سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نمودهای اَمپریالیسم (۷)
نظم جدید امپراتورانه یا جهانی شدن امپراتوری ایالات متحد - ژیلبر آخکار


- مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• ساخت جنبش جدید ضدنظامی گری و ضد امپریالیستی با وزش بلند در مقیاس جهانی که با ساخت جنبش جهانگرایانه از نوع دیگر در می آمیزد و پویایی ضد سرمایه داری اش را تقویت می کند، یگانه ضد حمله کارآ به نظم جدید امپراتورانه مستقر در واشنگتن است. در واقع این در خود واشنگتن است که این جنبش ها باید برای برتری یافتن به اوج خود برسند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٨ آبان ۱٣۹۰ -  ۹ نوامبر ۲۰۱۱


 یک قرن نیاز بود تا ایالات متحد سرنوشت عریان(( Manifest destiny قاره آمریکای شمالی اش را در تمامی سیاره توسعه دهد (1). جان اَُو سولیوان به عنوان یک روزنامه نگار این فرمول مشهور را در 1945 به عنوان یک چیز پایدار « در زمینه پراکنده شدن ما در روی سیاره بنا بر مشیت الهی درتوسعه آزاد میلیون ها [ساکنان] ما که سال به سال افزایش می یابند» شرح داده است. این سرنوشت در سال های بعد بر پایه توسعه سرزمینی ایالات متحد به هزینه مکزیک و پس از یک تاریخ دراز پیشروی خونین مرزی تا ساحل اقیانوس آرام به هزینه سرخ پوستان آمریکای شمالی خود را نمودار می سازد.

جهانی شدن « Manifest Destiny »
    از پایان قرن 19 Manifest Destiny (تئوری فرمانروایی بر سراسر نیم کره غربی در قرن 19 ) هدف را تغییر داده و از توسعه سرزمینی ایالات متحد برای توسعه آزاد میلیون ها مردم این کشور به توسعه امپراتوری برای توسعه آزاد میلیون ها دلار خود گام نهاد. دوره ریاست جمهوری ویلیام مک کین لی (1900 – 1897) عامل موثر این دگرگونی «امپریالیستی» ایالات متحد بود: طبق اصطلاح مورد استفاده نویسنده مانیفست اقتصادی این توسعه طلبی، شارل کنان کارشناس مالی: توضیح می دهد :
    « نویسنده مدافع « امپریالیسم» بنا بر احساس نیست، اما از این نامگذاری در صورتی بیم ندارد که معنای آن فقط منوط به این باشد که ایالات متحد قانون خود را به بازارهای آزاد در همه کشورهای قدیم تحمیل کند که اکنون با منابع مازاد کشورهای سرمایه گشوده هستند و بدین ترتیب امتیازهای تمدن مدرن را بدست می آورند». (2)
    مک کین لی در طرح ریزی جهانی « Manifest destiny» نقش اساسی داشته است: مانند جنگ علیه اسپانیا، توسعه سلطه اتازونی در کوبا، پورتوریکو و فیلی پین، سیاست « دروازه باز» در چین و شرکت در سرکوبی بین المللی شورش مشت زنان (Boxers). او در سپتامبر 1901 به قتل رسید. معاون او تئودور روزولت جانشین او شد. این فرد که پیش از این در کوبا در جنگ علیه اسپانیا به شهرت رسید و نام او در تاریخ سیاست خارجی اتازونی با چماق بزرگ ( Big Stick ) پیوند دارد، نمایشگر سیاستی است که او آن را در آمریکای لاتین و بویژه در کوبا و پاناما بکار برد و به تنظیم گرایش سیاسی - نظامی مانیفست اقتصادی کنان : مانیفست سیاسی توسعه طلبی امپریالیستی ایالات متحد انجامید.
   پیام سالیانه روزولت به کنگره در 6 دسامبر 1904 در بردارنده این تنظیم بود. دکترین او که زیر نام « نتیجه منطقی روزولتی» دکترین مونروئه شناخته شد، در برابر کسانی قرار دارد که در خود ایالات متحد در وفاداری به سنت های کشور و اندیشه رشد منابع ارتش فدرال مردد بودند. تئودور روزولت توضیح می دهد که « اگر ملت های بزرگ متمدن امروز سلاح بر زمین نهند، نتیجه همانا بازگشت بی درنگ بربریت در این یا آن شکل معنی می دهد».
    « موقعیت ها هر چه باشد، سلاح کافی باید برای خدمت در وظیفه های پلیس بین المللی حفظ شود [...] یک ملت خواهان تأمین احترام به خویش و نیکی به دیگران باید قدرت کامل برای این وظیفه را که احساس می کند بخشی از آن باید برای ایفای وظیفه عمومی جهانی اختصاص یابد، داشته باشد. یک ملت بزرگ آزاد باید مکلف به خودش و تمامی بشریت باشد و بر اثر ناتوانی در غرقاب نیروهای شر غرق نشود [...]
   « هر کشور که مردم خود راخوب رهبری کند، می تواند روی دوستی پر شور ما حساب کند اگر یک ملت نشان دهد که می داند چگونه با « کارآیی و نزاکت معقولانه» در کارهای اجتماعی و سیاسی رفتار کند. اگر هر کشور نظم را حفظ کند و وام هایش را بپردازد، دیگر نباید از مداخله ایالات متحد بیم داشته باشد. یک رفتار بد پایدار یا ناتوانی که به سستی عمومی رابطه های جامعه متمدن منتهی شود، می تواند در آمریکا مثل هر جای دیگر بطور قطع مداخله ملت معین متمدن را ایجاب کند».
    بدین ترتیب « Manifest destiny» بعدی بین المللی پیدا می کند که از « وظیفه عمومی جهانی» ناشی می شود که ملت ایالات متخد « احساس می کند» آن را در برابر « نیروهای شر» تعیین کرده است. ایالات متحد مدعی داشتن این حق است که معلوم کند، کدام ملت « خود را خوب اداره می کند» و مداخله اش هر ملتی را تهدید می کند که قادر نیست « با کارآیی و نزاکت معقولانه» کارهای خاص اجتماعی و سیاسی اش را اداره کند و وام هایش را بپردازد. به بیان دیگر، هر ملتی که به قانون های بازار سرمایه داری جهانی احترام نمی گذارد و بازار خاص اش را به روی امپریالیسم ایالات متحد نمی گشاید با عنایت به اصطلاح های کنان خود را در معرض مداخله نظامی ایالات متحد قرار خواهد داد.
    در هنگامی که تئودور روزولت این دکترین را به تدوین درآورد: « وظیفه های پلیس بین المللی» که ایالات متحد به خود اختصاص می داد، بطور اساسی محدود به پیرامون نمیکره اش بود. قاره آمریکا و همچنین چند جزیره اقیانوس آرام، از جمله برخی جزیره های مجمع الجزایر فیلیپین بسیار با اهمیت بودند. در کمتر از 30 سال از یک جنگ جهانی تا جنگ جهانی دیگر، ایالات متحد این « وظیفه ها» را در مقیاس سیاره انجام می داد که با اینهمه در محدوده های « پرده آهنین» بود که پس از 1945، قلمروهای امپراتوری خاص اش را از قلمروهای امپراتوری شوروی جدا می کرد.
    با اینهمه، از موازنه وحشتی که بین دو ابرقدرت جهانی برقرار شده بود، آزادی عملی بوجود آمد که بیش از یک کشور در هر «اردوگاه» برای رهایی از قیمومیت سنگین تحمیلی هر دو طرف از آن سود جستند. علی رغم دخالت های مکرر هر ابرقدرت در قلمرو نفوذ خود شمار معینی از کشورها به رهایی نسبی نایل آمدند و بسیاری از آنها در جنبش کشورهای نامتعهد متحد شدند.
    اکنون، یک قرن پس از مک کین لی، امپراتوری ایالات متحد تمامی سیاره را در بر می گیرد. البته، به استثنای چند قلمرو بسته مشمول تحریم که مثل دهکده گُل در زمان امپراتوری رم در محاصره است. فروپاشی اتحاد شوروی عرصه آزاد را به تنها ابرقدرت که در عرصه پیکار باقیماند، واگذاشت و در این فاصله بنا بر رشد چشمگیر عملکرد نیروهای مسلح اش به « فراقدرت» تبدیل شد که مدیون « انقلاب در وسیله های نظامی» است که بنا بر آن ایالت متحد « انقلاب تکنولوژیک دایمی» اش را به سامان رسانید.
    در زمان جرج بوش پدر (1993-1989) امپراتوری آمریکا هنوز سرگرم ترمیم توان از دست رفته اخلاقی ناشی از مداخله نظامی در ویتنام بود. جنگ خلیج (فارس) در مجموع در کانون منطقه فرامانروایی بسیار سنتی اش جریان یافت. در فضایی نفتی که کشور اصلی آن قدیمی ترین قلمرواش در خارج از پیرامون نیمکره آن پادشاهی سعودی است. این جنگ زیر نام برقراری « نظم جدید جهانی» بر پا گردید که یکی از پی بناهای آن به عقیده بوش می بایست، سازمان ملل متحد، سازمانی باشد که ساختار آن بر پایه نظم دو قطبی جنگ دوم جهانی شالوده ریزی شد. البته، اتحاد شوروی به شدت بیمار بود، اما هنوز ساقط نشده بود.
    توسعه امپراتوری آمریکا در فراسوی پرده آهنین سابق در دوره فرمانروایی دستگاه اداری کلینتون (1993-2001) رخ داد. و بدین ترتیب هژمونی مالی و قیمومیت اقتصادی اش را به کشورهای امپراتوری سابق شوروی، و خود روسیه تحمیل کرد و علاوه بر گشایش شدید بازارهای این کشورها به روی سرمایه داری جهانی، فرالیبرالیسم را بنا بر قانون سیستم امپریالیستی سیاره ای بنا نهاد و برای جلب افکار عمومی آن را « جهانی شدن» نامید. نفوذ نظامی در فضای سابق شوروی بر پایه دو رویداد مهم چهره نمایی می کند: یکی توسعه پیمان آتلانتیک در شرق که از مجارستان، لهستان و جمهوری چک در 1997 آغاز گردید      ( البته بدون از یاد بردن جمهوری دموکراتیک آلمان که در 1990 در جمهوری فدرال آلمان ادغام گردید) و دیگری دخالت نظامی پیمان ناتو در بالکان نخست در بوسنی در 1995 و سپس با گستردگی زیاد علیه صربستان در 1999.
    با اینهمه، نفوذ نظامی در « منطقه های مرزی» امپراتوری شوروی به مرزهایی محدود می گردد که کمابیش، حتی در تاریخ جدید به قلمرو نفوذ اتحاد شوروی بدون تجاوز مستقیم به سرزمین های اتحاد، جمهوری های سابق شوروی مربوط است. هنگام تصمیم گیری در 1997 در پیوستن سه کشور اروپای مرکزی به پیمان اتلانتیک روسیه هنوز گمان داشت خط قرمزی که در برابر هر تجاوز پیمان آتلانتیک به سرزمین اتحاد شوروی سابق تعیین کرده بود، محترم شمرده می شود. در صورتی که         « بازهای» ضد روسی در ایالات متحد در رأس آن ها زبیگنیو برژینسکی دعوت به ندیده گرفتن آن می کنند.
    این محدودیت بطور قطع پس از 11 سپتامبر 2001 ببهانه « جنگ علیه تروریسم» از بین رفته است، زیرا ایالات متحد از حیث نظامی در آسیای مرکزی شوروی سابق با موافقت عاجزانه و تسلیم ولادیمیر پوتین مستقر گردید. این کشور پایگاههای هوایی در ازبکستان و قرقیزستان را ترمیم کرد و برقراری آن را در تاجیکستان در دستور کار قرار داد و به امکان های نظامی در کازاخستان دست یافت و به همین بهانه حضور نظامی مستقیم اش را تا گرجستان گسترش داد. از سوی دیگر، سران پیمان آتلانتیک در نشست نوامبر 2002 در پراگ، تصمیم گرفتند، سه جمهوری بالت شوروی سابق را علاوه بر چهار کشور دیگر اروپای شرقی (بلغارستان، رومانی، اسلواکی و اسلوونی) وارد پیمان کنند.
    از این رو، دیگر در سرزمین کشورها منعی برای استقرار مستقیم نیروهای مسلح ایالات متحد با وتوی کشور دیگر وجود ندارد، به استثنای تایوان بنا بر وتوی چین که طبق قانون مورد قبول واشنگتن و سازمان ملل متحد این جزیره جزء سرزمین   « چین واحد» است. از سوی دیگر، در مورد آنچه که ضد وتوی ایالات متحد نسبت به چین قاره ای درباره همان چیز است، می توان انتظار داشت که اختلاف اصلی بین پکن و واشنگتن در سال های آینده فراسوی آنچه که « بحران موشک ها» ی چین - ایالات متحد در 1996 بود توسعه یابد که تا این جا اوج تنش میان دو کشور از زمان اتحادشان علیه مسکو را در دهه 1970 نشان می دهد.
    در برابر این استثنای فرادست که گواه بر «خطر بالقوه ای» است که قدرت بالنده چین را در دیدهای واشنگتن نمایش می دهد، در صورتی که فاصله کنونی دو کشور همچنان زیاد باشد، بنا بر این، دیگر قدرتی در روی زمین وجود ندارد که همزمان قادر به مخالفت با توسعه نظامی اتازونی و آماده کردن ذهنی انجام آن باشد.
    « جنگ علیه تروریسم» که جرج بوش پسر در مقابله با سوء قصدهای 11 سپتامبر 2001 آغاز نهاد، پایان برقراری « نظم جدید امپراتورانه» هویت واقعی آنچه را که جرج بوش پدر زیر نام گوش نواز « نظم جدید جهانی» 11 سپتامبر 1990 اعلام کرد، نشان می دهد (4). « Manifest destiny» اکنون تمامی سیاره را در بر می گیرد.

بازوی مسلح « جهانی شدن» نولیبرالی
    در یک مقاله برجسته که به نخستین زمان گفتگو درباره « جهانی شدن» باز می گردد، روبر دبلیو کوکس بدرستی به نقد تزهایی پرداخت که این جهانی شدن را - که بر پایه پیوستگی متقابل غیر سرزمینی فراسوی دولت ها عمل می کند، به مثابه پیروزی بازار جهانی بر سیستم بین دولتی نمایش می دهد که مبتنی بر اصل سرزمینی و قدرت نظامی - سیاسی است. برخلاف این بینش که در پر فروش ترین کتاب نگری و هارد (5) بازتاب می یابد. کوکس با اشاره به برهان مشهور کارل پولانی علیه افسانه بازار خود تنظیم در نبود اجبار دولتی تصریح می کند که « جهانی شدن» پایان قرن 20 « به قدرت نظامی - سیاسی یک قدرت اجباری [مجری]» بستگی دارد، که چیزی جز « قدرت اتازونی در طرح ریزی قدرت نظامی در مقیاس جهانی نیست» (7).
    هنگامی که کوکس مقاله خود را می نوشت، بحث دیگر در چارچوب فرضیه ها نبود. همانطور که مادلن آلبرایت دیرتر به ستایش آن پرداخت، جنگ خلیج فارس خصلت بکلی « ناگزیر» کسب کرده بود. صدام حسین با ضمیمه کردن کویت به عراق تصور کرده بود که می تواند بدون کیفر اصل قانونمند سرزمینی را که گویا با « جهانی شدن » دیگر منسوخ شده نقض کند. او می اندیشید می تواند گریبان اش را از بار وام عظیمی که طی هشت سال جنگ بی معنا علیه ایران انباشته بود، رها کند و بدین ترتیب دولت دنباله رویی را به تصرف درآورد که عادت به « باز گردش» دلارهای نفتی اش در اقتصادهای غربی کرده است. ضد حمله بین المللی - محاصره، تهدید به مداخله نظامی زود به عراق نشان داد که حاکمیت کشورها اصلی با هندسه متغیر است و تنها چند کشور قدرتمند کلید آن را در اختیار دارند. آنها تعیین می کنند که کدام « حاکمیت» و در برابر کی باید در عرصه بین المللی حفظ شود و کدام حاکمیت چیزی جز ذره معلق نیست. دیکتاتور عراق در آن وقت می پنداشت لحظه برای اعلام لغو یک جانبه وام هایش در برابر این قدرت ها مناسب است.
    سرانجام شرگریبان صدام را گرفت. او برای رم جدید واقع در واشنگتن، امکان ایده آلی برای اثبات خود به عنوان یگانه ضامن نظم امپراتورانه (نظم امپراتوری خاص اش) و نظم امپریالیستی (نظم مجموع قدرت های سرمایه داری که بر بازار جهانی فرمانروایند) در مقیاس جهان فراهم آورد. عراق که از حیث نظامی از پا در آمد با اعمال تحریم برای پرداخت « خسارت ها» ی سنگین جنگ که خیلی بیشتر از وامی است که صدام حسین پنداشته بود می تواند آن را لغو کند، دچار محدودیت فراوان گردید. درس برای مجموع سیاره سازنده بود: فراقدرت ایالات متحد فراخواندن به نظم و تنبیه جدی هر دولت را که می کوشد نظم جدید امپراتورانه و قانون های خیلی مقدس مالکیت سرمایه داری را که بازار جهانی بر آن تکیه دارد، به چالش بطلبد، بر عهده می گیرد.
    در هنگامی که این خط ها نگاشته شد، عراق قربانی نخستین تظاهر برجسته قدرت نظم نو امپراتورانه پس از جنگ سرد در معرض تدارک چهارمین تظاهر آن قرار داشت. اختلاف میان دو تظاهر دلیل تحول رابطه های قدرت طی 12 سال است. در 1991 هنگامی که اتحاد شوروی با وجود رو به زوال بودن هنوز وجود داشت و ایالات متحد در چنبره درگیر بودن با « سندروم ویتنام» (احساس ضد مداخله گرایانه در مردم ایالات متحد) نیاز به جسارت برای فرارفت از آن داشت و « انقلاب درکارهای نظامی» که در زمان رنالد ریگان آغاز شده بود، هنوز در بعدهای واقعی آزموده نشده بود - جرج بوش پدر در توافق با حقوق بین المللی و راه حل سازمان ملل متحد به عقب راندن نیروهای عراقی به خارج از کویت بسنده کرد.
    دلیل اساسی این بود که نخستین دستگاه اداری بوش هیچ راه حلی برای تعویض صدام حسین در اختیار نداشت که قادر باشد با نیروهای خاص اش و با اتکاء به واشنگتن نظمی وابسته به ایالات متحد در این کشور دارنده ذخیره های بسیار مهم نفت جهان پس از پادشاهی سعودی برقرار کند. به علت نبود چنین چشم اندازی و قادر نبودن در استعمار مستقیم کشور، بوش پدر می بایست بین حذف صدام حسین، که آن را ابراز کرده بود و حتی تجزیه کشور با دخالت همسایگان ترک، سوری و ایرانی یا حفظ او در قدرت در زیر مراقبت یکی را انتخاب کند. چنانکه می دانیم گزینه دوم انتخاب شد. نه فقط مستبد بغداد در رأس قدرت به خود واگذاشته شد، بلکه نیروهای مسلح ایالات متحد در مارس 1991 حتی گذرگاهی برای سربازان گارد آن دایر کردند تا بتواند در زیر نگاه شان شورش ضد بعثی در جنوب کشور را تارو مار کند (8). همچنین به این رژیم اجازه دادند از هواپیماهایش برای سرکوبی شورش جنوب و کردها در شمال عراق استفاده کند.
   بعد عراق از 1991 به مدت دوازده سال زیر تحریم جنایتکارانه قرار گرفت که طبق ارزیابی سازمان ملل متحد به قیمت تلف شدن بیش از یک میلیون نفر کودک و پیر و جوان تمام شد. این یک جنایت علیه بشریت از تراز نسل کشی زیر مراقبت شدید ایالات متحد و « توله» بریتانیایی اش بود (9). این سیاست به موجب بمباران های مکرر و سازشکاری دیگر عضوهای دایمی شورای امنیت سازمان ملل متحد انجام گرفت. واشنگتن از این وضعیت در مقیاسی رضامند بود که بازار نفت جهانی از عرضه اضافی و جریان دوباره تولید نفت عراق با ظرفیت کامل در تب و تاب نباشد. این در حالی است که این کشور اکنون به علت ویرانی زیر ساخت ها و نوسازی نشدن تأسیس های نفتی اش به دلیل تحریم ها قادر به تولید بیش از نیمی از ظرفیت خود نیست و این خطر وجود داشت که قیمت های هر بشکه نفت خام به پایین تر از بهای مطلوب برای ایالات متحد سقوط کند و بدین ترتیب موجب بیکاری فنی تولید کنندگان نفت در تکزان ( از تگزاس) گردد.
   امروز، چشم اندازهای بازار نفت جهانی احتمال زیاد نامتعادلی جدید در بورس های نفت را نشان می دهند. و این در قیاس با گذشته به دلیل ترقی پیوسته تقاضا که خشکیدن قابل پیش بینی منطقه بهره برداری بسیار قدیمی از جمله منطقه های خود ایالات متحد را باید بر آن افزود (10). و ناممکن بودن مکش بیشتر نفت در اغلب منطقه های نفت جهان بیشتر ساختاری است، نه اتفاقی. علاقه به حوزه نفتی دریای خزر که ایالات متحد در آن حضور نظامی دارد و یکی از منطقه های نادر ممکن نفت بهره برداری نشده بشمار می رود، از همین وضعیت ناشی می شود.
    پس لازم است که تولید نفت عراق با ظرفییت کامل راه اندازی شود. اما این امر به چند سال بازسازی - مدرن سازی زیر ساخت های کشور و بنابراین برداشتن تحریم ها نیاز دارد. به بیان دیگر، از دیدگاه واشنگتن لازم بود که رژیم صدام حسین واژگون شود و قراردادهایی که او با شرکت های نفتی روسیه و فرانسه طی سال های تحریم منعقد کرده بود، لغو گردد، مسکو و پاریس را در برچیدن آن همراه سازد و بجای آن دولت زیر تیول ایالات متحد را که سهم شیر را به نفع آن تأمین می کند، روی کار بیاورد.
   بر این اساس است که راه پیموده طی 12 سال در اثبات برتری ایالات متحد و ساختمان نظم جدید امپراتورانه سنجیده می شود. در واقع، از پایان جنگ سرد فاصله عظیم میان وسیله های نظامی ایالات متحد با وسیله های نظامی بقیه جهان پیوسته ژرفتر شده است. ایالات متحد امروز به تنهایی نزدیک به 40 % هزینه های نظامی جهان را در درست دارد و با افزایش جدید بودجه پنتاگون در درازمدت که از زمان کلینتون آغاز شد، در زمان بوش پسر پس از 11 سپتامبر شدت یافته است و شاید بزودی به سرحدی که این کشور به تنهایی برای نیروهای مسلح خود که باندازه مجموع دیگر کشورهای جهان است، هزینه کند، خواهد رسید و از آن فراتر خواهد رفت!
    همین برتری چشمگیر وسیله های نظامی است که به دولت ایالات متحد امکان داد، آنچه را که در 1991 تصورناپذیر بود، مورد بررسی قرار دهد: تصرف مستقیم عراق محصول چنین موقعیتی است. به عقیده نیوزویک هفته نامه معروف پرخبر          « مقاله های رسمی می گویند که طرح [دستگاه اداری بوش برای پس از صدام حسین] بطور واقع گرایانه دور از امیدهای دموکراسی در کوتاه مدت در عراق است. به پیش بینی آنها یک نیروی اشغالگر زیر رهبری ایالات متحد چندین سال در آنجا باقی خواهد ماند. اما یک دولت نمایندگی با دقت انتخاب شده شامل نمایندگان گروه های اصلی قومی و مذهبی عراق روی کار خواهد آمد. یک مقام بلندپایه که از نقشه خبر داد، می گوید: طرح یک سیستم کثرت گرا و نه دموکراتیک به معنی « لفظی» را پیش بینی می کند» (11).
   بدین ترتیب نظم جدید امپراتورانه ایالات متحد سطح های متعدد فرمانروایی را ترکیب می کند: کشورسالاری (Suzeraineté) در مورد قدرت های دست نشانده (واسالی)، حکومت سرپرستی (Protectora) در مورد قدرت های دیگر و اداره استعماری مستقیم در مورد برخی دیگر. این شکل آخر باید در حال حاضر برای کشوری به اندازه و اهمیت عراق که درباره آن بسیار گفته شده، بنا بر سطح نایل آمده در تکمیل ساختمان امپراتوری جهانی شده مورد بررسی قرار گیرد.
    این « سلطه ناهمانی» ایالات متحد (12) یک چشم اسفندیار واقعی است. جنبش های توده ای در خود ایالات متحدکه در گذشته مانع از صعود مرگبار جنگ ویتنام شد و دولت را به عقب نشینی واداشت، می توانند همچنان کارساز باشند. از این رو یگانه شکل های مبارزه های کارساز علیه فراقدرت ایالات متحد که هنوز به قدرت مطلق نایل نیامده، شکل هایی است که در برابر ناهمانی نظامی به نفع واشنگتن، ناهمانی (Asymétric) سیاسی- دموکراتیک به نفع جنبش توده ای قرار دارد که با مقیاس توانایی اش در قانع کردن مردم ایالات متحد نسبت به مشروعیت انگیزه اش، سنجیده می شود.
   این همان چیزی است که روبر کوکس در مقاله پیش گفته (1992) آن را خیلی خوب دیده بود که البته دیرتر به شکوفایی رسید: « در عرصه نظامی» مبارزه به ناهمانی علیه انحصار متمرکز روی قدرت نظامی با تکنولوژی بالا منتهی می شود. استراتژی هایی در خواست شده اند که روی نوع دیگر قدرت تکیه می کنند. یک تجربه از روش های تقابل تا اندازه ای بدون خشونت مثل انتفاضه بدست آمده است». (13)
   در این مقیاس پیشرفت انجام یافته از 11 سپتامبر 2001 تقریباً چشمگیرتر از عملکردهای نظامی واشنگتن است: چنانکه کشورهایی چون بریتانیای کبیر و ایتالیا با تظاهرهای ضد جنگ بسیار وسیع بی سابقه ای روبرو بوده اند. تظاهرهای ضد جنگ اکنون در ایالات متحد علی رغم آسیب دیدگی وخامت بار 11 سپتامبر به بالاترین سطح آن از پس از جنگ ویتنام رسیده است.
   ساخت جنبش جدید ضدنظامی گری و ضد امپریالیستی با وزش بلند در مقیاس جهانی که با ساخت جنبش جهانگرایانه از نوع دیگر در می آمیزد و پویایی ضد سرمایه داری اش را تقویت می کند، یگانه ضد حمله کارآ به نظم جدید امپراتورانه مستقر در واشنگتن است. در واقع این در خود واشنگتن است که این جنبش ها باید برای برتری یافتن به اوج خود برسند.

    نویسنده: ژیلبر آخکار، آموزنده علم های سیاسی در دانشگاه پاریس 8 (سن- دنیس) او در مجموعه Confrontation آکتوئل مارکس: « جنگ سرد جدید» (1991) را منتشر کرده است. آخرین اثر او زیر عنوان «شوک بربریت ها، تروریسم ها و نظم های جهانی» است. انتشارات کمپلکس (2002).

منبع: مجموعه « نظم جدید امپراتورانه» نشر دانشگاهی فرانسه بخش مجله ها، پاریس ژانویه 2003

پی نوشت ها:
1- بخشی برگرفته از نخستین روایت جزیی از این مقاله، نگارش تابستان 2002 است که در نشریه « پژوهش های بین المللی» پاییز 2002 به چاپ رسید.
2- Charles Conant, "The Economic Basis of "Imperialism", North American Review,
    September 1898, article reproduit dans Louis Snyder, The Imperialism Reader, Van
    Nostrand, Princeton (NJ), 1962, pp. 84-87. Depuis la rédaction de ces linges, ce même
    texte classique a été cité dans un article de John Bellamy Foster traintant de la résurgence
    du terme "impérialisme" aux Etats-Unis en 2002: "The Rediscovery of Imperialism",
    Monthly Review, vol. 54, n° 6, november 2002.
3- En risposte à des tirs de missiles chinois prés de Taiwan, visant à intimider les
    indépendantistes de l’ île à la veille d,élections, Washington dépêcha dans la zone, à titre
    dissuasif, deux groupes aéronavals de cobat.
4- Sur le discours prononcé par George Bush pére le 11 septembre 1990, voir mon ouvrage Le
    choc des barbaries. Terrorismes et désordre mondial, Complexe, Bruxelles, 2002.
5- میشل هارد و آنتونیو نگری، امپراتوری، مطبوعات دانشگاهی هاروارد، کامبریج (MA )، 2000
6- Karl Polanyi, The Great Transformation, Beacon Press, Boston, 1957 (premiére édition:
    1944). Traduction française: La grande tranformation, Editions Gallimard, 1983.
7- Robert W. Cox, "Global Perestroika", in New World Order?, Socialist Register 1992,
    dirigé par Ralph Miliband et Léo Panitch, Merlin Press, Lodres, 1992, p. 36.
8- این پاره ماجرا (اپیزود) - که یادآور کشتارهای جمعی در صبرا و شتیلا در 1982 توسط چریک های افراطی راست مسیحی لبنانی زیر نظارت ارتش اسرائیل به رهبری آریل شارون است، طبق ارزیابی های آمریکایی ها 30000 کشته بجا گذاشت.
9- این اصطلاح توسط یک نشریه روزانه بریتانیایی برای تونی بلر بخاطر رابطه های اش با واشنگتن بکار برده شد.
10- با آهنگ کنونی استخراج نفت، طبق ارزیابی های جاری ذخیره های نفتی ایالات متحد در آغاز دهه آینده به انتها می رسد.
11- "Powell Pulls Through", Newsweek, édition européenne, 18
       novembre 2002.
12- درباره این مفهوم ها به اثر پیش گفته ام رجوع کنید.
13- کوکس همانجا ص 41. البته، مسئله عبارت از انتفاضه نخست فلسطینی است که در دسامبر 1987 براه افتاد که در آن «سنگ» های تظاهرکنندگان توده ای سلاح بسیار مهیب علیه ارتش اشغالگر اسرائیلی بود. در « انتفاضه دوم» که در سپتامبر 2000 آغاز گردید، فلسطینی ها به افسون یک رهبری دیوان سالار، در دام توسل به سلاح های گرم و سوء قصدها علیه جان غیرنظامیان افتادند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست