برای فریدون مشیری در یازدهمین سالمرگ او
تو نیستی که ببینی
خسرو باقرپور
•
شعر مشیری را بسیاری از صاحب نظران و شعر شناسان به خاطر فقدان معرفت مدرن شعری، حتی شعر نمی دانند. شعر مشیری عاطفی و به همین دلیل فوق العاده مردمی و عامیانه است. اشعار این شاعر وقتی به عرصه کاویدن و کنکاش در روزگار ما و مسائل آن و تاثیر بر آنان پای می گذارد بسیار درمانده می شود. شعر مشیری در عرصه اندیشه و فلسفه و نگاه به ایران و جهان امروزین، شعر روزگار ما نیست.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۵ آبان ۱٣۹۰ -
۲۷ اکتبر ۲۰۱۱
از سوم آبان ماه هزار و سیصد و هفتاد و نه، سالیانی گذشته است، از روزی که فریدون مشیری شاعر و خالق عشق و عاطفه در سادگی و صمیمیت شعری درگذشت. یادنامه ای را همان موقع در سوگ فریدون مشیری و در اندوه رفتنش نوشته بودم. لازم به یادآوری است روزهای دشواری که بر ایران ما و دل و جان من و ما گذشت، این فرصت را از من ستاند تا از مشیری و شعر او به موقع یادی بکنم. اینک به یاد شعر مهربان او واژگانی چند می نویسم . یاد زلالش بی زوال باد... بی زوال است
ادبیات پر آوازه و غنی ایران وارد دوران تلخ و غمباری شده است. نسلی که شعر و ادب معاصر ایران ما را اعتبار و درخشش بخشیدهاند یکان یکان در میگذرند، شاملو، نادرپور، کسرایی، اخوان، مختاری، گلشیری و... بر بال نسیم عمر میروند، با دلی پر ز غصهی یار و دیار، و یا با دلی تنگ از دوری و غریبی، و یا چون مختاری با حلقهی کبودی نشسته برگلو. یکی دیگر از این فرهیختهگان درگذشته، فریدون مشیری است، شاعر شعر های ساده، با زبانی روشن و شفاف، شاعری که زندگی، رفتار، کلام، و معانی نهفته در زبان سادهاش از عشق به مردم و میهن و انسان سرشار بود. شاعری که پرنیان روح لطیفاش را در شنگرف عاطفهاش میتنید و شعر میسرود. زمانی که خار مرگ مشیری در جان دوستداران شعر و ادب ایران خلیده بود، ارگان بیفرهنگی و ناسپاسی «روزنامه کیهان تهران» خبر درگذشت او را با ذکر این جمله اعلام کرد: «شاعری که برای خوانندگان رژیمشاه ترانه میسرود مرد»! فریدون مشیری مدت زمانی است رفته است، ولی هنوز ادب و فرهنگ ایران و اهالی آن غمگین اویند.
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظهها پیداست.
چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست.
چگونه جان تو در جان زندگی سبز است.
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری.
درختها و چمنها و شمعدانیها،
به آن ترنم شیرین
به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند.
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند،
ترا به نام صدا میکنند!
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها
لب حوض
درون آینهی پاک آب مینگرند.
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست
طنین شعر نگاه تو در ترانهی من،
تو نیستی که ببینی چگونه میگردد
نسیم روح تو در باغ بیجوانهی من.
...
در بعد نگاه فنی به شعر مشیری می توان گفت اشعار مشیری چنان ساده، بی پیرایه و "روشن" اند که درک آن برای همگان به سادگی میسر است. یکی از ویژهگی های بارز او در عرصهی سرایش این است که او مخاطبان شعر خویش را بسیار گسترده میطلبد، به همین خاطر روشنی و دوری از ابهام از خصیصه های ذاتی شعر مشیری است، هرچند همین خصلت به اعتقاد برخی از صاحبان نظر، شعر مشیری را از مختصات زیباشناختی نیز دور کرده است. اگر این تعریف فرانسیس بیکن را که "کار هنرمند عمیق تر کردن راز هاست" بپذیریم، باید به این صاحب نظران حق بدهیم.
شعر مشیری را بسیاری از صاحب نظران و شعر شناسان به خاطر فقدان معرفت مدرن شعری، حتی شعر نمی دانند. شعر مشیری همانگونه که پیشانه گفته شد عاطفی و به همین دلیل فوق العاده مردمی و عامیانه است. شعر مشیری شعر تکان به "دل" است، شعر اندیشه و حرکت نیست. به همین دلیل است که اشعار این شاعر بیشتر در میان مردم حضور دارد تا در میان روشنفکران و اقشار پیشرو جامعه. شعر مشیری هرچند از قوالب شعری کهن دور شده و به عرصه شعر نیمایی گام گذاشته است، اما قادر به پیمودن مسیری دراز در این عرصه نشده و در ابتدای ورود متوقف مانده است. اشعار این شاعر وقتی به عرصه کاویدن و کنکاش در روزگار ما و مسائل آن و تاثیر بر آنان پا می گذارد بسیار درمانده می شود. شعر مشیری در عرصه اندیشه و فلسفه و نگاه به ایران و جهان امروزین، شعر روزگار ما نیست. اما عنصر حس و عشق و عاطفه و مهر در اشعار مشیری چنان قدرتمند، غالب، تاثیر گذار و دلنشینند که می توانند جای بسیاری از کاستی های شعر او را در "دل" دوستداران شعر بگیرند و "دل" و مهر و عشق را سلطان عالم کنند. و مگر دوست و برادر شوریده ام اسماعیل جان خویی که خود شاعری خردمند و فیلسوف است در وصف "دل" آدمی این گونه نسروده است:
...
خرد در نیمه ره وانه که ناید
به جز ماندن به گل زین نره خر هیچ
ورای این خرد شادان خرد باد
که باشد دل، نبود انگارِ هر هیچ
خوشا جز او ندیدن مولوی وار
نه ره ، نه رهروی، نه راهبر هیچ
بشر دل دارد و از دل همه چیز
غیاب دل کند ذات بشر هیچ
...
ضریبی دان جهان از عشق در عشق
وگرنه مضربی از هیچ در هیچ
همه عشق و همه عشق و همه عشق
دگر هیچ و دگر هیج و دگر هیچ.
در شعر مشیری هرچند «قوالب عروضی» شکسته شدهاند، ولی رعایت «قوافی» کاربرد دلنشینی دارند که شعر وی را از آهنگی خوشایند برخوردار میکنند. در اشعار وی «وزن» نمودی نمایان دارد و کوتاه و بلند شدن مصرع ها از موزونی آنان کم نمیکند. به این سرودهی زیبا با نام ( «گوشه»ی دلتنگی) دقت کنید:
از پشت میلههای قفس، امروز،
با مرغکی به گفت و شنو بودم.
من یک غزل به زمزمه میخواندم،
او یک غزل به چهچهه سر میداد.
در اوج همدلی و همآهنگی.
او «گوشه» ای ز پردهی غم میخواند
من «پرده» ای ز گوشهی دلتنگی!
فریدون مشیری بهگونهای شورانگیز به ایران عشق میورزید و این امر به هیچوجه در تقابل با مهرعظیم او به انسان و در هر کجای این جهان قرار نگرفت. بیمهر ایران زندگی را نمیخواست، و آرزومند سعادت و رفاه مردم خود بود. او در وصف عشق شورانگیز خود به میهنش چنین سروده است:
...
معنای زنده بودن من، با تو بودن است
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
باتو، همیشه با تو، برای تو زیستن!.
مشیری در سروده ای با نام «پنجره» که شاید خطاب او به شعور انسانی، مهرورزی، فرهیختگی، شعر، هنر، و سیمای درخشان و فرهنگی بشری است اینگونه سروده است:
تو، تنها دری هستی، ای همزبان قدیمی
که در زندگی بر رخم باز بودهاست.
تو بودی و لبخند مهر تو،
گر روشنایی
به رویم نگاهی گشودست.
مرا با درخت و پرنده،
نسیم و ستاره
تو پیوند دادی
تو شوق رهایی
به این جان افتاده در بند دادی
تو آغوش همواره بازی،
بر این دست همواره بسته.
تو نیز آرزومند پرواز و آواز من،
در فرود و فرازی،
ز من ناگسسته.
تو دروازهی مهر و ماهی
تو مانند چشمی، که دارد به راهی نگاهی!
تو همچون دهانی، که گاهی
رساند به من مژده دلبخواهی.
تو افسانهگو، با دل تنگ من، از جهانی
من از بادهی صبح و شام تو مستم
وگر چند، پیمانهای کوچک از آسمانی!
تو، با قلب کوچه
تو با شهر، مردم
تو با زندگی همنفس، همنوایی
تو با رنج آنها، که این سوی درهای بسته
بهسر میبرند آشنایی.
من اینک کنار تو، در انتظارم.
چراغ امیدی فرا راه دارم.
گر آن مژده،
ـ ای همزبانِ قدیمی ـ
به من در رسانی
به جانِ تو، جان میدهم مژدگانی!.
فریدون مشیری متولد سال هزار و سیصد و پنج بود و در تهران زاده شد. به علت ابتلا به بیماری سرطان خون، خورشید زندگی این شاعر و ادیب در سپیده دم سهشنبه سوم آبان ماه هزار و سیصد و هفتاد و نه در بیمارستان «تهران کلینیک» فروخفت.
مشیری در سال هزار و سیصد و سی و سه با خانم اقبال اخوان ازدواج کرده بود و دو فرزند با نامهای بهار و بابک ثمرهی این ازدواجاند.
از آثار فریدون مشیری می توان به عناوین زیر اشاره کرد:
تشنهی طوفان (نایاب) هزار و سیصد و سی و چهار، نشر صفی علیشاه.
گناه دریا هزار و سیصد و سی و پنج، نشر نیل.
ابر (ابر و کوچه) هزار و سیصد و چهل، تهران.
بهار را باور کن هزار و سیصد و چهل و هفت، نیل، تهران.
پرواز با خورشید (گزیده) هزار و سیصد و چهل و هفت، صفیعلیشاه.
از خاموشی هزار و سیصد و چهل و هفت، کتاب زمان.
گزینهی اشعار هزار و سیصد و شصت و چهار، مروارید.
مروارید مهر هزار و سیصد و شصت و پنج، نشر چشمه.
آه، باران هزار و سیصد و شصت و هفت، نشر چشمه.
از دیار آشتی.
با پنج سخنسرا.
لحظهها و احساس.
آواز آن پرندهی غمگین.
برگزیده ها.
اشعار سهدفتر.
دلاویز ترین.
یک آسمان پرنده.
یکسان نگریستن (منتخبی از «اسرار التوحید»)
و.....
یاد و خاطرهی این شاعر مهربان و انسان دوست در جان و جهانِ دوستداران شعر فارسی ماندگار است
|