جنبش زنان در ایران، اتوپیای دوگانه و اپورتونیستهایش
پویا عزیزی
•
نوشین احمدی خراسانی از شدت فرصت طلبی، در برابر اتوپیای طرح شده مقابل، آتش در خرمنی به پا میکند که دودش پیش از همه چشمهای خودش را کور میکند، اما نوشین احمدی و جنبش زنان ایرانیای که خود را نماینده آن می داند، از چه چیزی هراسیده است؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۶ مهر ۱٣۹۰ -
۱٨ اکتبر ۲۰۱۱
یادداشت تازه "نوشین احمدی خراسانی" بهعنوان نماینده قشر بورژوا و خردهبورژوایی جنبش زنان کهمبارزات کمپینی و مشی اصلاحطلبانه "فشار از پایین و چانهزنی در بالا" را پیش از این اتخاذ کرده بود و خود به بهانه
یادداشت "شعله ایرانی" با عنوان "ضرورت همدستی شفاف جنبشهای زنان علیه زنستیزی و نظامیگری در منطقه" نوشته شده است، دری به فضایی دیگر گشود که بیشک حاصل اتفاقات اخیر جامعه ایران، و متاثر از مازاد رخدادی است که پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۸ واقع شدهاند.
خروج، حذف و طرد اصلاحطلبان از حاکمیت و ساختار قدرت، امید حامیان مشی "فشار و چانهزنی" را به ناامیدیای محض بدل کرده و بخشهایی از تحولخواهان حامی این مشی را که به هر دلیلی، تاکتیکی یا استراتژیک از آن حمایت میکردند، ناامید و شور و شوقشان را به یاس و سکوتی معنادار بدل کرده است؛ یاس و سکوتی که در پی شکستهای سیاسی-اجتماعی پیدرپی بهوجود آمده است و پس از این نیز دیگربار و در شرایطی دیگر، برای دیگران در هرجای جهان تکرار خواهد شد. چرا که جنبشهای اجتماعی با خواست تحول در جامعه به ناچار در گریبان سیاست حاکم میافتند و تلاششان برای تحقق خواستهایشان از راههای متفاوت از جمله قانع کردن طرف مقابل یا کسب قدرت سیاسی برای اعمال آن خواهد بود. تلاشی که چنانچه به هیچکدام از دو مورد قانع کردن (تحمیل به حاکمان) و کسب قدرت (ارادهگرایانه) ختم نشود، بیشک شایسته کلمه
شکست خواهد بود.
با این مقدمه به بررسی نظریات نوشین احمدی خراسانی و بخش نامبرده از جنبش زنان در ایران خواهم پرداخت.
جنبش مسالمتآمیز زنان در ایران و تاکتیکهایش
فارغ از فقدان آمادگی ذهنی همگانی برای حضور در پروژهای برابریخواهانه و خواست یا تحمیل آن به حاکمان، و یا احتمالاً به شکل ارادهگرایانه و برپا داشتن آن توسط تودههای مردم و باوجود تاثیرگذاری های بسیار این جنبشها در حوزههای اجتماعی بزرگ و شهرها، (که شیوه تولید و مصرف به گونهای متفاوت، فرهنگی متفاوت را پایهریزی کرده است) زمینههای ذهنی بروزشان را تا حد مناسبی مییابند؛ تاکتیکها و مشی این جنبشها و گاه چشمپوشی خودخواسته و یا مادرزادشان بر برخی عوامل استراتژیک، فعالان آنان را صرفاً به همیشه خواهندگانی کوشا و مبارز ولی ناکام تبدیل کرده است.
مهمترین خواستهای جنبش برابریخواهانه، زنان و فمینیستهای ایران، جز در حوزه حداقلهایی که اگر چه مهم و حیاتی و نمادهای مهم برابریاند؛ اما در زندگی روزمره زنان مسایل بهطور مرتب درگیری نیستند، ثابت مانده است.
دقت کنید که حجاب اجباری دغدغه روز و شب زن قشر شهری ایران است یا مثلاً حق حضانت فرزند؟ دریافت دستمزد برابر در مقابل میزان کار برابر، دغدغه بسیاری از زنان ایرانی است، یا مثلا حق ارث برابر میان زن و مرد که ممکن است بیش از یکبار در زندگی هر فردی تاثیر نگذارد؟
استقلال زن از مرد در حوزه اقتصاد که خود از عوامل تاثیرگذار مستقیم بر عدم رهایی زن، از قید و بند مردسالاری و سلطه است، درگیری هر لحظه زن ایرانی است یا عدم توان قیمومیت شخص ثالث بدون اجازه شوهر یا مثلا حق شهادت در دادگاه؟
مسلَم است تمام عوامل ذکر شده در سلطهورزی بر جامعه زنان و تحقیر این جامعه تاثیرگذارند و باید با قوانین مناسبی جایگزین شوند، اما چرا برای فمینیستهای ایرانی دومیها مهمترند؟ البته مقابله با حکم سنگسار که جنبش زنان همیشه در آن پیشتاز بوده است به دلیل خطر جانی مستقیم و فوریت داشتن آن وارد مثال نمیشود.
با کمی بازشدن فضای سیاسی در جامعه ایران، کمی پیش و پس از دوم خرداد و شکلگیری گفتمان رفرم اسلامی و اصلاحطلبی در دل حکومت، خواستهای برخی قشرهای متفاوت ازجمله برابریخواهان به مدد روزنامههای کمی آزاد و پیشرفت وسایل ارتباطی و تکنولوژیک، برجسته و کمکم مطرح شد و رفرمیستهای ایرانی راهکار فشار از پایین جامعه و چانهزنی در بالای حکومت را تنها راه تحقق برخی خواستهایشان دیدند.
رفرمیستهای ایرانی کوشیدند تا با عریان کردن خواستهای قشرهای تحت ستم و سرکوب شده، به شکل کاملاً کنترل شدهای و در مسیری مشخص و بیخطر، به خود سازماندهی این خواستها کمک کنند و یا آنها را سازماندهی کنند تا در قالب نهادهای مدنی، شعار جامعه مدنی را سر دهند و از این طریق خواست مردمی را برای فشار بر قدرت به نمایش بگذارند، بلکه از این راه، قدرت سیاسیشان را در دل قدرت موجود تثبیت کنند.
از سوی دیگر اما، قشرهای تحت ستم نیز تنها راه گذار و اعلام ضرورت تحقق خواستهایشان را در ساختن نهادهای مدنی دیدند و همگی مبارزه در چهارچوب قانون را پذیرفتند؛ قانونی که نوشته قدرتمندان بود و میتوانست ابزار قدرتمندان هم باشد. قانونی که سایه شرع، دین، سنت و برداشتهای فردی در زمانهای متفاوت نوع اجرایش را تعیین میکند.
مبارزه در چارچوب قانون موجود، در عمل عقبنشینی و پذیرفتن تبعیضی بود که در دل آن تعبیه شده است. تاکتیک فمینیستها و برابریخواهان ایرانی در این مورد، اگر چه گفتمان برابریخواهی را از سینهها به عرصه تکاپوی جامعه وارد کرد، اما با توسل به خودِ مانع و قدرتِ مانع، میخواست مانع را بردارد و بدل به قدرتی شد که نمیتواند و نمیخواهد چیزی را تغییر دهد و فقط چیزی را میخواهد که حاکمان نمیتوانند اعطایش کنند.
چشمبستگی فمینیسم ایرانی در تحلیل غلط از شرایط موجود شکل گرفت و آرام و ناخواسته آن را به جنبشی وابسته به حضور اصلاحطلبان تبدیل کرد. اهرمی که هرگاه نیاز بود خودی و در اکثر شرایط ناخودی میشد. چشم پوشی او از این موضوع که نمیتواند بخشی از حکومت باشد و به خواستهایش تحقق بخشد و شتابزدگی و
مرعوب شدناش در برابر حرکتهای بیسابقه برخی از جناحهای حکومت، چشماش را از خواستهای هر روزه زنان پوشانید. چشمپوشی عمیقاش از این موضوع، منجر به هزینههای گزافی شد که جنبش برابریخواهانه ایران را در بزنگاه قیام مردمی پراکنده و سازمان نایافته نشان میداد.
بدترین اتفاقی که ممکن است برای جنبشی بیفتد این است که راهی را انتخاب کند که افق برآورده شدن آرمانش را مخدوش سازد. یعنی از کسی خواستهای داشته باشد که نتواند برآوردهاش کند. (جمعآوری یک میلیون امضا در راستای مطالبات حداقلی زنان و آنهم مطالبات به دقت انتخاب شدهای که ریسک زیر ضرب رفتن
را کم کند تا بعد، از مجلسی تصویبشان را بخواهد که نمایندگانش در نظارت استصوابی و غیرمردمی انتصاب شدهاند یکی از همین روشها بود.)
این روش اگر برای مدتی در زمان مجلس ششم و شاید هفتم میتوانست متوهمانه، امیدهایی را برای برخی زنده کند، اما ختم عمر خودش را اگر نگوییم در مجلس هشتم، بلکه در عبور مردم از این خواستها در رخداد پس از انتخابات ۸۸ مشاهده کرد و مروجانش را مات و مبهوت و سرگردان و یا دنبالهرو جنبشی نشان داد که نمیتوانست حتا کنترلش کند، یا به مرز انزوا و بازگشت از درون جامعه به پیله تئوری و اتوپیایشان کشاند.
انتخاب خواستهای درجه دوم، نه از دل جامعه زنان و نیازهای روزمرهاش بلکه توسط وکلا از دل قانونها به شکل ماهرانهای که بتواند پشتوانه مذهبی را همراه کند انجام گرفته بود. پشتوانه مذهبیای که از طریق اختلافهای فتاوی مراجعی چون منتظری و صانعی و... با فتاوی سنتیتر به دست میآمد. خواستهای درجه دوم کلی و پشتوانه مذهبی هیچکدام در زمینه روزمرگیهای زن ایرانی نتوانست وی را به شکل عمده به این موضوع حساس کند. (از همین رو است که در مورد کمپین یک میلیون امضا، طی چهارسال هیچگاه تعداد امضاها به یک میلیون نرسید.)
۲- اتوپیای دوگانه
اتوپیا را اگر تخیل فریبای مکان و زمانی بپنداریم که دسترسی و دستیابی به آن در عینیت موجود ممکن نیست، میتوان نکات اساسی اشاره شده درهر دو یادداشت نامبرده را در یک دوگانه اتوپیایی سامان داد.
اتحاد و استقلال منطقهای جنبش زنان ایران و کشورهای همسایهاش، مبارزه با نظامیگری ناتو و قدرتهای بینالمللی در منطقه با اتخاذ مشی ایستادگی و صلحطلبی در یادداشت شعله ایرانی و در دیگر سو گرایش به استقلال ملی جنبش زنان، استفاده از امکانات و قدرت کشورها و دولتهای خارجی برای استفاده و بهرهبرداری بیشتر در یادداشت نوشین احمدی خراسانی به چشم میخورند.
عقبماندگی تودههای مردم، آزادیهای به شدت سانسور شدهشان و شکل تماماً وابسته آموزش و پرورش عمومی در ایران، به همراه گسترش فقر، در تمام این سالهای پشت سر در ایران، محتوایی را بر دیکتاتوری عریان افزوده و فقر فرهنگی را نیز نهادینه کرده است. فقر فرهنگی به همراه تمام آنچه مذهب نهادینه در
جامعه برمیسازد، جز تولید ساده اتوپیاهای پیاپی و ماندگاری طولانیمدت آنها، تولید دیگری ندارد.
همان قدر که اتوپیای اصلاحپذیری جمهوری اسلامی توسط روشهای مسالمتآمیز و در چهارچوب قانون به سادگی نهادینه شد و تا به امروز برای برخی از فعالان درعرصههای متفاوت جنبش، هم چنان پایدار و امری یگانه است، برای واقعبینان و آنها که تحولات را به شکل ریشهای، عمیق و تاریخی بررسی میکنند، چنین
اتوپیایی رنگباخته و به افسانههای جن و پریان پیوسته است.
اتحاد منطقهای جنبش زنان برای مبارزه با نطامیگری و توانایی ایستادگی در برابر آن، در منطقهای که دستخوش تحولات عظیم به مدیریت جنگآوران سرمایهداری جهانی است، با ذکر فقر فرهنگی و سیاسی و اقتصادی، همانقدر ناممکن و در شرایط فعلی دستنایافتنی است که استقلال ملی جنبش زنان با طرحها و رنگهای
متفاوتاش و بهخصوص با استفاده و حمایت از کمکهای حتماً خیرخواهانه و انساندوستانه کشورها و دولتهای دیگر! برای رهایی جنبش زنان، بدون هیچگونه چشمداشتی. هردوی این دوگانهها به قدری اتوپیایی هستند که دستیابی هر جنبش اجتماعی دیگری به اهدافش، بدون حضور و ائتلاف با هم پیمانانش.
جنبش زنان ایران و یا جنبش زنان منطقه چه در خاصیت ناسیونالیستی و چه در خاصیت انترناسیونالیستیاش نمیتواند بدون حضور و تاثیرگذاری و هم پیمانی با جنبشهای دیگر از جمله جنبش دانشجویان و کارگران و... به هیچ نقطه تحول عمدهای دست یابد جز یکسری تلاشهای ناکام و خواهندگیها و مبارزاتی بیشک
ستودنی و ایستادگیهایی زنانه و قهرمانانه و البته برای "برابریای که از روشهای امکانناپذیر، اتوپیا شده است".
دوگانه مهمی که دو نسل از جنبش زنان ایران را در نگرش های خود رو در روی هم قرار می دهد، دوگانه ایستادگی و مبارزه با دخالت خارجی/ استفاده از کمک و امکانات کشور و دولتهای خارجی است؛ اگرچه ما هردوی این نگرشها را اتوپیایی و ناتوان در رسیدن به اهداف تحمیل استراتژی و یا کسب قدرت سیاسی
ارزیابی کردیم اما مرز اپورتونیسم دومی در برابر نگاه مستقل و تودهگرایانه اولی به صراحت قابل بررسی است.
۳- اپورتونیسم و تاکتیکهای شکستخورده
نوشین احمدی خراسانی از نسل فمینیستهای جوانتر است و شعله ایرانی از قدیمیترهاست. از همینرو است که برخورد نوشین احمدی خراسانی با یادداشت شعله ایرانی چالش بحثبرانگیزی را پیش رو مینهد (قدیمیترها و جدیدترها، خارجنشینها و داخلنشینها و شاید جدال چپها و راستها).
چالشی که برای من، نوشین احمدی خراسانی را انسانی باهوش و درایت سیاسی و البته یک اپورتونیست ِبه تمامی در خدمت منافع بورژوازی ارزیابی میکند.
در سرتاسر یادداشت نامبرده از شعله ایرانی، کلمهای به نام امپریالیسم و نه حتا مفهوم امپریالیسم وجود ندارد و حرفی از خشونتطلبی زده نشده است. اتفاقاً بر موضع صلحطلبی تکیه دارد. تنها و تنها بحث از ایستادگی در برابر نیروی خارجی و ناتو توسط اتحاد جنبشهای زنان در منطقه است.
نویسنده یادداشت دوم اما از این فرصت استفاده کافی را میبرد تا با حمله به پیشینه نیروی چپ که حتما شعله ایرانی را هم نماینده آن میداند و به شکل کاملاً رندانه یک کاسه کردن، یک دست وابسته نشان دادن کل جنبش چپ به شوروی را مهر تایید بزند و از همین نتیجه اشتباهی که به عمد میگیرد، وابسته بودن جنبش چپ در نتیجهگیری اشتباهش را بهانه این کند که جنبش فعلی هم میتواند از امکانات دیگران استفاده کند (بر مبنای اینکه پس چرا شما استفاده کردید؟).
نوشین احمدی خراسانی، تصفیه حسابش را با آنها که خارجنشیناند به همین بهانه انجام میدهد و مینویسد: "بنا به دانستههای تاکنونیام، در خارج از کشور، فعالان جنبش زنان معمولاً دو رویکرد متفاوت از سیاست افشاگری را در برابر حوادثی که بر زنان و جامعه ایران میرود اتخاذ کردهاند: گروهی از آنها در مجموع سیاست حمایت از حرکتهای مسالمتآمیز زنان در ایران را پیگرفتهاند و افشاگریهایشان نیز حول تغییر و اصلاح رفتار حاکمیت در برابر جنبشهای اجتماعی بوده است. و گروهی دیگر، سیاست افشاگری محض را پیشه
کردهاند و این سیاست را تا بدانجا پیش بردهاند که حتی تلاش میکنند هرگونه مبارزه بیخشونت و حرکت اصلاحگرایانه در داخل کشور را مذموم و حقیر جلوه دهند و گاه پیش آمده که سعی نمودهاند جنبشهای اجتماعی اصلاحگرا و غیرخشونتآمیز را نیز با انبوه برچسبها و انگهای غیر واقعی ــ از جمله مماشات با حاکمیت- از مشروعیت بیاندازند. چرا که بنا به ماهیت، سیاست افشاگری محض، در صورتی موثر و نافذ واقع میشود که تصویری کاملاً سیاه و سفید (ناتوانی ابدی زنان/ قدر قدرتی دولت) و از جامعه ما نیز تصویری خونفشان و مملو از فلاکت و بدبختی، ارائه بدهند که امکان هیچ حرکت و جنبشی در آن نیست، و در نتیجه، هرگونه حرکت و جنبشی را با انگ مماشات با نظم موجود، نامشروع قلمداد میکنند. و از رهگذر بازنمایی این تصویر، زمینه
هرگونه مبارزه بیخشونت را ناکارآمد و منتفی اعلام کنند."
این درحالی است که شعله ایرانی در یادداشتاش چیزی جز این ننگاشته است که:
"تنها با همدستی شفاف و علنی زنان مبارز و برابریطلب، شفاف و مستقل از قدرتهای داخلی و خارجی است که میتوان در چالش با خشونت نظامی و نظامیگری در کشورهای منطقه از صلح، برابری و آزادی سخن گفت... و حل مسایل منطقه از افغانستان تا اسراییل، راهکارهایی انسانی، سکولار، عملی و صلحجویانه هستند... "
نوشین احمدی خراسانی از شدت فرصت طلبی، در برابر اتوپیای طرح شده مقابل، آتش در خرمنی به پا میکند که دودش پیش از همه چشمهای خودش را کور میکند، اما نوشین احمدی و جنبش زنان ایرانیای که خود را نماینده آن می داند، از چه چیزی هراسیده است؟ از همدستی شفاف و علنی زنان مبارز و برابریطلب مستقل از قدرتهای خارجی و داخلی و مقابله با نظامی و نظامیگری، یا از حل مسایل افغانستان و اسراییل؟
او بهطور قطع از هیچکدام از این دو نمیهراسد بلکه از جنبش مستقل و واقعی زنان و شکلگیری آن میهراسد و از همین رو است که من وی را نماینده بورژوازی میدانم. چرا که بورژوازی در مبارزه اش برعلیه استبداد اگرچه رو به سوی مردم می کند اما مردم را نه به عنوان نمایندگان منافع طبقاتی شان و نه به عنوان هم پیمانان تازه اش و سوژه های تحول، بلکه به عنوان ابزارهایی برای منافع خویش می بیند و میان یک دشمن و دشمن دیگر مدام درحال چانه زنی و دلال مسلکی است. از بودن بدون یک پدرخوانده (یک ارباب) می هراسد، در حالی که استبداد از بودن بدون آن ها هیچ ترسی ندارد.
نوشین احمدی خراسانی نماینده بورژوازی است، همانطور که مبارزان در چارچوب قانون فعلی ایران هستند، چرا که از اساس بدون وجود و اعمال این قانون حضور آنها، جنبش آنها و تمام آنچه در این چارچوب میگنجد بیمعنا و حضور اپوزیسیونیشان بهطور کامل و مطلق، نیست خواهد بود. از همین روست که بیش از ارتجاع حکومت از مبارزه مستقل میهراسند.
اتوپیای نتیجهبخشی مبارزه مسالمتآمیز اگر چه با کمک و استفاده از توان و امکانات دولت ها و کشورهای خارجی برای او هم بیمعنا شده است، اما راهی ندارد جز اینکه این بازی چانه زنی را پیشه کند تا توجه زنان مبارزی را که در مسیر یاس از شکست و ناتوانی تاکتیکهای اصلاحطلبان به سرعت دارند به مبارزاتی
خودجوش، مستقل و خارج از سازماندهی اینان روی میآورند را به مسئله خطر جنگ خارجی جلب کند.
اتوپیای تغییر مسالمتآمیز و شکست آن، وی را به منطقه ای کشانده است، که حاضر است امتیازاتی را به طور مسالمتآمیز و با کمک گرفتن از امکانات خارجی دریافت کند و منافع این تغییر را حتما با حکومت هم قسمت کند، چرا که مبارزه مستقل و قهرآمیز و خطر جنگ خارجی را هر دو به یک راهکار پوشانده است و توانسته است این چرخش مسلم به سمت خارجیها و وابستگی را دموکراسی و برابری مسالمتآمیز وانمود کند.
آیا اینان شایسته آن نیستند که مورد تمسخر زنان مبارز مستقل از سویی و مورد تشویق استبداد از سوی دیگری قرار گیرند؟
نهایت امر این است که اتوپیای دوگانه اول حداقل در بخش اتحاد آن اگر محقق شود، بخشی از راه پیروزی را طی کرده و غنایم این پیروزی را در خدمت جنبش مستقل مردمی خواهد نهاد. اتوپیای دوم اما در صورت تحققاش امتیازات حاصله را با دشمنان قدیم و جدید مردم تقسیم میکند و فقط بورژوازی و اپورتونیستهایش در
این میان ایستادهاند. باید دید که چشم بستگی جنبش زنان ایران در شقه اصلاحطلبش بر طبل این اتوپیا خواهد کوفت یا راه دیگری را به پا خواهد کرد؟
|