در شکنجهگاه
سرود پایداری زندانیان
میرزاآقا عسگری (مانی)
•
پس آنگاه،
دیگر بار،
زندانبان مرا فراخواند.
آنگونه که:
شب فرامیخواند خورشید را
مرگ آواز میدهد زندگی را.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۱ تير ۱٣٨۵ -
۱۲ ژوئيه ۲۰۰۶
پس آنگاه،
دیگر بار،
زندانبان مرا فراخواند.
آنگونه که:
شب فرامیخواند خورشید را
مرگ آواز میدهد زندگی را.
برآمدم!
از پیلهی دریدهی تنهائی.
او دشنامی بر لب داشت
من سرودی.
او زورقی نااستوار
در تُندبادی که من بودم،
من خاراسنگی رَخشنده
در ظلمتی که او بود.
من ستون
او تازیانه.
در دهان ِمن آواز ِآزادی بود
در جانم منش نیک.
بر گُردهام،
تصویر ِستمش را آفرید
و ستارهی ناخنها
بر انگشتانم خاموش شدند.
در آن کشتارگاه،
هیچ کَسَم یار نبود
مگر فروزانهئی در سینهام
که حقیقت بود.
آدمیزادهئی بود یا دیوزادی
آنکه سینهام را میشکافت
به جستار رازی خجسته؟
من فروافتادم
بی آنکه سرفرودآرم،
او سر فرود آورد
بی آنکه فروافتاده باشد.
*
برخاستم
فرو ریخت
چونان لاشهئی بیلنگر
در مرداب ِنومیدیاش.
مهر ماه ۱۳۶۲- تهران
***
mani@nevisa.de
برگرفته از «از سرزمین تلخ» دفتری از شعرهای مانی. سال ۱٣۶۴. آلمان
|