یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سکوت و محافظه کاری فضایل ما شده اند.


شاهرخ رئیسی


• جرمشان را پای بلندگو خوانند: «خوردن مشروب و نظر به نوامیس مردم». یادم هست همین دختر و پسرهای جوان خوش پوش و خوش صحبت جمع شده بودند و هورا می کشیدند. با زدن شلاق ها، هر بار دست جلاد پائین می آمد جوانان دختر و پسر یکصدا فریاد می زدند: «دوباره دوباره...یک و یک و یک ...دو و دو و دو...» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ آبان ۱٣۹۰ -  ۷ نوامبر ۲۰۱۱


 
زمانی در اصفهان حدود سال ۱۳۷۸ در فلکه فیض قاتلی را اعدام می کردند.به یاد دارم بسیاری از مردم محله با شوق و علاقه رفتند تماشای اعدام. یکبار دیگر در چهارباغ بالا که آنزمان‌ها پاتوق دختران و پسران جوان بود، یک روز بعداظهر چند جوان را سپاه دست بسته آورد و شلاق زد. جرمشان را پای بلندگو خوانند: «خوردن مشروب و نظر به نوامیس مردم». یادم هست همین دختر و پسرهای جوان خوش پوش و خوش صحبت جمع شده بودند و هورا می کشیدند. با زدن شلاق ها، هر بار دست جلاد پائین می آمد جوانان دختر و پسر یکصدا فریاد می زدند: «دوباره دوباره...یک و یک و یک ...دو و دو و دو...» آن پسر جوان زیر شلاق ها بدنش می لرزید و از درد جیغ می کشید. دو پاسدار گردن کلفت افتاده بودند روی دست و پایش و شلاق ها با صدای جوانان یکی یکی پائین می آمد بر کمر برهنه‌ی پسر! «دوباره دوباره...یک و یک و یک ...دو و دو و دو...»
در میان آن چند جوان که شلاق می‌خوردند یکیشان نه لرزید و نه جیغ کشید. بعد هم که هشتاد ضربه شلاق خورد نگذاشت زیر بازویش را مثل بقیه بگیرند و بلندش کنند. خودش با غرور بلند شد با کمر رشنه رشنه، سر و سینه اش را جلو داد و رفت سمت وانت سپاه. مردم، زن و مرد عصبانی فریاد زدند «دوباره دوباره دوباره دوباره» در نهایت تعجب پسر را دوباره آوردند و ده ضربه زدند. پای بلندگو یک بسیجی گفت: «به دلیل قدرت نمایی‌ی یکی از اشرار، قاضی محترم حاضر در محل حکم کردند ده ضربه دیگر زده شود»

الان که بعد یازده سال زندگی در اروپا با فاصله به آن لحظات فکر می‌کنم می‌بینم عجب خشونت و توحشی در مردم بود. در همان جوانان که خودشان آمده بودند آنجا پسربازی و دختربازی کنند. آن‌ها که بی‌شک بسیاری شان در خفا مشروب می‌خوردند.آدم وقتی در لجنزار زندگی می‌کند دماغش به بوی آنجا عادت می‌کند. لجنزار برای ساکنینش معنای تعفن نمی‌دهد. آدم تازه وقتی از وطن اسلامی خارج می‌شود و از آن بربریت متعفن فاصله می‌گیرد می‌فهمد کجا نفس می‌کشیده است. آدم در خارج که باشد با فاصله به وطنش، به گذشته‌ی خودش و به حال خودش فکر می‌کند. آنوقت است که حساسیتش بالا می‌رود. آنوقت است که به بوی لجن حساس‌تر می‌شود. خبر اعدام کسی از ایران برای یک خارج نشین گاه می تواند خیلی دردآورتر باشد. اینرا درین سال‌ها فهمیدم. جنایت‌های جمهوری‌ی اسلامی‌ی ایران، جنایت های سپاه و بسیج برای من قابل قیاس است با اس اس دوران نازی‌ها. سپاهی و بسیجی بودن معنایش در خارج کشور با داخل کشور فرق می‌کند. انسان همواره در هر شرایطی که باشد امکان «نه» گفتن و سرباز زدن دارد. من باور ندارم که کسی بگوید بسیجی بودنش «وظیفه» بوده و «اجبار».
شباهت‌های قریبی میان حکومت‌ ایران و مردمش می‌بینم. شاعر و عارف و پزشک و نجار و رمال و دلاک همه از یک فرهنگ می آیند و در دل مناسبات و روابطی مشترک بزرگ شده اند. هیچ کس تافته جدا بافته نیست.
گرایش سیاسی‌ی یک آدم در اجتماعی مدنی و جامعه‌ای آزاد مسئله‌ی شخصی‌ی آن آدم است. اما در کشوری با حکومتی سرکوبگر و توتالیتر که بر پایه‌ اعدام و شکنجه و کشتار و سانسور و سرکوب می چرخد، حمایت از سرکوب‌گران دیگر مسئله‌ی شخصی و خصوصی نیست. آلبر کامو جمله‌ی تامل برانگیزی دارد. کامو می گوید: «در دنیایی که از اعدامی و اعدام گر تشکیل شده، وظیفه‌ی هر انسان متفکر اینست که در سمت اعدام گران نایستد.
ا همکاری با سرکوب‌گران مسئله‌ی شخصی نیست. چرا که سرکوب، سانسور و جنایت مسئله‌ی شخصی نیست. آن انسان که هنوز این ابتدایی ترین مسئله را درک نکرده و سکوت می کند، غیره مستقیم سرکوب و حنایت را تائید کرده است. در دنیای امروز سیاسی نبودن حرف مفت است. توجیه منفعت طلبان است. چرا که مسئله اصلن سیاست نیست. مسئله انسان است. آنچه در محیط فرهنگی و روشنفکری‌ی ایران به وضوح می‌بینم همین سکوت محافظه کارانه است. جدن که تهوع آور است.
برای فرار از واقعیت بی رحم محیط به شعر و شاعری رو می آورند. شعر با مجاز و استعاره سر و کار دارد و سخنی چندمعنایی است، پس جولانگاه آنانی است که اهل بها دادن نیستند. شاعرانش شعر انتزاعی می گویند و روشنفکرانش بحث انتزاعی می‌کنند. جیغ بنفش و جسم بی اندام دلوز. چه حرف‌های شیکی. اما ارتباطش با گند امروز جامعه‌ی ایران چیست؟ سی سال زیستن زیر سایه‌ی جمهوری‌ی اسلامی ایرانیان را محافظه کار کرده است. نپرداختن به هر آنچه رنگ و بوی سیاسی می‌دهد نشان زرنگی و زیرکی‌ی نویسنده شده است. افسوس. چرخه‌ی شیطانی‌ی که حکومت درست کرده و همین هم بقای حکومت را تضمین کرده است

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست