برتافتگی ۱ و نوآوری
(بخشی از کتابی منتشر نشده)
ابراهیم هرندی
•
پنداره پیوند نوآوری و جنون، ریشهای دیرین در تاریخ فولکلورِ فرهنگ غرب دارد. این پنداره بر این پایه استوار است که خِرَد راهی ست که روندگانی همگون می خواهد. راهی که فرارَوی از روشهای دانشی را برای شناسایی هستی بر نمیتابد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۲ مهر ۱٣۹۰ -
۱۴ اکتبر ۲۰۱۱
پنداره پیوند نوآوری و جنون، ریشهای دیرین در تاریخ فولکلورِ فرهنگ غرب دارد. این پنداره بر این پایه استوار است که خِرَد راهی ست که روندگانی همگون می خواهد. راهی که فرارَوی از روشهای دانشی را برای شناسایی هستی بر نمیتابد. ای بسا حقیقتهایی که از کنارِ گوشِ هوش خردمند می گذرد و وی از آنها بی خبر میماند و بسا شیدایانی که بسیاری ازآنچه را که بر پژوهندگان پوشیده است، آشکارا میبینند.
پیوند میان جنون و نوآوری در سالهای کنونی توجه بسیاری اززیستشناسان و روان شناسان را به خود جلب کرده است. نگاهی به هنرمندانی که در سده گذشته در غرب دیوانه شدهاند، نشان می دهد که این پنداره خالی از حقیقت نیست. در گذشتهِ نه چندان دور، شاعران و هنرمندانی چون ویلیام بِلِیک، لرد بایرون، مارک تواین، تنسی ویلیام، هرمن هس، ارنست همینگوی، والت ویتمن، ویرجینیا ولف، ادگار النپو، لُرد نیسون، سیلویا پلت، وینسنت ونگوو، چارلز مینکس، جورجیا اوکیف، ازرا پاوند، اَن سکسون، و بسیارانی دیگر از نامدارانِ جهانِ هنر و ادبیاتِ گستره مغرب زمین، دست کم دورهای از زندگی خود را برای درمان "افسردگی وبرتافتگی" در بیمارستان و یا تیمارستان گذراندهاند. برتافتگی، گونه بسیار خطرناکی از واتاب ِافسردگی ست که اگر بی درمان بماند به خودکشی کشیده می شود. اگرچه این بیماری درمان پذیر است، اما بنیادی ژنتیک دارد و از ویژگیهای آن این است که بیمار از فراز و فرودهای عاطفی ناگهانی رنج می بَرد. در هنگامِ فراز، بیمار، اوجنده و شکوفا و شادمان است و در زمانِ فرود، همه اشک و آه و ناامیدی و اندوه.
گفتنی ست که بسیاری از گرفتاران این بیماری، هیچ گونه بازده نوآورانهای ندارند و نیز بسیاری از نوآوران و هنرمندانِ بنام، هرگز از این بیماری رنج نبردهاند و نمی برند. پس، افسردگی و برتافتگی و روان پریشی، پیشزمینه نوآوری و هنرمندی نیست و نمی تواند باشد. اما این حقیقت نیز وجود دارد که گروه بزرگی از نوآوران و نویسندگان و هنرمندان در جهان با افسردگی و برتافتگی دست به گریبانند. پژوهشهای چندی در این باره نشان داده است که بسیاری از هنرمندان و نویسندگانِ بزرگِ غربی، شاهکارهای هنری خود را در اوجِ برتافتگی و جنون پدید آوردهاند.
برتافتگی یک درصد مردم جهان را در دامِ خود دارد و پیدایش آن درمیان زنان و مردان همسان است. این بیماری در اوان جوانی آغاز می شود و بیش از یک سومِ برتافتگان، جوانانی هستند که پیش از بیست سالگی بدان دچار گشتهاند. بسیاری از این بیماران پس از چندی دست به خودکشی می زنند. تا پیش از پذیرفته شدنِ لیتیوم ، به عنوان داروی کنترل افسردگیِ مزمن و برتافتگی، ۲۰% از این بیماران خودکشی میکردند.
مقایسه درصدِ این بیماری در میان هنرمندان و نویسندگان با دیگر گروههای اجتماعی نشان میدهد که این بیماری در میان این گروه، از همه گروههای دیگر اجتماعی بیشتر است. پژوهشِ گستردهای در این باره درامریکا نشان دادهاست که در حالی که چیزی نزدیک به ۴% از مردم در امریکا از بیماری برتافتگی و افسردگی مزمن رنج می برند، این رقم در میانِ هنرمندان ونویسندگان، ۵٣% برای افسردگی و ۶۹% برای برتافتگی است. در دو دهه ِ گذشته، بیش از ۵۰ بررسی در این باره، جستاوردِ بالا را تایید کرده است. همه این بررسیها گویای این نکته است که نوآوری و افسردگی، پیوندی بسیارنزدیک با یکدیگر دارد و درصد خودکشی در میان هنرمندان، بسی بیشتر ازدیگر گروههای صنفی است.
اگر چه هنور دانشمندان، چراییِ این چگونگی را نمی دانند، اما آزمایشهای چندی در این زمینه، برخی از رشتههای این پیوند را شناسایی کرده است. نخست این که برتافتگان در زمان بیماریِ خود، از توانایی بیشتری برای پیوند آفرینی میان پدیدههای جهان برخوردارند. پیوند آفرینی یکی از ویژگیهای هر هنرمندِ نوآور نیز هست و برخی از هنر شناسان، هنر را آفرینش با پیوندهای تازه میدانند. دیگر آن که برتافتگی، همه حسهای انسان را به اوجِ کارایی خود میرساند و اگر چه انسانِ برتافته، پروای پرداختن به کاری را ندارد، اما توجه اندکش به هر موضوع، از ژرفا و غنای بیشتری نسبت به افرادِ دیگر برخوردار است. سوم آنکه، زمینه کرداریِ بسیاری از هنرمندان ِبزرگ، با بیماران برتافته همانند است. برخی از این رفتارهای ویژه عبارتاست از؛
۱. کم خوابی. اگر چه بسیاری از مردم دست کم یک سوم از شبانروز در خوابند، اما بینشر هنرمندان و برتافتگان، زمانی کمتراز یک ششمِ شبانه روز را درخواب می گذرانند.
۲. تمرکز بر موضوعهای مورد علاقه خود و "پیله" کردن به آنها
٣. بی تابی، ناآرامی و نارامیِ هماره
۴. واکنشِ عاطفی در برابر رویدادهای زندگی، پیش از نشان دادن هرگونه واکنشِ منطقی
در حقیقت برتافتگی، چشم انداز رفتاری و کردازی ویژهای را سبب میشود که از آن، انسان با تمام وجود با جهان روبرو میشود و در برابر هر رویداد، واکنشی عاطفی، عقلی، اخلاقی و فرهنگی نشان میدهد. همزمانیِ این واکنشها از دیدگاه خردمندی، ناخوشایند و نابهنگام است و جامعه از انسان عاقل انتظار دارد که با هنگام- شناسی، درگزینش واکنشهای خویش، آگاهانه رفتار کند و بایدها وشایدهای فرهنگی را رعایت نماید. البته بسیاری، هنر را حوزه درهم ریزی ِاین گونه بایدها و شایدها میدانند و هنرمند را در تجربههای هنری خویش آزاد میدانند. از اینرو، برخوردِ عاطفی با رویدادهایی که نیازمند به برخوردی منطقی ست، اگر برای هنرمند آزاد باشد، برای دیگران نشانهای از "ندانمکاری" و ای بسا جنون شمرده شود.
آوردهاند که جهانِ رونده و هماره دیگرگون شونده، پایداریِ رفتارها و کردارهای ِ انسان را بر نمیتابد و آنان که پیرو راههای شناخته شدهاند، اگرچه زندگیِ نسبتاً بی خطر و پیش بینی پذیری دارند، اما چشمها و گوشها و دستها و زبانهایشان از دیدنیها و شنیدنیها و کشیدنیها و چشیدنیهایِ بسیاری بی بهره می ماند. برتافتگی از این دیدگاه، جدا شدن از راه راست و نشانمند، و پا نهادن به وادی ناشناختهِ سودازدگی ست. شاید هنرمندانِ برتافته و برتافتگانِ بیمارِ دیگر، در این راه به یکدیگر میرسند. البته تفاوت اساسی این دو در آن است که یکی آگاهانه پا به وادی سودا میگذارد و دیگری سودا زده بدین راه کشیده میشود. اما این دو در پایانِ راه به یک جا میرسند.
باید گفت که اگر چه بسیاری از هنرمندانِ بزرگِ جهان گرفتارِ بیماری ِروانیِ برتافتگی بودهاند، اما هرگز نباید این بیماری را ارزشمند پنداشت و پندارهای رمانتیک از آن پرورد. برتافتگی، یکی از خطرناکترین وناخوشایندترین بیماریهای روانی ست که بیمارِ آن خود را همواره در دوزخی از رویاهای ناخواسته و دهشتبار و زهره تَرَکان میبیند. این بیماری همه انرژی فیزیکی و ذهنی انسان را بیهوده هدر می دهد و پیوندهای خویشاوندی و دوستی را می گُسلد و بیمار را آزرده و آشفته و هراسناک، در کامِ اژدهایی روان- خوار رها میکند. بیهوده نیست که دو سومِ این بیماران، تا پیش از پیدایشِ درمانی مناسب، خودکشی می کردند و هنوز نیز بسیاری تابِ سازش با آن را ندارند. این بیماری سازمانِ سامانمندِ ذهن و زبان و اندیشه را درهم میریزد و بیمار را در بلندای اوجندگی و فرودآی افسردگی، بی که بخواهد، به دستگاهِ تولیدِ جملههای ناهمایند و بی سر و ته بدل میکند و چون کنترلهای اخلاقی و قانونی و فرهنگی از ذهن ِوی برداشته می شود، مانندِ اتومبیلی که ترمز بریده باشد، همه دانستهها و نیازها و آرمانهای خود را بی هیچ پرده و پروا به زبان می آورد و زبان در دهانِ او پاروی آبشارِ جملههای درهم و برهم و ناپرداخته می گردد.
برتافتگی، زمینهای ژنتیک دارد و گاه همه افرادِ یک خانواده در نسلی بدان مبتلا میشوند. برای روشنگریِ بنیادِ ژنتیک این بیماری، در اینجا نمایی از خانواده آلفرد تنیسون ، شاعر بزرگ انگلیسی را برای نمونه می آوریم: تنیسون که خود ازافسردگیِ ژرف و پایداری رنج می برد، از زمینه ژنتیکِ این بیماری که او آن را پیوندِ خونی می خواند، آگاه بود. وی بر آن بود که خونِ آلوده خانوادهاش که پدر و نیاکان او را دیوانه کرده بود، سببِ افسردگی او نیز شده بود. افزون برآن، پنج تن از هفت برادرِ وی نیز در تیمارستان بسر میبردند و روزگار بر یکی از آنها در کُند و زنجیر می گذشت. همچنین یکی از فرزندانِ تنیسون نیز نشانههایی از دیوانگی با خود داشت و سه تن از نوههای او به تیمارستان فرستاده شدند.
در باره زمینه ژنتیک این بیماری همین بس که در دو قلوهایی که یکی ازآنان برتافته می شود، احتمال بروزِ بیماری در دیگری نزدیک به صد در صد است.
پیوندِ آفرینش هنری و برتافتگی و جنون، یکی از چیستانهای شگفتِ هستیست که نیازمند به پژوهشهای فراوان است. این پژوهشها چندی ست که آغاز گردیده است و پایاندادِ آنها نه تنها میتواند انسان را در شناسایی ودرمان یکی از دهشت بارترین بیماریها یاری کند، بلکه دانشِ او را از چگونگیِ پروسه نوآوری نیز بیشتر خواهد ساخت.
1
"برتافتگی"، را در برابر Bipolar Disorder (Manic Depression)، آوردهام. آنان که با این بیماری آشنا هستند، می دانند که بیمار در چنبر هراسناک یویوی عاطفی شگفتی می اُفتد که پذیرش آن برای نزدیکانش بسیار دشوار است.
Andreasen, N. (1987)
Andreasen, N. (1987)
Lithium ion Li+
Jamison, K.R. (1993)
Alfred Tennyson (1809 – 1892 6 (
www.amazon.com
|