یـادداشـتهای شـــــبانه ۳۳
ابراهیم هرندی
•
بنا به گزارش ژورنال نفت و گاز، ده تا پانزده درصد نفت جهان در خاک ایران است. این دارایی میبایست سبب میشد که کشور ما، یکی از آبادترین کشورهای جهان کنونی باشد و مردمی آزاد و شاد داشته باشد. اما بدبختانه امروز نام ایران در فهرستهای گوناگون، با کشورهایی چون زیمبابوه، کره شمالی، سوره و برخی از کشورهای تهیدستِ آفریقایی هم ردیف است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۵ آذر ۱٣۹۰ -
۱۶ دسامبر ۲۰۱۱
186. جنگ حیدری و نعمتی
بنا به گزارش ژورنال نفت و گاز، ده تا پانزده درصد نفت جهان در خاک ایران است. این دارایی میبایست سبب میشد که کشور ما، یکی از آبادترین کشورهای جهان کنونی باشد و مردمی آزاد و شاد داشته باشد. اما بدبختانه امروز نام ایران در فهرستهای گوناگون، با کشورهایی چون زیمبابوه، کره شمالی، سوره و برخی از کشورهای تهیدستِ آفریقایی هم ردیف است. چرا؟ پاسخ به این پرسش سالهاست که برای ما ایرانیان جای قصههای پای کُرسی را گرفته است و سکویی برای سخنوری و خودنمایی بسیاری از ما شده است.
باز گردیم به آن ده تا پانزده درصد. به گمان من اگر نفت همچنان در سالهای آینده ، مادهای استراتژیک باشد، این درصد بالای دارایی نفت، شانس ما را در آینده برای زندگی آسوده و آرام در آن گوشه از جهان، 80 تا 90 در صدی کاهش خواهد داد. مردم ایران اکنون سالهاست که گرفتار دو گروه الم شنگه باز شدهاند؛ نخست حکومت آخوندهای عامی و روستایی و دیگر، بیگانگان به سرکردگی امریکا. این دعوای حیدری و نعمتی، همه دارایی های کانی کشور ما را به جیب بیگانگان غرب و شرق ریخته است و مردم را گیجتر از گذشته کرده است. پاسخ ِ این پرسش که کدام یک از این دو گروهِ الم شنگه باز، زیانش برای ایران و ایرانی بیشتر است، بسته به چشمانداز پاسخ دهنده است. اما راست این است که هر یک از این دو، از دیگری بدتر است. به گمان من زیان تلویزیونهای بیگانه کمتر از تلویزیونهای حکومت ایران نیست. کوشش رسانهای ِ هر دو گروه، راه یافتن به ذهن بینندگان خود و کوک کردن آنها در راستای برنامههای سیاسی خویش است. هنوز ما در ایران به پدیدهای بنام "رسانه همگانی"، نرسیده ایم، زیرا که هنوز با فرهنگ شهروندی همگانی بیگانهایم. البته از بیگانگان نیز نباید انتظار داشته باشیم که رسانه همگانی برای ما دایر کنند. صدای آنها، ندای سود ملی آنهاست.
***
187. ترابری اندیشه
وبگردی در جهان مجازی فارسی زبانان نیز، دست کمی از ولگردی ندارد و آخرش چیزی دستگیر آدم نمیشود. من پس از هر وبگردی در سایتهای فارسی، از زمانی که بیهوده هدر دادهام، احساس گناه میکنم. نمیدانم چرا ما پس از بیش از سه دهه آشنایی فراگیر با کشورهای غربی، با آن که این همه جوانان درس خوانده و چند زبانه در آن کشورها داریم، هنوز از ترابری رویدادها و روندهای تازهِ آن دیاران، به زبان و فرهنگ فارسی ناتوانایم. در جایی خواندم که هر اندیشه و نوشته غیر انگلیسی که ارزش خواندن داشته باشد، سه ماه پس از نوشته شدن، به انگلیسی برگردانده میشود. این میانگین در ژاپن شش ماه است. اما به ما که می رسد..... شاید نمی رسد، زیرا که ما همیشه مشابه ایرانی همه اندیشهها و گفتمانها و تئوریها را پیدا میکنیم و خودمان، بی درد سر، همان اندیشه آشنایی را که از روزگار بخُتالنصر برجای مانده است و در کتابی که صد سال پیش از روی نسخه خطیِ با چاپ سنگی در بمبئی انتشار یافته است، خوانده ایم، با چاشنیِ پسامدرنی، ویرایش سایبری میکنیم و مجلس بزرگداشتی نیز به مناسبت آن در پالتاک برگزاز میکنیم.
***
189. پنجه در پنجه تاریخ
جوامع انسانی را می توان به دو گروه بخش بندی کرد، "با طبیعت" و" در طبیت". جامعه با طبیعت آن است که فرهنگ آن خودبخود در پاسخ به نیازهای زیستبومی و گیرودارهای انسانی و قومی شکل می گیرد و مردم درآن - بی که از وجود خود در جهان آگاه باشند - زندگی غریزی خود گردانی دارند و همراه با دیگر پدیدارهای طبیعت در جریاناند. در چنین جامعه ای، هر کُنشِ رفتاری و یا کرداری، یگانه و طبیعی و ناپرداخته و بی چون و چراست، زیرا که کسی از وجود خود در جهان آگاه نیست و هرکس جزیی از طبیعت خاموش و ناپرسنده و بی هماورد است. در فرهنگ این جامعه، مفاهیمی مانندِ چند و چون و چرا و چگونه، معنا ندارد، زیرا که پرسیدن، نشانه توانایی جدا پنداری خویشتن از جهان است. تنها انسانی که خود را در سویی و جهان در سوی دیگرمیپندارد، میتواند بپرسد و پاسخ جو باشد. آنکه با طبیعت است، انگار که نیست، مانند همه پدیدارهای ناآگاه هستی.
جامعه ی "در طبیعت"، جامعه ای خود ساخته و آگاه و نسبی گراست. فرهنگ چنان جامعه ای، زمینی، زمانی و انسانی ست. این فرهنگ از زمانی که انسان پرسیدن آغاز کرده است، آغاز شده است و تا زمانی که آخرین انسان در طبیعت زنده است، در شکوفایی خواهد بود اما هرگز به کمال نخواهد رسید. فرهنگِ کمال پذیر، همواره در پی کمال جویی ست اما هرگز کامل نمی شود. فرهنگ جامعه ی با طبیعت، فرهنگی افسانه ای ست، با آغاز و پایانی – ای بسا – شاعرانه و زیبا -. از اینرو، جهان از چشم انداز این فرهنگ، با معناتر و کامل تر است و آغاز و پایانی دارد، اما پندارههای آن پرسشهای خردمندانه را بر نمیتابد.
شاید اساسیترین تفاوت افسانههای کهن با افسانههای مدرن این است که زمینه ذهنی افسانه های کهن، هیچ پیوندی با قوانین طبیعت ندارد، یعنی بیشتر رویدادها در این افسانهها بیرون از چارچوب قوانین فیزیک و شیمی و زیست شناسی رخ میدهد. افسانه آفرینش را بنگرید؛ انسان از آب و گل ساخته میشود و به یکباره چیزی بنام جان در او دمیده میشود و زنده اش میکند. این روایت از پیدایش انسان کجا و روایت برآیشی هستی! یکی از آفرینه ای آنی و آسمانی میگوید و دیگری از هزاره های صبر و ستیز و سازگاری و ماندگاری. از اینروست که افسانه های دینی نیز که با ذهنیت افسانه سازی کهن ساخته شده است، امروزه با خرد و دانش انسان مدرن همخوان نیست و پذیرفتن این که فلان قدیس به انسانِ مرده جان دمید و یا آب را شراب کرد و یا لبخندی زد و لبریزه هایش ستاره شد، ناممکن است. اما افسانه های مدرن، همه با چشمداشت به دانشهای مدرن ساخته میشود. افسانه یورش انسان به ستاره ها وسیاره های دیگر و چیرگی برسرنشینان آنها، افسانه جنگ ستارگان، افسانه ماشین زمان که با آن بتوان میان گذشته و آینده رفت و آمد کرد. در همه این افسانهها سخن از پیشرفت شگفت آور دانش و تکنولوژی بشر در آینده دارد تا این خواهش های انسانی را ممکن کند.
این همه را نوشتم تا برسم به این نکته که فرهنگ جامعه ی " با طبیعت"، فرهنگی بی تاریخ است. در این فرهنگ، تاریخ و افسانه چنان با هم گلاویز و هم آویز میشود که جدا کردن این دو از یکدیگر ناسان و نشدنی ست. این چگونگی از آنروست که نیاز روانی انسان به خودکامگی و خویشتنخواهی سبب میشود که همیشه ریشه رویدادهای ناگوار ِ تاریخی، در ابر ابهام آلود افسانهها گم شود و شکستها و ناکامیهای بزرگ تاریخی در شهد شیرینکاریهای شخصیتهای افسانهای، مانند؛ کورش، رستم، امیرارسلان، رابین هود و... پنهان شود. بـله، تاریخ جامعه افسانه ای، هیچ پیوندِ استواری با گذشته اش ندارد و ای بسا که آینه وارونمای آن گذشته نیز باشد.
به گمان من، فرهنگ ما چنین فرهنگی ست. دراین فرهنگ بیشتر ِ کتابهای تاریخی، روایتهای شیرینِ افسانه ای از شخصیتهای ناباب و نافرهیخته و نیز داستان ناکامیهای مردمی ست. نمونهای از این چگونگی را، از "سیاست نامه"، خواجه نظام الملک طوسی بخوانید. در اینجا خواجه نظام الملک گزارشی از باز یافتن انگشتری سلیمان ابن عبدالملک، یکی از خلفای بنی مروان را به ما میدهد. سلیمان این انگشتری یاقوت را به دریا پرتاب کرده است و اکنون با پشیمانی در پی بازیابی آن از ژرفای دریاست.
" غلامی را گفت؛ برو در زورقی نشین و چون به کنار دریا رسی براسبی نشین و بتاز و به سرای رو و خزینه دار را بگوی فلان صندوقچه سیمین می خواهم. برگیر و به تعجیل بیا. و پیش از آن که غلام را فرستاد، ملاح را گفت که لنگرها فروهل و کشتی برجای فرو دار، تا بگویم چه باید کردن. ملاح همچنین کرد. و ما شراب می خوردیم تا غلام در رسید و آن صندوقچه بیاورد و پیش ملک نهاد. ملک سرِ کیسه ای که برمیان داشت بگشاد و کلیدی سیمین از کیسه برآورد و قفل سر صندوقچه باز کرد وسر صندوقچه برداشت، دست فروکرد وماهیی زرین برآورد و در دریا انداخت. ماهی در زیر آب شد و غوطه خورد و به قعر دریا رسید و از چشم ناپدید شد. یک ساعت بود. بر سر آب آمد، آن انگشتری بردهان گرفته. ملک ملاحی را فرمود تا با زورقی آنجا تاخت و آن ماهی را با انگشتری بگرفت و پیش ملک آورد. ......ملک آن ماهی را در صندوقچه نهاد و قفل برزد و کلید در کیسه نهاد."
در این گزارش تاریخی، ماهی فلزی صندوق نشین خلیفه، نه تنها یکباره جان میگیرد و شنا میکند، بلکه توانایی یاقوت یابی در ژرفای دریا را نیز دارد. البته امروز می توان این چنین دید و گفت. در زمان خواجه نظام الملک کمتر کسی در راست بودن این دروغ شاخدار دو دل می شد.
این گزارش نمونه خوبی از تاریخ نگاری افسانه ای در روزگار پیش از روشنگری ست. روزگاری که روندها و رویدادهای افسانه ای پیرو قوانین طبیعت نبود و خواجه نظام الملک نیز هرگز گمان نمیکرد که روزی کسی دروغ بزرگ او را برروی اینترنت آشکار و پرنما کند. (افشاگری سایبری؟)
آشکار شدن ماهیت افسانهای تاریخ کهن سبب شده است که مردم سرزمینهایی که آفتاب روزگار روشنگری برآنان تابیده است، رو درروی تاریخ خود بایستند و با بینشی پرسشمندانه به بررسی روندها و رویدادهای آن بپردازند1. این بررسی یکی از نخستین گامهای خودشناسی و شناسایی هویت ملی ست. گامی که تاکنون در کشور ما برداشته نشده است.
........................
1. Critical analysis of history
***
190. چــار دیـد در بابِ آن پرندهِ در بند
الف:
این هواپیما، اسب تراواست. دستگاه جاسوسی ویژهای ست که سازمان سیا برای جمع آوری اطلاعات به ایران فرستاده است. شاید آنها مجبور بودهاند که برای آزمایش خاصی و یا دسترسی به اطلاعاتی، دستگاهی روی خاک ایران پیاده کنند. این هواپیمای جاسوسی کارش همین بوده است. پس آن دستگاه را جایی در کویر ایران کار گذاشته و کارش که تمام شده، خودش در جای دیگری نشسته است تا سپاه با دسترسی به آن درگیر بررسی بیهودهای بشود و رقابت موشکی با امریکا شروع کند. البته ظاهرِ این هواپیما، مانند همان هواپیماهای بسیار پیشترفته رادار گریز است، اما از آنها نیست. شاید همین الان هم دارد بدور از چشم برادران سپاهی، کشور ما را مساحی می کند و اطلاعات خود را به امریکا میفرستد. آن هواپیماهای بسیار پیچیده رادار گریز، در هنگام گرفتاری و نقص فنی به پایگاه خود برمیگردند و اگرهم توان بازگشتن نداشته باشند، سیستم خود- پُکانشان بکار میافتد و هواپیما را در هوا می پکاند و به گرد تبدیل میکند.
این پروژه هم هدف آنی داشته و هم میخواهد در دراز مدت ایران را درگیر رقابتِ تسلیحاتی با امریکا بکند. البته زیان دیگرش هم این است که حالا اسرائیل میتواند بگوید که اگر حکومتی که به قوانین بینالمللی پای بند نیست، قدرت پایئن آوردن چنین هواپیمای را داشته باشد، امنیت همه جهان در خطر است و باید به آن حمله کرد.
ب.
ای بابا، سپاه را اینقدر دست کم نبایید گرفت. گیرم که آنچه گفتی درست باشد. خب، همین که باطری هواپیما را برداری و فرستنده آن را ازش جدا کنی، کار تمام می شود. مهندسان سپاه هم که تا این اندازه سرشان میشود که اول باطری را قطع کنند و فرستنده و دوربینهای هواپیما را هم از کار بیاندازند. به نظرِ من این هواپیما برنامه دیگری دارد. امریکائیها آن را به دستگاه میکروب پخش کن مجهز کرده اند و میکروب دست- سازی در آن گذاشته اند و به ایران فرستادهاند تا آن را در میان نیروی سپاه پخش کند. اگر تا چند ماه دیگر شنیدی که سران سپاه دارند یکی پس از دیگری بر اثر کوفت سیاه و یا جهاز هاضمه میمیرند و هرکس هم آن هواپیما را دیده، کوفت سیاه گرفته است، نگویید که من نگفتم. مگر ویروس ایدز را همین امریکاییها، این جوری در دنیا پخش نکردند؟ بله؟
ج.
استغفرالله ربی واتوب الیه. شما ضد انقلابیون اگر خدا و پیغمبر و امدادهای غیبی در زندگی بشر را، آنهم در ماه محرم الحرام قبول نداری، لااقل به تاریخ نگاه کنید. مگر همین امریکا در همین کویرِ نزدیک طبس چند سال پیش هلی کوپترهایش از کار نیفتاد وبا اون افتضاح شکست نخورد؟ هیچ ماشینی ضریب امنیت صد در صدی ندارد. خب. این هواپیما هم هر چقدر از نظر فنی پیچیده و پیشترفته باشد، ماشین است و خراب میشود. من سه ماه است که یک کامپیوتر نو خریده ام و تا حالا چار بار خراب شده. پس شما چی میگی؟
البته از نظر ما عاشقان امام حسین، سقوط این هواپیما، معجزه خودِ آقا بود، حالا شما هرچی میخوای بگین.
د.
به دوستان توصیه می کنم که خیلی دور بر ندارید. اولندش که این یک مسئله کاملاً فنی ست و تا کسی با الفبای پاتک زدن و سیستم ضد دفاعی آشنا نباشد، نمیتواند حرف درستی درباره ِ آن بزند. گیرم که شما با این مسائل آشنا نیستید، که البته نیستید. اما فکر نمیکنید که دارید زود درباره آن داوری می کنید. شما از کجا میدانید که نیروهای سپاه، تئوریهای شما را بررسی نکرده اند و آنچه به ذهن شما رسیده است، از نظر آنها دور مانده است؟ هنوز که اتفاق بدی نیفتاده است. پس شما چی میگی؟ یک منبع آگاهی که دستاش تو این کاره، می گفت که این پرنده ظاهراً راه گم کرده، به سیستم چهره شناسی بسیار قویای مجهز بوده و برنامهاش این بوده است که اگه رهبر با اعوان و انصارش برای دیدن اون به پادگان اومدند، با شناسایی چهره آقا، یکباره خودش را منجر کند و شربت شهادت امریکایی نصیب او و همه حضار عظام کند. اما سپاه با فراست این توطئه را خنثی کرده است.
بله، درسته. این هواپیما خود پُکان است و برنامه ش هم همین بوده، اما خب - حالا خوب یا بد - نشده.
***
191. برای آن پرنده در بند
"همای اوج سعادت به دام ما" افتاد
شبی که این جت از پشت ِ بام ما افتاد
به هیچ کشور دیگر که در مسیرش بود
نرفت و قـرعه دولت بنـام مـا افـتاد
بنا نبود فرود آید از هوا اینـجا
ولی چه خوب که بی اهتمام ما افتاد
گمان کنم که گرفته پیام مجمع را
چنین که مصلحتی در نظام ما افتاد
حباب وار برانداز از سر عمامه
که روزگار دوباره بکام ما افتاد
جواب سینه زنان محرم ما بود
که روز هشتم ماه حرام ما، افتاد
هزار شکر که طیاره ای به این خوبی
خودش ببال خودش زیرِ گام ما افتاد
خدا کند کلکی، حقه ای نباشد توش
چنین که ساده به خط امام ما افتاد
خدا کند که نپاشد اشعه ای، سمی
ازش، کنون که بپاس قیام ما افتاد
خدا کند که نباشد برای ما دامی
و ما خیال کنیم او به دام ما افتاد
برادران قاچاقچی کمی درنگ کنید
چگونه شد که چنین می به جام ما افتاد
www.amazon.com
|