بیست سال زندان در جمهوری اسلامی!
•
اگر «غیرخودی» بوده باشی، زندان در جمهوری اسلامی همیشه قصه ی مشترکی داشته است، چه در دوران هاشمی، چه دوران خاتمی و چه دوران احمدی نژاد - رنج نامه ی دو زندانی سیاسی کرد را در ادامه بخوانید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ آذر ۱٣۹۰ -
۲۰ دسامبر ۲۰۱۱
اخبار روز: سایت «کردپا» رنج نامه ی دو زندانی سیاسی کرد را منتشر کرده است که یکی از آن ها بیست سال است - از دوران هاشمی رفسنجانی تا دوره ی محمود احمدی نژاد - در زندان به سر می برد. این رنج نامه ها نشان می دهند که قصه ی تلخ زندان در جمهوری اسلامی برای غیرخودی ها، قصه ای همواره تکراری بوده است، چه دوران هاشمی بوده باشد، چه دوران خاتمی و چه دوران احمدی نژاد.
کُردپا: بیست سال قبل و در سال ۱٣۷۰ خورشیدی، شش فعال سیاسی شهرستان ارومیه توسط نیروهای نظامی حکومت اسلامی ایران بازداشت که دو تن از آنان به طناب دار سپرده شده و دو نفر دیگر از این زندانیان سیاسی کُرد رویدادهای تکان دهنده آن زمان را بازگو میکنند.
اکنون بعد از سپری شدن بیست سال از بازداشت و بیخبری مطلق از سرنوشت این افراد، "عثمان مصطفیپور" کسی که بیست سال از عمرش را در زندان سپری کرده با انتشار رنجنامهای از درون زندان خطاب به وجدانهای بیدار، وضعیت کنونی خود و دیگر دوستانش را دوباره بازگو کرد.
یکی دیگر از شش فرد بازداشتی سال ۱٣۷۰ خورشیدی به نام "میرزا محمد قاسمی" که به اتهام عضویت در یکی از احزاب کُرد اپوزسیون حکومت اسلامی ایران ٨ سال را در زندان سپری کرده است در گفتگویی تلفنی با آژانس خبررسانی کُردپا از روزهای نخستین بازداشت و اتهامات وارده میگوید: سال ۱٣۷۰ خورشیدی در مکانی به نام "آسنگران" از توابع منطقهی "ترگور" شهرستان ارومیه به همراه ۵ تن دیگر که دو نفر از آنان به نامهای "حسین سطوت" و "محمدصالح شاهینی" در حین بازداشت هدف گلوله نیروهای نظامی سپاه پاسداران قرار گرفته و کشته شدند، بازداشت شدم.
این زندانی سیاسی کُرد در ادامهی گفتگو با آژانس کُردپا افزود: بعد از تحمل حبس و شکنجه در سلولهای انفرادی بازداشتگاههای ادارهی اطلاعات به زندان مرکزی ارومیه منتقل شده و در دادگاههایی غیر قانونی و سرپایی دو نفر از رفقایم به نامهای ملا جاسم دلنشین و ایوب جهانگیری به اعدام محکوم شدند و در سالهای ۷۱ و ۷۲ در زندان این شهر حکم اعدام آنها اجرا گردید که از جنازه و محل دفن این عزیزان هیچ اطلاعی در دست نبوده و جنازه آنان به خانوادههایشان تحویل داده نشد و من هم بعد از تحمل ٨ سال حبس از زندان آزاد شدم.
وی میافزاید: در مدت زمانی که زندان بودیم از هر گونه وکیل و امکانات قانونی بینصیب بودهایم و وکلای تسخیری ما در روند پیگیری پرونده فاقد صلاحیت بوده و عملاً نقشی بر عهده نداشتند.
حکم دادگاه بدوی این زندانی سیاسی "میرزا محمد قاسمی" نیز اعدام بوده که پس از چندین بار تجدیدنظر توسط دادگاه در نهایت به ٨ سال حبس تقلیل یافته است.
اکنون بعد از سپری شدن بیست سال از بازداشت و بیخبری مطلق از سرنوشت این افراد، "عثمان مصطفیپور" کسی که بیست سال از عمر خود را در زندان سپری کرده و هنوز هم در زندان است با انتشار رنجنامهای از درون زندان خطاب به وجدانهای بیدار و نیز احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر ایران، وضعیت کنونی خود و دیگر دوستانش را دوباره بازگو کرد.
رنجنامه ی تکان دهنده زندانی سیاسی عثمان مصطفی پور خطاب به احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل و اذهان عمومی
اینجانب عثمان مصطفیپور فرزند"حسین" اهل روستای "کاسه کران" از توابع پیرانشهر، در تاریخ ۲٣/۰۴/۱٣۷۰ به همراه ۵ تن دیگر از رفقایم در مکانی به نام دره "آسنگران" ترگور در منطقهی ارومیه دستگیر شدیم. دو تن از رفقایمان به نامهای "حسین سطوت" و "محمدصالح شاهینی" در همان محل به ضرب گلوله نیروهای نظامی سپاه پاسداران شهید شدند.
سه تن دیگر نیز اسیر شدند که دو نفر از آنها به نامهای "ملاجاسم دلنشین" و "ایوب جهانگیری" به ترتیب در سالهای ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲ در زندان مرکزی ارومیه اعدام شدند که کسی تا کنون از نحوهی اعدام و محل دفنشان خبر ندارد و نفر سوم نیز میرزا محمد قاسمی بعد از تحمل ۸ سال حبس از زندان آزاد شد.
اینجانب از لحظه دستگیری به مدت ۶ ماه در سلولهای انفرادی سپاه پاسداران و اداره اطلاعات تحت شدیدترین شکنجهها توهین و آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داشتم.
حالا بعد از گذشت بیست سال از آنروزها خودم تعجب میکنم که چطور از زیر این همه ضرب و شتم و فشار زنده بیرون آمدم ، در طول این شش ماه غیر از بازجو و شکنجهگر هیچ انسانی را ندیدم و هیچ کس حتی خانوادهام از وضعیت و سرنوشتم اطلاع نداشتند.
۱٨/۱۰/۱٣۷۰ منرا تحویل انفرادی زندان مرکزی ارومیه دادند، همانجا برای اولین بار پس از شش ماه دوستانم را ملاقات کردم. یک ماه در سلول انفرادی زندان بودم که برای اولین بار خانوادهام را ملاقات کردم. در پنجم بهمن ماه همان سال به اتفاق "ملا جاسم" و "ایوب" هر سه به اعدام محکوم شدیم با وجود اینکه خانوادهام برایم وکیل گرفته بودند به وکیلم اجازه حضور در دادگاه داده نشد و برایم وکیل تسخیری تعیین کردند.
سه روز بعد از به اصطلاح دادگاهی مرا صدا زده و حکم اعدامم را ابلاغ کردند و همانجا نسبت به آن اعتراض کردم ولی دوستانم را چند ماه دیگر به اطلاعات بردند و بعد از چند ماه حکم آنها ابلاغ شد.دو سال تمام در سلول انفرادی زندان که به آن قرنطینه میگویند تحمل شکنجه و توهین نمودم. تابستان سال ۱۳۷۱ حکم اعدام "ملا جاسم" اجرا شد و سال ۱۳۷۲ "ایوب" را اعدام کردند و پس از آن مرا صدا زده و گفتند که حکم اعدامت نقض شده و بلافاصله به زندان تبریز منتقل گشتم از سال ۱۳۷۲ تا سال ۱۳۷۴ دربند سیاسی زندان تبریز بودم، بهجز من همه از بچههای کومله، فدائیان خلق، مجاهدین و تودهایها بودند برایم بسیار جالب بود بعد از دو سال زندگی در وحشت بازجویی و شکنجه و سلول انفرادی در چنین جمع پاکی حضور مییافتم، فراموش نمیکنم که یکبار بخاطر انفجار در حرم امام رضا سر همه ما را تراشیدند و برای سه ماه علاوه بر ممنوع الملاقات بودن از رفتن به هواخوری و حمام محروم شدیم، چه زندگی وحشتناکی بود در طول این سه ماه تمام بچهها به قارچ و بیماریهای دیگر پوستی مبتلا شدند از جوندگان و کک وشپش هم که دیگر نباید پرسید …
سال ۱۳۷۴ دوباره منرا به زندان ارومیه منتقل کردند و بی خبر از همه چیز و همه جا من را به دادگاه برده و بدون هیچ دلیلی برای من پروندهای دال بر قاتل بودن من تنظیم کرده بودند، من هم که تا آن لحظه از این اتهام تازه بی خبر بودم در حضور قاضی اظهار بی اطلاعی کردم و تا سال ۱۳۷۹ در گیرودار این پرونده بودم و سال ۱۳۷۹ به من ابلاغ شد که به دلیل شرکت در قتل به ده سال زندان محکوم شدهام.
داد و بیدادم به جایی نرسید، چند ماه بعد از ابلاغ این حکم دلخوش از اینکه یک سال دیگر آزاد میشوم و تا آن زمان نُه سال زندان کشیده بودم.
بازهم بی خبر از همه جا مرا مجدداً به دادگاه انقلاب بردند و بخاطر عضویت در حزب دمکرات به ۱۵ سال زندان محکوم کردند، بعد از نه سال رنج و زجر زندان و دو سال و چند ماه انفرادی و قرنطینه چنین مینمود که داستان دادگاهی هایم به پایان میرسید دادگاهی که هیچگاه وکیلی نداشتم و هیچگاه نتوانستم از خودم دفاع کنم.
تمام مدارک آن ورقه کاغذهایی بود که در بازجویی و در زیر مشت و لگد و سیمهای کابل از من گرفته بودند.
یکی از بازجوها انگشتم را میگرفت و برآنها مهر میزد حتی نتیجه این دادگاهیها و محکوم شدنها هیچگاه ورقهای از کاغذ که دال بر محکومیتم باشد دادنامهای و یا هر سند دیگری را ندیدم و دریافت نکردم هر آنچه را که برمن تحمیل کردند و بدان محکوم شدم شفاهی بود که ماموری از زندان یا اطلاعات میآمد و آنرا میگفت و می رفت.
اکنون در حین نوشتن این نامه "آذرماه ۱۳۹۰" بعد از تحمل ۲۰ سال و ۴ ماه زندان هیچگاه مرخصی نرفتم در همین زندان مادرم، یک برادر و یک خواهرم را از دست دادم حتی برای مراسم ختم این عزیزانم هم برخلاف آیین نامه داخلی زندان که می بایست تحت الحفظ مرا برسر جنازه عزیزانم میبردند این کار را هم نکردند و هنوز هم پایان حبس و تاریخ خاتمه حبسم را رسماً و کتباً به من ابلاغ نکرده اند.
اکنون از بازرس ویژه حقوق بشر سازمان ملل، دیدبان حقوق بشر و مجامع جهانی و ملی حقوق انسان و همه انسانهای آزاد و آزادی خواه و وجدانهای بیدار در سراسر ایران و جهان درخواست دارم که نه اینکه فقط برای آزادی من کاری بکنند که با تحقیق پیرامون روند دادگاهی و تباه شدن بیست سال از عمر و جوانیم در زندانهای جمهوری اسلامی ایران اجازه ندهند که جوانان دیگر از این سرزمین چنین عمر و جوانیشان را بر اساس ادعا و ادله بی اساس تباه شود.
آنچه که ذکر کردم یکی از هزار و قطرهای از دریای مصیبتهایی است که من در این سلولها و زندانها کشیدهاند هرچند ممکن است که دوباره بخاطر نوشتن این نامه گرفتار انفرادی و بازجویی شوم ولی همین برایم بس است که گوشهای اندک از ظلمها و بی عدالتی هایی که برمن و دیگر زندانیان در زندانهایرژیم جمهوری اسلامی گذشته و میگذرد را به گوش شما ومردمم برسانم.
با درود
عثمان مصطفیپور
|