دو غزل
پیشکش به آفتابِ غزلِ امروز، سایه ی گرانمایه
اسماعیل خویی
•
گفتم به دل که:-" در بگشا، محرم است این!"
گفتا که:-"می شناسم اش ، آری، غم است این."
آرد غم ار جدایی ام از غم، شگفت نیست:
کز دیر باز جانِ مرا همدم است این.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۱ آبان ۱٣۹۰ -
۲ نوامبر ۲۰۱۱
گفتم به دل که:-" در بگشا، محرم است این!"
گفتا که:-"می شناسم اش ، آری، غم است این."
آرد غم ار جدایی ام از غم، شگفت نیست:
کز دیر باز جانِ مرا همدم است این.
دیری بُوَد – دلا! – که شکاری نکرده ای:
دامی بچین که آهوکی خوش رم است این.
گفتی: :"دل ات به کارِ جهان پیشبینِ ماست":
بادا که نشکنی ش که جامِ جم است این.
گفتی:"هنوز نیز جوان بینم ات به جان!"
اثباتِ "عشق ورزم ، پس هستم است" این.
درراهِ عشق ، هر که فراتر نهاده پای
گمراه تر شده ست، چه پیچ وخم است این؟!
زیبایی ی تو بینم واشک ام به گونه است:
ای گل! بیا ، که آینه ی شبنم است این.
دورم ز میهن ، ارچه به جان دوست دارم اش.
کیفر کشی وبی گنهی با هم است این.
ای خاکِ گور ! سیر کن این شیخِ آزمند:
ایران گرفت و باز خروشد کم است این!
از زخمه ی تو زیر وزبر شد هر آنچه بود:
"ای چنگی ی زمانه؟چه زیر وبم است این*؟!"
زخم است این، نه زخمه، که بر چنگ می زنی:
تندی مکن، که بگسلد ، ابریشم است این.
ای مستِ باده های دروغ وگزاف و لاف!
بنگر به چشمِ جان که چه نوشی ، سم است این.
فریادِ"مرگ برتو" از ایران بخاست،لیک
پژواکِ آرزوی همه عالم است این.
مغرورِ ماندگاری ی سی ساله ات مباش.
تاریخ را، دمی نه، کم از یک دم است این.
پایان به خیزش ارندهیم اش به دُورِ شوم،
آغازه ی زوالِ بنی آدم است این.
دیدم شقایقی خوش ورقصان ، دل ام سرود:
با داغ هم، نمادِ دلِ خُرّم است این.
ای آفتابِ سایه نشینِ غزل! بخوان
شعری، که زخمِ جانِ مرا مرهم است این.
چهارم فوریه ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
*از ه . ا. سایه است.
غزل
بیهوده پرسی ام-"زچه پشت اش خم است این؟!"
بنگر که زیرِ بارِ بسی ماتم است این.
این مامِ میهن است، مپرس از تبارِ او:
برسینه اش هنوز نشانِ جم است این.
می ده، که خسته ام ز غمان: گرچه بی گمان،
روزِ سرور نیست، شبِ ماتم است این.
آمیخته به رنج وشکنج است ودرد نیز:
ای دل! گمان مدار که نابِ غم است این.
نه خرس ونه گُریل و نه جنّ است ونه شغال:
فرزندِ من ! از او مهراس ، آدم است این.
البته آدمی ست خداشیخ شه نمای:
آری ، بخند! مضحکه ی عالم است این.
نادانی اش فزود توانایی،ای شگفت!
آمیزه ای از آنچه نزاد از هم است این!
او زلزله ست، اوفتاده در اندامِ میهن ام:
ایران مگو، ادامه ی ارگِ بم است این!
گویی امامِ ما پسرِ شعرِ ایرج است:
هر چیز می دهند ش ، گوید کم است این!
ایران بخورد و قصدِ جهانخواری اش بود:
خلق اند در شگفت که چه اشکم است این!
دیری نماند خواهد جولانگهِ ددان:
نخجیرگاهِ سام وکنامِ جم است این.
فردا گرای باش واز این شب ، شبِ پلید،
پروا مکن :که رازِ دلِ خُرّم است این.
تاریخ دوره های چنین کم ندیده است:
دل بد مکن، که می گذرد :یک دم است این.
پنجم فوریه ۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
|