آیا جنگی تازه در راه است؟
نگاهی به سه گفتمان: "بیانیه یکصد و بیست نفر"، اکبر گنجی، و ناصر زراعتی!
تهمورث کیانی
•
بهترین رویکرد به خطر جنگ و حمله نظامی به ایران آن است که آن را از مواضع سیاسی خود درباره دولت ها جدا کنیم. مثلأ چگونه است کسانی که با اعدام به طور کلی مخالفند- حتی اعدام قاتلان و جنایکاران- به جنگ که قطعأ موجب کشتارهایی به مراتب بیشتر می شود از زاویه دوری یا نزدیکی خود به جمهوری اسلامی می نگرند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٨ آبان ۱٣۹۰ -
۱۹ نوامبر ۲۰۱۱
نخستین تغییری که در سیاست خارجی ایالات متحده پس از دوره ریاست جمهوری جرج بوش پیش بینی می شد،تغییر به سود دیپلماسی فعال تر در رویارویی با جمهوری اسلامی و کنار گذاشتن گزینه مشهور حمله نظامی بود. دوباره،اما، گمانه زنی درباره حمله محتمل به ایران از سوی ایالات متحده واسرائیل چنان بالا گرفته است که همه حوادث ایران را تحت الشعاع قرار داده است. براستی آیا خطر حمله ای نزدیک به ایران جدی است؟
خطر جنگ تا چه حد جدی است؟
با بررسی دقیقتر تاریخچه اختلافات ایران و ایالات متحده و حملات نظامی چند دهه اخیر اسرائیل می توان گفت که خطر حمله دست کم آنقدر جدی و نزدیک نیست که در برخی اخبار به نظر می رسد. اسرائیل هیچگاه پیش از حمله دست به هشدار های پیاپی نزده است. یکی از مهمترین تاکتیک های اسرائیل در همه این دوران غافلگیری تقریبأ مطلق بوده است. تنها ایالات متحده پیشاپیش با خبر بوده است و برای هر حمله ای چراغ سبز آن لازم بوده است(۱). ایالات متحده هنوز به مرحله ای که حمله نظامی را برای حل و فصل برنامه اتمی ایران تنها گزینه ممکن بداند،نرسیده است. بنابراین،جار و جنجال اسرائیلیها تنها لاف زدن برای جلب بیشتر توجه به برنامه اتمی ایران است. به لحاظ بین المللی هم اسرائیل در وضعیت مطلوبی نیست تا با خطر جنگ بزرگی چون حمله به ایران و اختلال در اقتصاد جهانی موجب خشم جهانیان شود. سرانجام،از نقطه نظر نظامی، نیز،اسرائیل در موقعیتی قرار ندارد که بتواند بار حمله به ایران را به تنهایی به دوش بکشد. برخلاف راکتور اتمی صدام حسین در اوسیراک و راکتور اتمی سوری ها،که اسرائیل با حملاتی غافلگیرانه هر دو را نابود کرد،مراکز هسته ای ایران بسیار پراکنده است. این پراکندگی هنگامی بیشتر جلوه می کند که دریابیم که مراکز هسته ای ایران تنها محدود به آنهایی نیست که اسرائیل مدعی است. از همه مهمتر،برخلاف سوری ها وعراقی ها، جمهوری اسلامی و تیم دانشمندان هسته ای آن هم اکنون به بخش مهمی از دانش هسته ای رسیده اند و دانش هسته ای را نمی توان بمباران کرد. بنا به برآورد کارشناسان غربی،حتی عملیات وسیع بمباران آمریکایی ها تنها دسترسی ایران به بمب هسته ای را - اگر واقعأ دنبال آن باشند- به عقب خواهند انداخت. توان به مراتب بیشتر دفاعی نیروهای مسلح ایران و خطر وارد شدن حزب الله و حماس به جنگ بر ضد اسرائیل ،نیز،عاملی دیگری است.
بنابراین،میتوان نتیجه گرفت که میزان احتمال موفقیت حمله با ریسک بسیار بزرگ آن تناسبی ندارد. دولتهای ایالات متحده و اسرائیل- خوب یا بد- دارای نظام دموکراسی بوده و باید به رأی دهندگان پاسخ هر شکست بد یا عملیات پر هزینه را بدهند. آنها دست کم بدون محاسبه دقیق همه عوامل وارد یک جنگ که بیشتر به قماری بزرگ شباهت دارد نمی شوند. هیچکدام از این دولت ها نه قصد انتقام گیری دارند و نه انگیزه های- مثلأ - ایدولوژیک تا محاسبه دقیق سود و زیان را در کار نکنند. همین عامل هم اکنون دست اروپایی ها و آمریکائی ها را در حمله ای مشابه حمله به لیبی،به سوریه،که هدفی به مراتب آسان تر از ایران است،بسته است. همچنین،اسرائیل و ایالات متحده به خوبی می دانند که آژانس بین المللی انرژی اتمی سند تعیین کننده ای کشف نکرده است که بتوان به طور قاطع از آن نتیجه گرفت جمهوری اسلامی قصد ساخت سلاح اتمی دارد. همچنین آنها به خوبی می دانند جمهوری اسلامی حتی در صورت ساخت سلاح،خطری محتوم یا غیر قابل پیشگیری برای موجودیت اسرائیل نیست تا برای جلوگیری از آن دست به ریسک بزرگ حمله زنند. تجربه های پرهزینه و همچنان نا معلوم- از منظر سود و زیان- عراق و افغانستان،فقدان جنبش سیاسی خواهان مداخله خارجی در ایران- از نوعی که در لیبی و سوریه است- وضعیت اقتصاد جهانی و قدرت ایران درمتلاطم کردن شدید بازار جهانی انرژی،نیز،از دیگر عوامل فرعی هستند که باز هم خطر حمله به ایران را به شدت کاهش می دهند.
اما چرا این همه تهدید جنگ و حمله نظامی در صدر اخبار است؟
عوامل گوناگونی موجب شده است که دوباره خطر جنگ محتمل به نظر آید یا دست کم در صدر اخبار قرار گیرد. نخست،ایالات متحده به شدت از سوی برخی کشورهای خاورمیانه تحت فشار قرار گرفته است تا در ازای خروج از عراق و افغانستان که موجب قرار گرفتن ایران در موقعیت بهتری می گردد دست به کاری زند. تهدید دائم ایران و افزایش خطر جنگ موجب می گردد تا ایران در موضع دفاعی قرار گرفته و درباره عراق و افغانستان آسان تر با شرایط ایالات متحده کنار آید. همچنین،موجب تشویق و تقویت برخی از گروههای سیاسی عراقی مخالف ایران می گردد تا در هر مناقشه محتمل جنگ قدرت،احساس امنیت بیشتری کرده و موضع بهتری بدست آرند. در عرصه داخلی،نیز،دولت باراک اوباما از سوی رقبای جمهوریخواه خود در فشار است که با ترک زودهنگام عراق و سپس افغانستان بیش از پیش به ایران باج می دهد و زمینه را برای نفوذ آن کشور مهیا می کند. آقای کیگان،از معماران تئوری افزایش حضور نظامی در عراق در دوره جرج بوش،به شدت در برابر خطر خروج از عراق و تبعات آن که به سود ایران است هشدار داده است و آن را دارای پی آمدهایی به مراتب بیشتر از شکست ویتنام ارزیابی کرده است. مبارزات انتخاباتی شروع شده است وافزایش نارضایتی بخشی از جامعه یهودیان از سیاست خاورمیانه ای باراک اوباما،خاصه درباره اختلاف فلسطین و اسرائیل،که از مهمترین پشتیبانان او در انتخابات پیشین بودند، موجب شده است تا دولت کنونی خود را در موقعیت دشوارتری ببیند. با افزایش تهدید ایران، دولت اوباما هم به منتقدین داخلی نشان خواهد داد که سیاستی جدی در جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته ای دارد و هم می تواند موجب کاهش مخالفت روسیه و چین با افزایش فشار بر ایران گردد.
دوم،موضع و هدف اسرائیل،اما، با ایالات متحده متفاوت است. اسرائیل به درستی افزایش قدرت نظامی ایران و دستیابی آن به تکنولوژی هسته ای،و بدتر از آن به سلاح هسته ای را،به منزله تضعیف استزاتژیک خود می داند. اسرائیل هنوز به صلحی پایدار با اعراب دست نیافته است و برتری استراتژیک نظامی یکی از مهمترین کارت های او در هر گونه مذاکره نهایی خواهد بود. از دست دادن این کارت به سود کشوری که گاه و بیگاه به طور غیر رسمی دست به تهدید اسرائیل می زند و دست کم موجودیت آن کشور را به رسمیت نمی شناسد نه تنها موجب تضعیف آن خواهد شد بلکه می تواند موجب مهاجرت یهودیان از آن کشور شود. بنابراین،برای اسرائیل ممانعت از دستیابی ایران به تکنولوژی هسته ای بسیار اهمیت دارد. آنها با تهدید ایران در صددند به دولت های قدرتمند جهانی بگویند اگر می خواهید ما موجب جنگی پر خطر برای همه جهان نشویم،دست کم خود کاری کنید.
سوم،تلاش مجتمع عظیم صنایع نظامی در ایالات متحده - که دارای یکی از بزرگ ترین لابی ها و شبکه ای بزرگ از اتاق های فکر و تئوری سازی است- را نباید دست کم گرفت (۲). لابی این مجتمع در صدد است تا با پایان گرفتن خطر القاعده،جنگ سرد کوچکی ایجاد کند که دریک سو جمهوری اسلامی و در سوی دیگر کشورهای کوچک خلیج فارس به پشتبانی ایالات متحده صف آرایی کنند. ثروت بادآورده این کشورهاهم بهترین منبع تامین خرید سلاح است. هر کدام ازاین کشورها در چند سال گذشته دست به خرید های نجومی زده اند که هیچ تناسبی با اندازه آنها ندارد (٣). بنابراین،دامن زدن به خطر جنگ و افزایش خطر ایران- و حتی تلاش برای ایجاد یک جنگ محدود- به افزایش فروش سلاح منجر می شود.این لابی برای افزایش فروش داخلی همواره خطر چین و روسیه را بزرگتر می نمایانند. بحران اقتصادی در غرب،اما، موجب شده است تا دولت ایالات متحده برای نخستین بار دست به کاهش بودجه نظامی خود بزند وهمین بر اهمیت افزایش بازارهای خارجی به مراتب افزوده است (۴). برخی اتاق های فکر ماههاست بر تنظیم "سیاست دربرگیری و محاصره" تازه ای تأکید می کنند که بر اساس آن باید به جای حمله به ایران با تقویت شدید نظامی همسایگانش با توسعه و نفوذ آن مقابله کرد (۵).
با اینهمه،اما، نمی توان خطر جنگ را بکلی نادیده گرفت. با فقدان کامل کانال ارتباطی بین ارتشهای ایران و ایالات متحده در خلیج فارس،و تهدیدات دائمی سیاستمداران دو طرف بر ضد یکدیگر،هر جرقه کوچکی می تواند هر دو کشور را در آستانه یک جنگ ویرانگر قرار دهد. بنابراین،بسا سوء تفاهم کوچکی یک طرف را در موضعی قرار دهد که برای حفظ آبرو دست به عملیاتی زند و ناخواسته موجب جنگی بزرگ شود. شاید هشدار برخی از ایرانیان در برابر خطر جنگ گفتگو درباره آن به همین سبب است.
"جامعه بین المللی"،"دخالت بشر دوستانه"، و جنبش های دموکراتیک
نظرات مختلفی در رویارویی با جنگ از سوی فعالان ایرانی ابراز شده است. از لابلای این نظرات،اما،سه گفتمان نمایان تر است:
نظریه اکبر گنجی ،او بر نکته بسیار مهم و لازمی دست گذاشته ودر برابر آمیخته شدن و آشفته شدن مرز مبارزات دموکراسی خواهانه و تکیه بر جامعه مدنی بومی با مداخلات سیاسی دول خارجی- که اغلب بر اساس ملاحظات و منافع ملی و استراتژیک آنهاست- هشدار داده است. او به درستی تأکید می کند باید بین دولت های غربی و جامعه بین المللی تفکیک قائل شد. دولت های غربی گاه اغلب سیاستی با معیار دوگانه را دنبال می کنند. او همچنین به درستی می گوید نباید به سبب مخالفت با سیاستهای جمهوری اسلامی یا به سبب آنکه این دولت در تلاش برای تکنولوژی هسته ای است،در برابر تهدیدات نظامی برخی قدرتهای خارجی، بی دلیل جمهوری اسلامی را به جنگ طلبی و تحریک متهم کرد. اکبر گنجی،اما،با عمده کردن اسرائیل در دفاع از نظر خود،رهیافت نادرستی را بر گزیده است. اسرائیل و زرادخانه هسته ای آن می تواند نشانه ای از استاندارد دوگانه غرب باشد، اسرائیل،اما،عضو آژانس نیست تا به آن متعهد باشد. این،البته، به این معنا نیست که چون ایران عضو آن است،می باید مورد حمله قرار بگیرد. اگر چه دولت اسرائیل با اهداف سیاسی خاصی در باره خطر ایران مبالغه می کنند،او،اما،کشوری مینیاتوری است و یهودیان بنا به تجارب تاریخی از جمله هولوکاست هر گونه تهدید و یهودی ستیزی را جدی می گیرند. دولت اسرائیل برای آرام کردن بخشی از مردم خود دست به تبلیغ می زند. اکبر گنجی با بیش از اندازه برجسته کردن اسرائیل و مشروط کردن موضع گیری فعالان ایرانی درباره خطر جنگ به موضع گیری درباره زرادخانه اسرائیل،تنها موجب اختلاف و بحثهای دراز دامن خواهد شد. در عرصه بین اللمی،نیز،این نظریه موثر و عملی نیست. جای مسئله اسرائیل در کنفرانس های بین المللی درباره خلع سلاح است و دولت ایران می تواند بر زرداخانه اسرائیل تأکید کند.
از دیگر سو،اکبر گنجی به درستی به اهداف استراتژیک غربی ها برای مداخله در لیبی و سوء استفاده از قطعنامه سازمان ملل اشاره می کند . این سوء استفاده هم اکنون موجب بدگمانی بسیاری از کشورها،و موجب مخالفت قاطع تر چین و روسیه در صدور قطعنامه ای به سود معترضین سوری شده و آثار منفی آن در بی اعتبار کردن سازمان ملل در برابر ناتو به مراتب بیش از فواید آن است. آیا درست است چند قدرت غربی - حتی نه همه اتحادیه اروپا- هر جا سازمان ملل برخلاف میل آنها کاری کرد مانع از اجرای آن شوند و هر جا سازمان ملل با آنها همراهی نکرد،ناتو را جایگزین آن کنند؟ گنجی،اما،در تشبیه وضعیت ایران به لیبی و متهم کردن کشورهای غربی برای لیبیایزه کردن ایران مبالغه می کند. نمی توان بر اساس گمان و فانتزی،یا بر اساس علائق پنهانی برخی از فعالان سیاسی به مداخله غرب،و یا سخنان وزیر خارجه ایالات متحده در یک برنامه خبری،به نتیجه گیری های قطعی دست زد.
"بیانیه بیش از یک صد و بیست نفر" در مخالفت با جنگ،اما، مبهم،دوپهلو،و نارسا است. نخست، این بیانیه مبهم است چون معلوم نمی کند منظور آن از "جامعه جهانی" و "استفاده از ظرفیت" آن چیست. آیا جامعه جهانی همان سازمان ملل است؟ آیا ناتو یا چند کشور قدرتمند غربی است؟ یا مراد سازمان های حقوق بشری و انواع ان جی او های مستقل است؟ آیا مراکز دانشگاهی و جامعه مدنی این کشورها مراد است که اغلب با راهپیمایی بر ضد جنگ و دخالت خارجی مخالفت کرده اند یا سیاستمداران؟ مثلأ رئیس کمیسون سیاست خارجی کنگره ایالات متحده که با صداقت در برابر درخواست کمک برخی از فعالان حقوق بشر رواندایی در گرماگرم قتل عام بزرگ روندا- که خود را دوستان ایالات متحده معرفی کرده بودند- پاسخ داد: "ما دوست و دشمن نداریم. ما تنها منافع ملی و استراتژیک داریم. متأسفانه باید به شما بگویم ما در رواندا چنین منافعی نداریم که موجب دخالت شود". یا مراد برخی اتاق های فکر خاص و محافل تئوری سازوابسته به دولت ها و کمپانی های بزرگ است نه گروههای مستقل و جامعه مدنی این کشورها؟ یا مراد اتحادیه عرب کنونی است که ظاهرأ از خواب زمستانی- خوابی که نیم قرن طول کشید- بیدار شده و وانمد می کند به چیزی به نام مردم باور یافته است؟ اتحادیه ای که در برابر جنبش مصر،تونس،و بحرین- که از قضا همگانی ترین و صلح آمیز ترین جنبش های عربی بوده اند- خفقان گرفته بود و پس از آن نیز به دیکتاتور تونس پناه داده است؟ وسالهاست در برابر نشل کشی سیاهان بدست دولت سودان،یکی از اعضای این اتحادیه، سکوت کرده است. یا کانادا است که به میلیاردهای تونسی پناهندگی داده و به درخواست دولت تونس وقعی نمی گذارد. یا شاید دولت فرانسه که در آغاز خیزش تونس محموله بزرگی از سلاح ضد شورش برای دولت بن علی فرستاد. آیا مردم عرب- که یک نمونه آن اجتماعات میلیونی در میدان تحریر مصر بود- جامعه جهانی اند یا دولت های عربی؟ مانند دولت قطر ،که هم با خالد مشعل و شیخ قرضاوی،و ابوبلحاج،از فعالان القاعده لیبیایی،دوست است- و اخیرأ قرار است دفتری هم به طالبان دهد- و هم میزبان بزرگترین پایگاه هوایی ایالات متحده است و تا دیروز هم دوست نزدیک خانواده اسد و بزرگترین سرمایه گذار در سوریه بود؟
بنابراین واژه "جامعه بین الملل" و "ظرفیت" آن واژه هایی بسیار مبهم و چند پهلو هستند. فراموش نکنیم که در اوج عصر روشنگری و انقلابات قرن ۱٨ و ۱۹ اروپا که موجب گسترش مفاهیمی مانند حقوق بشر و بسیاری از مفاهیم ارزشمند دیگر از سوی روشنفکران جوامع غربی در جهان و منجر به لغو برده داری شد،به رغم آن نتایج ارزشمند،در همان زمان دولت های غربی برخلاف جریان حاکم بر روشنفکران آن قاره، بیرحمانه ترین سیاست های استعماری را داشتند. برده داری در اروپا لغو شد،اما به شکلی بدتر از سوی حاکمان محلی دست نشانده در افریقا تداوم یافت. از قضاء،بیرحمانه ترین سیاست ها از سوی دولت فرانسه - که خود مرکز اصلی نشر و زایش ایده های حقوق بشر و آزادی و مساوات بود- در هایئتی و رواندا اعمال میشد.
دوم،چگونه می توان از "ظرفیت جامعه جهانی" سود جست؟ هنگامیکه چشم اسفندیارجامعه ما و همه جوامع مشابه ضعف آشکار جامعه مدنی است، روشن کردن چگونی " استفاده از ظرفیت جامعه جهانی" و تبین دقیق و بی ابهام "جامعه جهانی" اهمیتی دو چندان می یابد. بیم آن میرود این همه تکیه و اعتماد به این نوع از "جامعه جهانی" در صورت توافقات جمهوری اسلامی با "جامعه جهانی" نه تنها موجب فرو رفتن مدافعان این نظر در کمای سیاسی شود،بلکه به جنبش اصلاحات دموکراتیک ایران آسیب جدی زند. بی سبب نیست که سیاست کانون هایی نظیر "جرس" (نشریه جنبش راه سبز) درتلاش برای روی پای خود ایستادن و مدد رسانی از ایرانی ها- حتی در صورت ناکامی های نخست- درست است و باید موجب تقلید و قدردانی قرار گیرد. تشکیل و تقویت جامعه مدنی و نهادهای بومی، مهمترین راه جلوگیری از جنگ، و تضمین آن است که کمک محتمل "جامعه جهانی" و "ظرفیت" آن موجب از چاله درآمدن و به چاه افتادن نگردد. ابهام دیگر بیانیه درباره "تئوری های دوران جنگ سرد و امپریالیسم" است. اخیرأ رسم شده است عده ای هر صدای منتقد خود را اگر نتوانند صدای مأموران سابق و دوستان جمهوری اسلامی بنامند، آنها را استالینیست متأثر از جنگ سرد می نامند. بگذریم که این شیوه خود چقدر استالینی است،واقعیت،اما،این است که تقریبأ تمام نظریاتی که بر سیاست تازه دولت های غربی، خاصه سیاست "مداخله بشر دوستانه" برای جلوگیری از دگرگونی در توازن قوای جهانی، تأکید دارند،از سوی نظریه پردازان لیبرال غربی و مومن به کاپیتالیسم طرح شده اند. تئوری امپریالیسم در دهه های اخیر هم یک نظر صرفأ لنینی نیست. تنها کافی است یکی از کتابهای درسی دانشگااهای غربی را باز کرده و به مباحث سیاسی تازه و نظریه پردازان آن توجه کرد.
سرانجام، "بیانیه یک صد و بیست نفر" دو پهلو است. این بیانیه، بدون سند همه جنگ طلبی را به جمهوری اسلامی نسبت داده و تنها دلیلی که ارائه داده پافشاری جمهوری اسلامی بر برنامه اتمی خود است. "ما تداوم بن بست کنونی، بلند پروازی هسته ای و قدرت نمایی تو خالی حکومت را زمینه ساز افزایش برخورد نظامی محتمل در آینده می دانیم. جمهوری اسلامی تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی بشمار می آید". براستی اگر جمهوری اسلامی تهدیدی برای صلح و ثبات جهانی است چرا با حمله پیشگیرانه "جامعه جهانی" (یعنی ناتو) برای رفع خطر مخالفت کنیم؟ این ادعا از ادعای کنونی دولت ایالات متحده- که یک طرف این دعوا است- هم یک جانبه تر است. هم اتحادیه اروپا و هم سازمان ملل و شورای آژانس تنها به ابهامات و احتمالاتی در برنامه ایران اشاره کرده اند. رئیس آژانس دعوت رسمی ایران را برای بازدید رد کرده بوده است. حتی ایالات متحده هم در گفتگوهای رسمی - نه در تبلیغات انتخاباتی- چنین درباره "تهدید" ایران سخن نمی گوید. ادعای دخالت ایران در عراق و افغانستان- که بنا به منابع آمریکایی - وسعت و اندازه آن هم معلوم نیست،نیز،نمی تواند موجب حمله به ایران گردد. بنا به منابع اطلاعاتی ایالات متحده، پاکستان مهمترین پشتیبان طالبان و ناامنی در افغانستان است و هزینه آن هم اغلب از برخی کشورهای عربی تآمین می شود. بنا به همین منابع،در عراق نیز برخی کشورهای عربی در پشت اغلب حوادث و کشتارهای چند ساله اخیر بوده اند. ایران،البته،هم در عراق و هم در افغانستان دخالت می کندو از برخی گروهها در برابر دیگری پشتیبانی می کند. کدام کشور مهم منطقه ای یا جهانی چنین نمی کند؟ بنابراین،نه آژانس اتمی اعلام کرده است برنامه اتمی ایران نظامی است،و نه می توان به سبب این برنامه یا ابهامات آن یا دخالت ایران در عراق،ایران را مسبب جنگ نامید. همچنانکه نمی توان و نباید به سبب دخالت پاکستان در افغانستان یا حتی دخالت رسمی عربستان سعودی در بحرین آنها را مسئول حمله کشوری به خود معرفی کرد.
"جامعه جهانی نیز باید آگاه باشد که هر گونه اقدامی که منجر به نقض تمامیت ارضی و منافع ملی کشور ایران گردد باعث بالا رفتن مشروعیت سرکوب نیروهای آزادی خواه در ایران خواهد شد و گفتمان صلحطلب را تضعیف می کند". از این دوپهلو تر نمی توان سخن گفت. گویی در صورت حمله، قصد حمله کنندگان تنها صدور دموکراسی و تقویت آن است که درباره خطر تضعیف آن به حمله کنندگان هشدار می دهند. واژه های"تمامیت ارضی و منافع ملی" هم واژه هایی دیپلماتیک و بسیار مبهم و چند پهلو هستند. بیانیه ،اما،درباره اینکه قوانین "جامعه بین المللی" و منشور سازمان ملل به هیچ کشوری یا پیمان نظامی اجازه نمی دهد با ادعای سلاح اتمی - درست یا نادرست- دخالت مبهم در کشوری دیگر- عراق یا افغانستان- کشور ثالثی را مورد حمله قرار دهد،ساکت است. حتی برای اخراج عراق از کویت دولت کویت نخست درخواست رسمی کرد و سازمان ملل پذیرفت. عراق و افغانستان هر دو دارای دولت هستند و می توانند از سازمان ملل بخواهند تا در برابر هر دخالت خارجی به مدد آنها آیند. بیانیه در واقع خود به منشور سازمان ملل بی توجه بوده و - شاید ناخواسته و ناآگاهانه- از دکترین نظامی "حمله پیشگیرانه" جرج بوش، که از قضا مورد مخالفت بخش بزرگ جامعه بین المللی - به معنای رسمی آن - و افکار عمومی و جامعه مدنی بین المللی قرار گرفت،حمایت کرده است. ابهام و دو پهلو بودن این بیانیه شاید به سبب کنار هم قرار گرفتن دو گروه با دیدگاهی متفاوت باشد. برخلاف اغلب آنها، تنی چند از امضاء کنندگان درآغاز حمله به عراق با ابراز خوشحالی از دیدن "رژه تانک های آمریکایی در بغداد و له کردن سربازان عراقی" از آمادگی خود برای همکاری با وزارت دفاع ایالات متحده برای حمله به ایران سخن گفتند.
گفتمان ناصر زراعتی،
به نظر نگارنده،اما، بهترین رویکرد به خطر جنگ و حمله نظامی به ایران آن است که آن را از مواضع سیاسی خود درباره دولت ها جدا کنیم. همان رویکرد که در نوشته آقای ناصر زراعتی بیان شده است. مثلأ چگونه است کسانی که با اعدام به طور کلی مخالفند- حتی اعدام قاتلان و جنایکاران- به جنگ که قطعأ موجب کشتارهایی به مراتب بیشتر می شود از زاویه دوری یا نزدیکی خود به جمهوری اسلامی می نگرند؟ یا چگونه می توان با به هم بافتن پندار،حقیقت،و شایعه کوشید تا در صورت تحقق جنگ،جمهوری اسلامی را مسئول آن معرفی کرد؟ یا آرزومندانه خواستار یک جنگ تر و تمیز که تنها "بدها" را از میان بردارد، شد و با فرافکنی از موضع صریح و بی ابهام در برابر ابلیس جنگ طفره رفت؟ چرا مانند میلیونها انسان در سراسر جهان با جنگ صرفأ به سبب آنکه جنگ است و تباهی می آورد و هیچگاه هم در اشکال تجاوزکارانه آن موجب حاکمیت قانون و دموکراسی نشده و نخواهد شد مخالفت نکنیم؟ این همان گردابی است که افتادن در آن- به قول مسعود بهنود- مخالفت با جنگ را هم به صحنه حسادت و دو دستگی و طعنه زنی به هم بدل خواهد ساخت. چه دلیلی برای مخالفت با حمله نظامی و جنگ از خود جنگ بهتر است؟
تهمورث کیانی،سیاتل (ایالات متحده)،بیست و هفتم آبان ماه ۱٣۹۰
پانوشت:
۱) تجربه تلخ اسرائیل در حمله برای تصرف کانال سوئز به همراهی فرانسه و بریتانیا،پس از ملی شدن آن به دست جمال عبدالناصر،موجب عبرت اسرائیل شد. آن حمله بدون موافقت دولت آیزنهاور ،منجر به شکست کامل و تقویت شدید مواضع ناصر گشت. اگر چه تاریخ نویسان شوروی کوشیدند اعتبار آن شکست را به پشتیبانی اتحاد شوروی از اعراب نسبت دهند،و اقعیت،اما، برخلاف آن است. روسها تنها از آب گل آلود ماهی گرفتند و هنگامی وارد میدان شدند که دریافتند آمریکائی ها مخالف حمله هستند.
۲) برای یادآوری آنانی که هر سخنی درباره امپریالیسم و توسعه طلبی و غیره را سخنان استالینیست ها و دوران جنگ سرد معرفی می کنند باید گفت ترسیم بزرگی و هشدار در برابر خطر آینده این شبکه برای دموکراسی لیبرال ایالات متحده و نفوذ آن،نخستین بار توسط آیزنهاور- یک رئیس جمهوری با سابقه نظامی و جمهوریخواه- مطرح شد و پس از آن همواره فصلی از کتابهای مربوط به سیاست و قدرت در ایالات متحده را به خود اختصاص داده است
٣) رامی خوری تحلیل گر لبنانی- او هم یک لیبرال سرشناس است- می گوید: با وجودیکه این کشورها تجربه کرده اند که این سلاح ها در صورت واقعی بودن خطر ایران نیز سودی برای آنها ندارد و همچنانکه نتوانست از کویت و عربستان در برابر ارتش عراق محافظت کند اما همچنان به افرایش خرید ها ادامه می دهند.
۴)به یکی از دهها خبر افزایش فروش سلاح که در هفته های اخیر در لابلای خطر حمله نظامی به ایران کمتر مورد توجه قرار می گیرد دقت کنید: "نشریه وال استریت ژورنال، طی گزارشی مدعی شد که آمریکا با فروش بمبهای ویژه، کشورهای پیرامون خلیج فارس را آمادهی مقابله با ایران میکند. امارات متحدهی عربی، از جملهی این کشورهاست که قرار است بهزودی قرارداد خرید ۴۹۰۰ بمب ویژهی ساخت بوئینگ را امضا کند" (به نقل از جرس ۲٣ آبان ماه).
۵) دکترین "محاصره و در برگیری" به جای رویارویی مستقیم نظامی برای نخستین بار توسط جرج کنان-از طراحان برجسته سیاست خارجی ایالات متحده در دو دهه نخست پس از جنگ جهانی دوم- برای مقابله با گسترش اتحاد شوروی پی ریزی شد.
توضیح نویسنده:
در پاسخ چند ای-میل دوستان یک توضیح را لام می بینم. منظور نگارنده از بیانیه بیش از یکصد نفر همان بیانیه ای است که با عنوان "بیانیه جمعی از فعالان سیاسی، مدنی، دانشجویی، دانشگاهی و روزنامه نگاران در مخالفت فعال با جنگ" و در روز 22 بهمن در "گویا نیوز" منتشر شده است. در واقع نقد همان بیانیه ای است که خانم سهیلا و حدتی هم آن را نقد کرده اند.
|