سرمایه داری و چالشگرانش: در انسداد یا در اوج سرزندگی (۲)
نظریه هائی برای توضیح ماندگاری سرمایه داری
محمدرفیع محمودیان
•
در این بخش از مقاله من به نظریه های محافظه کار-لیبرالی خواهم پرداخت که ماندگاری سرمایه داری را صرفنظر و یا حتی علیرغم انسداد آن توضیح میدهند. در ابتدا به نظریه ی ماکس وبر نگاهی خواهم داشت و سپس به درک پارسونز-هونتی بنیاد هنجاری جامعه خواهم پرداخت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٣ دی ۱٣۹۰ -
٣ ژانويه ۲۰۱۲
در بخش اول مقاله پرسشهای اساسی نوشته طرح شد و نظریه ی مارکس درباره ی پویائی و انسداد سرمایه داری مورد بررسی قرار گرفت. مارکس در سرمایه داری پویائی شگفت آوری میدید ولی بر آن باور بود که گرایش درونی آن و انقلابیگری پرولتاریا زمینه را برای نابودی اش فراهم میآورد. در این بخش از مقاله من به نظریه های محافظه کار-لیبرالی خواهم پرداخت که ماندگاری سرمایه داری را صرفنظر و یا حتی علیرغم انسداد آن توضیح میدهند. در ابتدا به نظریه ی ماکس وبر نگاهی خواهم داشت و سپس به درک پارسونز-هونتی بنیاد هنجاری جامعه خواهم پرداخت.
الف- جهان تهی شده از معنا و آزادی: ماکس وبر در مورد دنیای مدرن
حکم اقتصادی-سیاسی مارکس پژواکی عجیب در تاریخ یافته است و مورد تأئید هر چند غیر مستقیم برخی از جدیترین مدافعین سرمایه داری قرار گرفته است. میدانیم که شومپیتر، اقتصاددانی لیبرال، در دو موردِ نابودگرایی خلاق سرمایه داری و فروپاشی سرمایه داری و تحول تدریجی آن به سوسیالیسم کم و بیش موافق پژوهش و باور مارکس بود. اما شومپیتر نقشی برای پرولتاریا قائل نبود و پیدایش و تکوین سوسیالیسم را امری مربوط به اقتدار هر چه بیشتر مدیران در فرایند برنامهریزی هر چه عقلائیتر تولید میدانست. مهمتر از نظریه ی شومپیتر، نظریه ی ماکس وبر در مورد مدرنیته و فرایند عقلائی شدن کنش و تفکر انسان در این دوران است. وبر بهیچوجه سرمایه داری را در سراشیب فروپاشی نمیدید ولی فرایند بس بزرگتر و خطرناکتری را کشف کرد. دستگاه عظیم اقتصادی مدرن و دیوانسالاری آزادی شور و انگیزه را از کنشگران اجتماعی میستاند. سرمایه داری نظام مند عقلائی دوران جدید زاده ی شور و اراده سوداگران پروتستان است. به باور وبر سوداگران پروتستان از سر اعتقاد دینی، برای شکوفا ساختن جهان زاده ی اراده ی الهی کار و سرمایهگذاری میکردند. آنها به سوداگری همچون یک مأموریت الهی مینگریستند. فعالیت نظام مند اقتصادی مأموریت واگذار شده به آنها از سوی خداوند بود و موفقیت در این زمینه نشانه ی فیض الهی، برگزیدگی در زمینه ی رستگاری بود. با رشد اقتصاد سرمایه داری و تکوین دستگاه بوروکراسی دیگر نه نیازی به این روحیه وجود دارد و نه جائی برای آن. دو دستگاه اقتصاد مدرن و بوروکراسی کار خود را برمبنای نظمی پیشاپیش شکل گرفته پیش میبرند و انسانها در آن نقشی بیش از چرخ دنده یا پیچ و مهره ندارند.
وبر از مفهوم قفس آهنین برای توصیف شرایط کار و زندگی در نظم تکوین یافته ی مدرن استفاده میکند. انسان از آنجا که دیگر دارای آزادی (در زمینه ی انتخاب و تصمیمگیری) نیست و کنشهایش برایش بی معنا هستند در فقسی آهنین گرفتار میآید. رهائی از این فقس بر عکس آنچه مارکس در مورد تحول سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم میگوید، امری ناممکن است. فرایند عقلائی شدن و در همراهی با آن بوروکراتیک شدن هر چه بیشتر عرصه های کار جمعی قفس را آفریده اند و میله های آنرا مدام محکمتر ساخته اند. نابودی عقلانیت و بوروکراسی نیز بمثابه نابودی بخش مهمی از دستاوردهای بشر است. فقس آهنین سرنوشت محتوم بشریت در دوران مدرن است. جهان جدید برای چرخش امور(ش) دیگر نه فقط نیازی به شور و انگیزه افراد ندارد که آنرا عنصری نا مطلوب برای کارکرد بهینه ی امور میداند. انسانها نیز دیگر دیر گاهی است که از سر انگیزه و شور دست بکاری نمیزنند. نیازی بدان نیز وجود ندارد. مهم عقلائی ساختن مناسبات بین انسانها و کارآتر ساختن نهادهای سازمانده مناسبات آنها است.
وبر دارای دیدگاهی متفاوت با مارکس است. او را جامعه شناس بورژوا و بدیل اصلی مارکسیسم در عرصه ی علوم اجتماعی و بررسیهای اجتماعی و سیاسی دانسته اند. ولی او در مورد به اتمام رسیدن پویایی جامعه مدرن و نظم اقتصادی و سیاسی جامعه ی بورژوائی هم نظر مارکس است.او نیز نظم جدید اقتصادی و سیاسی را، در عقلانیت و سازمانیافتگی همه جانبه ی خود، نابود کننده ی آزادی و پایان دهنده ی سرزندگی انسان میداند. او ولی در تفاوت با مارکس این امر را سرنوشت محتوم جهان مدرن میداند. به باور او رهائی از سلطه ی موسسات عظیم مالی و صنعتی و دستگاه گسترده ی و پیچیده ی بوروکراسی نا ممکن است و هیچ کنشگر و نیروئی، دیگر، نمیتواند و نیاز نیز ندارد که به پویایی و سرزندگی سوداگران پروتستان دست یابد.
اینجا شاید ما بخشی از پاسخ به پرسشهای خود را داشته باشیم. ماندگاری سرمایه داری و لَختی کنشگران سیاسی و اجتماعی شاید بخاطر همین مسئله ای است که وبر آنرا مطرح ساخته است. قدرت، عقلانیت و کارآئی نظم اقتصادی و سیاسی مدرن بیش از آن است که کسی بتواند آنرا بچالش کشد. همزمان در مقابل آنها بدیلی وجود ندارد. از یکسو سرمایه داری و بوروکراسی هنوز با تمام ایستائی و پیچیدگی، با تمام درد و رنج و بیمعنائی که بر انسانها تحمیل میکنند باز در زمینه ی تولید کالا و خدمات و تضمین نظم عمومی نظامهائی کارآ هستند؛ و از سوی دیگر بدیلی جدی و مطرح در مقابل آنها وجود ندارد، سوسیالیسم همانگونه که وبر خود بر آن تأکید دارد حتی در بهترین حالت باید به یک دستگاه گسترده ی بوروکراسی برای اداره امور تکیه کند. آینده ی جامعه مدرن نه رهائی که فقس آهنینی قدرتمندتر است و اگر سرنوشت این است، چه بهتر که کاری نکرد که وضعیت بدتری را بیافریند، وضعیتی همچون آنچه که در شوروی با شکلگیری سرمایه داری دولتی و دستگاه بوروکراتیک جهنمی استالینی بوقوع پیوست.
ولی همانگونه که وبر نیز بدان اشاره کرده جهان از معنا و کنش از آزادی تهی شده است. در این جهان چگونه میتوان به کار و زندگی ادامه دارد؟ کار و مصرف، هر دو، بیش از پیش زندگی ما در خود بلعیده اند ولی تا بهمان حد نیز از معنا تهی شده اند. کار میکنیم تا درآمد داشته باشیم، تا وقت اضافی خود را بسوزانیم، تا از مصاحبت دیگرانی خسته کننده رهائی یابیم و تا به شأن اجتماعی و مقام اجتماعی والاتری دست یابیم. کار در خود دیگر برایمان هیچ اهمیت و معنائی ندارد. چون کار بی معنا است، زندگی را با مصرف پر میکنیم، مصرف کالاهای موجود در بازار. ولی مصرف به همان بیمعنائی کار است. هیچ هدف و ارزشی آنرا هدایت نمیکند. مصرف میکنیم تا فضای لخت و خالی زندگی را پر کنیم. کار درآمد در اختیارمان میگذارد و در آمد را خرج خرید کالاهای موجود در بازار میکنیم و لحظه های عمر خود را با مصرف آنها سپری میکنیم. حتی زمان تفریح خود را اختصاص به برنامه های خریده شده ی رسانه های همگانی ای میدهیم. خوشگذارانی، تفریح و بازیگوشی خودسازماندهی شده (چه فردی و چه جمعی) بیش از پیش به حاشیه ی زندگی شخصی و جمعی رانده شده اند. انسانها یا مشغول کار هستند یا مصرف.
ولی شاید نباید از مصرف چنین برداشتی داشته باشیم. میتوان اندیشید که مصرف اصلاً به بی معنائی کار نیست. مصرف امروز بیشتر همانند کار صنعتگران دوران پیشا-سرمایه داری عرصه ی بروز آفرییندگی و حس زیباشناختی انسان است. انسانها آزاد هستند تا آنچه که خود میپسندند و میخواهند مصرف کنند. آنها همچنین آزاد هستند تا آنگونه که خود میخواهند کالاهای موجود در بازار را مصرف کنند. مصرف امروز عرصه ی تصمیمگیری و کنش شورمندانه ی انسانها است. بوسیله ی مصرف انسانها جهان را آنگونه که خود میخواهد سامان میدهند و آنرا قابل سکونت میسازند. جهان در خود بی معنا است. در دورانی که عقلانیت و سکولاریسم بر اذهان تسلط پیدا کرده دیگر نمیتوان آنرا بوسیله ی جادو، باور به دستگاه های ایدئولوژیک و مناسک دینی معنامند ساخت. در این شرایط مصرف اهمیت پیدا میکند. با مصرف میتوان به جهان آرایش و ساختار مورد نظر خود را بخشید. مصرف فقط بلعیدن یا نابود ساختن اشیاء نیست کاربرد هدفمند آنها و امکانات در دسترس در جهت بر ساختن دنیای خاص خود نیز هست.
چنین ادعائی را میتوان در مورد مصرف داشت و چه بسا که برخی نیز آنرا آنگونه تجربه کنند، ولی هیچ نشانی از آن وجود ندارد که مصرف شور آفرینندگی و زیباشناختی انسانها را برانگیخته باشد. در گستره ی زندگی جمعی هیچ نشانی از آنکه مصرف زمینه ی سرزندگی و آفرینندگی کنشگران را فراهم آورده باشد بچشم نمیخورد، بلکه بر عکس جنبشهای اجتماعی و فرهنگی در گستره ی فاصله گیری و مبارزه با مصرفگرائی شکل گرفته اند. در زمینه ی زندگی شخصی نیز مصرف هنوز برای انبوه توده ها بیش از آن با محدودیت و انقیاد توام است که زمینه ی بروز آفزینندگی و حس زیباشناختی را فراهم آورد. برای مصرف باید کار کرد، خسته شد و جان و تن خویش را به سرمایه فروخت. کالای مصرفی نیز به بازار تعلق دارد و بازار انتخاب انسانها را شکل و سامان میدهد. زیبائی کالای مصرفی امری از پیش تعیین شده بوسیله ی بازار است. بدون شک برخی با بهره مندی از امکانات و منابعی کلان از امکان آزادی فوقالعاده ای در گستره ی مصرف برخوردار هستند. ولی از یکسو آنها سخت در نظام اقتصادی و فرهنگی حاکم بر جهان ادغام شده اند و از سوی دیگر بخاطر وضعیت اجتماعی خود بدنبال پروراندن ذوق و سلیقه ای خاص خود نیستند. مصرف کم و بیش برای همه بیشتر اسارت در فقس آهنین وبری را به همراه میآورد تا آزادی و شور آفرینندگی را.
ب- مشروعیت فرضی سرمایه داری: درک پارسونز-هونتی از بنیاد هنجاری جامعه
توضیح وبری استحکام و ماندگاری نظم در یک زمینه کم میآورد. پدیده ی استحکام نظام و بی معنائی کنش این مسئله را توضیح نمیدهد که چرا انبوه تودهها یا دست کم بخشهائی از آنها هنوز با شور و شوق در فرایند تولید (یا کار) و مصرف شرکت میجویند. شاید برای گروههای تازه وارد به عرصه های بازار و تولید، استثمار مستقیم، بینش مادی، شکوه مصرف و دقت و قانومندی بوروکراسی، در مقایسه با نظم سنتی، جذاب باشد ولی برای انبوه مردمانی که سده ها و دهه ها سرمایه داری و بوروکراسی را تجربه کرده اند، فرایند تولید و مصرف دارای چه جذابیتی میتواند باشد. در اینمورد میتوان از بحثهای دورکهایم و پارسونز بخصوص بشکلی که بتازگی از سوی اکسل هونت نظریه پردازی شده است بهره جست. هونت امروز در جهان بعنوان یکی از برجستهترین نظریه پردازان مقوله ی بازشناسی مطرح است. او نظریه ی هگل در مورد بازشناسی را به اتکاء روانشناسی اجتماعی مید مورد بازسازی قرار داده است. بازشناسی امروز بیشتر معنای ارجگذاری هویت فرهنگی انسانها و برسمیت شناختن گروهای قومی و دینی پیدا کرده است. هونت اما چنین درکی از بازشناسی را بسیار تنگ و محدود ارزیابی میکند. او تمامی زندگی اجتماعی انسان را گستره ی کارکرد بازشناسی میشمرد ولی با استفاده از نوشته های هگل سه عرصه ی اصلی آنرا عشق، حقوق و همبستگی (اجتماعی) میداند. عشق همانا دوست داشته شدن در روابط نزدیک، عضویت در جمع خانوادگی و برخورداری از مراقبت و توجه است؛ حقوق بمعنای برابری حقوقی، برخورداری همسان (با دیگران) از حقوق مدنی و سیاسی وعضویت کامل در یک جامعه ی سیاسی است؛ و همبستگی اجتماعی عضویت کامل در جامعه و برسمیت شناخته شدن بعنوان عضو فعال و تأثیرگذار یک اجتماع است. هونت افراد و گروههای اجتماعی را درگیر مبارزه ی برای بازشناسی دانسته و آنرا بُعدی جدا ناپذیر از هر مبارزه ی سیاسی و اجتماعی میشمرد.
بخشی از نظریه ی هونت که برای ما مهم است دریافت او از بنیاد ارزشی بازشناسی است. او با بازاندیشی نظریه های دورکهایم و پارسونز، نظام ارزشی-هنجاری جامعه را نه فقط بنیاد الگوی بازشناسی بلکه به همین دلیل بنیاد نظام توزیع امکانات و منابع در جامعه میداند. سهم هر کس از امکانات و منابع موجود در جامعه در نهایت از ارجی نشأت میگیرد که جامعه برای کار و مقام آن فرد قائل است. دستمزد پائین برخی حرفه ها به آن خاطر است که نظام ارزشی جامعه برای آن حرفه اهمیت و ارزشی قائل نیست. ناعدالتی عملاً ریشه در بازناشناسی یا محرومیت از بازشناسی دارد. جامعه برای گروهی از انسانها، یک طبقه یا یک حرفه ارجی قائل نشده آنها را محکوم به محرومیت یا بهرمندی کمتری از منابع و امکانات میسازد. چنین گروه یا طبقه ای در صورتی که بخواهد به مقامی همسان دیگران و همشأن جایگاه اجتماعی خود دست یابد باید به مبارزه با نظام ارزشی جامعه یا برداشت خاص انسانها از آن برخیزد. به این خاطر نیز جنبشهای سیاسی و اجتماعی گروه های محروم و ستمدیده ی همواره جنبشهائی ارزشی و اخلاقی هستند.
حال میتوان بر مبنای نظریه ی هونت این فرضیه را طرح کرد که انسانها شیوه ی موجود تولید و مصرف را از نظر هنجاری و ارزشی برحق میدانند و به آن خاطر با آن سازگاری نشان میدهند. این ادعا را میتوان داشت که انسانها بر آن باورند که شیوه ی تولید و الگوی مصرفی جهان معاصر ناعدالتی خاصی را بر کسی تحمیل نمیکند؛ و اگر سختی و مشکلاتی برای برخی پیش میآید یا بخاطر عدم کارکرد درست بخشهائی از نظم موجود است یا بخاطر رفتار نادرست خود آن افراد. در جهان سرمایه داری و، در سازگاری با آن، در دستگاه ارزشی جامعه ی مدرن، مقوله ی موفقیت از اهمیتی خاص برخوردار است. انسانها همه در تلاش هستند تا موفق باشند. باور عمومی بر آن است که امکانات و منابع مادی و همچنین امکانات اجتماعی بر مبنای موفقیت افراد توزیع می شود و انسانها همه میتوانند با بهرهگیری ار امکاناتی که کم و بیش برای همه در جامعه وجود دارد به موفقیت دست یابند. در دوران مدرن به شکلهای گوناگون میتوان موفق بود: در کار، تحصیل، اندوختن ثروت، ورزش و روابط اجتماعی. درک عمومی آن است که فرد میتواند خود یکی از این حوزه ها را بر گزیند و اگر او تلاش لازم را در یک حوزه ی معین بخرج دهد با موفقیت روبرو میشود. این درک همچنین عمومیت پیدا کرده که هر کس بر مبنای موفقیتش به منابع و امکانات مادی و از آن راه به مقام و شأن اجتماعی معینی دست مییابد. بطور نمونه درک عمومی آن است که کسی که بخوبی (به اتکاء تلاش فردی و تیزهوشی) درس بخواند در مدرسه و دانشگاه موفق خواهد بود؛ سپس کار خوبی با درآمدی مناسب بدست خواهد آورد؛ بر مبنای تحصیلات و کار به مقام اجتماعی معینی با احترام و عزت کافی دست خواهد یافت؛ و از نظر عاطفی و اجتماعی خود را انسانی سرزنده احساس کند. همه ی ما میدانیم که در این رابطه وابستگی های طبقاتی فرد و حتی شانس نقش مهمی در کسب موفقیت و تبدیل موفقیت به امکانات مادی و اجتماعی ایفا میکنند. فردِ برخاسته از طبقه ی متوسط با خانواده ای برخوردار از تحصیلات دانشگاهی خود بخود از توان و مهارت بیشتری در زمینه ی آموزشی برخوردار است و ثروت مادی نیز معمولاً در خانواده بوسیله ی ارث باقی میماند. بعلاوه در عرصه ی ثروت اندوزی و همچنین تبدیل دارائی آموزشی و اجتماعی به امکانات مادی، هرج و مرج بر جامعه ی سرمایه داری حاکم است و برخی اوقات شانس بیش از تلاش و توانمندی موفقیت را بهمراه میآورد. برخی اوقات موفقیت در سرمایهگذاری در بازار بورس یا کار بیشتر وابسته به شانس است تا تلاش، مهارت یا توانمندی. ولی معمولاً تأثیر ساختار طبقاتی و شانس بر موفقیت محدود ارزیابی میشود. باور عمومی آن است که جز در مواردی استثنائی یا برای بخشهائی خاص از جامعه، پیشینه ی خانوادگی نقشی مهم در تضمین موفقیت انسانها ایفا نمیکنند.
در دفاع از فرضیه ی بالا میتوان نگاهی به دو باور مهم دوران مدرن، فردگرائی و حقوق مداری داشت. فردگرائی وضعیت و مقام فرد را برخاسته از رویکرد و تلاشهای خود او معرفی میکند. در این راستا ناعدالتی بیش از آنکه امری مربوط به نظام اجتماعی-اقتصادی و در مورد جهان امروز سرمایه داری دانسته شود امری مربوط به شکلگیری و ساختار روانی شخصیت یا هویت فردی انسان دانسته میشود. در باور عمومی انسانهای موفق انسانهائی هستند که توان عاطفی مقاومت در مقابل ناملایمتیها و کوشش مداوم برای برگذشتن از موانع را دارند. ارتشی از روانشناسان، مددکاران و روان درمانگران آماده هستند تا ضعفهای شخصی انسانها را به آنها نشان دهند و به آنها کمک کنند تا در جهت ترمیم این ضعفها بکوشند و بدینوسیله موفقیت خود را تضمین کنند. به این شکل، عدم موفقیت در گستره ی جامعه پیامد وضعیت فردی شخص و ساختار عاطفی ذهنیت او ارزیابی میشود. همزمان مشکلاتی که در جامعه وجود دارند، مشکلاتی حقوقی بشمار میآیند. ناعدالتی هائی که خصلت اجتماعی آنها را نمیتوان بهیچوجه کتمان کرد به بیحقوقی یا بازشناخته نشدن حقوق افراد نسبت داده میشوند. به این خاطر یکی از اصلیترین جنبهه های مبارزه برای بهبود بخشیدن به وضعیت انسانها در عرصه ی حقوقی رخ میدهد. مهمترین حکم اخلاقی و اجتماعی جامعه ی معاصر برابری حقوقی همه ی انسانها است. ولی برابری حقوقی بمعنای برابری عملی افراد نیست. برابری حقوقی برابری در امکان بهرهمندی از امکانات است و نه برابری در بهرهمندی از امکانات. اینکه در نهایت کسانی که از امکانات اولیه ی بیشتری (به شکل توانمندی، مهارت، ذهنیت، رویکرد و دارائی مادی) برخوردارند امکانات بیشتری را بدست میاورد امری مربوط به برابری حقوقی نیست. ولی بطور معمول در واکنش به هرگونه اعتراضی به نابرابریِ عملی پیشنهاد بررسی حقوقی نابرابریمطرح میشود. این امید همیشه وجود دارد یا این وعده همواره داده میشود که با ایجاد برابری حقوقیِ بیشتر از میزان نابرابری و ناعدالتیها کاسته میشود.
در مجموع میتوان در چارچوب نظریه ی بازشناسی هونت، پابرجائی نظام سرمایه داری را بر مبنای مشروعیت نظام ارزشی حاکم بر جهان مدرن توضیح داد. بر مبنای نظریه ی هونت میتوان بحث کرد که انسانها نظام سرمایه داری را خاستگاه، ستم، استثمار و نابرابری یا در یک کلام بیعدالتی نمیدانند بلکه معتقدند که در این نظام راه موفقیت برای همه باز است و جامعه تلاش و توانمندیهای فرد را بخوبی ارج مینهد. ناعدالتی ای نیز اگر در این نظام وجود دارد بیشتر برخاسته از ضعف افراد در جستجوی هدفهای خود و محدودیت ساختار حقوقی جامعه در ایجاد فرصتهای مساوی برای همگان است. به این دلیل میتوان این حکم را صادر کرد که اگر کسانی شیفته و خواهان ایجاد تحول بنیادین در ساختار جامعه هستند باید بدنبال تغییر در نظام ارزشی حاکم بر اذهان افراد باشند. آنچه منتقدین آنرا بصورت استثمار، ستم و سرکوب میبینند ممکن است اصلاً آنگونه به چشم تودههای مردم نیاید. درد و رنج یا ستم و استثمار نه امری عینی که وابسته به آن است که انسانها شرایطی را چگونه احساس و تجربه ی میکنند و تا به چه حد خود یا شرایط اجتماعی حاکم بر زندگی خویش را عامل بوجودآورنده ی موقعیت خود میدانند. در درجه ی اول باید دیدگاه انسانها تغییر کند تا سپس داوریشان و در نهایت برخوردهایشان متحول شود.
بخشی از مشکلی که دیدگاهی متکی بر نظریه ی هونت و همچنین دورکهایم و پارسونز با آن روبرو است این است که نظام ارزشی را بصورت یک کلیت یگانه میبیند. هر گونه ادعائی در مورد تأثیرات نظام ارزشی بر داوری و کنش انسانها را در جهانی بشدت تفکیک یافته و چندگانه بسختی میتوان پذیرفت. نه نظام ارزشی جامعه و نه معیارهای بازشناسی و ارجگذاری، هیچکدام، یک کلیت یگانه را رقم نمیزنند. گروههای مختلف جامعه، هر یک به ارزشهایی وفادارند و معیارهائی برای ارجگذاری کنش و رویکرد انسانها دارند. شاید برخی گروهها ناعدالتیها را مربوط به ناکارآمدی نهادهای اجتماعی یا مشکلات حقوقی و نابرابری ها را برخاسته از میزان تلاش و جدیت انسانها در دستیابی به اهداف خود بدانند ولی اینرا بسختی میتوان در مورد تمامی گروههای اجتماعی ابراز داشت. بخش دیگری از مشکل این دیدگاه آن است که برای کنشهای شخصی واکنشهای خود انگیخته و غیر سازمانیافته ی انسانها اهمیت خاصی قائل نمیشود و نظام ارزشی را اصلیترین عامل بازدارنده یا برانگیزاننده ی انسانها به کنش میداند. انسان موجودی اجتماعی است ولی این بدان معنا نیست که تمامی کنشها و برخوردهایش را بر مبنای هنجارها یا ارزشهای اجتماعی پیش میبرد و خود دارای هیچ دریافت خاصی از جهان و جامعه نیست. در شرایط معینی، انسانها، صرفنظر از آنکه هنجارها و ارزشها چه رفتاری را توصیه میکنند، از سر احساس خشم یا شادی دست به حرکتی میزنند.
با اینهمه، دیدگاه مبتنی بر نظام ارزشی ابزار مهمی برای درک ارزیابی کنشگران اجتماعی از یک وضعیت اجتماعی در اختیار ما قرار میدهد. انسانها تا آنهنگام که وضعیت و نظامی را ناعادلانه یا غیر برحق ندانند با آن به مبارزه برنمیخیزند. احساس درد و رنج تا حدی شاید جسمی و روحی باشد ولی تا حد زیادی نیز از داوری اخلاقی و اجتماعی نشأت میگیرد. درد و رنج لازم برای رسیدن به هدفی والا را ما معمولاً درد و رنجی متفاوت با درد و رنج بیهوده یا تحمیل شده بما میدانیم. چه بسا که اولی را حتی خوشایند احساس کنیم ولی به دومی با خشم و نفرت مینگریم. استثمار و سرکوب مقوله های صرفاً اقتصادی یا روانی نبوده بلکه اجتماعی و اخلاقی هستند. سرمایه داری در درجه اول باید نظامی استثماری و متکی به دستگاهبوروکراسی سرکوبگری بشمار آید تا انسانها با آن به مبارزه برخیزند. در فقدان چنین ارزیابیای فرد میتواند ستم وارد آمده به خود یا کسان دیگر را امری شخصی یا تصادفی و استثنائی دانسته در مقابل آن واکنش خاصی نشان ندهد.
پرسشهای ما اما پاسخی در این دیدگاه نمییابد. ما به نقطه ی آغاز باز میگردیم. پرسش اکنون این میشود که چرا در جامعه نشانی از مبارزه ی ارزشی دامنه داری بر علیه ی نظام ارزشی مدافع سرمایه داری بچشم نمیخورد. چرا نیرو یا گروه اجتماعیای کارزار ارزشی همه جانبه ای (و نه گهگاهی یا فقط در موقعیتهای بحرانی) به پیش نمیبرد. ارزشهای مدافع سرمایه داری مشخص هستند. فردیت، آزادی رقابت، موفقیت، انضباط، هدفمندی، عقلانیت و پاداش و جزای مادی در قبال تلاش هدفمند. همه، هم ارزشهای اساسی جهان مدرن و هم ارزشهای بنیادین سرمایه داری هستند. برخی اوقات اهمیت و ارج آنها مورد پرسش قرار میگیرد ولی کمتر نیرو یا حتی کسی درگیر کارزار فکری و فرهنگی با آنها است. حتی گاه نیروهای چپ و مارکسیست، اصلیترین مخالفین چپ، مدافع این ارزشها هستند. عقلانیت و انضباط، در حوزه ی فعالیت سیاسی، کار حزبی و سازماندهی اجتماعی و اقتصادی ارزشهائی مهم حتی برای چپها هستند. فردیت امروز چنان ارزش مهم و والائی در جهان است که کمتر کسی جرأت نقد آن و حتی اندیشیدن به جنبه های منفی آن دارد. همه بر فردیت خود و آزادیهای فردی خویش پای میفشارند. حتی چپها نیز در اینمورد نقدی مهم و تحریک کننده ارائه نداده اند. آزادی رقابت شاید از ارج دیگر ارزشهای مطرح برای نظام سرمایه داری برخوردار نباشد ولی نئولیبرالها توانسته اند در چند دهه ی اخیر آنرا بسان ارزش اساسی جامعه ی مدرن معرفی کنند. به این خاطر پرسش هنوز آن است که چرا از مقاومت و کارزاری جدی علیه این ارزشها نشانی بچشم نمیخورد و چرا با جنبشی در معرفی و اشاعه ی ارزشهائی دیگرگونه روبرو نیستیم. من اکنون در ادامه ی مقاله به سه ی حوزه ی زندگی اجتماعی و فرهنگی، دموکراسی، هنر و جنبشهای اجتماعی میپردازم. این امید و باور همواره وجود داشته که این سه حوزه عرصه ی سرزندگی و ارزشهایی مستقل از پویائی یا انسداد نظام سرمایه داری و ارزشهای برخاسته از آن هستند. من کوشش خواهم کرد که نشان دهم چگونه این امید و باور تا حدی زیادی امروز رنگ باخته است. در بخش پایانی مقاله به بررسی حوزه ای از زندگی اجتماعی، نمایشِ خود، نگاه خواهیم داشت که هر چند تا بکنون بدقت پرداخته نشده است وعده ی سرزندگی و ارزشهای متفاوت میدهد.
|