غزلِ قفس (دو)
اسماعیل خویی
•
شاهینِ تیزبال، اگر زاد در قفس،
دارد گمان که می زید آزاد در قفس؛
چندان کز آسمان سوی آن باز گردد او:
کآنجا اسیرِ غم بُوَد و شاد در قفس.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۶ آبان ۱٣۹۰ -
۷ نوامبر ۲۰۱۱
شاهینِ تیزبال، اگر زاد در قفس،
دارد گمان که می زید آزاد در قفس؛
چندان کز آسمان سوی آن باز گردد او:
کآنجا اسیرِ غم بُوَد و شاد در قفس.
آزادی از روانگی ی باد یاد گیر:
بنگر که میرد ، اوفتد ار باد در قفس.
آزادی ی سرشتی ی خود را غزالِ دشت
آن گه شناخت ارج که افتاد در قفس.
ویرانی ی درونی ی او آمدش بها:
صیدی که خواست لانه ی آباد در قفس.
نفرین بر او که بُرد نخستین پرنده را
تا دامِ خود، به دانه، و بنهاد در قفس!
صیاد را چه چاره، جز آزاد کردن اش:
خواهد اگر به صید دهد داد در قفس؟!
در گوشِ خود پرستی ی ما نغمه ها شود
بلبل که ناله آرد و فریاد در قفس.
سنّت ز نسلِ پیش فرادادِ نسل ماست:
زین سان ، اسارت است فراداد در قفس.
آزادی و حکومتِ دین را تضاد نیست:
گر ممکن است زیستن آزاد در قفس.
مایان به شادمانی ی غمناک خو گریم:
چون مرگ در نبرد و چو میلاد در قفس.
بنگر که چون ستمگرم و بی گناه، آه:
من خوش نشینِ باغ ام وبهراد* در قفس!
هشتم سپتامبر۲۰۱۱،
بیدرکجای لندن
بیمارستانِ مانت ورنن
*یکی از نوه های من.
|