سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در ستایشِ سیاوشِ شجریان


اسماعیل خویی


• در آوازت طنین می افکند فریادِ خاموشان.
دلِ سازت تپش می گیرد از یادِ فراموشان.
بهاران را به صدها نغمه آذین بست خواهی باز:
که مانی در هیاهوزارِ زاغانِ شتا کوشان ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۷ مهر ۱٣۹۰ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۱۱


در آوازت طنین می افکند فریادِ خاموشان.
دلِ سازت تپش می گیرد از یادِ فراموشان.
بهاران را به صدها نغمه آذین بست خواهی باز:
که مانی در هیاهوزارِ زاغانِ شتا کوشان.
چنان سرخ است آوازت که، بعد از قرن ها ، گویی
هنوزت نیز جوشد در گلو خونِ سیاووشان.
گهی دارد صدایت مویه ی خونِ جگر خواران؛
گهی چهچه زند در سینه ات گلبانگ می نوشان.
بهارِ موسقی را، در گذار از بهمنِ سالوس،
تویی هم قافله سالار وهم سرخیلِ چاووشان.
نوید از باغِ موسیقی رساند چون تو خوشخوانی
که، گرچه شاخه ها خشک است، نَبوَد ریشه ها خوشان.
عبث خود را می آزارد تبر تا سر به خاک آرد
درختی را که بس دارد به گرداگرد پا جوشان.
نه آوازت به ذوق آرد، نه سازت مست شان دارد:
همین بس کیفرِ دستاربندان و عبا پوشان.
وطن "هیچ" است ایشان را ، به راه اش کی به زیرِ پا
دُرُشتی ها بیاید پرنیان از ریگِ آموشان*؟!
غشِ روی و ریاشان را محک رو کرد در سنجش:
دگر کور است و بس آن کاو نمی بیند سیه روشان.
(یقین می دان که گستاخی کشانَدشان به نابودی:
دمِ شیر است و گیرندش به بازی بی خرد موشان.)
خروشانان مان دیدی چه سان خاموشی آوردند؟
بیا تا بازهم بینی خروشان اند خاموشان.
به تحریرِ حریرین ، می فشاند آتش آوازت:
چرا کآتشفشانی خشم داری در دل ات جوشان.
خموشی مان ز شیخی شاه و از شاهی خدا پرورد:
بیا بخروش و مارا بر خدا شهشیخ بخروشان!

بیست وسوم مهر ۱٣۹۰،
بیدر کجای لندن

*"یادِ یار مهربان آید همی.
بوی جوی مولیان آید همی.
ریگِ آموی ودُرُشتی های او
زیرِ پایم پرنیان آید همی."
                        رودکی   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست