یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

متولد ماه مهر
محمد باقر کلاهی اهری - شاعر؛ و شعری چاپ نشده از او


علی صدیقی


• فکور و کاهل اسب خزری
در نیمه های تابستان، چون کومهء زردی
خود را تا لب دریا آورده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ مهر ۱٣۹۰ -  ٨ اکتبر ۲۰۱۱


 
 
روزی از روزهای روزنامه نگاری، شاعر گرانقدر محمد باقر کلاهی اهری ،دوست نازنین؛ به دیدارم آمد.
از قصد سفرش به شمال بی خبر بودم. از دوستان خراسانی " تقی خاوری؛ نه " حسین آتش پرور" و نه "دبیری جوان" که شعر و مقالات شاعران و نویسندگان خراسان را از طریق پست
به من می رساند ( و البته با او دیدار حضوری نداشته ام ) خبری به من نرسیده بود که کلاهی به دیدارت خواهد آمد.
کمتر از یک ساعت در محل کارم روزنامه، ماندیم. به احتمال، اوایل پاییز ۱٣۷۶ بود. گشتی در شهر رشت زدیم و جاهایی رفتیم و بعضی از جاها هم نرفتیم!
" اگر تو شاعر نباشی، بسیاری از حرف های من برای تو بی فایده خواهد بود. اگر تو شاعر باشی، دست به روی سینه گرمم خواهی گذاشت. (۱) " کلاهی را در همان دیدار کوتاه چند ساعته، شاعری یافتم که هم چون نیما " سینه" اش تنها با شعله شعر گرم می شد. وقتی از شعر حرف به میان می آمد نگاه و لحنش تغییر می کرد. این شعله های سرکش عشق را در شعر کلاهی اهری نیز به خوبی می توان دید. او ، از همان اواسط سال های شصت، از مرز های متعارف ذوق و شعر آن زمان، فاصله داشت؛ مهار زیبایی شناختی تخیل و زبان، کمتر اجازه می داد تا واژه ای سرگردان در حریم شعرش راه یابد. کلاهی با دست پر آمده بود. ده قطعه شعر ره آورد آن سفرش به گیلان بود. گفت:" پیشت بماند! هر جا خواستی بفرست و یا خودت چاپش کن." به یاد ندارم شعرهایش را برای جایی فرستاده باشم. جز یک شعر، بقیه شعرهایش را خودم در ویژه های ادبی و مجله " هنر و اندیشه / گیله وا " به چاپ سپردم. شعر ها یک عنوان کلی داشتند: گیلانی ها " و " ماسوله های ۱ و ۲ ... " با فضاهای بیش و کم مشترک. محمد باقر کلاهی اهری متولد ماه مهر است، مهر ماه ۱٣۲۹. شعر زیر تنها چاپ نشده از همان ده شعر اوست که دست نوشتش پیشم مانده است. ماه تولدش مناسبت خوبی است برای نشر آن بازمانده .
--------------
۱ - نیما یوشیج، نامه به یک شاعر ناشناس/ ۱٣۱٨ - سیروس طاهباز ؛ نمونه های چاپ نشده ای از شعر طبری نیما یوشیج.


۲ - گیلانی ها


محمد باقر کلاهی اهری
----------------

اسب


فکور و کاهل اسب خزری
در نیمه های تابستان، چون کومهء زردی
خود را تا لب دریا آورده است
با سری بزرگ
چون درویشی در آفتاب

سر برمی گرداند، اسب خزری
چون کومه ای با فقرات درازش بر یک پا ایستاد است
با لگنچه و دلوی فراخ
چون لکه ای به رنگ یک برگ
در کنار یکی از جنگل های خدا.



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست