سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نفت، رانتخواری و استبداد در ایران


احمد سیف


• البته که آقای غنی نژاد از هفتاد دولت جواز دارد مدافع هر نظامی باشد ولی این نکته بدیهی را باید بداند که در پوشش آزادی و آزادی طلبی حق ندارد درباره دیگران دروغ بگوید و تاریخ ایران را تحریف کرده و به مخالفان عقیدتی خود برچسب بزند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱ آبان ۱٣۹۰ -  ۲٣ اکتبر ۲۰۱۱


نمی توان درباره نفت درایران سخن گفت و از دکتر مصدق یاد نکرد. به خصوص در شرایطی که شماری از دست به قلمان ما این روزها ظاهرا دیواری کوتاه تر از دیوار مصدق نیافته اند و با بازنویسی تاریخ معاصر ایران، برای ایرانیانی که بیشتر از همیشه از سنگینی بختک گونه استبداد و خودکامگی به جان آمده اند یک راه بی خطر و سهل و ساده برای برون رفت از این بن بست یافته اند. اگر پیرایه های حرف و سخن های شان را کنار بزنید، در کنار اختصاصی سازی گسترده و واگذاری های متعدد، این آقایان و خانمهای محترم خواهان «خصوصی سازی نفت» در ایران اند و بی تعارف دارند می کوشند برای چنین سرانجامی زمینه های نظری و تئوریک جور می کنند. اگر از نظر اقتصادی، یک «بنگاه خصوصی» بهتر از یک «بنگاه دولتی» اداره شود و اگر تازه، به قول آقای عبدی، «نفت استبدادزا» هم باشد، آیا بهتر نیست که با یک سنگ «خصوصی سازی» و « واگذاری» چند و چندین گنجشگ چاق و چله شکار کنیم! نه فقط اقتصادمان بهتر می شود بلکه زیراب استبداد و خودکامگی را هم می زنیم! دیگر چه مرگمان است!
...من نیازی به حکیمانم نیست
«شرح اسباب» من تب زده در پیش من است
بجز آسودن درمانم نیست
من به از هر کس
سر بدر می برم از دردم آسان که ز چیست
با تنم طوفان رفته ست
تبم از ضعف من است
تبم از خونریزی
[نیمایوشیج: خونریزی، تابستان ۱٣٣۱]

حرفهای مرا باور نکنید مصاحبه با آقای عبدی و آقای غنی نژاد را در سایت تاریخ ایرانی بخوانید (البته مصاحبه با آقای غنی نژاد به نقل از نشریه مهرنامه دراین وب گاه منتشر شده است) و باز اگر پیرایه ها را از فرمایشات این آقایان کنار بزنید، ادعای شان به سادگی این است که اگر این مصدق فلان و بهمان نفت را «دولتی» نکرده بود و اگر به قول آقای عبدی، ما هم مثل کره جنوبی و خیلی کشورهای دیگر از نظر منابع فقیر بودیم، و یا به گفته آقای غنی نژاد مصدق به جای بیرون راندن انگلیسی ها از منابع ایران شرکت های خارجی دیگر را دعوت می کرد تا با انگلیسی ها «رقابت» کنند، الان حتما وضع مان بهتر بود. از منظری که آقای غنی نژاد به دنیا می نگرد، در ذهن اش «رقابت» به جای «خدا» نشسته است! فعلا به این کار نداریم که در کشورهای شبیه به ایران که از این «رقابت» ها هم بود، خبر داریم که دسته گلی به سر کسی نزدند.
باری، آقای عباس عبدی درمصاحبه ای که دراسفند ۱٣٨۹ با «تاریخ ایرانی»می کند درباره نفت و رابطه اش با استبداد و دموکراسی سخن می گوید. از جمله معتقد است که «نفت استبدادزا است» البته چرایش چندان روشن نیست غیر از این که «علت اصلی تبدیل شاه به یک مستبد تمام عیار، افزایش درآمدهای نفتی او بود». البته در این ۶ سال گذشته که درآمد نفتی آقای احمدی نژاد چندین برابر آن سالها شده است نمی دانم پی آمدهایش به چه صورتی درآمده است؟ البته استدلال آقای عبدی و همفکرانش این است که بودن درآمدهای نفتی در دست دولت موجب می شود تا «این فرآیند مبادله [میان اجزای مختلف جامعه] دچار اختلال می‌شود و پاسخگویی و سایر زمینه‌های ساختاری ایجادکننده دموکراسی را از میان می‌برد». شاه بیت ادعاهای آقای عبدی این است که «برای رسیدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکریز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن این خاکریز، تازه با موانع دیگر دموکراسی مواجه شویم ولی بدون عبور از این خاکریز این چنینی هیچگاه به دموکراسی نخواهیم رسید.» و راه حل ایشان هم این که با «مردمی کردن نفت از طریق انتقال سهام نفت به مردم» اداره آن را ازمدیریت دولت خارج کنیم (۱). این داستان «مردمی کردن» از آن واژه های بی معنا و من درآوردی ما ایرانیان است که برای فرستادن مردم پی نخود سیاه ابداع کرده ایم! من یکی که تاکنون ندیده و نخوانده ام که کسانی که از «مردمی کردن» امور درایران حرف می زنند، اندکی مشخص تر روشن کرده باشند که به واقع قصدشان انجام چه جور کارهائی است. خوب فرض کنید، مدیریت بخش نفت را از دست دولت گرفتیم. بعد به کی باید بسپاریم! برچه مبنائی و بر چه اصلی- البته اگر منظور آقای عبدی از «مردمی کردن» همانی باشد که حدودا ٣۰ سال پیش برای جا انداختن خصوصی سازی و واگذاری ها ابداع کرده بودند و از «سرمایه داری خلقی» [Popular Capitalism] سخن می گفتند، خوب، برادر حرفهایت را بدون پیرایه بزن و رسما و علنا خواستار واگذاری بخش نفت به بخش خصوصی شو. دیگر چرا برای خلق خدا معما طرح می کنی؟
و اما از اظهار لطف این حضرات به مصدق، در این که مصدق اشراف زاده بود تردیدی نیست. و از سوی دیگر می دانیم که از دهسال قبل از مشروطه که حسابداری ایالت خراسان را داشت تا مرداد ۱٣٣۲ که در زمان نخست وزیری علیه حکومت او کودتا کردند به تناوب از بانفوذترین مردان سیاست ایران بود. در آبان ۱٣۰۴ وقتی که مقدمات تغییر سلطنت در ایران پیش می آید، بانطق استواری که در مجلس ایراد می کند ما با باورهای سیاسی و دفاع جانانه او از آزادی و دموکراسی آشنا می شویم. باورهائی که تا پایان عمر به آن وفادار می ماند. مسئله این بود که اکثریت مجلس می خواست رئیس الوزراء - رضا خان - شاه بشود و پاسخ مصدق روشن است و ابهامی ندارد. «بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه ام بکنند و آقا سید یعقوب هزار فحش بمن بدهند زیر بار این حرفها نمی روم- بعد از بیست سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید! آزادیخواه بودید! بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت بآزادی می کردید. حالا عقیده ی شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد و هم رئیس الوزراء هم حاکم! اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید! چرا مردم را بکشتن دادید؟ می خواستید از روز اول بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی خواستیم. آزادی نمی خواستیم. یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود» (۲). از نمایندگان تهران، که انتخاباتش به آزادی برگزار شده بود به غیر از سلیمان میرزا که به نفع تغییر رای داده بود بقیه ی نمایندگان تهران در جلسه رای گیری شرکت نکردند و وکلای دیگر مناطق با اکثریت آرا ماده ی واحد را به تصویب رسانیدند. دنباله ی داستان دیگر بخشی از تاریخ ایران است و اما تلخی جریان این است که طولی نکشید که حتی اکثریت قریب به اتفاق مدافعان دو آتشه رضا شاه هم، در برخورد به واقعیات تلخ زمینی پذیرفتند که پیش بینی های پیر احمدآباد متاسفانه درست در آمده بود. ولی در آن زمان متاسفانه اندکی دیر شده بود.
برای دو سه سالی مصدق هم چنان فعال باقی می ماند و بعد حکومت خودکامه ی رضا شاه برای بیش از یک دهه، نه فقط صدای مصدق که صدای بسیار کسان دیگر را نیز خاموش می کند. زنده یاد مدرس و بسیارانی دیگر که در این راه، جان می بازند. البته، در ظاهر امر، ما و جامعه ی ما «متجدد» می شویم و اما از تمام پروژه ی مدرنیته، تنها به ظواهر چسبیده بودیم و آن چه در این دوره داریم، با همه ی ادعاهای مدافعان علنی و شرمسار آن حکومت خودکامه، به واقع مدرنیتی قلابی و حرامزاده بود. پارلمان و مجلس را به تقلید از غربیان راه اندازی کرده بودیم ولی به روال استبداد شرقی خویش اجازه انتخاب آزاد به مردم ندادیم. دانشگاه ساخته شد ولی نه منابع کافی برای تحقیق و پژوهش تدارک دیدیم و نه اجازه تحقیق و پژوهش مستقل و آزاد دادیم. لباس و ظاهرمان نیز به تقلید از غربیان با چماق و سرکوب «متجدد» شد. اگر به قدرت رسیدگان بعد از انقلاب بهمن ۱٣۵۷با خباثت و جنایاتی بیشمار شعار «یا روسری یا توسری» دادند، در دوره رضا شاه نیز کم بر سر زنان توسری نزده بودند! آن چه تفاوت داشت، ماموران بکن و نپرس حکومتی از سر زنان چادر و روسری بر می گرفتند و آنها را «متجدد» می کردند! این که در هر دو مورد حق و فردی مای ایرانی قربانی خودکامگی مستبدان حاکم می شود، مقوله ای نبود که توجه بر انگیزد. هنوز که هنوز است با منتهای شلختگی کشف حجاب چماقی را سرآغاز «تحدد» در ایران می دانیم و ظاهرا درک نمی کنیم، که آن «تجدد» همین که اندکی بیات می شود، به همین صورت کنونی اش می گندد و بوی نحس اش آزاردهنده می شود. با این همه، ولی نه ما و نه سیاست مداران ما احترام به قانون را از غربی ها آموختیم و نه احترام به حق و حقوق فردی را. نه مطبوعات آزادی باقی ماند و نه تحزبی- البته در ٨۰ سال بعدش هم از این خبرها نیست. البته که «امنیت» داریم ولی آن چه که امنیت نامیده می شود نه حاکمیت قانون و امنیت در پناه قانون، بلکه، ترس سراسری و ملی شده ناشی از سرکوب خشن است. ذهنیت سرکوب شده ما این ترس سراسری شده را اغلب، امنیت می نامد. کوشش هائی برای تدوین قانون می شود ولی، هم چنان، حرف مستبد اعظم «قانون» است و آن چه که قانونمندی امور نامیده می شود، بر روی کاغذ می ماند. رضاشاه اموال هر کس را بخواهد غصب می کند. بعلاوه این هم عبارتی است از زبان یکی از مدافعان او، «رضا شاه دستور دارد تیمورتاش را بگیرند. سردار اسعد بختیاری را بگیرند و نصرت الدوله را بگیرند و بعد هم گفت آنها را بکشند. شخصا دستور قتل آنان را داد» (٣). به تبعیت از مصدق، شما اگر شاهرگ مرا هم بزنید، در جامعه ای که چنین جنایاتی اتفاق می افتد، صحبت از تجدد اندکی خنده دار و مضحک است.
در پی آمد شهریور ۱٣۲۰، رضاشاه بر کنار شده و از ایران تبعید می شود. دو سه سالی طول می کشد تا مصدق امکان فعالیت سیاسی پیدا کند. در این دوره نیز، هم چنان فعال است و پرکار تا این که سرانجام در ۱٣٣۰ به نخست وزیری می رسد.
هر ایرادی که به مصدق وارد باشد ولی در دو مورد دیدگاه او تفسیربردار نیست:
- مصدق به معنای کامل کلمه ایران را دوست می دارد.
- باور او به آزادی و کثرت گرائی عقیدتی در میان سیاست پردازان ایرانی در یکی دو قرن گذشته منحصر بفرد است.
و اما لطیفه ی تاریخ ما در جای دیگری است. اگر خواننده به آن چه که معاندان مصدق درباره ی او نوشته اند قناعت کند، نه فقط درباره ی مصدق چیز دندان گیری یاد نمی گیرد بلکه این امکان را هم پیدا نمی کند تا به واقع «معاصی کبیره» مصدق را بشناسد؟
مصدق در همه ی عمرش سیاستمداری مشروطه طلب و مدافع حاکمیت قانون بود. ولی سلطنت طلبان - بدون این که سندی ارایه نمایند- مصدق را به جمهوری خواهی متهم می کنند و از همین اتهام بی پایه زمینه ای به دست می آید برای توجیه ی کودتای ننگینی که در ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ با توطئه ی قدرت های امپریالیستی ولی به دست اوباشان و خودفروشان سیاسی علیه حکومت مصدق و علیه منافع دراز مدت ایران انجام گرفت. برای شماری از جمهوری طلبان گرامی ما، گناه کبیره ی مصدق دفاع او از سلطنت مشروطه است. شماری از مدافعان حکومت پهلوی اما، گناه مصدق را حمایت او از سلسله ی قاجار می دانند و مدعی اند که او حتی نماینده ای به اروپا فرستاد تا با «بچه های محمدحسن میرزا، ولیعهد احمد شاه» ملاقات نماید و به این ترتیب، «مسلم بدانید اقدامات دکتر مصدق در جهت منقرض کردن سلسله ی پهلوی بود». (۴) البته زنده یاد بهزاد کاظمی، دقیقا عکس این ایراد و انتقاد را به مصدق دارد و با دیدگاهی دائی جان ناپلئونی نتیجه می گیرد که حتی شفاعت طلبی محمد رضا شاه برای آزادی مصدق از زندان بیرجند در زمان رضاشاه، «سرانجام» خوبی داشت. یعنی، «پسر ارشد رضاشاه در آن موقع نمی دانست که با این کار، و در آینده ای نه چندان دور، نظام پادشاهی اش را نجات داده است» (۵). نتیجه اخلاقی این که، مصدق، هم زمان هم متهم به کوشش برای براندازی سلسله ی پهلوی است و هم متهم به نجات همان سلسله از سقوط!!!
تحلیل «علمی» از این بهتر نمی شود!
البته آقای غنی نژاد هم در مصاحبه اش با نشریه مهرنامه شماره نوروز ۱٣۹۰ جبهه تازه ای می گشاید و مصدق را به قانون شکنی و بی اعتنائی به قانون و عدم اعتقاد به آزادی و دموکراسی متهم می کند و حتی معتقد است که او «با فشار توده ها همه چارچوب های قانونی را بهم ریخت». (۶)
آقای غنی نژاد با نگرشی بسیار ساده اندیشانه از پیچیدگی های توسعه نیافتگی اقتصادی معتقد است که اقتصاد دولتی علت اصلی مشکلات اجتماعی ـ سیاسی ـ و البته اقتصادی ایران است. ناگفته روشن است که از دیدگاه غنی نژاد نقطه‌عطف مهم در گسترش اقتصاد دولتی هم، ملی‌شدن صنعت نفت است و این هم البته که گناه « کبیره اش» با مصدق است! ای کاش آقای غنی نژاد پیش از ایراد چنین افاضاتی به نوشته های محققانی چون تیمور کوران (۷) هم نگاهی می کرد تا شاید برایش روشن شود که در واقعیت زندگی مسایل از آن چه که کسانی چون ایشان می گویند اندکی پیچیده تر است. با این همه، برخلاف آن چه که کسانی چون ایشان ادعا می کنند- به این تعبیری که از دولتی کردن اقتصاد دارند، یعنی عدم رشد و گسترش بخش خصوصی- اقتصاد ایران تقریبا همیشه اقتصادی دولتی بوده است نه این که ملی کردن نفت در زمان مصدق نقطه عطفی برای دولتی کردن اقتصاد ایران بوده باشد. علاوه بر مقوله به رسمیت شناخته نشدن مالکیت خصوصی در ایران که اتفاقا ربطی به عصر و زمانه مصدق هم ندارد، عدم رشد آن در جوامعی چون ایران ریشه های عمیق تاریخی دارد و از جمله به مقوله شراکت – یعنی فقدان مفهوم بنگاه به روایت مدرن یعنی یک شخصیت حقوقی مستقل از مالکان- و قانون ارث در جوامعی چون ایران مربوط می شود. یعنی می خواهم براین نکته تاکید کرده باشم که آقای غنی نژاد یک مترسکی – تحت عنوان «اقتصاد دولتی»- ابداع کرده که دارد با توسل به آن به معاندان عقیدتی خود چوب می زند و برای این که انتقادش اندکی جدی و «مهم» به نظر بیاید، پای مصدق را هم به میان کشیده است.
غنی نژاد دراین مصاحبه مدعی می شود که نه فقط دکتر مصدق هیچ برنامه‌ای برای اداره‌ی کشور و یا حتی اداره‌ی صنعت نفت نداشت، بلکه آدمی خودخواه و لجوج بود. از آن مهم تر به ادعای آقای غنی نژاد نه فقظ مصدق دموکرات نبود بلکه می‌خواست قهرمان شود. او هم چنین ادعا می کند که مصدق در اقدامی «غیرقانونی» دست‌خط شاه برای عزل خودش را نپذیرفت – و به این نکته باریکتر از مو هم کار ندارد که آن چه غیرقانونی بود صدور آن دستخط بود نه نپذیرفتن فرمانی که صدورش وجاهت قانونی نداشت. ظاهرا آقای غنی نژاد در اینجا درنظر نگرفته است که در عرصه های حقوقی، این مملکت بلازده انقلاب مشروطه را از سر گذرانده است و محمدرضا شاه براساس همان قوانین مشروطه حق نداشت و نمی بایست و نمی توانست همانند سلف اش ناصرالدین شاه عمل کند. یکی از معاصی کبیره مصدق که هیچ گاه از سوی سلطنت طلبان در ایران بخشیده نشد این بود که او برخلاف همه تهمت هائی که به اوبسته بودند، سیاستمداری معتقد به انقلاب مشروطه بود و به جد باور داشت که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. نه شاه به چنین قراری راضی بود و نه مگسانی که دور شکر دربار جمع شده و برای خود کیسه دوخته بودند تا در فرصت مناسب، بار خویش بنندند. برخلاف تهمتی که غنی نژاد بر مصدق می بندد، یکی از معاصی کبیره مصدق، پای بندی او به قانون بود و این مقوله ای بود که نه شاه با آن توافق داشت و نه رجال خود فروخته ای که در فردای کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ درایران بار خود را بستند. شواهدی در این راستا در صفحات پیشین به دست داده ام. غنی نژاد مدعی می شود که مصدق «اگر می خواست در صحنه سیاسی ایران باقی بماند و موثر واقع شود، باید دست خط عزل شاه را محترمانه قبول می کرد و در صحنه سیاسی می ماند». ظاهرا آقای غنی نژاد درنظر نمی گیرد که اولا چنین کاری تسلیم شدن در برابر یک حاکمیت خودکامه بود و چون مصدق را پیشاپیش به عدم اعتقاد به آزادی متهم کرده است برایش متصور نیست که چنین سرانجامی برای مصدق پذیرفتنی نباشد. و از آن مهم تر، این هم قاعدتا باید اظهر من الشمس باشد که ظاهرا برای آقای غنی نژاد مطرح نیست که در زیر سلطه یک حاکمیت خودکامه، سیاستی باقی نمی ماند تا کسی در صحنه اش باقی بماند. آدم انتظار دارد که یک استاد مدعی دانشگاه این حداقل ها را بفهمد. همان طور که پیشتر به اشاره گفتم یکی از معاصی کبیره مصدق این بود که کوشید در برابر بازسازی نظام خودکامه ایستادگی کند و به همین خاطر هم هست که از سوی مدافعان آشکار و خجالتی نظام خودکامه در ایران مورد نقد و انتقاد قرار می گیرد. ادعای دیگر غنی نژاد هم این است که مصدق همه این کارها را کرد تا بگوید دو ابرقدرت او را از قدرت خلع کردند. اگرچه مستقیم این گونه نمی گوید ولی در ادعاهای آقای غنی نژاد مستتر است که حاصل «همه قانون شکنی های مصدق» هم کودتای ۲۸ مرداد بود که بعد ساواک به دنبالش آمد و دیکتاتوری ۲۵ سال محمدرضا شاه که سرانجام در بهمن ۱٣۵۷ سرنگون شد. آقای غنی نژاد دراین جا نه به تاریخ کار ندارد و نه به بقیه جهان – اگرچه به روال همیشه علیه چپ ها و کمونیست ها پشت سر هم شعار می دهد ولی درنظر نمی گیرد که دردوران «جنگ سرد» و تقابل امپریالیسم امریکا با اردوگاه شوروی سابق و علیه جنبش های آزادی بخش، مصدق تنها رهبری نبود که به چنین سرنوشتی گرفتار آمد. در اواخر سال ۱۹۵۱ عوامل وابسته به امپریالیسم و مرتجعین داخلی در تایلند کودتا کردند. در تایلند هم مثل ایران در مرداد ۱٣٣۲- اگوست ۱۹۵٣- اختلاف بر سر دموکراسی بود. یک سال بعد از کودتا برعلیه مصدق، وابستگان به امپریالیسم امریکا علیه آربنز در گواتمالا کودتا کردند. آربنز هم مرتکب این گناه کبیره شده بود که کوشید زمین را بین دهقانان بی زمین تقسیم کند آنهم تنها زمین هائی را که از سوی شرکت های بزرگ کشت نشده و عاطل باقی مانده بود. عبرت آموز این که جان فاستر دالس و آیزنهاور تقسیم زمین و گسترش مالکیت خصوصی را هم «سیاستی کمونیستی» ارزیابی کرده و فرمان کودتا را صادر کرده بودند. یک سال بعد شاهد کودتا در آرژانتین بودیم برعلیه پرون که موجب شد او درپاراگوئه پناهندگی سیاسی بگیرد. در سه سال بعد، در ۱۹۵٨ در همسایگی خودمان در پاکستان ژنرال ایوب خان با کودتا اسکندر میرزا را بر کنارکرده و ضمن تعطیل قانون اساسی حکومت نظامی اعلام کرد. در ۱۹۵۶ هم مصر مورد حمله مشترک انگلیس و فرانسه و اسرائیل قرار گرفت. هرچه اختلاف های دیگر باشد و هرچه که خبط و خطای ناصر بوده باشد او هم مانند مصدق مرتکب این معصیت کبیره شده بود که کانال سوئز را ملی کرده بود. با اشاره به آن چه که در دهه ۵۰ میلادی قرن گذشته گذشت می خواهم توجه را به این واقعیت جلب کنم که به دلایلی که وارسیدن شان خارج از موضوع این یادداشت است، در این دوره شاهد هجوم و یورش قدرت های امپریالیستی بودیم و هرجا هم مدافعین مداخلات امپریالیستی ترفند متفاوتی بکار گرفتند. در ایران هم از همان اولین روزهای زمامداری مصدق، توطئه مرتجعین داخلی برای اخلال درکار دولت و برای برکناری او آغاز شده بود. چه قبل و چه بعد از جریانات سی تیر ۱٣٣۱ روز و هفته ای نبود که برای دولت مصدق گرفتاری تازه ای ایجاد نکرده باشند. دولتی که با یک قدرت قدر خارجی درگیر بود در مسایل داخلی خود هم می بایست با خرابکاری های مستمر مرتجعین مقابله می کرد. حتی خبر داریم که وزیر دربار- حسین علاء – با جدیت برعلیه مصدق و دولت او فعالیت داشت و حتی عملا برای هندرسون خبرچینی می کرد. یعنی می خواهم براین نکته تاکید کرده باشم که آقای غنی نژاد در اینجا آدرس غلط می دهد که گمان می کند کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ نتیجه «قانون شکنی های مصدق» بود. خطای دیگر آقای غنی نژاد این است که ظاهرا درباره تاریخ معاصر ایران اطلاع درستی ندارد، یا اگر هم دارد، برای پیشبرد اقتصاد شدیدا سیاست زده خود آن را تحریف می کند، چون اگر داشت و اگر در روایت تاریخ صادق بود، جبهه ملی را پیشگام چماق داری در ایران معرفی نمی کرد. اگر به تاریخ ایران در عصر و زمان مشروطه نگاهی بیندازد درخواهد یافت که در موارد مکرر چماق داران به دفتر نشریه صوراسرافیل یورش برده بودند و به همین نحو دفتر دیگر نشریات هم از این یورش ها در امان نمانده بود. حتی قبل و بعد از به توپ بستن مجلس اول، چماق داران محمدعلی شاه در تهران و تبریز فعالیت می کردند. در این مصاحبه آقای غنی نژاد ناخواسته برای چماق داری هم در ایران تاریخچه متفاوتی رقم می زند و آن را جعل می کند. اگرچه آقای غنی نژاد می پذیرد که مشکلات ایران با مصدق شروع نشده اند ولی ناتوان از وارسیدن ریشه های تاریخی مشکلاتی که هست، و با چاشنی دغل کاری و ریا مصدق را سمبل «ناسیونال سوسیالیسم» در ایران می خواند و بر این گمان باطل است که همین که بگوید «مسامحتا» این اصطلاح را بکار گرفته ام، می توان مسئله را رفع و رجوع کرد. و جالب این که با این که خود این چنین می کند در همین مصاحبه اما ادعا دارد که «مارکسیست ها اغلب پیش از آن که سخن بگویند، برچسب می زنند». و من پاسخم به ایشان این است آن که در خانه شیشه ای زندگی می کند، به سوی دیگران سنگ پرتاب نمی کند! در این مصاحبه، به غیر از «برچسب» چه تحویل خواننده داده اید که اکنون چنین ادعا دارید؟ در موارد مکرر ادعا می کند که «مصدق هیچ اعتقادی به قانون نداشت» به غیر از نپذیرفتن فرمان عزل- که دست بر قضا نشانه قانون شکنی از سوی شاه بود- هیچ نمونه دیگری از این «قانون شکنی های مصدق» به دست نمی دهد. به افسانه هائی که درباره دوره رضا شاه می گوید دیگر نمی پردازم ولی وقتی از کار را به کاردان سپردن در زمان رضا شاه سخن می گوید بهتر است به سرنوشت داور و تیمورتاش و نصرت الدوله و حتی مدرس و دیگران هم نگاهی بیندازد. البته که آقای غنی نژاد از هفتاد دولت جواز دارد مدافع هر نظامی باشد ولی این نکته بدیهی را باید بداند که در پوشش آزادی و آزادی طلبی حق ندارد درباره دیگران دروغ بگوید و تاریخ ایران را تحریف کرده و به مخالفان عقیدتی خود برچسب بزند. این که کسی مدعی شود که مصدق می خواست به استثنای نفت، صنایع هم در ایران دولتی شود، و الگوی مورد قبول آنها «ملی کردن صنایع بزرگ» بود، این ادعا صرفا دروغی بیش نیست. ظاهرا آقای غنی نژاد آن قدر هول کرده و دست پاچه شده است که در نظر نمی گیرد که در ۶۰ سال پیش، در این ایران بلازده، «صنایع بزرگی» نداشتیم که مصدق خواهان دولتی کردن و یا ملی کردن آنها بوده باشد!



[1] www.tarikhirani.ir

[2] نطق ها ومکتوبات دکتر مصدق در دوره های پنجم وششم مجلس شورای ملی، انتشارات مصدق، اسفند 1349، ص 8

[3] سید ابراهیم نبوی: در خشت خام: گفتگو با احسان نراقی، تهران، 1379، ص 77

[4] گفتگو با حسین مکی، تاریخ معاصر ایران، سال اول، شماره‌اول، بهار 1376، ص . 191

[5] بهزاد کاظمی : ملی گرایان و افسانه ی دموکراسی: کارنامه ی مصدق در پرتو جنبش کارگری و دموکراسی سوسیالیستی، نشر نظم کارگر، لندن، دسامبر 1999، ص 86. منبعد در متن به شماره صفحه این کتاب ارجاع خواهم داد.

[6] من متن این مصاحبه را دراینجا خوانده ام www.tarikhirani.ir

[7] Timur Kuran: Islam and Underdevelopment: An Old Puzzle Revisited, in , Journal of Institutional and Theoretical Economics, vol. 153, 1997, and, The Islamic Commercial Crisis: Institutional Roots of Economic Underdevelopment in the Middle East, USC Centre for Law, Economics & Organisation, Research Paper No. C01-12, and, Why the Middle East is Economically Underdeveloped: Historical Mechanisms of Institutional Stagnation, in, www.international.ucla.edu


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست