یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اپوزیسیون جمهوری اسلامی و اتحاد نیروها - ۳
پاسخ های محمدرضا شالگونی به پرسش های احمد مرادی


• ما ناگزیریم به طور هم زمان، در هر دو جبهه رویارویی علیه رژیم مبارزه کنیم. تنها از این طریق است که می توان شورش توده ای بزرگ و قابل دوامی را علیه رژیم سازمان داد، تنها از این طریق است که می توان آلترناتیو دموکراتیک نیرومندی به وجود آورد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ آذر ۱٣۹۰ -  ۱ دسامبر ۲۰۱۱


این سلسله گفتگوها توسط آقای احمد مرادی صورت گرفته و اخبار روز در تعیین سوال ها و افراد مصاحبه شونده نقشی نداشته است.
اخبار روز


توضیح: در رابطه با مصاحبه اخیر من با برخی از فعالین سیاسی کشور تحت عنوان «اپوزیسیون و موضوع اتحاد نیروها»، برخی از دوستان مصاحبه شونده منجمله آقای محمد رضا شالگونی از مبارزان سیاسی قدیمی و تحلیل گر مسایل ایران بدلیل مشغله ذهنی و کار زیاد، ارسال پاسخهایشان با کمی تأخیر صورت گرفت که ضمن تشکر فراوان از ایشان در توجه و اهمیت و احساس مسئولیتشان، پاسخهای وی در اینجا بطور جداگانه آورده میشود.


سئوال اول من اینست که امروز چه تعریفی را میتوان از نیروی اپوزیسیون جمهوری اسلامی ( مذهبی و غیر مذهبی) ارائه داد و معیار شما در این تعریف و بشمار آوردن افراد و شخصیتها و جریانات سیاسی در طیف این اپوزیسیون چیست؟


در دوره انقلاب، من در مقاله ای از اصطلاح "اپوزیسیون" استفاده کرده بودم و کسی در انتقاد از نوشته من ، یادآوری کرد که خود همین کلمه "اپوزیسیون" یک اصطلاح بورژوایی است و آن را نشانه ای از رد پای تفکر بورژوایی در حرف های من دید. وحالا من یک بار دیگر ناگزیرم به این مفهوم "بورژوایی" برگردم: وقتی از مخالفان یک رژیم صحبت می کنیم ، باید مواظب باشیم عینیت نیروهای موجود در صحنه سیاسی مشخص کشور را نادیده نگیریم و گرنه در مالیخولیای نوعی "خود تنهایی" (solipsism) سیاسی گرفتار خواهیم شد و فقط آن چیزی را خواهیم دید که دوست داریم ببینیم.
حقیقت این است که معمولاً همه نیروهایی که با یک رژیم سیاسی مخالفت می کنند ، از یک قماش نیستند. در مورد جمهوری اسلامی نیز این قاعده صادق است و حتی می شود گفت که ناهمگونی نیروهای مخالف این رژیم چشم گیرتر از مخالفان رژیم گذشته است. بنابراین ، کسی نمی تواند با صدور جواز ، جریانی را وارد نیروهای اپوزیسیون بکند یا با عدم صدور جواز نیرویی را از آنجا بیرون کند. به عبارت دیگر ، هر جریانی که در مخالفت با موجودیت جمهوری اسلامی یا حتی در مخالفت با بعضی سیاست های آن فعالیت می کند ، خواه من و شما دوست داشته باشیم یا نه ، جزیی از نیروهای سیاسی اپوزیسیون محسوب می شود و مهم تر از آن ، در توازن نیرو در صحنه سیاسی ایران اثر می گذارد. و حتی فراتر از این ، جریان هایی که در توازن نیروی سیاسی کشور در یک دوره معین بیشترین اثرگذاری را دارند ، ضرورتاً نیروهای مردمی و مترقی نیستند. این حقیقت ساده ، لااقل در کشوری که یک انقلاب توده ای تحتِ هژمونی یک نیروی ارتجاعی را پشت سر گذاشته ، قاعدتاً برای همه باید حقیقت جا افتاده ای باشد ( که متأسفانه نیست ). فراموش نباید کرد که همین دو سال پیش اعتراضات ضد استبدادی گسترده مردم ایران ، زیر هژمونی اصلاح طلبان حکومتی شکل گرفت و مدت ها ادامه یافت ، بی آن که نیروهای مخالف موجودیت رژیم بتوانند به طور موثر آن را در جهت خواست های خودشان سمت بدهند و ادامه جنبش و گسترش دامنه توده ای آن را حفظ کنند.
توجه به عینیتِ حضور جریان های ناهمگون و ناهم ساز در اپوزیسیون ، به ما کمک می کند که چند نکته به ظاهر بدیهی را ( که معمولاً در زیر فشار سرکوب کم رنگ می شوند ) همیشه در مدّ نظر داشته باشیم:
اول این که هر جریانی را فقط به خاطر مخالفت با رژیم نمی شود یک نیروی دموکراتیک به حساب آورد. مبارزه با یک دیکتاتوری معین ، هر قدر هم با قاطعیت صورت بگیرد ، ضرورتاً به معنای مبارزه علیه هر نوع دیکتاتوری و مساوی با مبارزه برای آزادی و دموکراسی نیست.
دوم این که هر قدر دیکتاتوری خشن تر باشد ، مفهوم منفی نیز در جنبش ضد دیکتاتوری نیرومندتر می گردد. به عبارت دیگر ، مردم به جان آمده از مصیبت های دیکتاتوری ، خواه ناخواه بیشتر به آنچه نمی خواهند فکر می کنند تا به آنچه می خواهند. در نتیجه ، جریان پر زورتر و پر امکان تر در مقابله‍ی نقد با دیکتاتوری ، از نفود توده ای بیشتری نیز برخوردار می گردد. در هر جنبش ضد دیکتاتوری معمولاً عدم تناسبی وجود دارد که از برکت آن ، جریان پر زورتر و پر امکان ترِ جنبش به همه "غنائم" دست می یابد. به همین دلیل ، در جنبش ضد دیکتاتوری همیشه این خطر جدی وجود دارد که مبارزه به دموکراسی یا حتی پلورالیسم سیاسی نیانجامد.
سوم این که در مبارزه ضد دیکتاتوری معمولاً توجه به اهمیت ائتلاف و هم آهنگی میان جریان های مخالف رژیم ، تمایز برنامه ای میان آن جریان ها را کم رنگ تر می سازد و این در غالب موارد به ضرر دموکراسی و به ضرر منافع و سازمان یابی اجتماعی طبقات فرودست می انجامد.
چهارم ، با توجه به گرایش های رایج یاد شده در جنبش های ضد دیکتاتوری ، توجه به خواست و نیازهای طبقات فرو دست و بخش های تحت ستم جامعه یکی از حیاتی ترین شرایط لازم برای شکل گیری دموکراسی و جلوگیری از مصادره مبارزه ضد دیکتاتوری از طرف جریان های ناساز با دموکراسی است. برخلاف نظر شایعی که "اول رهایی از دیکتاتوری و بعد ..." را تبلیغ می کند ، تأکید بر منافع کارگران و زحمتکشان و سایر بخش های تحت ستم ، نه تنها مبارزه ضد دیکتاتوری را تضعیف نمی کند ، بلکه دامنه توده ای آن را بسیار گسترده تر و قدرت تهاجمی آن را افزون تر می سازد.

واقف هستید که امروز هیچ نیرویی در جامعه ما به تنهایی توان تبدیل شدن به یک قدرت آلترناتیو را در قبال جمهوری اسلامی ندارد. چرا بخش اعظم نیروهای اوپوزیسیون که حامل شعارها و اهداف کلی مشترکی هستند به ایجاد یک جبهه متحد و واحد اقدام نمی کنند؟ چه موانعی بر سر راه آنان قرار داشته و راه حل پیشنهادی شما چیست؟

حالا ظاهراً همه جریان های مخالف رژیم طرفدار دموکراسی اند ؛ حتی جریان هایی که در پی ایجاد جهنمی دیگر به جای جهنم جمهوری اسلامی هستند. اما آن گفته معروف ( استاندال ) را نباید فراموش کرد که کلمات همیشه برای بیان مقاصد نیست ، گاهی برای پوشاندن آن است. متأسفانه در سیاست ، مخصوصاً هنگامی که جریان های سیاسی "وعده سرخرمن" می دهند ، نقش کلمات در پوشاندن مقاصد تقریباً عمومیت پیدا می کند. حتی خمینی قبل از سوار شدن بر "خر مراد" ، در پاریس حرف هایی زد که بعدها گفت از آنها "استغفار" می کند! گذشته از این ، شکل گیری آلترناتیو سیاسی معمولاً با انتشار یک پلاتفرم سیاسی جذاب شروع نمی شود ، بلکه با برخاستن حرکات های مردمی و دوام و گسترش دامنه آنها معنا پیدا می کند. مثلاً کافی است به نقطه شروع انقلاب های عرب نگاه کنیم که همین حالا در برابر چشم همه مان جریان دارند. هیچ کدام از این انقلاب ها با انتشار یک پلاتفرم شروع نشده اند و در هیچ کدام از آنها ، آلترناتیوها با انتشار پلاتفرم ها شکل نخواهند گرفت. پلاتفرم ها معمولاً هنگامی اهمیت پیدا می کنند که به پرچم جنبشی نیرومند و واقعی تبدیل بشوند. به عبارت دیگر اول حرکت است و بعد پلاتفرم ، نه بالعکس. مطلقاً قصدِ کم اهمیت نشان دادن پلاتفرم ها را ندارم ، بلکه فقط می خواهم یادآوری کنم که پلاتفرم ها در صورتی می توانند تعیین کننده شوند که با جنبش مردم گره بخورند. در اوایل سال ۱۳۵۷ کی فکر می کرد پلاتفرم "ولایت فقیه" در انقلاب ایران از میان همه پلاتفرم های دیگر جلوتر بیفتد و این مصیبت ها را بر سر ما بیاورد؟ حالا هم مسأله اصلی ما چگونگی شکل گیری جنبش های توده ای است. وقتی این ها را داشته باشیم ، پلاتفرم ها نیز به سرعت شکل می گیرند و جریان های مختلف پلاتفرم های شان را پیدا می کنند. پس باید دید جنبش های اعتراضی کشور ما چرا تاکنون نتوانسته اند دوام ، دامنه و عمق توده ای لازم برای طرح یک پلاتفرم دموکراتیک پرنفوذ پیدا بکنند؟ به نظر من ، پاسخ این سوال را باید در ویژگی های جمهوری اسلامی جستجو کنیم. زیرا جنبش های مردمی بدون خنثی کردن قدرت سرکوب و قدرت مانوور دیکتاتوری حاکم نمی توانند پا بگیرند و نیرومندتر شوند. جمهوری اسلامی هر چند یک دیکتاتوری واپسگرای مذهبی است که سرکوب مدنی بسیار گسترده ای را هم بر سرکوب سیاسی خشن افزوده و با مداخله دائمی و روزمره در حتی خصوصی ترین جنبه های زندگی مردم ، اکثریت قاطع مردم را علیه خود بر می انگیزاند ، اما تاکنون توانسته است از نزدیک شدن جریان های گوناگون نارضایی مردم به هم دیگر جلوگیری کند. این کار از چند طریق صورت میگیرد:
۱ - جمهوری اسلامی همیشه کوشیده میان دو شاخه اصلی نارضایی های توده ای مردم ، یعنی نارضایی های مدنی یا فرهنگی با نارضایی های طبقاتی ، عایق ایجاد کند و همگرایی آنها را ناممکن یا دست کم بسیار دشوار سازد. تناقض اصلی انقلاب ۱۳۵۷ این بود که یک نیروی کاملاً ارتجاعی و در ضدیت آشکار با حق حاکمیت مردم ، در رهبری یک انقلاب کاملاً توده ای قرار گرفت و جمهوری اسلامی که از بطن آن انقلاب بیرون آمد ، همزمان هم محصول پیروزی انقلاب مردم بود و هم خفه کننده‍ی آن. به عبارت دیگر ، انقلاب درست هنگامی که دیکتاتوری شاهنشاهی را برانداخت ، جریانی را به قدرت رساند که در پی یک دیکتاتوری دیگر و حتی خشن تر بود. این دیکتاتوری خشن تر ، از همان آغاز با دفاع از اجرای قوانین عهد بوقی شریعت ، بخش بزرگی از مردم ( یا دست کم نیمی از جمعیت کشور را ) وحشت زده کرد. نبوغ تاکتیکی خمینی در این بود که بلافاصله دریافت که رویارویی همه جانبه با مردم می تواند روند شکل گیری حکومت اسلامی را مختل کند و بنابراین با عقب نشینی هایی در رویارویی های طبقاتی ، همه نیروی خود را در رویارویی های فرهنگی با اقشار مدرن جامعه ( یعنی سنگرهای زندگی عرفی ) متمرکز کرد. از این طریق بود که او توانست اولاً همه جریان های مخالف حاکمیت فقه بر زندگی اجتماعی را قلع و قمع کند ؛ ثانیاً با ایجاد تفرقه در میان جریان های چپ ، به دفاع موثر از پلاتفرم سوسیالیستی در مقیاس توده ای ضربه فلج کننده ای وارد سازد ؛ ثالثاً نخستین مرحله شکل گیری حکومت اسلامی را با موفقیت پیش ببرد. بعد از آن پیروزی رهبران جمهوری اسلامی همیشه سعی کرده اند از به هم پیوستن نارضایی های فرهنگی با نارضایی های طبقاتی مردم جلوگیری بکنند ؛ البته بی آن که دیگر احتیاجی به عقب نشینی در جبهه رویارویی های طبقاتی داشته باشند.
۲ - جمهوری اسلامی همچنین همیشه کوشیده است از خطر مداخله قدرت های خارجی ، برای مرعوب کردن و پراکنده کردن مخالفان اش بهره برداری کند. نخستین تجربه‍ی آزمودن این تاکتیک نیز به دوره انقلاب بر می گردد: فراموش نباید بکنیم که خمینی با حمایت از اشغال سفارت امریکا به وسیله "دانشجویان پیرو خط امام" ، حتی بعضی از پیرامونیان نزدیک خود را نیز غافلگیر ساخت و آن را "انقلاب دوم" و "انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول" نامید. آن تاکتیک کاملاً به نفع پلاتفرم ولایت فقیه تمام شد و خمینی توانست همه آنهایی را که تهدیدی علیه ولایت فقیه ارزیابی می کرد ، از میدان خارج کند و همه آنهایی را برای تحکیم ولایت فقیه مفید می دید ، تقویت کند. با این کار او ناخواسته حتی شرایط مساعدی برای حمله صدام به ایران فراهم آورد ، اما شروع جنگ ایران و عراق فرصت بیشتری برای استفاده از این تاکتیک به او داد و به همین دلیل هم بود که او گفت "جنگ یک نعمت است". بعد از جنگ نیز رهبران رژیم نشان داده اند که قدر این "نعمت" را می دانند و بنابراین حتی اگر تهدید خارجی هم وجود نداشته باشد ، سعی می کنند فضایی بیآفرینند که سایه دشمن بر دروازه های کشور را به همه نشان بدهند و همه مخالفان خود را بر سر دو راهیِ "یا با ما یا با امریکا" میخکوب کنند.
۳ - جمهور اسلامی به علل مختلف رژیمی است با تناقضات متعدد و حل ناشدنی ؛ و در نتیجه ، یک دیکتاتوری چند مرکزی که دست کم تاکنون همیشه جریان های درونی علنی و فعالی در صحنه سیاسی داشته است. این چند گانگی درونی جمهوری اسلامی به اضافه‍ی تضعیف عمومی چپ و جریان های انقلابی در ایران ( و نیز سراسر جهان ) در دهه های اخیر ، باعث شده که جریان های اصلاح طلب در سیاست ایران وزن نیرومندتری پیدا کنند. این پدیده نیز در ایجاد آشفتگی و پراکندگی در میان جریان های مخالف جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است.
۴ - ایران یک کشور چند ملیتی است و موجودیت جمهوری اسلامی نیز تبعیض مذهبی را بر تبعیض ملی افزوده و واگرایی میان ملیت های ایران را تشدید کرده است. فراموش نباید کرد که اکنون خشن ترین سرکوب های سیاسی در کشور ما در مثلث کردستان - بلوچستان - خوزستان صورت می گیرد. اما مسأله ملی میل به هم گرایی را در میان جریان های گوناگون جمهوری اسلامی تقویت نمی کند ، تضعیف می کند. متأسفانه ناسیونالیسم ایرانی هر نوع صحبت در باره ستم ملی را مترادف با تجزیه طلبی می داند و البته امریکا و متحدان آن نیز سعی می کنند از ناسیونالیزم های قومی ملیت های زیر ستم ایران برای تقویت اهرم های فشار خود بر جمهوری اسلامی بهره برداری کنند. در نتیجه ، عامل مهم دیگری نیز در ایجاد اختلاف میان جریان های مخالف رژیم فعال تر می شود.
۵ - سیستم اطلاعاتی و امنیتی در جمهوری اسلامی آشکارا پیچیده تر و پیشرفته تر از رژیم شاهنشاهی است. هرچند اولویت جمهوری اسلامی نیز مانند رژیم گذشته ، تمرکز روی سرکوب پیش گیرانه مخالفان بوده است ، اما جمهوری اسلامی برخلاف رژیم شاهنشاهی ، این کار را ( دست کم تاکنون ) نه از طریق ایجاد خفقان عمومی ، بلکه به صورت گزینشی پیش می برده است. زیرا این رژیم از بطن یک انقلاب توده ای بیرون آمده بوده و همیشه سعی می کرده پایه حمایتی خود را به صورت فعال و حاضر یراق در میدان داشته باشد. و ایجاد خفقان در ایران پس از انقلاب نه تنها شدنی نبوده ، بلکه با شرایط حفظ توان بسیج رژیم نیز سازگاری نداشته است. بنابراین ، سرکوب جمهوری اسلامی بیش از هر چیز روی متلاشی ساختن هر نوع تشکل مستقل از رژیم متمرکز بوده و نه تنها تشکل های سیاسی و حزبی ، بلکه هرنوع سازمان یابی صنفی ، مدنی و فرهنگی مستقل را درهم می کوبیده و هزینه این کار را تا حد غیر قبال تحمل برای فعالان و سازمان گران بالا می برده است. این سیاستِ اتمیزه کردن مخالفان و فعالان تاکنون باعث شده رهبری غالب اعتراضاتِ حتی قانونی و محدود ، به طور مستقیم یا غیر مستقیم در دست جناح های حکومتی بماند و از گسترش ، همگرایی و قطبی شدن توده ای ناتوان گردد.
به نظر من ، جریان هایی که برای آزادی ، دموکراسی و برابری مبارزه می کنند ، بدون خنثی کردن قدرت سرکوب و مانوور جمهوری اسلامی در محورهای یاد شده ، نمی توانند به پایه توده ای نیرومندی دست یابند و بنابراین ، به آلترناتیوی واقعی در برابر دیکتاتوری حاکم تبدیل شوند.


آیا شما در ایجاد چنین جبهه واحد، طرح پیش شرطهایی مثل ایجاد سیستم فدراتیو در کشور و یا شکلی از حکومت و یا دیگر پیش شرطها را از سوی این ویا آن نیرو و فرد وشخصیت می پذیرید و یا اینکه اعتقاد دارید این جبهه باید عاری از هر گونه پیش شرطها و تحمیل نظرات بوده و باید حول کلی ترین اهداف و خواستهای عمومی شکل گیرد؟

همان طور که در پاسخ به سوال دوم یادآوری کردم ، با پلاتفرم نویسی ها و جبهه سازی های رایج کاری از پیش نخواهد رفت. مشکل اصلی ما این است که حتی در میان جریان هایی که با صراحت خواهان دموکراسی هستند ، اختلافات مهمی وجود دارد. بگذارید کمی در باره همین مثالی درنگ بکنیم که شما مطرح کرده اید: بسیاری از نیروهایی که خواهان دموکراسی هستند ، صحبت کردن از "سیستم فدراتیو" را مقدمه ای برای تجزیه کشور می دانند و حقیقت این است که عده ای از کسانی هم که خواهان سیستم فدراتیو هستند ، واقعاً تجزیه طلبان شرمگینی هستند که ترجیح می دهند فعلاً زیر پوشش فدرالیسم طرح شان را پیش ببرند. خُب ، معلوم است که این دو طرف ، حتی اگر صادقانه خواهان دموکراسی هم باشند ، به این سادگی ها نخواهند توانست با هم کنار بیایند. پس چه کار باید کرد؟ به نظر من ، بهتر است به جای سرهم بندی یک جبهه یا پیوستن به یک پلاتفرم کلی و بی معنا ( که فقط روز محشر را به عقب می اندازد ) هر دو ، اگر واقعاً طرفدار دموکراسی هستند ، بروند سر راست مواضع خود را تبلیغ کنند تا مردم با چند و چون آنها آشنا بشوند و بتوانند داوری کنند. از این طریق بهتر می توان پایه های اجتماعی دموکراسی را تقویت کرد. بگذارید روشن تر بگویم: اصل کلیدی در رابطه ملیت ها ، حق تعیین سرنوشت است ، نه فدرالیسم. و حق تعیین سرنوشت بدون پذیرفتن حق جدایی ملیت ها بی معناست. به عبارت دیگر ، باید بپذیریم که اتحاد داوطلبانه ملیت های ایران ( روی این قید "داوطلبانه" تأکید می کنم ) یکی از شرایط حیاتی پاگرفتن دموکراسی در کشور ماست. با دور زدن این مسأله و پوشاندن آن زیر توافق نامه های این یا آن جریان سیاسی نمی شود قضیه را ماست مالی کرد. باید بگذاریم این مسأله و پی آمدهای آن با صراحت تمام و در مقیاس واقعاً توده ای مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. در یک کشور چند ملیتی نمی شود طرفدار آزادی و دموکراسی بود و انتظار داشت که هیچ حزب تجزیه طلبی وجود نداشته باشد. لازم نیست به بحث های انتزاعی بپردازیم ؛ کافی است به یاد داشته باشیم که مثلاً غیر قانونی کردن "حزب ملی اسکاتلند" در بریتانیا یا "حزب کِبک" در کانادا می تواند چه مصیبتی برای دموکراسی این کشورها باشد.
بگذارید از مثالی که آوردم نتیجه بگیرم: با کنار گذاشتن خواست این یا آن بخش مردم ، جنبش پیکار برای دموکراسی نیرومندتر نمی شود ، کم رمق تر می گردد. بنابراین آنهایی که با کنار زدن یا مسکوت گذاشتن خواست های بی واسطه اکثریت بزرگ مردم ، می خواهند آلترناتیوی در مقابل رژیم درست کنند ، آب در غربال می کشند. البته بی تردید همه طرفداران دموکراسی یک سلسله خواست های مشترک دارند که حول آنها می توانند همکاری کنند و اگر نکنند عجیب است. اما مسأله نوع همکاری است. اگر اشتراکات هستند که همکاری را امکان پذیر می سازند ، اختلافات هستند که نوع آن را تعیین می کنند. به همین دلیل است که همه جریان های پای بند به دموکراسی نمی توانند به جبهه ای واحد بپیوندند. جریان هایی می توانند جبهه ای واحد تشکیل بدهند که اختلافات شان در مقایسه با اشتراکات کم اهمیت اند.


سئوال آخر آنکه، در مقطع کنونی به نظر شما چه شعارها و خواستهای مشخص محوری می توانند هم توده مردم را بحرکت در آورند و هم وسیع ترین طیف نیروهای تحول طلب جامعه را برای ایجاد یک نظام دمکراتیک در جامعه متحد سازند. درراه متحقق شدن این هدف ، روشنفکران جامعه ما چه نقشی را میتوانند و باید ایفا کنند؟

پاسخ: به نظر من ، مهم ترین مسأله ما نقداً این است که بتوانیم قدرت سرکوب و مانوور جمهوری اسلامی را (به ویژه در محورهای پنجگانه ای که در پاسخ سوال دوم برشمردم ) خنثی کنیم. نگاهی به رویارویی های مردم با جمهوری اسلامی در تمام دوره موجودیت این رژیم جای تردیدی باقی نمی گذارد که فعال ترین کانون های مقابله با دیکتاتوری حاکم ، در میان زنان ، جوانان ، ملیت های زیر ستم و کارگران و زحمتکشان قرار دارند. اینها نه تنها ستون های اصلی پیکار دموکراتیک در جامعه ما هستند ، بلکه اکثریت بزرگ جمعیت کشور ما را هم تشکیل میدهند. بعلاوه فراموش نباید کرد که بخش اعظم زنان ، جوانان و ملیت های زیر ستم ما به کارگران و زحمتکشان تعلق دارند. به عبارت دیگر ، بخش اعظم این چهار گروه بزرگ اجتماعی هم در جبهه رویارویی های فرهنگی - مدنی با رژیم درگیرند و هم در جبهه طبقاتی. بنابراین دفاع از خواست های بی واسطه این گروه ها و کمک به سازمان یابی مبارزات روزمره آنهاست که می تواند زمینه‍ی هم گرایی رویارویی های فرهنگی - مدنی ( یا افقی ) را با رویارویی های طبقاتی ( یا عمودی ) تقویت کند. ما ناگزیریم به طور هم زمان ، در هر دو جبهه رویارویی علیه رژیم مبارزه کنیم. تنها از این طریق است که می توان شورش توده ای بزرگ و قابل دوامی را علیه رژیم سازمان داد ، تنها از این طریق است که می توان آلترناتیو دموکراتیک نیرومندی به وجود آورد. نیروهایی که این همگرایی و همزمانی را قبول ندارند ، در خوش بینانه ترین ارزیابی ، منطق و شرایط پا گرفتن و پایدار ماندن دموکراسی را نمی فهمند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست