قلب هایی که خود را در آتش شستند!
«در رثای بزرگترین دریاچه شور جهان»
علی حامد ایمان
•
روزی از روزها تو خواهی رسید به آب، و نیز به باران و در آغوش خواهی کشید این الهه زیبای آسمانی را. تو خواهی رسید به آب و به باران و بار دیگر مردم سرزمین من خود را غسل خواهند داد با آبهای شور تو. ولی فراموش نکن! فراموش نکن آنهایی را که برای رویاهای تو خود را غسل دادند با شعله های آتش آتشفشان های این سرزمین
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۹ آذر ۱٣۹۰ -
٣۰ نوامبر ۲۰۱۱
باران! آب! آزادی! آرزوهای دریغ شده از من، از سرزمین من، و از ملت من. دریغ کردند از من باران را، از تو آب را، و از ما آزادی را. محروم شدیم از همه چیز. همه چیز را از ما محروم کردند و دریغ داشتند از ما همه چیز را. و اکنون تنها مانده ایم. اکنون همگی تنها مانده ایم و بایستی که تقسیم کنیم این تنهایی را تا حوصله این خدایان سر برود.
آه تو ای دریاچه! تو ای دریاچه ارومیه! دریاچه ای که اکنون به عزا نشسته ای. ما نیز در عزا هستیم، اگرچه به مانند تو سیاه نپوشیده ایم. سالهاست که در عزاییم، سالهاست. سالهاست که چشمانمان می گریند و همچون چشمان تو آبی برای آنان باقی نمانده است. می دانم که چه می کشی و می دانم که چه زجری را متحمل می شوی. درست به همین خاطراست که به پا خاستیم، به پا خاستیم از آنجایی که نشسته بودیم. به پا خاستیم با پاهایی که به زمین میخکوب شده بودند و فریاد برآوردیم با دهانهایی که دوخته شده بودند. همه چیز را از ما دریغ داشتند همچنان که دریغ داشتند از تو آب را، اما ما هنوز هم با چشمانی گریان می خندیم و با قلبی زخمی عشق می ورزیم.
اکنون تو ای دریاچه ارومیه باید که یاد بگیری! یاد بگیری خیلی از چیزها را. باید یاد بگیری که چگونه می توان بدون چشم گرییست و بدون آب جاری شد. یاد بگیر تو ای دریاچه! یاد بگیر چگونه ایستادن را در زمانی که خدایان زمینی بر تو می شورند. یاد بگیر از ارک، از این نماد ایستادگی. به ارک بنگر. به ارکی که ایستاد در آن زمانی که کسی یارای ایستادگی در برابر خشم استبداد را نداشت. او ایستاد آن هم زمانی که دستی نبود که به سویش دراز شود. به چشمان ارک بنگر تو ای دریاچه ارومیه! به چشمهایی که خون می گریند در درون. به آراز بنگر تو ای دریاچه شور! به آرازی که یک قرن سنگینی جدایی را بر دوش خود می کشد. بنگر به سهند و سبلان! به این دو آتشفشانی که شعله های آتش را در خود حبس کرده اند و در درون می سوزند. و به چشمان زیبای فیروزه ای این سرزمین بنگر که بر این همه درد و رنج، به آرامی می نگرد و به تاریخ روایت می کند.
بنگر به این همه و یاد بگیر درس استقامت را. یاد بگیر که چگونه می ایستند بدون پا و چگونه مبارزه می کنند بدون دست. چرا که هنوز خیلی از چیزها است که باید برای به دست آوردن آنها ایستاد و مبارزه کرد. یاد بگیر این همه ایستادگی را از ارک، از آراز، از سبلان و از چشمان فیروزه ای سرزمین من که یک عمر بر این همه ستم نِگریستند و نَگریستند. یاد بگیر ایستادگی را از سرزمین من و از مردم من.
چهره ات در غباری از نمک ناپیداست ولی در سکوت پریشان موجهایت رویای دور و درازی می بینم، رویاهایی که رودهای خروشان در آن جاریست، رودهای خروشانی چون آراز. بنگر بر این همه رویاها و به آنها بیندیش، اگرچه آبی نیز برای غسل تعمید مردم من نداری. مهم نیست. مهم نیست چرا که مردم سرزمین من عادت دارند که بشویند قلب های خود را در شعله های آتش و غسل دهند قلبهای خود را در درون آتش.
آه تو ای دریاچه! تو ای دریاچه شور! روزی از روزها تو خواهی رسید به آب، و نیز به باران و در آغوش خواهی کشید این الهه زیبای آسمانی را. تو خواهی رسید به آب و به باران و بار دیگر مردم سرزمین من خود را غسل خواهند داد با آبهای شور تو. ولی فراموش نکن! فراموش نکن آنهایی را که برای رویاهای تو خود را غسل دادند با شعله های آتش آتشفشان های این سرزمین. فراموش نکن قلب هایی را که به خاطر تو شستند خود را در آتش. فراموش نکن! فراموش نکن تو ای دریاچه شور که جهان فقط به خاطر این قلب هاست که پرده از عظمت خود برمی دارد و زیباییهای خود را نشان می دهد، زیبایی هایی چون آزادی، چون آب، و چون باران.
|