•
ین شعر نیست، خون درخت است
این شعر نیست
خون نسیم و پرنده است
این خون آبهای زمین است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۰ آذر ۱٣۹۰ -
۱ دسامبر ۲۰۱۱
وقتی که می نویسم
فریاد می شوم
وقتی که می نویسم
آزاد می شوم
وقتی که می نویسم
آن غولِ مهربان،
آن جانِ زنده ای
که شب و روز در من است
از خواب های واهمه بیدار می شود
و ذهنِ خسته ام را
با شوق و التهاب گره می زند
به سرانگشتم
آنگاه خون،
سرودِ مرا سرخ می کند،
آنگاه خون،
صدایِ مرا می پوشاند
آنگاه خون،
سکوتِ مرا رنگ می زند،
خون اوین و خون گهر دشت
خون جوان و تازه ی کهریزک
و خون خاورانِ بزرگی
که نام دیگرش ایران است؛
از زیر پنجه هایم فواره می زند.
من خونِ مرغ و ماهی و دریا
خونِ پلنگ و آهو
خونِ درخت و سبزه و پرواز
خونِ زمین و شهرو خیابان را
با شعر می نویسم
و خونِ سرخ انسان را
با شعر می نویسم
من خون قلعه ی فلک الافلاک را
و خون خاک را
باشعر می نویسم
وقتی که می نویسم
فریاد می شوم
وقتی که می نویسم
آزاد می شوم!
این شعر نیست، خون درخت است
این شعر نیست
خون نسیم و پرنده است
این خون آبهای زمین است
وخونِ خاکِ پاک؛
که در زیر پای خوک،
آلوده می شود!
این شعر نیست، خون زمان است
این شعر نیست، خونِ جهان است
خونِ جهان ِعاشق
این خون عاشقان است!
ای کاش شعر من
مثل امید سبز رهایی
و مثل عشق و موسیقی
و مثل اعتراض، جهانی بود
ای کاش شعرهای مرا عاشقان آزادی
از گینه تا مراکش می خواندند
و دخترانِ میهن من آنرا
از پای " چشمه میشیِ" سی سخت *
تا دشتهای سرخ شقایق
درتپه های تالش
می خواندند!
ای کاش دختران بلوچستان
از شوش تا هزاره ی سوم را **
روی جلیقه هاشان
سوزن دوزی می کردند!
ایکاش می توانستم
این آسیاب کهنه ی خون را،
بایستانم
و غول مهربانم را
با قصه های عشق،
بخوابانم
ای کاش می توانستم
در میهنم ترانه بخوانم!
من چشمهای شاد تو را یکروز
می سرایم
روزی که گرگ، فراری شود.
من شام گیسوان ترا یک شب
می پیمایم
آن شب که بازداشتگاه اوین،
موزه ی بیداد
نامگذاری شود!
بیست ششم فروردین نود
چهارم آوریل ۲۰۱۱
* روستایی پای قله ی دنا
** نام یکی از شعرهای من
|