شان مظلومیت در فرهنگ ما
طاهره شیخ الاسلام
•
در جوامع بنیاد شده بر ظلم و نابرابری که قانونی از انسانها حمایت نمی کند، هم سلطهگری و هم سلطهپذیری، هم ظالمیت و هم مظلومیت هر دو زمینهی مناسبی برای رشد پیدا میکنند. مطلوب و محبوب سلطهگران و قدرتمندان کسانی هستند که ضعف خویش را بپذیرند، بر سرنوشت گردن نهند، با سلطهگر به مقابله بر نخیزند و در پی تغییر شرایط بر نیایند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۲ تير ۱٣٨۵ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۰۶
میگویند چون ابوعلای معری متفکر آزاداندیش بیمار شد، دوستی کبک سرخ شدهای را برای او میفرستد که شاید منظرهی او اشتهایش را ترغیب کند و چیزی بخورد. معری رو به کبک کرده و میپرسد چه گناهی از تو سرزد که به چنین روزی افتادی و خودش پاسخ میدهد که این مکافات ضعیف بودن است. بزرگترین جرم در زندگی از نظر او ضعف است. ایرج میرزا این داستان را چنین به نظم کشیده است:
قصه شنیدم که بوعلا به همه عمر/ لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد
در مرض موت با اشاره دستور/ خادم او جوجهای به محضر او برد
خواجه چو آن مرغ کشته دید برابر/ اشک تحسر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت به مرغ از چه شیر شرزه نگشتی/ تا نتواند کست به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است/ هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد*
هر روشی در زندگی و تفکر که کسی را قوی و متکی به نفس بسازد خیر و هر طریقی در زندگی و تفکر که از ناتوانی سرچشمه بگیرد یا کسی را ضعیف سازد شر است. عدم تلاش و تحرک، عدم خلاقیت و نوآوری، تکرار آداب و رسوم پیشینیان، تواضعی که به حقارت بیانجامد، قناعتی که بهانهی تنپروری گردد، صدقه و خیراتی که به تشویق دریوزگی و عدم تلاش برای کسب معاش بیانجامد، همه و همه به دلیل اینکه موجبات ضعف و ذلت را در فرد و به تبع آن در جامعه فراهم میآورند شرند.
در جوامع بنیاد شده بر ظلم و نابرابری که قانونی از انسانها حمایت نمی کند، هم سلطهگری و هم سلطهپذیری، هم ظالمیت و هم مظلومیت هر دو زمینهی مناسبی برای رشد پیدا میکنند. مطلوب و محبوب سلطهگران و قدرتمندان کسانی هستند که ضعف خویش را بپذیرند، بر سرنوشت گردن نهند، با سلطهگر به مقابله بر نخیزند و در پی تغییر شرایط بر نیایند. در این جوامع رابطه سلطه گری و سلطه پذیری را در تمامی سطوح اجتماع از اداره و کارخانه گرفته تا آموزشگاه و مدرسه و حتی در خانواده می توان دید. بعبارت دیگر هر کس در عین اینکه در برابر مافوق خود سلطه پذیر است در برابر مادون خود نقش سلطه گر را بازی می کند. تعریف و مفهوم «خوبی» در چنین فضایی همانا «اطاعت مطلق» است و بس. بدین معنی که نه تنها بچهی خوب به بچهای گفته میشود که حرف شنو بوده و روی حرف بزرگترها حرف نزند، بلکه زن خوب نیز زنی است که فرمانبردار شوهرش باشد، کارمند خوب کارمندی است که همیشه گوش به فرمان رئیس باشد و نهایتاً شهروند خوب شهروندی است که چون و چرا در کارها نکند. ارزش و شانی که مظلومیت در بین مردم این جوامع دارد باین دلیل است که مظلومیت و خوبی مترادف هم قرار می گیرند. ویژگی هایی همچون شکستهنفسی، عدم قبول مسئولیت، جلب ترحم، ناله و شکوه، و شکایت از زندگی، اعتقاد به شانس و تقدیر همگی به نوعی ریشه در همین پدیده دارد.
در اینگونه جوامع سلطهگران معمولاً تحت عنوان خیر و صلاح زیردستان و در لوای عشق و علاقه، به آنان زور می گویند و ظلم میکنند و بدین ترتیب حق انتخاب و نهایتاً امکان رشد و بالندگی را از افراد تحت سلطه خویش میگیرند. سلطهپذیران نیز معمولا با گذشت و فدا کردن خود، این خیرخواهی را ارج مینهند و این علاقه را میپذیرند. اما حقیقت این است: در هر نوع رابطه که یکی از طرفین با هر دلیل و بهانهای مانع از رشد دیگری در به ثمر رساندن استعدادهای بالقوهاش شود و باعث گردد که در او احساس حقارت، ناچیزی و ناتوانی بهوجود آید، نوعی سلطهگری بیمار گونه حاکم است.
در اینجا بد نیست یادی از اریک فروم نویسنده صاحب نام آلمانی کنیم. او به دو نوع رابطهی برتری و کهتری معتقد است. رابطهای که در آن قدرت اعمال شده از طرف شخص برتر قدرتِ معقول نام میگیرد و رابطهای که در آن این قدرت، بازدارنده و غیر معقول است. قدرت معقول را میتوان در رابطهی بین استاد و شاگرد مشاهده کرد. در این رابطه منافع استاد و شاگرد هر دو در یک جهت سیر میکند. بدین معنی که اگر شاگرد موفق شود، استاد راضی است و اگر نشد هر دو ناکامیاب شدهاند.
قدرت بازدارنده را میتوان در رابطهی بین ارباب و بنده دید که در آن خواجه بر آن است که بندهی خویش را استثمار کند و هر چه از او بیشتر بهره گرفت راضیتر است. در همان حال بنده در جستجوی آن است که از تقاضاهای خود برای حداقلی از خوشبختی دفاع کند، پس منافع خواجه و بنده در مقابل یکدیگر قرار میگیرد، یعنی آنچه به سود یکی است به زیان دیگری تمام میشود. در رابطه نوع اول برتری شرط یاری به کسی است که بر وی اقتدار رانده میشود و در دیگری شرط استثمار اوست. این دو رابطه تفاوت دیگری نیز با یکدیگر دارند: هر چه شاگرد بیشتر بیاموزد، فاصلهی میان او و استاد کاهش مییابد و شباهتشان افزون میشود و سرانجام رابطهی کهتری و مهتری خود به خود از میان میرود. اما وقتی برتری بر پایهی استثمار استوار گشت هر چه بیشتر بپاید، فاصلهی میان طرفین افزایش مییابد. در عین حال قدرت در این دو نوع رابطه، دارای دو وضع مختلف از نظر روانشناسی است: در اولی محبت و ستایش و سپاس حکمفرماست و مرجع قدرت (معلم یا استاد) نمونهای قرار میگیرد که دیگری میخواهد بعضاً یا کلاً به قالب او در آید. در دومی آنکه استثمار میکند با رنجش و عناد روبرو میشود. و نفرتی که در سینه برده موج میزند به کشمکشهایی منتهی میشود که رنج به همراه میآورد بدون اینکه نوید کامیابی بدهد. بنابراین گرایشی پدیدار میشود که این احساس نفرت سرکوب گردد و حتی گاهی به جای آن ستایشی کورکورانه استقرار یابد. با این امر دو کار انجام میشود: اولاً احساس دردآور و خطرناک نفرت از میان رخت برمی بندد و ثانیاً احساس حقیر بودن تسکین مییابد. سلطهپذیرچنین استدلال میکند که چون ارباب (مافوق) خوب و کامل است شرمساری از اطاعت کردن از او شایسته نیست. نتیجه اینکه در روابطی که پای قدرت بازدارنده در میان است عاملی که پیوسته راه فزونی میپیماید، نفرت یا نوعی غلو غیر معقول در ستایش مرجع قدرت است. در حالی که در روابط معقول به همان نسبت که کسی که قدرت به او رانده میشود به مرجع قدرت شبیهتر میگردد، این عامل نیز کاستی میگیرد.**
با یک نگاه می توان دید که در تحت شرایط حاکم بر جامعه ما در هر یک از ما دو شخصیت رشد یافته است، اربابی یا سلطه گری و بندگی یا سلطه پذیری و بسته به اینکه در مقابل چه کسی قرار بگیریم یکی از شخصیتها بروز می کند. و این پدیده ایست که از چشم جهانگردان غربی نیز مخفی نمانده است. یکی از آنان در این مورد چنین گفته است: "ایرانیان با همردیف و همشأن خویش مهربان و مودبند، در مقابل برتر از خود خاضع و متواضع و نسبت به زیردستان زورگو و متکبرند... »
ویژگی هائی چون بت سازی از قدرتمندان سیاسی، اجتماعی و ادبی، احساس حقارت و عدم اعتماد به نفس در برابر کسانی که در رده های بالاتری از ما قرار دارند، تعریف و تمجیدهای افراطی از آنان، برخوردهای نامهربانانه و بی توجهی ما نسبت به کسانی که از ما پایین ترند و بسیاری دیگر از خصوصیات نامناسب همه و همه ناشی از شرایط زیستی ما بوده اند. ویژگیهایی که هر یک خود مانعی در راه برقراری دموکراسی و عدالت اجتماعی شده اند. آیا براستی راهی برای برون رفت از دایره بسته ای که در آن شرایط اجتماعی، ما را و ما شرایط اجتماعی را می سازیم وجود دارد؟
بطور حتم یک جامعه دموکراتیک و آزاد ماحصل کنش و واکنشهای انسانهایی مسئول، متعهد، آزاد و دموکرات می باشد با این ترتیب می توان دریافت که انسانهایی با خصوصات برشمرده در این نوشتار اگر نگوییم هرگز، مشکل بتوانند جامعه ای باز و آزاد را پایه گذاری نمایند.
یقینا آگاهی از درد راه را بر درمان می گشاید. با نگاهی دقیق بر رفتارها و گفتارهای خود می توان ویژگیهای نامناسب را شناسائی و در حذف و تعدیل آنها کوشش نمود. این رستاخیز فرهنگی به تلاش فرد فرد ما نیاز دارد. معجزه را باید خلق کرد چرا که دستی از غیب برون نخواهد آمد و کاری برای ما نخواهد کرد.
--------------------------------------------
*ابوعلا گیاهخوار بود و لحم به معنای گوشت است.
** گریز از آزادی؛ اریک فروم؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ ص ۱۷۶ و P ۱۷۷
tshey47@yahoo.com
|