اندیشه های تامگرا -۱۷
«روشنفکران دینی »- آزادی یا تعبد؛ نگاهی به «بیم موج»
بررسی و نقدِ «آزادی» در اندیشه محمد خاتمی - ۱
پرویز دستمالچی
•
حجت الاسلام خاتمی در«بیم ها وامیدها»،(چهارمین مقاله «بیم موج»)، در رد تمدن جدید و نفی اصل آزادی که «مبنای این تمدن و تفکر است»، سخنانی می گوید که موضوع این بررسی و نقد، در دو بخش است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۴ دی ۱٣۹۰ -
۲۵ دسامبر ۲۰۱۱
حجت الاسلام خاتمی در«بیم ها وامیدها»،(چهارمین مقاله «بیم موج»)، در رد تمدن جدید و نفی اصل آزادی که «مبنای این تمدن و تفکر است»، سخنانی می گوید که موضوع این بررسی و نقد، در دو بخش است. ایشان (از جمله) می نویسد:
«... همانگونه که می دانید پیشوایان تفکر وتمدن جدید مدعی هستند کـه مبنای این تمدن وتفکر"آزادی" است وبه تعبیری هم نمی توان انکار کرد که موضوع "آزادی" درغرب یک موضوع جدی است وحال که تفکر"سوسیالیسم" با فروپاشی نظام فکری وسیاسی اردوگاه شرق شکست خورده است، تلاش می شود تا نظام مبتنی براندیشه آزادی محکم تروپایدارتر هم قلمداد شود. رقیب انقلاب اسلامی بر اصل " آزادی" تکیه می کند و نظام به ظاهر قدرتمند خود را بر آن استوار می داند و این در حالی است که " آزادی" یکی از خواست هـا و آرمـانهای فطری بشـری است. و وقتی کـه آزادی را بـرای مـا این چنین تعریف کردند که هر انسانی مجـاز است تا هـر کار که دلـش خواست انجام دهد این شعار با طبع اولیه بشر کـه مـی خـواهد رهـا بـاشد تا هر کار خواست انجام دهد، سـازگـار نیست. الـبته روشـن است کـه آزادی بی حدّ ومـرز ممکن نیست ولـی مـرزی کـه غـرب بـرای آزادی فرد تعیین می کند چیـزی جز آزادی دیگـران نیست و مـلاک و مرجع نیـز در این مورد بـاز خود انسان و اندیشه و اراده انسـان هاست. یعنی اکثریت است که باید تشخیص دهـد که حدّ آزادی کجـاست وهم اواست کـه حدّ آزادی یعنی قانون را وضع می کند.
پس صاحبان ومدافعان نظام فکری وسیاسی جدید که رقیب نظام مظلوم ما است چنین القا می کنند که مبنای نظم ایشان آزادی است و آزادی در صورتی محقق می شود که در برابر عقیده، خواست و اراده انسان، رادع و مانعی نباشد و آنچه را خواست بتواند انجام دهد، مگر اینکه خواست و عمل او با خواست و عمل دیگران تزاحم پیدا کند که طبعاً باید حد وسطی را که قانون مشخص می کند پذیرفت و شارع و قانونگذاری نیز(دست کم درحوزه اجتماعی) غیراز بشر وجود ندارد. و می بینید که آنچه مورد ادعاست تا چه حد برای تمایلات اولیه بشر جذاب و با آنها سازگار است. تمایلاتی که به صورت طبیعی در وجود انسان تعبیه شده است و نیاز به کسب ندارد. به عبارت دیگر کلیه تمایلات جسمانی و مربوط به امور دنیا که نظام رایج نیز در بسیاری از موارد با آن ملایم است بصورت طبیعی به هنگام تولد در انسان وجود دارد یا در موقع مقتضی جبراً و خود به خود پدید می آید و برای پدید آمدن آن انسان نباید تلاش و مجاهدت کند...۱».
آیا بیانات ایشان با واقعیات تاریخی همخوانی دارد؟ آیا حجت الاسلام سید محمد خاتمی طرفدار آزادی است یا ازمخالفان آن؟
۱- لیبرالیسم یک جنبش سیاسی- فکری است که درسده هژده دراروپا(دریکی دوکشور ونه در«غرب») شکل گرفت و هدف اصلی اش(از نظر سیاسی) مبارزه با سلطنت مطلقه(شکل رایج حکومت درآن زمان)بود. لیبرالیسم در دامن دو جنبش فکری- فلسفی بزرگ، یعنی روشنگری و خردگرائی پرورش یافت که برروی سه اصل آزادی، تساوی حقوقی دربرابرقانون، واصل احترام ومصونیت مالکیت بنا شده است. منظوراز آزادی، آزادی های فردی است، به دو معنا: به معنای«منفی»، یعنی عدم دخالتهای خودسرانه حکومت درکار واعمال شهروندان و«راحت» گزاردن آنها، و به معنی «مثبت»، یعنی انسان موجودی عاقل و بالغ است و می تواند با تکیه برخرد خود مستقلا درباره زندگی اش تصمیم بگیرد، ودرنتیجه، نه نیازمند نیروی بیرونی حکومت(نهاد تعیین کننده معیارها وارزشهای زندگی) است، ونه کلیسا. در واقع«آزادی» فرد، رهائی ومصونیت اواز دونهاد دین وحکومت بود که درج.ا. باهم ترکیب، وحکومت دینی شده است. یعنی تحدید وتهدید آزادی در«ولایت فقیه» فقط با سده میانی(قرون وسطی)، حکومت کلیسا، قابل مقایسه است و نه صرفا با دوران سلطنت های مطلقه. برداشت ازآزادی، به معنا«هرکس هرکاری دلش خواست بکند»، برداشتی کودکانه ازآزادی است که اصولا ربطی به بحث جدی دراین زمینه ندارد. درکوچه وبازار می توان چنین استدلال کرد، اما درشان یک رهبر دینی وسیاسی نیست که چنین سخنان ناپخته و نابخردانه ی بگوید. موضوع آزادی انسان،(از یکسو) مصونیت اوازحکومت، و(از سوی دیگر)قائم به ذات شدنش است، که یکی نافی حقوق الهی، و دیگری نافی حکومتهای خود کامه است، و ج.ا.(ولایت فقیه) ترکیب ایندو، حکومت تا مگرای دینی- مذهبی است. انسان آزاد است، اما مرزآزادی اودر آنجائی است که آزادی دیگران شروع می شود. واز آنجائیکه فرد بهرمند از خرد است، پس رفتارش برآن پایه استواراست و می تواند اختلافاتش با دیگران را درصلح حل و فصل نماید، درغیراینصورت قوانین مصوب پارلمان(نمایندگان منتخب خود او)، قوه قضائی، به اختلافات رسیدگی خواهد کرد. یعنی، قانون حدود آزادیهای فرد ومصالح ومنافع جمع را روشن می نماید تا هرکس نتواند «هرکاری دلش خواست» بکند. بعلاوه، این ایده ها نه دررقابت با ج.ا.، که پیش ازآن بوجود آمده اند واساس تصویر انسان مدرن را تشکیل می دهند، انسانی که با تکیه برخرد خویش توانست جامعه مدرن دمکراتیک را پایه گزاری کند. حکومت اسلامی، هم پیش از پیدایش«لیبرالیسم» وجود داشته وهم پس از آن، و نتیجه همچنان یکسان باقی مانده است و انسان درهیچ یک ازانواع حومت دینی- اسلامی نتوانست به آزادی دست یازد، زیرا آزادی انسان اصولا با هرنوع حکومت تامگرا وقیمومیت دینی در تضاد است.
۲- شکست تفکر سوسیالیسم، همراه با فروپاشی نظام فکری وسیاسی اردوگاه شرق.
ابتداء اینکه جنبش سوسیالیستی نیزحدود یک سده پس از«لیبرالیسم» بوجود آمد وبعضا نیز به مبارزه با برخی از جنبه های آزادیهای فردی واجتماعی، تحت عنوان«آزادیهای بورژوائی» پرداخت. پیدایش، شکوفائی، فراز یا نشیب یک ایده(درغرب یا شرق) منتج از وجود مشگلات اجتماعی وارائه راه حل برای آنها است ونه«توطئه» مرکزی پنهانی به نام«غرب». درهمین«غرب»، به هنگام پیدایش اندیشه های لیبرالی یا سوسیالیستی، بخش دیگر«غرب» کمر به نابودی آنها بست. جامعه بشری(اندیشه ومعرفت) شرق وغرب یا شمال جنوب نمی شناسد، یک ایده یا درست است یا نادرست. اگر حقوق بشر برای رفع تبعیضهای حقوقی در برابر قانون، وپیش گیری از خودسریهای حکومتگران، درست ولازم و ضروری است، دیگر منشاء و محل پیدایش آن بی اهمیت است.
اما، آیا سوسیالیسم، به عنوان یک ایده سیاسی(آنچنان که خاتمی مدعی می شود) شکست خورده است ، یا فقط یکی از راههای آن به شکست انجامید؟ ایده سوسیالیسم، به عنوان یک جهان بینی، درقرن نوزده وبدنبال شکل گیری طبقه جدید اجتماعی، طبقه کارگر، پا گرفت. سوسیالیسم، جهان بینی ای شد درکنار سایر ایده های سیاسی برای حل مشکلات ومعضلات جامعه، مانند فقر، بیکاری، جنگ و...، اما توجه عمده واساسی این ایده سیاسی به کارگران بود وخود را ایدئولوژی رهائی بخش این طبقه اجتماعی می دانست. گوهر ومحتوای اصلی سوسیالیسم را می توان درچهار مقوله برابری، عدالت اجتماعی، آزادی، همبستگی واعتقادبه پیشرفت وترقی خلاصه کرد، اما وجه مشخصه سوسیالیسم درعدالت خواهی(اجتماعی)، است. همچنانکه وجه مشخصه لیبرالیسم، مقوله آزادی، بویژه آزادی های فردی است. سوسیالیسم نیز مانند سایر ایده های سیاسی، به مکتب های گوناگون تقسیم شد. اختلاف مکتبهای سوسیالیستی عمدتاً بر سرراه رسیدن به اهداف بود ودراین رابطه دو جریان اساسی شکل گرفتند: جنبش کمونیستی وجنبش سوسیالیستی. جنبش کمونیستی، تا پیش ازفروپاشی اتحاد جماهیرشوروی(و نیز کشورهای اروپای شرقی) خود را جریان اصلی، درست و به حق جنبش سوسیالیستی می دانست. این جریان عمدتاً با نام لنین، تحت عنوان جنبش مارکسیست- لنینیستی، خود را از سایر ایده های سوسیالیستی متمایز می کرد. جنبش کمونیستی به اعلامیه جهانی حقوق بشربی اعتنا بود، نظام تک حزبی را می پذیرفت، جهان بینی خود را حقیقت مطلق وجهانشمول می دانست، اساس حرکت جنبشهای کمونیستی(مارکسیست- لنینیستی) کسب قدرت سیاسی، حرکت از ماتریالیسم تاریخی، به معنای مبارزه طبقاتی ونیز تکامل جوامع ازشکل اولیه آن، کمونیسم اولیه، به سوی آخرین مرحله، یعنی ایجاد جامعه کمونیستی ُمدرن، به عنوان پایان خط تکامل تاریخ بود. برای آنها حرکت رو به تکاملی جوامع «جبریت» تاریخ است. کمونیستها، سوسیالیسم را مرحله گذار از جامعه طبقاتی به جامعه بی طبقه کمونیستی می دانند که در آن دوران، تا زوال حکومت درجامعه کمونیستی، دیکتاتوری پرولتاریا حاکم بود. کمونیستها آزادی های فردی و اجتماعی لیبرال را، تحت عنوان آزادی های بورژوائی، نفی و نیز پارلمانتاریسم رابه عنوان شکل حکومت بورژوائی رد می کردند وبرای آزادیهای سیاسی و اجتماعی ارزشی قائل نبودند. سازماندهی اقتصاد آنها، اقتصاد اشتراکی، یا دقیق تر اقتصاد حکومتی با برنامه ریزی متمرکز و واحد بود. از جمله مکتب های کمونیستی می توان از لنینیسم وتروتسکیسم (پیش ازجنگ جهانی اول)، استالینیسم، مائوئیسم و فیدلیسم (پیش وپس از جنگ جهانی دوم) نام برد، یعنی آنچه که دراروپای شرقی و شوروی شکست خورد. این مکتب (جنبش کمونیستی) فقط یکی از مجموعه ایده های سیاسی سوسیالیسم بود که می پنداشت با تصرف قدرت حکومت و برقراری«عدالت اجتماعی»، به معنای یکسان سازی همه چیز وهمه کس، به مطلوب خویش خواهد رسید. سایر جنبش های مارکسیستی (سوسیالیستی)، مانند احزاب سوسیالیستی، یا سوسیال- دمکراسی(در اروپای غربی)، کمونیسم اروپائی(ایتالیا)، چپ های نوین(آلمان)، مکتب معروف به فرانکفورت (اریش فرُم، هابرماس، آدِرنو، هورک هایمر و...)، اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر، مارکسیست های مسیحی، رویزونیسم(تجدنظر) برن اشتاین، حزب کارگر انگلستان، کمونیستهای اروپائی و...، نه تنها به عنوان یک تفکر وبه عنوان ایدهها ونیروهای سیاسی واجتماعی سوسیالیستی( بر خلاف تصوروادعای حجت الاسلام خاتمی) از میان نرفتند، بل هم به عنوان ایده های سیاسی، وهم به عنوان نیروهای سیاسی- اجتماعی درجوامع خود نقشی بسیار بزرگ وحتا تعیین کننده بازی کرده اند ومی کنند. حزب سوسیال- دمکرات آلمان سالها در دولت(فدرال) بود وهر زمان که برنده انتخابات شود باز هم اداره امور جامعه را به دست خواهد گرفت، و امروز نیز سکان دولت در برخی از ایالتهای آلمان دردست سوسیال- دمکراتها است.. سوسیالیستهای فرانسه هم نیروی اجتماعی، هم نیروی سیاسی مهم درفرانسه بوده اند وهستند وهم مدتهـا سکــان کشتی دولت فرانسه دردست آنهـا بوده است.
تفاوتهای اساسی جنبش های سوسیالیستی با مکاتب کمونیستی درموارد زیر است:
- سوسیال- دمکراتها، پیروان سوسیالیسم دمکراتیک، نظم سیاسی- اجتماعی را محصول«جبریت تاریخ» نمی دانند.
- برای آنها سوسیالیسم نه به عنوان«هدف نهائی»، بل یک وظیفه همیشگی و یک پروسه روزانه برای گسترش و تعمیق دمکراسی وعدالت اجتماعی است.
- پیروان سوسیال- دمکراسی اصلاح طلبانی هستند که اهداف خود را از راه پارلمان وتغییرات گام به گام و مسالمت آمیز دنبال می کنند.
- برای سوسیالیستهای دمکرات آزادی، بدون تساوی حقوقی تمام شهروندان دربرابرقانون و بدون عدالت اجتماعی(نه به معنای یکسان کردن همه)، تبدیل به حقوقی ویژه برای عده ای از «خواص» خواهد شد. وبرعکس، عدالت اجتماعی(به معنای یکسان سازی)، بدون آزادیهای فردی واجتماعی میتواندبه دیکتاتوری و نظامهای تامگرا ختم شود. هدف، «دمکراتیزه» کردن تمام نهادها و پهنه های اجتماع است.
- سوسیالیستها حقوق بشر را به عنوان حقوقی ُمطلق، جهانشمول وبر فراز زمان ومکان می پذیرند.
- پارلـمانتاریسم، کثـرتگرائی (پلورالیسم) آزادی های فردی واجتماعی، تعدد احزاب و... را به عنوان پایه های اساسی یک نظام دمکراتیک می پذیرند.
- آنها رفورم در ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... را به عنوان ابزار اساسی دست یازیدن به عدالت اجتماعی، استقراردمکراسی، وتعمیق وگسترش آنها راپذیرفتند و راه انقلاب(جبریت تکامل) ودگرگونی های بنیادین را رد کردند.
- احزاب سوسیالیستی خود را نمایندگان اقشار وطبقات پائینی جامعه می دانند.
- و ...
بنابراین، از مجموعه کلِ جنبش های منتسب به مارکس، مارکسیسم(سوسیالیسم)، مکتب های کمونیستی(مارکسیست- لنینیستی) آن شکست خورده اند، اما ایده های سیاسی سایرمکاتب همچنان پویا وزنده اند. دراینجا شاید لازم باشد نگاهی به نظر حجت الاسلام خاتمی درباره اصل پیدایش سوسیالیسم بیافکنیم: « آنچه در اینجـا درخورتوجه است اینکه سوسیـالیسم گـرچه دربـرابـر لیبرالیسم ودراعتراض به آن، آوازه پیـدا کرد، امـا بـا دقت در سیـر تحولات فـکری و اجتماعی غرب درمی یابیم که جریان سوسیالیسم اگر چه بنحوی در مقابل لیبرالـیسم قـرار گـرفت ولی، در واقع تلاشی بود از جانب تمدن غرب برای نجات خودش. یعنی سوسیالیسم هنگامی اعتبار ومقبولیت یافت که معلوم شد لیبرالیسم بصورتی که هست مبادی ومبانی نظری وارزشی تمدن جدیدغرب را به خطر انداخته است. در واقع، سوسیالیسم حرکتی بود علیه لیبرالیسم برای نجات مبادی ومبانی تمدن جدید که لبّ آن عبارت بود از اصالت دنیا و انسان زمینی...۲».
این سخنان آشکارا نشان می دهند که ایشان اطلاع چندانی از«غرب» و شکل گیری اندیشه های سیاسی در آن نداردومی پندارد که گویا«غرب»مرکزی پنهانی ومتشکل از گروهی است که«توطئه» می کند یا برنامه می ریزد که فلان ایده سیاسی را تولید یا خنثا نماید. «غرب» یک سرش ژاپن(درشرق) است و سردیگرش آمریکا، که کمونیسم نه دراین ونه درآن، نه شکل گرفت ونه پا. ایده آلهای حقوق بشر، دمکراسی، حکومت قانون، قانون اساسی، و... ابتداء ازانگستان و فرانسه وهلند به سایرکشورهای اروپائی رفت. پایه های تئوریک سرمایه داری ابتداء درانگلستان(آدام اسمیت ودیوید ریکاردو)ریخته شد، وسرمایه داری نه دربرگیرنده اصول دمکراسی، حکومت قانون یا صلح اجتماعی، بل بیش ازهرچیز خواهان امنیت حقوقی بمنظور تامین امنیت سرمایه بود، و حدود یک سد سال پس از پیدایش آن، مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی بدیل سرمایه داری شکل گرفت، به عنوان «راه نجات» اقشاروطبقات نوین، بیش ازهمه پرولتاریا، کارگرانی که استثمار آنها حد ومرزی نداشت. ولیبرالیسم دردرجه اول نظام مستبد سلطنت راهدف داشت ونیز آزادیهای فردی واجتماعی وجایگاه ویژه فرد قائم به ذات را(که هنوزنیز دارد). ایشان می گوید که غرب برای نجات خودش دربرابر لیبرالیسم، که دیگر پاسخگوی تمدن جدید غرب نبود، سوسیالیسم را بوجود آورد تا « لُبّ آن» را، که « عبارت بود از اصالت دنیا و انسان ارزشی» حفظ کند. منظور ایشان از سوسیالیسم (همچنانکه گفته شد) جنبش کمونیستی است. یعنی دنیائی که تمام «غرب»(و نظام سرمایه داری را) بمدت هفتاد سال تهدید می کرد و دنیا را تا مرز یک جنگ اتمی و نابودی کامل پیش برده بود. آیا چنین امری با هیچ منطقی جور درمی آید که تمدنی برای نجات خودش، ایده سیاسی دیگری را بوجود آورد (اختراع کند) که از بنیاد دشمن اوست و سپس با «لیبرالیسم» حدود یک سده در برابر آن بیایستد؟ یعنی سیستم اقتصادی، نظام سیاسی، ارزشهای اخلاق و اتیک اش، و... از بنیاد با آن در تضاد باشد. چرادرجهان اسلام دهها وسدها مکتب بوجود آمد؟ چرا ایشان با«متحجرین والتقاطی ها » اختلاف دارند و هریک ازآنها دنیا را بگونه ای دیگر می بیند وبرای مسائل مربوط به جامعه پاسخ های خودشان را دارند؟ آیا توطئه ای درکار است؟ سوسیالیسم تئوری سیاسی ای است که در رابطه با حل مشکل اجتماعی جدید، پس از دگرگونی جامعه وفروپاشی نظام فئودالی ورها شدن میلیونها دهقان به شهرها واستثمار بی رحمانه سرمایه داری عریان وبی در وپیکر آن زمان، عمدتاً دردفاع از منافع طبقه جدید(کارگران)، پایه گزاری شد تا میلیونها انسان رااز شرائط زندگی نکبت بارشان رها کند. همچنانکه سایر مکاتبی چون لیبرالیسم، سوسیالیسم، سوسیالیستهای مسیحی و... راههای ویژه خود را برای حل این مشکلات ارائه می دادند. یعنی در بستر شرائط جدید اجتماعی، که یکی از ویژه گیهای آن آزادی اندیشه و بیان است، دهها وسدها اندیشه شکوفا شدند تا برای مشکلات جامعه راه حلی پیدا کنند. تئوریهای سیاسی دیگرنیز دربستر همین شرایط بوجود آمدند. محـافظه کـاران، آنـارشیسم، نـاسیونـالیسم، فـاشیـسم، استالینیسم، ناسیونال- سوسیالیسم وغیره.
بعلاوه، لیبرالیسم نیز، به عنوان یک تئوری سیاسی، همچنان زنده و پویاست. درست به همین دلیل که جامعه ُمدرن اجازه می دهد هرگونه ایده ای شکل گیرد وشکوفا شود، سایر ایده ها را به مبارزه بطلبد، و دریک پروسه طولانی و پیچیده آزمایش و خطا اندیشه ها صیقل می یابند، ایده ها می آیند ودر بوته آزمایش وتجربه، برخی پایدار می مانند، برخی دیگر ازمیان می روند ودراین روند جامعه را(درتطابق بازمان ومکان) به پیش می برند. جامعه ُمدرن همواره ازدرون وبیرون خود راصیقل می دهد. پویائی این جامعه، دروجود اندیشه های مخالف وموافق و آزادی انسان از قیمومیت حکومت و دین سالاران است. حجت الاسلام خاتمی هنوز در نوشته هایش از دگراندیشـان بـه عنوان «مُلحد»، « کافر و مشرک»، «نوکران استعمار» و... یاد می کند. در جامعه ُمدرن اصالت از آنِ انسان است. ایشان انسان را قربانی و فدای دین می کند. دین برای زندگی بهتر انسان است و نه برای اینکه او را به بند بکشد. ایشان با نقد و نفی « اصالت انسان»، رد عقل بدون «وحی»، رد« رفاه وجستجوی معارف وخوشبختی دراین دنیا » و...، به دوران سده های میانه(قرون وسطا) اروپا بر می گردد. چرا جامعه ای مانند آمریکا که دویست سال ازعمرش می گذرد، و دارای هیچ فرهنگ غنی و پرارزشی(بر فراز انسانی) نبوده است و قوانین اجتماعی واقتصادی اش و... هیچ منشاء الهی ندارد واز «وحی» سرچشمه یا الهامی نمی گیرد، و تمام امورش براساس عقل انسان بنا شده است، امروز درتمام زمینه های علوم، دراقتصاد، و...، مقام اول را دارد و ما همچنان (با آنهمه وحی و ُسنت) در مقام سدم هم نیستیم. دین سالاران مسلمان هزاروچهارسد سال فرصت داشتند تا «شریعت» را بشناسند، درست تفسیرکنند، وعلوم «پنهان» آن راکشف نمایند تا از این راه سعادت وخوشبختی، ونیز رفاه و پیشرفت وترقی نصیب «امت مسلمان» شود، چه شد که چنین نشد؟ درآن دوران نه از «تمدن غرب» خبری بود ونه از نیـروهای استعمارواستثماری ونه از «عوامل غرب زده» آنها. آخرین امپراتوری اسلامی(عثمانیان) در ۱۹۱٨ از هم پاشید، از درون آن چه بیرون آمد، جز فقر و بدبختی و وامانده گی؟ دست آوردهای اندیشه های پیروان «اسلام ناب» در پانسد سال گذشته درایران چه بوده است؟ اندیشه های«علامه دهر»، ملامحمد باقر مجلسی، ودیگرانی که از او رونویسی کردند به غیرپوسیدگی، جهل وخرافات برای ملت ایران چه داشت؟ چه کسانی همواره با مدرسه ودانشگاه ، با نظام قضائی نوین، با تساوی حقوقی انسانها دربرابر قانون، با رهائی زنان، با حق حاکمیت انسان وملت برسرنوشت خویش، با موسیقی، با هنر، با علم و دانش، و... به مخالفت و مبارزه پرداختند؟ این«اندیشه ها» به کدام درد اجتماعی خورد و کدام مشکل یک جامعه ُمدرن را پاسخ گفت؟ ایشان خود اعتراف می کنند که « غرب، گو اینکه پیر شده است، اما همچنان از لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی، اجتماعی و امکانات زندگی و نیز از حیث قدرت تبلیغی و القائی نیرومند است. سررشته اقتصاد عالم از طریق سیستم ها، تشکیلات و سازمان های اقتصادی و پولی در دست دولت غرب است... توان نظامی غرب سرمایه داری نیز غول آساست... امروز تمدن غالب، تمدن غربی است وگزاف نیست اگر آنچه را که درگوشه وکنارعالم می گذرد، ذیل تمدن غرب بحساب آوریم ...٣». اگرهمه چیز را ما بهتر داریم وبهتر می دانیم، پس چرا وضع ما درجهان یا طالبان است و یا سودان و...؟ امپراتوری عثمانی که به زور «شمشیر» تا قلب اروپا رفت و خاورمیانه و شمال افریقا رادرزیر فرمانروائی خود داشت، چرا نتوانست به پیش برود؟
چه شد که ما(جهان اسلام) درپانسد سال گذشته دو دانشمند بزرگ، دواندیشمند و... به دنیا ارائه ندادیم. هر زمان صحبت از اندیشه و فرهنگ وعلم باشد، از فردوسی، حافظ، ابن سینا و رازی و خیام نام می بریم. در چند سده اخیر چه چیزی ارائه کرده ایم، واگر نکرده ایم، چرا؟ از دوران صفویه به بعد که روحانیان(تقریبا همه کاره مردم و کشور بوده اند. جامعه ای که حق اندیشیدن آزاد و باز را از او بگیرند، دگراندیشانش را تحقیر کنند، و اندیشمندانش را محدود به«علمای» فقه وشریعت نمایند ودیگران موظف به «تقلید»از آنها باشند و متفکرانش اجازه خروج از محدوده«احکام و قوانین» شرع را نداشته باشند، واندیشه فقط در چارچوب«منطقه الفراغ» و با اذن وزیر «نظارت علمای» دینی اش باشد، وهمه چیزش از پیش معین ودر چهارچوب حرام و حلال، یا مستحب و واجب باشد، همچنان که تا کنون عقب مانده است، درآینده نیز همواره عقب خواهد ماند. اساس پیشرفت و ترقی در تمدن جدید اصالت انسان، آزادی وخرد اوست. خردی که رها از هر نوع امر«مقدس» است. او با تکیه بر خرد قائم به ذات، مستقل می شود. راز تمدن جدید(«غرب») دررهائی انسان ازبندهای قیمومیت دین سالاران، حکومتگران واربابان، یعنی راز «آزادی» انسان است. راز تمدن جدید درتقدس زدائی، درانسان خدائی، در فردیت وعقل مستقل، درآزادی اواست. وپیروان حکومت دینی(یا دینی دمکراتیک)، مخالفان سرسخت آزادی انسان اند، زیرا نه انسان خودبنیاد (قائم به ذات، اصالت انسان) رامی پذیرند و نه حکومت تامگرای آنها حاضر است از دخالت و خودسریهایش درکارشهروندان دست بردارد و آزادیهای فردی واجتماعی آنها را به رسمیت بشناسد. حکومت دینی، ترکیب دوعنصر نفی آزادی انسان عبودیت دینی و بندگی حکومت است.
منابع:
۱- بیم موج، مجموعه مقالات سید محمد خاتمی، ناشر: سیمای جوان، چاپ و صحافی: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، پائیز ۱٣۷۶، ص ۱٣۶-۱٣۴
۲- همانجا، ص ۱۰٣-۱۰۲
٣- همانجا، ص ۱٨۶-۱٨۵ و ۱۷۱
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
|