک ملت بطورکلی معتقد است و نه منافع جمیع آحاد واقشار آن. همه اینها زیر لوای جنبش ملی آذربایجان و بنام منافع ملی آن انجام میگیرد ولی تاکنون نتیجهای جز پراکندگی و نفاق حتی در میان استقلال طلبها نداشته و ندارد.٩ یک کاسه کردن نظرات مختلف و چپاندن همه آنها در یک قالب واحد نقض غرضی بود برای آن کنفرانسی که قراربود کنفرانس دیالوگ باشد نه کنفرانس یکسان سازی و راه میانه پیداکردن ببهای دست کشیدن از اصول وعقاید خویش. خواست ایجاد دیالوگ میان نحلههای فکری مختلف در جنبش ملی آذربایجان نیازمند ایجاد جو تفاهم و احترام متقابل است نه یکسان سازی. برای اینکار حتی نیازی به کنفرانس و میهمانیهای دستجمعی نیست. جستجوی فصل مشترک گروهها و تشکیلات نیزنباید شکلی تقلیلگرایانه و انحلالطلبانه داشته باشد و اگر قرار بر صدور اطلاعیه یا قطعنامه میبود باید مجموعه نظرات و عقاید در نظرگرفته میشد نه میانگین آنها. تحلیلی که اندک بوئی از واقعبینی برده باشد وجود همهگونه بینش ایدئولوژیک را درجنبش ملی تائید میکند ازعظیمی قدیم بگیرید که خواستار دولتی غیرسکولار و دینی برای آذربایجان است تا همه آنهائیکه پاسداران را ملجائی برای جنبش ملی و نجات آذربایجان میانگارند. درین صورت بود که با تبلیغ نزدیکی به سایر جنبشهای دمکراتیک همچون جنبش زنان میتوانست بر این ایدئولوژیهای پسمانده از فئودالیسم فائق آید. نه اینکه چون کبک سر در برف فروبرد و برارتجاعی که جنبش ملی را در کنار فاشیستهای حکومت اسلامی قرار داده چشم فرو بندد.
دربرابر این برداشت ناسیونالیستی از مسئله ملی در ایران، برداشت دمکراتیک قرار دارد که مسئله ملی را نه براساس منافع ملتها که براساس حقوق دمکراتیک آنها تعریف میکند و مبارزه ملتها برای کسب حقوق دمکراتیک خود را جزئی از مبارزه دمکراسی خواهی درایران ارزیابی میکند. چنین مبارزهای که بر مبنای حقوق بشر و سایر موازین بینالمللی استوار است برای همه جهانیان قابل درک بوده و ناگزیر تاٌئید و همدردی همه مجامع جهانی را بهمراه خواهد داشت.
تنها این برداشت دمکراتیک ازجنبش ملی که علاوه بربُعد اتنیک، بُعد سیاسی آنرا نیز درنظرمیگیرد میتواند برنامه مبارزاتی برای جنبش ملی ارائه دهد، برنامهای که در آن دشمن اصلی رژیم جمهوری اسلامی است و سایر جنبشهای دمکراتیک متحدین اصلی جنبش ملی در مبارزه برای دمکراسی بشمار میآیند که باید توسط آن متشکل شده و برای ارائه آلترناتیو جمهوری اسلامی بکارگرفته شوند. در این مبارزه برای کسب قدرت سیاسی، جنبش ملی متقابلا به سایر جنبشهای دمکراتیک، چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی نیازمند است. برعکس برداشت ناسیونالیستی که با رد این جنبشهای سرتاسری به دشمنی با آنها میپردازد سعی دارد خواستهها و در اصل ایدئولوژی همه آنها به درون جنبش ملی بیآورد و نتیجه موجود شتر گاو پلنگی است از آنجا رانده و ازین جا مانده که نه توان برآوردن خواسته های خود دارد و نه میتواند پاسخگوی مسائل مربوط به جنبش زنان یا کارگران باشد. بارکردن همه این ایدئولوژیها برجنبش ملی درعین حال که آنرا از مسائل عاجل خود بازمیدارد آن را زیر فشار آنها از هم میپاشد چراکه توقع حل همه این مسائل اجتماعی توسط جنبش ملی توقع عبثی ست.
آوردن همه ایدئولوژیها بدرون جنبش ملی در گفتار، رد همه آنها را در کردار بدنبال دارد. چراکه برآن تحلیل نادرستی استوارست که منافع ملی را فراتر از منافع طبقاتی تعریف میکند. ولی واقعییت های روزمره خلاف آن را ثابت میکند. برای مثال بازاریان تهران که بیشتر ترک هستند در مخالفت با افزایش مالیات هفتهها دکانهای خود را میبندند ولی حاضر نیستند برای اجرای بند ١٥ و ١٩ قانون اساسی مبنی برآزادی زبان مادری، کرکره مغازههای خودرا برای یک روز هم که شده پائین بکشند. در مسئله دریاچه رضائیه نیز این تحلیل ناگزیر به این حقیقت چشم میپوشد که استفاده کنندههای سدهائیکه آب را بر دریاچه بستهاند همان کشاورزان آذربایجانی هستند یا سرمایهداران بومی که در آنها به کشت ماهی مشغولند. بگذریم که بازاریان تبریز در مخالفت با خشک شدن آب دریاچه یک روزهم حاضر به همراهی با تظاهرکنندهها و تعطیل مغازههای خود نیستند.
بدیهی است که پذیرش وجود ایدئولوژیها بمعنای پذیرش خود آنها و اعتقاد به همه آنها نیست، هرچند هرکسی بسبب پایبندی به منافع گروهی خود به ایدئولوژی خاصی پایبند است. ولی تهی کردن جنبش ملی از ایدئولوژیهای رایج در جامعه، راه را بر منافع فردی میگشاید واین است دلیل کشمکشهای بظاهر بیهودهای که در میان تشکیلات وگروههای جنبش ملی آذربایجان شاهد آن هستیم که بیشتر دعوای سر لحاف ملانصرالدین است. و جالب اینکه طرفهای این دعوا همواره بنام ملت و به نمایندگی از طرف آن بر سر همدیگر میکوبند و طرف مقابل را به خیانت به ملت متهم میکنند.
تنفر از ایدئولوژیها تنها مضمون سیاسی ناسیونالیسم کور است. کار بجائی رسیده است که جهل، نادانی و بیتجربگی در جنبش ملی امتیاز شمرده میشود. تجربه سالخوردگانی که در گذشته یا حال دارای وابستگیهای ایدئولویک بودهاند مردود قلمداد میشود وخود آنان مورد بدترین بیحرمتیها و سرزنشها قرار میگیرند. در حالیکه از فعالین جوان بسبب ناآگاهیشان از ایدئولوژیها، ستایش بعمل میآید. این ترویج جهل و بی تجربگی، راه را برای هرگونه دسیسه حکومت فاشیست اسلامی هموار میسازد. ازینرو میبینیم که حکومت اسلامی چشم برافراشتن پرچم کشورهای بیگانه در ورزشگاهها فرو میبندد و پرچم سرخ را در دست تظاهرکنندهها تحمل میکند، مبادا که پرچم سبز به جهت همبستگی با جنبش دمکراسی خواهی در ایران در تظاهرات بالا برود و این نتیجهای جزمنزوی کردن جنبش ملی ندارد که درجریان دریاچه ارومیه بصورت عدم تودهای شدن تظاهرات، چه در آذربایجان و چه در کل ایران، شاهد آن بودیم. بقول شهریار "کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن . . ."
مخالفت تا حد دشمنی با ایدئولوژیها که ناسیونالسم کورمنادی آنست، از سوئی اقشار و طبقات تحت ستم جامعه را نسبت به جنبش ملی، جنبشی که به منافع آنها بیاعتنا ست بدبین و بدگمان میسازد. از سوی دیگر آنرا ازمحتوای درونی خود تهی میسازد و در نهایت جنبش ملی را به یک اتوپیا تبدیل میکند که ناسیونالیسم در آن بشکل دین تازهای مطرح است، چراکه تحقق همه خواستههای مبرم صنفی و طبقاتی امروز را به آیندهای دور و نامعلوم موکول می کند. و چه قرابتی دارد با آنچه که خمینی و حزب الهیهایش در زمان انقلاب وعده میدادند. شعار "نه ساغجییم، نه سولجی، میلتجییم، میلتجی" همان شعار "نه شرقی، نه غربی" را در خاطره ها متبادر میکند و اجتناب ناسیونالیستها از بحثهای ایدئولوژیک در مضمون جنبش ملی، یادآور همان "بحث پس از مرگ شاه" زمان انقلاب است. تنفر ناسیونالیستها ازپیش کسوتان جنبش ملی نیز بدلیل ترسی است که از یادآوری تجربیات گذشته دارند و تشابهاتی این چنین که خود بخوبی از آنها آگاهند.
نقش ایدئولوژیها در جنبش ملی عبارت از تضمین حمایت اقشار و طبقات جامعه برای آنست چراکه آنها برای جذب در جنبش ملی نیاز دارند که تحقق خواستههای خود را درآن ببینند تا آن را باور کنند و برای آن بکوشند و در راه برآوردن خواستههای آن مبارزه کنند. برنامه دمکراتیک برای حل مسئله ملی که جنبش ملی را بخشی ازمبارزه برای دمکراسی در ایران میداند و آن را در ردیف سایـر جنبشهای دمکراتیک ارزیابی میکند مشارکت آنها را تنها راه پیروزی برای جنبش ملی تلقی میکند وبس. آری ایدئولوژیها برخلاف آنچه که ناسیونالیسم کور تبلیغ میکند منبع اصلی حمایت تودهای از جنبش ملی بشمار میآیند.
www.hamraahaan.com
پانویسها :
١. چند سال پیش در نوشتهای بنام "بای بای فدرالیسم . . ." باتوجه به رویگردانی جماعت موسوم به جنبش فدرال دمکرات از فدرالیسم با پیشگوئی مواضع امروز آنها گفته بودم که باش تا صبح دولتش بدمد. ظاهرا صبح دولت این آقایان دمیده است. از علیرضا اردبیلی که بگذریم که افاضات فاشیستی ایشان درباره کرموزمهای معیوب فارسها این روزها نقل محافل شده است، دیگر باید پذیرفت که قاطبه این آقایان در منجلاب ناسیونالیسم فرورفتهاند. محمد آزادگر رهبراین طایفه درین راه نیز پیش قدم شد و در نوشته "درباره چهره استعمارگر و چهره استعمارزده" سعی کرد چنین وانمود کند که آذربایجان بتمام معنا مستعمره است ولی دراثبات مدعای خود نه فاکتی تاریخی آورد که ازچه زمانی مستعمره شده است و نه به واقعیت هانی جهانی توجهی داشت که سرکوب حکومت ملی آذربایجان را درسال ١٣٢٥، مسئله داخلی ایران تلقی گردید. او درین راهِ از تحریف برداشت آلبرت ممی از اثر سارتر فروگذار نکرد و در تائید آن شاهدی نیز از ساعدی و آل احمد آورد که سالهاست روی در نقاب خاک کشیدهاند ولی در تمام مدتی که دستی بر قلم داشتهاند چنین ادعای سخیفی نکرده بودند. گفتمان استعار فرهنگی پیشتر نیز توسط علیرضا اصغرزاده مطرح شده بود. ولی او نیز چنین گستاخانه چشم بر واقعیت های تاریخی نبسته و هزیان گویانه به تحریف آنها نپرداخته بود. بزرگانی چون ممی و فانون در نوشتههایشان کوشیدهاند تاثیراستعماررابروضعیت فرهنگی استعمارشده نشان بدهند. ولی برای ناسیونالیستها که ملت را تنها در معنای اتنیک آن میشناسند طبیعی است که قادر بدرک ماهیت جمهوری اسلامی نباشند و درآن بدنبال منافع یک ملت خاص بگردند و با دستآویزقراردادن سیاستهای شوونیستی علیه ملتها جمهوری اسلامی را حکومت فارسها قلمداد کنند. طرفه آنکه سوسیالیست های دیروز و ناسیونالیست های امروز برای همپالکیهای جدیدشان استدلالهای تئوریک جورمیکنند ونشان میدهند که ناسیونال سوسیالیست نام برازنده ای برای آنهاست. این میان یونس شاملی که ازامضاءکنندهای قطعنامه استقلال طلبانه آمستردام بود در همراهی با همپالکی هایش در تحلیل حکومت اسلامی واژه "فارس محور" را ابداع میکند، هدایت سلطان زاده نیز در نوشتهای بنام " در چرائی خشونت سیاسی و فرهنگی علیه ملیتها در ایران " با کاربرد نابجای ساختار(structure; substructure or superstructure?) میکوشد که حکومت اسلامی را حکومت فارسها قلمداد کند. از "قدرت سیاسی معطوف به ملیت فارس" میگوید که "بطور مستقیم و غیر مستقیم در جهت منافع عمومی آنان قرار دارد." و درین راه تا آنجائی پیش میرود که خشونت برزنان را نیز بگردن فارسها میاندازد: "خشونت ناشی از ساختاری معین است و نیرو های اجتماعی معینی نیز حافظ این ساختار هستند که در مورد مشخص ایران ، قدرت سیاسی ِ معطوف به منافع عمومی ملیتی خاص بنام فارس است ، و قدرت سیاسی حاکم است که باین خشونت جاری جهت می دهد .تا زمانی که این “خشونت ساختاری” ازبین نرفته است ، چه در رابطه زنان و چه در مورد ملیت ها، ما همواره شاهد بازتولید آنها خواهیم بود." و درحالی که حکومت پهلویها را بدرستی سرآغاز خشونت بر ملتها میداند فراموش میکند که آنها نه تنها اعمال کننده خشونت بر زنها نبودند که در تخفیف خشونت شرعی بر زنها کوشیدند: "خشونت علیه ملیت ها در ایران، از کودتای اسفتد ماه 1299 ببعد است که خصلت ساختاری پیدا کرده و همچون میراث شومی به حکومت اسلامی انتقال یافته، و بدلیل خصلت توتالیتری حکومت اسلامی، با تشدید بیشتری همراه گردیده است. در نتیجه، امروز در سازمان سیاسی دولت در ایران، ولایت فقیه و ولایت نژادی آریاگرائه ای برهم منطبق گشته اند و اگر به اصل و منبع بازتولید آن پرداخت نشود، ظرفیت بازتولید آن در هر حکومت آتی نیز حفظ خواهد شد. نقطه آغاز این فرایند، نسل کشی فرهنگی و سرکوب فیزیکی ملیت ها بود که از ممنوعیت آموزشی زبان بومی ملیت ها گرفته تا اشاعه و تحمیل یک جانبه زبان فارسی، کوچاندن ها و دامن زدن به مهاجرت های متداخل، و درمواردی، مصادره های ارضی را در برمی گرفت. همچنین، آغاز حکومت رضاه شاه را در تئوری سیاسی و تحول ساختاری حاکمیت را، از زوایای متعددی باید یک دگرگونی رادیکال واپسگرایانه ای نامید، زیرا نه فقط دست آوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطیت را ازبین برد، بلکه یک تحول ساختاری تک پایه ای درسازمان سیاسی دولت را بوجود آورد و از این منظر تغییراتی بنیادی در دولت و ایدوئولوژی و فرهنگ در یک مسیر نژادی را موجب گشت." بسخن سادهتر حکومت پهلویها توتالیتر نبوده و ولایت فقیه، درواقع ولایت نژاد آریائی است و نه مروج امت اسلامی. این قلب واقعیتها بضرب و زورابداعات شاعرانه در زمینه جامعه شناسی و سیاست صورت میگیرد از قبیل "نسل کشی فرهنگی" و "میراث شومی که به حکومت اسلامی انتقال یافته" است. ولی در این حد باقی نمیماند و مقولات و مفاهیم تعریف و شناخته شدهای همچون طبقات اجتماعی را در برمیگیرد بطوریکه ملت فارس را بعنوان عامل عمده طبقاتی جا میزند ومینویسد:
" منبع تولید کننده خشونت، درعین حال بعنوان عامل عمده طبقاتی و تبدیل شهروندان غیر فارس به شهروندانی درجه دوم و درجه سوم عمل میکند که نتیجه آن تبدیل عامل ملیت به عامل طبقاتی فروتر در بین غیر فارس ها، و به نیروی کار غیر ماهر در خدمت مرکز است. "
با چنین درک تازهای از طبقات اجتماعی نویسنده تازه ناسیونالیست شده ما برای اثبات درک نادرست خود از اندیشه مارکس درمورد قهر، ناچارمیشود از یک نویسنده فاشیست دلیل بیآورد "یکی از پدر خوانده های فکری فاشیسم در اسپانیا ، دونسو کورتز ، معتقد بود که حاکمیت چیزی جز اعمال قهر نیست ، چه با شمشیر و چه با قانون". نویسنده فراموش میکند که چند سطر بالاتر بنقل از مارکس گفته است که " در مواردی ، مارکس ، قطع مذاکره بین کارفرمایان و کارگران ، و وارد شدن آنان به مرحله اعتصاب را وارد شدن به مرحله قهر می نامید" بدین معنا که روابط کار و سرمایه در حاکمیت بورژواها در سرمایهداری همواره فهرآمیز نیست و اعمال حاکمیت یک طبقه را که امری مستمر است نباید با قهراشتباه گرفت چراکه قهر خاص دوره انقلاب است وعامل تعیین کننده در تحولات اجتماعی. ولی فاشیستها برای توجیه سرکوب روزمرهای که درجامعه برقرار میکنند نیازمند چنین برداشتی از قهر هستند.
نویسنده که با طرح شبه مستعمره بودن آذربایجان برخلاف رهبر تشکیلاتی خود ظاهراً گامی به پیش برداشته ست و مشکل تک زبانی را در کنار درک نادرست خود از حاکمیت تک ملیتی مطرح میکند با قیاس مع الفارق فاشیسم اسلامی با فاشیسم هیتلری دو گامی دیگر به عقب برمیدارد. ابتدا مینویسد: "تا زمانی که حاکمیت تک ملیتی و تک زبانی بر جامعه ایران حکومت می کند . . ." ولی میکوشد با تحلیل ناسیونالیستی حکومت اسلامی را همسان با حکومت هیتلری جلوه دهد: "درهیچ نظام تک ملیتی ، همه آحاد یک ملت ، ضرورتا با سیاست های یک دولت ممکن است همراهی نداشته باشند. ولی این بدان معنی نیست که در هیچ زمینه ای با آن همراه نیستند. یک دولت نژاد پرست، ممکن است ملت خود را نیز سرکوب کند، ولی این بمعنی آن نیست که ملت سرکوب شده، فاقد روحیات نژاد پرستانه ای نسبت به ملت های دیگر است، که بنوبه خود می تواند بعنوان عامل تغذیه دهنده و حفظ نژاد پرستی عمل کند. این امر در درجه اول توسط نهاد های دولتی و روشنفکران جهت داده می شود و مردم عادی ممکن است بشکل نا آگاهانه ومنفعلی بسوی آن کشانده شوند. آلمان نازی ، مردم خود را نیز سرکوب می کرد، ولی بخش اعظم همین مردم سرکوب شده، خود آلتِ سرکوب ملت های دیگر در اروپا بودند. همین امروز در ایران، نه رضا شاهی زنده است و نه محمد علی فروغی و یا محمود افشار و نویسندگان اشاعه دهنده نژاد پرستی آن دوران نظیر جمالزاده وصادق هدایت و عارف و دیگران. لیکن ایدوئولوژی نژادی اندیشه های آنان، در بین لایه های وسیعی از روشنفکران و فعالین سیاسی و افراد عادی جامعه ، زمینه باروری برای پرورش خود یافته است و آگاهانه و یا نا آگاهانه از ایدوئولوژی سلطه سیاسی و فرهنگی یک ملت علیه ملت های دیگر حمایت میکنند، که به ابتذال سلطه نژادی، امروز یک حالت عادی داده است."
البته از کسیکه همه اصولی اعتقادی خود در گذشته را زیرپا گذارده وحتی برای تحریف اندیشه مارکس توجیه فاشیستی میتراشد، نمیتوان انتظار تحلیل طبقاتی ار فاشیسم، راسیسم و حکومت اسلامی داشت ولی میتوان ازو بخاطر چشم پوشی برواقعیتها خرده گرفت وخواست که با تقلیلگرائی تخم دشمنی و نفاق درمیان فارس و ترک نیافکند و با زدن راهنما به چپ، به راست نپـیـچد. زبان فارسی دری را در ایران نه فارسها که حکومت سلاطین ترک بر شاعران و نویسندگان در ایران تحمیل کردهاند و امروزه مدافعین پان ایرانیسم تنها روشنفکران فارس نیستند که ترکها دربسیاری موارد گوی سبقت را ربودند که این ریشه درتاریخ ملت سازی در ایران دارد. پان ایرانیسم را با پان فارسیسم یکی دانستن همانقدر نادرست است که آسیمیله کردن زبانی را با نژادپرست آریائی مشتبه کردن. افسوس که ناسیونالیسم در دیدن واقعییتهای جامعه ما کور است و ناگزیر پاسخ درستی برای مشکلات روزمره ندارد چه رسد به حل مسئله ملی. ازینرو چند سالی است که من وبرخی ازروشنفکران دمکرات آذربایجان بارها درباره جریان کور ناسیونالیستی درجنبش ملی آذربایجان هشدار دادهایم وعواقب ویرانگر آن را برای جنبش و فعالین آن برشمردهایم.
٢. نه ساغجیم نه سولجی، میلتجییم، میلتجی.
٣. واژه قوم را معادل Ethnic بکار بردهام هرچند عدهای از آن با عنوان ملت یاد میکنند، بـمعنای مردمی که دارای زبان و فرهنگ، آداب و سنن، باورهای دینـی و سابقـه تاریـخـی مشتـرک هستند. ولـی چنیـن برداشتـی با مفهوم نوین ملت همخوانی ندارد، چراکه این پدیدهایست که بیش از ٢٥٠ سال از عمر آن نـمیگٌذرد. حال آنکه اقوام از دیر باز وجود داشتهاند. برعکس, پدیدْه نوین ملت Nation State معنائـی سیاسی دارد چراکه خواستار کسب قدرت سیاسی و پدید آوردن دولت یا حکومت خویش است. درین راه نه همهْ وجوه مشتـرک یک قوم, که عمده شدن این یا آن وجه اشتـراک کافیست تا مردمی را برای اعمال حاکمیت خویش و تشکیل یک دولت ملی گردِِ هم آورد. دستیابی به هویت ملی نیز معنائـی جز درک چنیـن نیازی برای حق تعییـن سرنوشت بشکل اعمال حاکمیت خویش ندارد.
٤. Democracy = cracy + Demo بمعنای حکومت مردم.
٥. درین باره نوشته مرا موسوم به "رضا پهلوی استخوان لای زخم اپوزیسیون ایران" در لینک زیر میتوانید بخوانید:
www.hamraahaan.co.uk
٦. مورد شهناز غلامی فعال سرشناس جنبش ملی آذربایجان مثال گویائی درین باره است. او در مصاحبهای که با رادیو برابری داشت گله میکرد که از سوی برخی فعالین جنبش تحت فشار بوده تا از میان دو جنبش زنان که سرتاسری است و جنبش ملی آذربایجان تنها یکی را انتخاب کند. او پس ازین مصاحبه نیز آماج بدترین توهینها قرار گرفت تا جائی که به دیوانگی و روانپریشی متهم گردید. من هم که نوشتهای درباره این مصاحبه نوشته بودم مورد عنایت این آقایان قرار گرفتم و به عناوین خود فروخته، نوکر پان فارسیسم و پادوی پان ایرانیسم مفتخر شدم.
٧. دوازده ماده قطعنامه آمستردام به قرار زیر است:
۱- توپلانتی، گونئی آذربایجان تورک میلتی نین میللی آزادلیغی یولوندا موباریزه ده بو گونکو فارس راسیسمینی تمثیل ائدن ایران ایسلام جومهورییتینی اساس مانعه کیمی گورور. چونکو بو رئژیم هر نوو دئموکراتیک دییشیکلییه قارشیدیر.
۲- ازربایجان میللی آزادلیق حرکاتی نین آمالی گونئی آذربایجاندا میللی - دئموکراتیک دوولت قورماقدیر. آیریجا، گونئی آذربایانین حودودلاری خاریجینده یاشایان دیگر تورک خالقلاری نین میللی حاقلارینی دا قوروماق لازیمدیر. آذربایجان میللی حرکاتی اوز موقددراتینی تعیین ائتمکده سون سوز صاحیبی اولمالیدیر.
۳- ازربایجان میللی حرکاتی سئکولار دوولت قورولماسی نین طرفداریدیر و بو یولدا موباریزه آپاریر.
۴- تورک دیلی (ازربایجان تورکچه سی) رسمی دوولت دیلی اولمالیدیر. بوتون اولکه ده یاشایان تورکلر اوچون تورک دیللی مئدیا شبکه لری قورولمالیدیر. آذربایجانین علمی، تئکنیکی و ایقتیصادی اینکیشافی تعمین ائدیلملی، میلتیمیزین یاشاییش سوییه سی دونیانین اینکیشاف ائتمیش میلتلری سوییه سینه یوکسلمه لیدیر.
۵- ازربایجان میللی حرکاتی بوتون ساحه لرده قادین- کیشی حوقوق برابر یولوندا موباریزه آپاریر.
۶- دین، مذهب، مسلک، اینانج، سوز، مطبوعات، سئندیکالار، سیاسی پارتییالار، گئییم و یاشام طرزی کیمی، بوتون مدنی آزادلیقلار قئیدسیزشرطسیز تمین ائدیلمه لیدیر.
۷- ازربایجان میللی حرکاتی اعداما و هر نوو ایشکنجه یه قطعی شکیلده قارشیدیر.
۸- میللی حرکات آریا راسیسم سیستئمی نین تمثیلچیسی اولان ایران ایسلام جومهورییتی نین آذربایجاندا دئموقرافیک یاپینی دییشدیرمه سییاسئتینه قارشی چیخیب و بو رئژیمه قارشی میللی ظولم آلتیندا یاشایان دیگر میلتلرله ایشبیرلیگی آپارمالیدیر.
۹- یوخاریدا قئید ائدیلن حدفلره چاتماق اوچون خاریجده فعالییت گوسترن آذربایجانلی قوووه لر، داخیلده گئدن میللی موباریزه نی دیقتله تعقیب ائتمه لی و اونا اولوسلار آراسی اینسان حاقلاری مرکزلریندن دستک قازانمالی، آذربایجانا قارشی اینفورماسییا بلوکاداسینی قیرمالی و بوتون دونیادا آذربایجان میللی معنافعی اوچون لوببی چیلیک فعالییتلرینی تشکیلاتلاندیرمالیدیر.
۱۰- گونئی آذربایجان میللی حرکتی موستقیل، دئموکراتیک و مودئرندیر.
۱۱- گونئی آذربایان میللی آزادلیق حرکاتی دونیا اینسان حاقلاری بیاننامه سی نین و اونا باغلی کونوانسییونلارین آذربایجاندا حیاتا کئچیریلمه سی اوچون موباریزه آپاریر.
۱۲- امستئردام دییالوق توپلانتیسی یوخاریداکی پرینسیپلره دایناراق گونئی آذربایجان میللی حرکاتیندا فعالیت گوسترن بوتون تشکیلاتلار و شخصلری دواملی ایشبیرلیگی مئخانیزماسی نین قورولماسینا چاغیریر.
٨. قطعنامه آمستردام بسیار عقب ماندهتر از آن چیزی از آب درآمد که من سالها پیش بهنگام اولین انشعاب در داک بشکل پلاتفرمی در ده ماده نوشته بودم تا مگر بنیانی استراتژیک برای وحدت عمل میان گروههای مختلف جنبش ملی آذربایجان فراهم کرده باشم. دراین پلاتفرم استقلال، فدرالیسم و یا خودمختاری بعنوان اشکال مختلف حاکمیت ملی طرح و پذیرفته شده بود که نمیبایست مسائل عمده استراتژیک جنبش از جمله تعیین متحدین، دشمن اصلی و رقیبانی را که باید دستکم منفعل وخنثی بشوند تحت الشعاع خود قراردهد و باعث چند دستگی در میان فعالین بشود. حال آنکه قطعنامه آمستردام، از طرف کسانی که خود براساس این اشکال حکومتی، دکان سیاسی باز کردهاند تهیه شده بود. فرق اساسی پلاتفرم ده مادهای من با قطعنامه دوازده مادهای آمستردام درین است که نویسندگان قطعنامه قائل بوجود ایدئولوژی های مختلف در جنبش ملی آذربایجان نیستند ازین رو سعی کرده اند آنها را یک کاسه بکنند و نتیجه ملقمه ایست از نظرات مختلف و متضاد که در آن هر کسی از خواستههای خود تا جائی که میتوانسته کوتاه آمده است. ولی نگرش حاکم برپلاتفرم ده مادهای نگرشی دمکراتیک بود چراکه جنبش ملی آذربایجان را بخشی از مبارزه برای دمکراسی در ایران ارزیابی میکرد و ازین روخواهان اتحاد عمل با سایرجنبشهای دمکرات از جمله جنبش زنان بود. در مقایسه با آن، قطعنامه کنفرانس آمستردام عقبگردی بیش نیست چراکه با پذیرش دولت مستقل برای آذربایجان راه را براشکال دیگر حاکمیت ملی میبندد و جنبش ملی را محکوم به رویاهای استقلال طلبانه میکند. از سوی دیگر با پذیرش دیدگاه ناسیونالیستی تمامی خواستههای سایرجنبش های دمکراتیک را برگرده جنبش ملی آذربایجان بارمیکند: از برابری حقوق زنان با مردان بگیرید تا تمامی حقوق جاری در جوامع مدنی از جمله جدایی دین از سیاست و ازینراه منظری سکتاریستی ازجنبش ملی بدست میدهد.
نوشته مرا بنام "مبانی سیاسی استراتژیک جنبش ملی آذربایجان" میتوانید در لینک زیر بخوانید:
hamraahaan.co.uk
٩. ناسیونالیسم در همه دنیا چنین عملکردی دارد و ناسیونالیستها همواره میکوشند منافع گروهی و طبقاتی خود را بجای منافع کل ملت قالب کنند. جرج بوش در مدت ٨ سال زمامداری خود بنام منافع ملت آمریکا در اصل مردم را بنفع کمپانیهای اسلحهسازی سرکیسه کرد و تریلیون قرض روی دست ملت آمریکا گذاشت. اوبا که بر سرکار آمد بنام منافع همان ملت با رد سیاستهای بوش سعی در بازگشت بدروان پیش ازو را دارد. در عرصه سیاسی ایران نیز مسئله برهمین منوال است. احمدینژاد داشتن انرژی هستهای را در جهت منافع ملی ایرانیها قلمداد میکند ولی سلطنت طلبها آن را بر خلاف منافع ملی تبلیغ میکنند.
|