دیری ست رهگذر
کریم سهرابی
•
شب را تمام بال سیاهی تنیده بود
پولادبندِ قامتِ دهقانِ دردمند
در سوگِ تلخِ بافه ی گندم خمیده بود
با داس، با زمین، با مویه های خاک
می خواند دردناک:
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۶ آذر ۱٣۹۰ -
۱۷ دسامبر ۲۰۱۱
شب را تمام بال سیاهی تنیده بود
پولادبندِ قامتِ دهقانِ دردمند
در سوگِ تلخِ بافه ی گندم خمیده بود
با داس، با زمین، با مویه های خاک
می خواند دردناک:
دیری ست رهگذر
در روستای ما که باغ بهشت بود
که مهتاب و بید داشت
که صبحی سپید داشت
صبح سپید نیست
مهتاب و بید نیست
دیری ست رهگذر
پاییز¬ه ابرها
این مشتِ روسیاه
با رنگ و آب و تاب
با چهره های نهان گشته در نقاب
دروازه را به موکب خورشید بسته اند
وین رنگ پاره ها
بر بام کدخدا
آنجا که دسترنج زمین سهم اژدهاست
آنجا که روز عید، شبِ مرگِ روستاست
آنجا نشسته اند
دیری ست رهگذر
در روستای ما که فصل بهار داشت
دشتی پر از ترانه و کبک و هزار داشت
فصل بهار نیست
کبک و هزار نیست
بر این کویر خشک نسیمی نمی دمد
دیگر به کوهسار کبکی نمی چمد
و ز ترسِ سُمِ اسبِ سوارانِ روستا
از قلب بیشه هاش
خوکی نمی رمد
صحرا
شب ها نه، سال هاست مردی ندیده است
کفتارِ لاشخوار، هر شب به جای نعش
خونِ هزار اسبِ کهر را مکیده است
خالی ست صحن رزم
خالی ز عزمِ جزم
دیری ست رهگذر
کاین باغِ بی امید دگر میوه ای نداد
زین شوره زار دشت دیگر حاصلی نرسُت
چوپان پیر هم
با آن قد کمان
با آن تن مریض
آه آن عزیزمَرد دیشب به گرگ خورد
دیشب تمام کرد
دردا که آن بزرگ
آن آخرین امید
چه آسان ز دست رفت
دیری ست رهگذر
در روستای ما طلوع و غروب نیست
غاری ست زندگی
تاریک و پر غبار
در این غبار تیره که میراث زندگی ست
عمر بهار و نغمه به آخر رسیده است
زاغی ست آفتاب
وز این سیاه زاغ که روزش سیاه باد
از ملک ما هزار پرستو رمیده است
دیری ست رهگذر
در روستای ما که نسرین و یاس داشت
که گل های ناز داشت
که شب های راز داشت
شب های راز نیست
نسرین و یاس نیست
زان شب که باغبان
آن سرفرازمَرد
از ضرب دشنه مُرد و تلافی نکرد کس
دیگر به باغ سرو سهی قد علم نکرد
لبخند گل به بوسه ی خورشید وا نشد
نرگس ز فرط خشم
دیگر به ماه گردن تعظیم خم نکرد
دیری ست رهگذر
کاین خاک دردخیز زندان زندگی ست
در این دیار شوم حق حیات نیست
یادش عزیز باد
آن سال های خوب
وان باغ های سبز
وان دشت های باز
وان مَردِ اهلِ عشق
پاییز برگ ریز این دیو شب پرست
یا برگ می درید یا شاخه می شکست
دهقان دردمند
دهقان سوگوار
می دید و دردناک با حال انتظار
نالید زیر لب
کی می رسد بهار
آن پرهنر بهار
کریم سهرابی
|