نمود های اَمپریالیسم (۱۱)
پیدایش غول دریایی امپریال آمریکا
مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)
•
ایالات متحد از ۱۸۶۵ تا پایان قرن به علت مهاجرت های شدید به این کشور در جرگه قدرت های امپریالیستی جهان قرار گرفت. مانند دیگر کشورهای امپریالیستی، تمرکز سرمایه از راه ادغام انحصاری سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی که هیلفردینگ آن را پیدایش «سرمایه مالی» نامید، صورت گرفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۴ دی ۱٣۹۰ -
۴ ژانويه ۲۰۱۲
نویسنده: ژیلبر آخکار
مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)
ویژگی تاریخی یا دقیق تر بگوییم، خصلت استثنایی تحول جامعه آمریکا در مقایسه با اروپا که اولین جمعیت مهاجر آن از آنجا بوده است، موضوع کاملاً واضحی است که خود را به هر تحلیل تاریخی دنیای جدید تحمیل می کند. تردیدی نیست که در قرن 19 پیرامون این موضوع مشترک تفسیر هگل درباره درس های تاریخ عمومی 31-1830 برای اندیشمندان بزرگ تاریخ در اروپا اهمیت بسیار نمایانی دارد. این تفسیر جزء نافذترین اندیشه ورزی های تاریخی این فیلسوف بزرگ است که در آن عناصر اساسی تئوری دولت مطرح شده که سپس مارکس و انگلس به بسط آن پرداختند. آنچه بنظر متضاد و به همان اندازه واضح جلوه می کند این است که مارکس نقطه حرکت تئوری اش را بر اساس رد انتقادی فلسفه هگل درباره حقوق و دولت استوار کرده است.
ویژگی های تحول ایالات متحد
با اینهمه، بنیان گذاران ماتریالیسم تاریخی از نمایاندن این واقعیت غافل نبودند که اثر هگل بعنوان یک متفکر ایده آلیست، هر بار که درباره مسایل مشخص واقعیت بحث می کند، رنگ اندیشه ورزی های ماتریالیستی بخود می گیرد:
«آنچه به عامل سیاسی در آمریکای شمالی مربوط می شود این است که (در آن وقت) هدف عمومی هنوز پایه محکمی ندارد و نیاز به یک تمرکز پایدار هنوز احساس نشده است، زیرا یک دولت واقعی و فرمانروایی واقعی دولت هنگامی بوجود می آید که تفاوت طبقاتی وجود دارد؛ هنگامی که ثروت و فقر بسیار زیاد می شود و چنان شرایطی ایجاد می گردد که شمار زیادی از افراد دیگر نمی توانند نیازهایشان را آنطور که معمول بود، برآورده سازند. البته این تنش هنوز آمریکا را تهدید نمی کند، زیرا گریزگاه مستعمره سازی همواره برای آن به وسعت گشوده می ماند. با تکیه بر این وسیله منبع اصلی نارضایی محو می گردد و تداوم وضعیت کنونی سیاسی تضمین می شود [...] آمریکا نمی توانست با اروپا مقایسه شود، مگر هنگامی که فضای وسیعی که این دولت را نمایش می دهد، اشباع گردد و جامعه مدنی در نفس خود سرکوب شود. آمریکای شمالی هنوز در وضعیت آبادانی است. تنها هنگامی فزونی آسان کشاورزان مانند اروپا متوقف می گردد که ساکنان بجای روی آوردن به کشتگاه ها، به صنایع و تجارت شهری رو می آورند و سیستم بهم فشرده جامعه سیاسی را بنا می نهند و نیاز به دولت انداموار (ارگانیک) را احساس می کنند. دولت های آزاد آمریکای شمالی دولتی در همسایگی خود ندارند که مانند دولت های اروپایی با دولت های همجوار روابط خصومت آمیز داشته باشند و با بدگمانی به آن ها بنگرند و علیه آن ها به ارتش دایمی نیاز داشته باشند [...]
پس آمریکا کشور آینده است که خیلی بعد ظهور می یابد. در تضاد آشتی ناپذیر آمریکای شمالی با آمریکای جنوبی می توان عنصر مهم تاریخ عمومی را ترسیم کرد». (1)
بدین ترتیب هگل در چند سطر دو دلیل اساسی ضعف مهم قدرت دولت فدرال آمریکا را خلاصه کرده است که البته سراسر قرن 19 آن را به صورت تقلیل دهنده ترسیم می کند. از یک سو، توسعه مداوم افقی جامعه مستعمره ای رهایی یافته از قیمومیت بریتانیا که مرز را تا اقیانوس آرام پیش می راند و بدین سان تشدید تنش های واقعی اجتماعی را به تأخیر می اندازد. از سوی دیگر، همسایگان شمالی و جنوبی که (نخست) نگاهداری ارتش قوی دایمی را توجیه نمی کردند، به اعتبار آن امکان یافتند به قدرت دولت مرکزی تکیه کنند. در مجموع انحصار مرکزی قهر دایمی سازمان یافته و قانونی هنوز علیه طبقه های ناسازگار و علیه دشمن خارجی تحمیل نشده بود.
چند سال پس از هگل، توکویل در اثر خود «دمکراسی در آمریکا» عقیده ای را بیان کرد که تکرار دومین موضوع معادله فیلسوف آلمانی است: «اساساً در روابط با بیگانگان است که قوه مجریه یک ملت امکان می یابد مهارت و قدرت خود را بکار اندازد. اگر زندگی اتحادیه بی وقفه در معرض خطر قرار گیرد، اگر همه روزه منافع آن با منافع دیگر ملت های نیرومند تداخل پیدا کند، ملاحظه می شود که قوه مجریه آنطور که از او انتظار دارند و بنابر آنچه انجام خواهد داد، در افکار عمومی بزرگ می شود». (2)
می دانیم که توکویل از معتبرترین ستایشگران نظام سیاسی آمریکا، کسی است که شاید موثرترین خدمت ها را به ساختن افسانه جامعه آزاد و هماهنگ کرده که گویا زوال دولت خصلت ذاتی آن است. طبق این منطق مخصوصاً فلسفه و منبع تقویت دولت خطر خارجی است و تضادهای جدایی ناپذیر توسعه اجتماعی- اقتصادی کشور در آن نقشی بازی نمی کنند.
تعجبی ندارد که مارکس برعکس روی نخستین موضوع معادله هگل یعنی روابط میان طبقه ها و تمرکز دولت تکیه کرده است. تفسیرهای نویسنده کاپیتال درباره ایالات متحد در سراسر اثر وی پراکنده است. او در گروندریسه در یک تفسیر درباره کری (Carey) اقتصاددان آمریکایی در چند سطر بسیار فشرده ویژگی های تاریخی دنیای مدرن در میانه قرن 19 را چنین ترسیم کرده است:
« ... کشوری که در آن جامعه بورژوایی بر پایه فئودالیسم تحول نیافت، بلکه در نفس خود ساخته شده است. در آنجا این جامعه نه بعنوان بقایای یک حرکت چند صدساله، بلکه بعنوان نقطه حرکت یک جنبش جدید پدیدار شده است. در آنجا دولت در اختلاف با همه شکل بندی های پیشین ملی به یکباره تابع جامعه بورژوایی و تولید آن بود و هرگز نتوانست مدعی تعقیب هدفهای خاص باشد. در آنجا جامعه بورژوایی با درآمیختن نیروهای تولیدی دنیای کهنه و خاک وسیع طبیعی دنیای جدید با آزادی و در نسبت هایی گسترش یافت که هرگز در گذشته دیده نشده و از همه آنچه تا به امروز در پیروزی بر نیروهای طبیعت انجام یافته پیشی گرفته است. بالاخره در آنجا تضادهای آشتی ناپذیر جامعه بورژوایی تنها بعنوان لحظه های ناپایدار رخ می نماید.» (3)
با اینهمه، چند سطر بعد، مارکس می افزاید: «حتی در آمریکای شمالی قدرت حکومت مرکزی به موازات تمرکز سرمایه افزایش می یابد.» (4)
تاریخ ایالات متحد هر دو موضوع را با هم به میان می کشد که مُهر تاییدی بر معادله دوگانه هگل است؛ یعنی دولت فدرال آمریکا زیر تأثیر عامل های اجتماعی و تاریخی داخلی و همچنین زیر تأثیر گسترش روابطش با باقیمانده جهان تقویت می گردد. (5) اجتماع این دو تأثیر است که به بزرگ شدن غول آمریکا می انجامد. و آن هنگامی است که برای خروج از رکود بزرگ، New Deal جایش را به نظامی کردن اقتصاد در جریان جنگ دوم جهانی می دهد. (New Deal تدابیر اقتصادی و اجتماعی روزولت در سال 1933 زیر تأثیر تئوری های کینز Keynes برای مبارزه علیه بحران اقتصادی در ایالات متحد است).
البته، به یقین دولت آمریکا، مدت مدیدی پیش از رسیدن به این مرحله کمتر از دولت های دیگر در دوره صنعتی شدن عصر خود متمرکز بود؛ از این رو این دولت بیشتر «تابع جامعه بورژوایی» بود و کمتر «هدف های خاص خود» را دنبال می کرد و اگر بتوان گفت در بخش زیادی یک دولت خصوصی بود. اریک هابس باون (Eric Habsbawn) پس از ذکر هدف مالکیت وسایل دولتی بوسیله طبقه فرمانروا، پدیده ای که طبق اندیشه مطلوب ماکس وبر نشانه پیدایش دولت بورژوایی است، این موضوع را اینگونه بیان می کند: «تنها در منطقه هایی چون ایالات متحد که دولت ضعیف بود، کارفرمایان بورژوا می توانستند این نوع قدرت مستقیم را از راه کنترل نیروهای محلی دارای آمریت عمومی، کنترل ارتش های خصوصی افراد پیکلرتون (6) یا با تشکیل باندهایی از افراد مسلح برای مراقبت از حفظ «نظم» اعمال کنند.» (7)
اما، همانطور که س. رایت میلز (C. Wright. Mills) یادآور شد، توسعه سرزمینی ایالات متحد از راه اعمال قهر در فاصله استقلال آن در 1776 و دومین جنگ جهانی، از توسعه امپراتوری بریتانیا در همین دوره فراتر بود. با اینهمه، این موضوع به ایجاد ارتش قوی دایمی نیانجامید.
«کلید این ابهام مبتنی بر این واقعیت است: از لحاظ تاریخی خشونت زیادی وجود داشت. اما بخش بزرگی از آن مستقیماً از جانب «مردم» صورت گرفته است. نیروی نظامی به شکل چریک های دولت ها در مرحله تقریباً فئودالی غیر متمرکز بود. نهادهای نظامی جز در چند استثنا مشابه با وسایل پراکنده تولید اقتصادی و وسایل متحد قدرت سیاسی بوده است [...] تقریباً هر فرد یک تیرانداز بود، چون سطح فنی جنگ و وسایل خشونت نامتمرکز باقی مانده بود [...]
از لحاظ تاریخی دمکراسی در آمریکا مورد حمایت سیستم چریک های شهروندان مسلح دوره ای است که تفنگ سلاح کلیدی بود و فرد یک تفنگ بود، همانطور که یک رأی به حساب می آمد.» (8)
بنابراین، بیشتر عامل اجتماعی است که نخست بعنوان میانجی تقویت دولت مرکزی اثر می گذارد. نخستین مبارزه عظیم طبقاتی در ایالات متحد مبارزه کارگران راه آهن در 1857 است که نخستین جهش کیفی در زمینه دخالت قدرت دولتی را نشان می دهد. همانطور که مارکس به مسئله توجه کرده بود، قدرت حکومت مرکزی در اندیشه تمرکز سرمایه بود. گروهی از صاحبان سرمایه سلطه خود را بر قدرت تقویت شده دولتی به زیان دمکراسی افسانه ای آمریکا تحکیم کردند. دو روند مشابه بوسیله جنگ انفصال 1865- 1861 که نخستین جنگ بزرگ کشتار عصر صنعتی بود، بی اندازه به پیش رانده شد.
با این روند آشناییم که «جنگ داخلی آمریکا موجب وامداری سنگین ملی، تحمیل مالیات، پیدایش اشرافیت بسیار کوچک مالی، انتقال بخش بزرگی از زمین های عمومی به شرکت های سوداگران، بهره برداری از راه آهن ها، معدن ها و غیره و در یک کلمه موجب تمرکز بسیار سریع سرمایه گردید.» (9)
طبق پژوهش های تازه چارلز پست (Charls Poste) در زمینه نمایش بسیار مفید بحث و گفتگوها درباره مبانی سرمایه داری آمریکا گفته شده است: «تا پایان قرن 19 تأثیر مستقیم اقتصادی جنگ (داخلی) در سرمایه داری صنعتی نسبت به تأثیرهای سیاسی جنگ در توسعه سرمایه داری فرعی بود.» (10) نویسنده معتقد است «که جنگ داخلی مرحله فرعی انقلاب بورژوایی آمریکا را که باعث تحکیم سرکردگی سرمایه صنعتی در سطح دولت گردید، تشکیل می دهد.» (11)
عصر کلاسیک امپریالیسم
ایالات متحد از 1865 تا پایان قرن به علت مهاجرت های شدید به این کشور در جرگه قدرت های امپریالیستی جهان قرار گرفت. مانند دیگر کشورهای امپریالیستی، تمرکز سرمایه از راه ادغام انحصاری سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی که هیلفردینگ آن را پیدایش «سرمایه مالی» نامید، صورت گرفت. به موازات آن جنبش کارگری سازمان یافت و توسعه استعماری داخلی که به کاهش تنش های اجتماعی کمک کرده بود فروکش کرد.
سرمایه بزرگ برای تضمین آرامش اجتماعی و یاری به توسعه طلبی خارجی خود به قدرت دولتی نیاز داشت. این توسعه طلبی بعنوان وسیله حل مسئله بازارها که همزمان برای کالاها و سرمایه ها مطرح شده بود و رکود ربع آخر قرن و بحران 1893 نیز با حدت ضرورت این راه حل را آشکار نمود، به امری ناگزیر بدل شده بود. پایان قرن شاهد اوج گیری تمرکز انحصارطلبانه است که موجب پدید آمدن قانون ضدتر است (قانون شرمان Scherman 1890) گردید. البته، این قانون مانع از گرایشی که ذاتی منطق سرمایه داری است، نگردید. در این دوره ایالات متحد ترکیبی از این نمودها بوجود می آورد که دیرتر جلوه گاه قله افتخار سرمایه داری این کشور می گردد. تمرکز سرمایه داری در این عصر منجر به شبه حکومت «خاندان مورگان» بر قدرت اجرایی گردید که در قرن بعد جایش را به خاندان راکفلر سپرد.
تحول امپریالیستی ایالات متحد استراتژ نظامی خود را در شخصیت دریاسالار ماهان (Mahan) تئوری پرداز نیروی دریایی در 1890 بازیافت. این نیرو در آن وقت یگانه برداری بود که آمریکا به یاری آن توانست توسعه طلبی امپریالی خود را در سمت جنوب- بدون در هم ریختن توازن جمعیت با الحاق بقیه مکزیک- و یا در سمت قاره های دیگر دنبال کند.
ایالات متحد تئوری پرداز اقتصادی اش را در شخصیت چارلز کُنان یافت. او در 1898 نوشت:
«فزونی پس انداز در کشورهای بزرگ صنعتی توام با انباشت فرآورده های مصرف نشده ناشی از آن یکی از بیماری های جهانی وضعیت اقتصادی امروز است. این امر ریشه بخش مهم ناخشنودی از صنعت را تشکیل می دهد [...] برای یافتن کاربردهای جدید تولیدی برای سرمایه لازم است کشورهای بزرگ صنعتی به کشورهایی رو آورند که هنوز نبض پیشرفت مدرن را در نیافته اند. این قبیل کشورها هنوز باید به مکانیسم تولید و لوکس مجهز شوند (...) درحالیکه ملت های دیگر برای کنترل بازارهای جدید عمل می کنند، ایالات متحد مجاز نیست سیاست انزوا و گوشه گیری را بپذیرد ... تنها یک انتخاب وجود دارد: به این یا آن طریق ورود به عرصه مسابقه برای بکار انداختن سرمایه آمریکایی و موسسه آمریکایی در کشورهای یاد شده یا ادامه دادن به دو برابر کردن بی فایده وسایل تولید و ارتباط های موجود توأم با فزونی فرآورده های مصرف نشده، تشنج های ناشی از رکود تجاری و افول مداوم بهره وری سرمایه گذاری هایی که محصول سیاست موصوف است ...» (12)
سرانجام توسعه طلبی امپریالی نامدارترین نماینده سیاسی اش را در وجود تئودور روزولت یافت. او پیش از برگزیده شدن به عنوان رئیس جمهور از 1901 تا 1909 به نوبت مقام رئیس پلیس و معاونت دریاسالار ماهان را عهده دار بود و سپس در نبرد 1895 علیه اسپانیا شرکت کرد. جنگ اسپانیا – آمریکا «نخستین جنگ برای دست اندازی به سرزمین های غیرمجاور بود. در این جنگ عمو سام همزمان در نقش امپریالیست و استعمارگر ظاهر شد. این نخستین جنگی بود که در آن نفع تجارت و سرمایه گذاری در خارج مقدم بر نفع زمین بود». (13) این جنگ ورود رسمی ایالات متحد را به صحنه بین المللی نشان می دهد.
روی این اصل، معمولاً اهمیت زیادی برای دکترین مشهور مونروئه (Monroe) قایل اند که در خور آن نیست. لنز (Lenz ) یادآور می شود که ایالات متحد در آن وقت وسایل لازم (دریایی) برای جلوگیری از دخالت قدرت های اروپایی (در واقع اسپانیا و فرانسه) در آمریکای جنوبی را در اختیار نداشت. «این کار فقط از ناوگان بریتانیا بر می آمد. بطور کلی آمریکای لاتینی ها درک می کردند که ناوگان بریتانیای کبیر حائل میان آن ها و اتحاد مقدس است». (14)
نخستین تظاهر واقعی امپریالیستی که از رئیس جمهور آمریکا بروز کرد، همانا «تکمله روزولت» درباره دکترین مونروئه بود که در 1904 اعلام گردید. تئودور روزولت راضی نبود اعلام کند که ایالات متحد حق «اعمال قدرت پلیس بین المللی» را در نیمکره غربی برای خود حفظ کند: او وسایل آن را در اختیار می گذارد و سپس در پایان بحث می افزاید: «بازوی نیرومند حکومت برای تحمیل احترام به حقوق بر حق خود در امور بین المللی نیروی دریایی ایالات متحد است. من با غرور توصیه می کنم که وقفه در کار توسعه نیروی دریایی آمریکا بوجود نیاید». در زمان رئیس جمهوری روزولت شمار نبردناوهای این کشور از 9 فروند به بیش از 25 فروند رسید. سیاست روزولت در تاریخ بنا به اصطلاح خاص خود وی سیاست «چماق بزرگ» توصیف شده است.
امپریالیسم و دولت: بازنگری کلی
هیلفردینگ در 1910 نوشت: «اگر قدرت سیاسی دولت به ابزار رقابت سرمایه مالی در بازار جهانی تبدیل شود، این به معنای دگرگونی کامل در رفتار بورژوازی نسبت به دولت است.» ولی او اندکی بعد درباره قدرت دولت در قلمرو خاص خود، تفاوت میان ارتش و نیروی دریایی را روشن می کند. به نوشته او «ارتش مدرن در مقایسه با ناوگان بکلی وسیله دیگر عرض وجود قدرت دولت در برابر جامعه است. در واقع، این به معنای کنترل قدرت دولت توسط کسانی است که ارتش را در اختیار دارند.» (16)
اینجا میلِِس کلید دیگری برای «ابهام گشایی» ارائه می کند؛ کلیدی که به آن توجه نشده است. با اینهمه، این توضیح که نویسنده «نخبگان دولت» ضعف تاریخی ارتش تا جنگ دوم جهانی را به ایالات متحد نسبت می دهد، به مراتب قانع کننده تر از تز پیشنهادی ساموئل هانتینگتون (Samuel Huntington) درباره سلطه «پاسیفیسم داد و ستدها» است (17)؛ گرایشی که در بسیاری جنبه ها شخصیتی استثنایی چون آندره یف کارنگی صاحب سرمایه بزرگ آن را نمایندگی می کند. با اینهمه، همین نویسنده دلیل مشخص تری ارائه می دارد: «تعداد کمی ازگروه های اقتصادی در حفظ نظامیان منافع مستقیم داشتند. ارتش و حتی نیروی دریایی در پیش از 1881 به نسبت کمی به فرآورده های صنعتی نیاز داشتند. پس از تشکیل نیروی دریایی زره دار با ماشین بخار در دهه 1880 تنها گروه کوچکی از سوداگران اقتصادی به تهیه کنندگان منظم وسایل برای نظامیان تبدیل شدند». (18)
همه این ملاحظات را باید در ارتباط با این واقعیت دانست که موقعیت جغرافیایی ایالات متحد- که در آن وقت خیلی بهتر از بریتانیای کبیر در گذشته بود- عموماً چنان بود که نیاز های نظامی- سیاسی سرمایه مالی تنها وجود یک قدرت دریایی نیرومند را کافی می دانست و تا 1940 نیاز بوجود قدرت دایمی ارتش هنوز احساس نمی شد. در حالیکه توسعه نیروی دریایی آمریکا رو به پیشرفت بود. شمار افراد ارتش زمینی بطور مضحک بسیار ناچیز بود. در 1914 ناوگان دریایی ایالات متحد مقام سوم را در جهان داشت. اما ارتش این کشور در 1939 با 190000 نفر پس از کشورهایی چون یوگوسلاوی، رومانی و لهستان در ردیف سیزدهم بود. به عبارت دیگر، سیاست کشتی های توپدار هنوز جوابگوی منافع آمریکا در خارج بود. آن ها تا آن وقت ضرورت های حفظ امپراتوری جهانی را حس نمی کردند. در هر حال، قصد آنها در زمینه «اعمال قدرت پلیس بین المللی» منحصر به همسایگان خود در جنوب ریوگرانده (Rio Grande) بود.
تحول واقعی در وظیفه اساسی- نظامی ایالات متحد در جریان جنگ دوم جهانی صورت گرفت. در فاصله جنگ 1918- 1914 فرصت برای بازنگری کلی در سازماندهی اقتصاد جنگی بود. پیش از 1914 ایالات متحد دارای صنایع مهمات سازی سودآور نبود [...] در دوره بیطرفی آمریکا صنایع مهم اسلحه سازی برای برآوردن نیاز متحدین بوجود آمد. شرکت ج. پی. مورگان بعنوان آژانس مرکزی خریدهای دولت های متحدعمل می کرد. اما مطمئناً از اختیارات حکومتی در سرزمین آمریکا برخوردار نبود. قیمت های بالا و سودهای هنگفت کافی برای جذب شرکت های بزرگی چون دوپون به منظور تولید سلاح بر پایه اصول تجاری بود. در واقع سودها بقدری قابل توجه بود که حتی پیش از اعلام جنگ در پایان 1916 دولت مالیات ویژه ای برای سودهای جنگی وضع کرد. در آوریل 1917، این رویداد وسیله مناسبی برای تشویق صنایع بود. صنایع در تولید سلاح ها برای دولت های متحد مهارت فنی کسب کردند.
«آمریکا پس از ورود به جنگ از امکان وسیع اقتصادی برخوردار بود، اما برای تبدیل آن به نیروی نظامی نهادها یا برنامه های لازم را در دست نداشت. تقریباً هر صاحب صنعت قراردادهای تسلیحاتی را اعلام می داشت ... وانگهی ارتش و نیروی دریایی برای بسیج صنایع بی تجربه بودند». (19)
در ژوئیه 1917 یک شورای صنایع جنگی برای سازماندهی تولید سلاح ها در هماهنگی با نیروهای ارتش بوجود آمد. این شورا که در آغاز صرفاً جنبه مشورتی داشت در 1918 پس از گمارده شدن برنارد باروخ در رأس آن (آوریل همان سال) از قدرت اجرایی برخوردار شد. باروخ کسی است که در تاریخ سرمایه داری آمریکا طی چند دهه، چه در پیش و چه در پشت صحنه نقش کلیدی ایفا کرد.
بنابراین، شرح حال وی نتیجه کُنش او را تفسیر می کند:
« ... واشنگتن وال استریت را بعنوان منبع اصلی سرمایه های کلان برای هدایت جنگ برگزید. او به دشواری می توانست از ج. پی. مورگان انتظار داشته باشد که برای تولید تانک ها بیش از اتوموبیل ها سرمایه گذاری کند و یا اینکه بخاطر هدف ناپایدار جنگ به تأمین مالی صنایع کشتی سازی و تعمیر و مرمت راه آهن بپردازد. جنگ بعنوان یک اقدام، هر چند همراه با سودهای پر حجم در کوتاه مدت است، اتلاف هزینه های بیهوده ای را در پی دارد. جنگ کار دولت است، از اینرو دولت باید با وضع مالیات و یا گرفتن مبلغ های سنگین وام از بانک ها و مردم به تأمین مالی آن بپردازد. بدین ترتیب یک سابقه بوجود آمد. واشنگتن می توانست برای ایجاد صنایع در راستای منافع ملی بانک های خصوصی را دولتمند سازد». (20)
آمریکا که کمی پیش نماد لیبرالیسم وحشی، سرمایه داری افسارگسیخته و دمکراسی ضد آمریت بود، برای صنایع جنگی اش مداحانی چون مارشال آلمانی فن هیندنبورگ را شایسته می دانست که «خودکامگی بیرحمانه» ناشی از «ضرورت نظامی» در ایالات متحد را ستایش می کرد. شوارتز در پی این گفته می افزاید: اما «برلین موفق نشد آنطور که واشنگتن صاحبان صنایع آمریکایی را پذیرفت، صاحبان صنایع آلمانی را بپذیرد.» (21)
در واقع اگر دولت آمریکا توانست تا این اندازه بطور درخشان اقتصاد جنگی اش را سامان دهد بر اثر تحمیل اراده اش به سرمایه بزرگ نبود، بلکه بیشتر بدین علت بود که تأثیر متقابل بین سرمایه بزرگ و دولت در آمریکا مستقیم تر از جاهای دیگر بود؛ دولت آمریکا در زمان جنگ بیش از هر وقت دیگر به «سرمایه داری جمعی» تبدیل می شد. انگلس درباره آن در آنتی دورینگ سخن گفته است. و این نه فقط «در اندیشه» بلکه «در عمل» بود. چنانکه طرز کار (شورای صنایع جنگی) شهادت می دهد نمایندگان داوطلب سرمایه بزرگ (22) با مشتریان خود در نیروهای ارتش در ارتباط بودند و سودهای پرمایه ای بدست می آوردند.
به سخن درست، در مجموع قدرت های صنعتی 1918- 1914 اقتصاد جنگی «نه تبعیت سرمایه بزرگ از دولت، بلکه عکس آن» را نشان می دهد. در ایالات متحد، این وارونگی قاعده را نشان می دهد؛ در حقیقت سرمایه بزرگ با سودهای پرمایه کلیدی برای تهیه وسایل جنگی مورد نیاز دولت، خود سازمان یافته بود. دولت از امتیاز توانایی واداشتن توده شهروندان به پرداخت مالیات برخوردار بود و بجای سرمایه های خصوصی جوابگوی خطرهای غیرقابل پیش بینی ناشی از نوسان های جنگ بود. دولت که تولید خصوصی تسلیحات را مانند کمک مالی به متحدین تأمین مالی می کرد، در مدت کوتاه آمریکا را از وضعیت بدهکار بزرگ بین المللی به وضعیت اعتبار دهنده مهم ارتقا داد.
«هرگز در گذشته، یک ملت سرمایه دولتی را برای تبدیل به اعتبار دهنده مُسلّم جهان بکار نیانداخته بود. این یک رویداد تازه در مسایل مالی بین المللی بود. انباشت و تمرکز دارایی های بین المللی در دست یک دولت بود، نه در دارایی های مختلف انباشت سرمایه داری خصوصی در هر درجه از تمرکزشان (بصورت اوراق سهام، قرضه و مستغلات)» (24)
با اینهمه، کل سرمایه داری آمریکا دخالت دولت را در سازماندهی تولید جز در مورد استثنایی و موقت نپذیرفت. «آمریکایی ها از برنامه ریزی روگردان بودند. کوشش های نافرجامی که شورای صنعتی بخش تجارت در زمان جرج پیک، مدیر شورای صنایع جنگ و بازرگانان برای تثبیت قیمت ها در 1919 بعمل آورد، نبود حمایت مردمی از سیاست درآمدها در زمان صلح را تأیید می کنند. آمریکایی ها خواستار شورای صنایع جنگی دایمی نبودند». (25)
وقتی جنگ پایان یافت، نمایندگان کل سرمایه داری آمریکا در کنگره برای تحلیل سیاست کوچک کردن ظرفیت ماشین دولتی که به سلیقه خود پروار شده بود، فشار وارد آوردند. نیروی دریایی و هوایی به توسعه خود ادامه دادند، اما ارتش زمینی بطور قابل ملاحظه کاهش داده شد. نظامیان از در اختیار نداشتن منابع کافی شکایت داشتند. بطوریکه وزن نظامی ایالات متحد نسبت به وزن آن در اقتصاد جهانی بدون مقیاس مشترک بود (26). کنگره با رد عضویت ایالات متحد در جامعه ملل که خود الهام بخش ایجاد آن بود، بلندپروازی های وُودرو ویلسون (Woodrow Wilson) را رد کرد. سنت طولانی سیاست حمایت گرانه و «انزواجویانه» سرمایه داری آمریکا در جهان درگیر با بحران اقتصادی فزاینده و در تعادل سیاسی بسیار ناپایدار دوباره قد برافراخت.
«چماق بزرگ» تئودور روزولت جایش را به «دیپلماسی دلار» ویلیام تافت داد که پس از 1918 سیاست موثرتری بود. برای سرمایه داران آن دوره هنوز مسئله عبارت از انتخاب بین دو راه بود. «توانایی دولت ایالات متحد در دنبال کردن هدف های سیاسی اش در خارج بر پایه اعطا وام کلان به دیگر کشورها در مقیاس وسیعی مبتنی بر این تصمیم دولت بود که متحمل بار سنگین هزینه برای رسیدن به هدف های موصوف با وسایل نظامی که بیشتر سنتی بود، نگردد» (27)
باروخ در مقایسه با مجموع هموطنان سرمایه دارش دورتر را می دید. او خیلی پیش از جان مینارد کینز معتقد بود که دخالت تنظیم گر دولت برای سرمایه مفید است. و بخصوص فکر می کرد که «برنامه ریزی صنعتی برای جنگ امری واجب در امر تثبیت اقتصادهای مدرن صنعتی است ... با این که باروخ و دیگران (در نظر خود) موفق بوده اند، طرح بغرنج نظامی- صنعتی در پرونده های دولت برای اجرا آماده بود». (28)
از اینرو، شایسته است که نام او به دکترین تنظیم اقتصادی بر پایه بودجه نظامی که آن را «باروخیسم» می نامند، داده شود. و این مناسب تر از نامیدن آن به «کینزگرایی نظامی» است؛ کاری که جان رابینسون با خیانت به خاطره صلحدوست مشهور جان مینارد کینز انجام داد.
با اینهمه، این حقیقتی است که دخالت تنظیم گر دولت در هر قلمرو انتخابی، اجتماعی یا سیاسی مختصات مشترک دارد (29). باروخ جزو مغز متفکر تراست اف. دی. روزولت بوده است. و حتی به شخصیت منتقد New Deal تبدیل شد. کارفرمای شورای صنایع جنگی سابق از خواست خود مبتنی بر جان تازه بخشیدن به ارگانی که همراه با پنتاگون به افزایش بودجه نظامی تأکید داشت، دست کشید. با اینهمه، بحران اقتصادی و اوجگیری تنش اجتماعی محصول آن دومین موج بزرگ تقویت دولت فدرال در قرن بیستم را برانگیخت. این بار استقلال دولت در برابر سرمایه بزرگ زیر نام نقش داوران بین طبقه های اجتماعی توسعه یافت. نخستین موج به پدید آمدن دولت جنگی کمک کرد. اما زود فروکش کرد. موج دوم دولت رفاه را بوجود آورد و سپس با موج سوم در دوره جنگ دوم جهانی در آمیخت. موج اخیر (در پس از جنگ دوم جهانی (30) بازگشاینده راهی است که اُ. کانور (Connor ́ O) آن را «دولت جنگی – رفاهی» (The Warfer-Welfare State ) نامید. (31)
غول امپریالیستی
با جنگ جدید گرایشی در ایالات متحد پس از دیگر قدرت های امپریالیستی بوجود آمد که نیکولای بوخارین در 1915 آن را چنین در بیان آورده است:
« ... قشرهای مختلف بورژوازی در این یا آن جهت منافع متفاوت دارند. البته، تحول اقتصادی که در این مرحله بوسیله جنگ تقویت می شود بیش از پیش تسامح نسبت به مداخله انحصارها را نشان می دهد. علت اصلی آنرا باید در این واقعیت دانست که دولت همواره با محفل های رهبری سرمایه مالی رابطه تنگ تری برقرار می کند. موسسه های دولتی و انحصاری خصوصی در چارچوب های تراست سرمایه داری ملی در هم می آمیزند. منافع دولت و سرمایه مالی بی وقفه انطباق بیشتری می یابند. از سوی دیگر، تنش عظیم رقابت در بازار جهانی مستلزم وجود دولتی با حداکثر تمرکز و قدرت است. این دو علت، از یکسو انگیزه های مالیاتی و از سوی دیگر عامل های مهم دولتی شدن تولید در چارچوب های سرمایه داری را تشکیل می دهند». (32)
در واقع بسیج نظامی که 1940 در ایالات متحد شروع شد، با وجود پافشاری باروخ از تجربه وی در 1918 تغذیه نکرد. مخصوصاً کسانی از هواداران New Deal که با سلطه سرمایه بزرگ موافق نبودند، با آن به مخالفت برخاستند. در این فاصله باروخ محافظه کار در صف مخالف روزولت، نقطه مقابل تغییر جهت سیاست مالیاتی اش در 1936- 1935 در سمت و سویی نامساعد برای سرمایه داران قرار گرفت. اما با ورود آمریکا به جنگ دیدگاه باروخ در زمینه سازماندهی تولید نظامی موقعیت مساعد کسب کرد.
دیدگاه او در 1943 توانست موفقیت کامل بدست آورد. و آن در هنگامی است که تمرکز تولید برای جنگ به اداره بسیج جنگ سپرده شد که رهبری آن در دست یکی از دوستان نزدیکش بود.
بدین ترتیب یکبار دیگر آمریکای موسسه آزاد، جهان را از توانایی های سازماندهی خود دچار حیرت کرد. همانطور که شولتز تأیید کرده است: «بسیج آمریکا برای جنگ در جریان جنگ دوم جهانی بسیار منضبط تر از بسیج بریتانیای کبیر زیر بمب های نازی یا آلمان با شهرت کارایی فاشیستی اش بود (ایالات متحد ساعت های کمی از تولید را در اعتضاب ها از دست داد)». (33)
دوام و دامنه تعهد آمریکا در جنگ جدید در مقایسه با گذشته و جهش تکنولوژی نظامی از یک جنگ تا جنگ دیگر توأم با افزایش هزینه ها و نیازها به تجهیزات ناشی از آن نشان داد که گرایش به دولتی شدن اقتصاد که بوخارین پیش بینی کرده بود، به نسبت وسیعی در ایالات متحد هنگام جنگ دوم جهانی با همان انگیزه های 1918-1917 منتها در درجه خیلی بالاتری به اجرا در آمد. «در 1939 دولت فدرال نقش فرعی در روند سرمایه گذاری ایفا کرد. با اینهمه در فاصله 1939 و 1945 دولت فدرال در اساس دو سوم بزرگترین توسعه تاریخ ملت را سرمایه گذاری کرد». (34)
نتیجه معلوم است: هزینه های نظامی ایالات متحد در فاصله 1945 تا 1950 به شدت سقوط کرد. اما با جنگ کُره دوباره جهش نمود، بطوریکه تا سال 1989 در رقم بیش از 250 میلیارد دلار در سال ثابت ماند. (35)
بدین ترتیب می بینیم که ایالات متحد از جنگ دوم جهانی همزمان خاصیت های اقتصادی «باروخیسم» را کشف کرد، یعنی استفاده از هزینه های نظامی بعنوان عامل جهش نوین اقتصادی و فایده ها و مزیت های اقتصادی که از سرکردگی جهانی سیاسی- نظامی اش جدایی ناپذیر است. دولت فدرال آمریکا از 1945 به یک غول تبدیل شد به یک اندازه از دو خطر تغذیه می کند: یکی براندازی خارجی که خطری برای امپراتوری جهانی است که واشنگتن خود را پاسدار آن می داند و دیگری ضرورت جلوگیری از خطر انهدام داخلی که از تشدید بحران اقتصادی و بیکاری ناشی می شود. این دو منبع هنوز با فروخشکیدن بسی فاصله دارد.
پی نوشت ها:
1- G. W. F. Hegel, Lecon sur la philosophie de l´historie, Vrin, 196, P. 71
2- Alexis de Tocqueville, De la Démocratie en Amérique, t, 1, Garnier – Flammarion, Paris, 1981, P. 198.
3- Karl Marx, Principes d´une critique de l´économie politique, dans Oeuvre, t. 2, La Plèiade, Paris, 1968, p. 176. Ces lingnes sont à comparer aux pages de Gramsci sur le "fordisme" (Americanismo e fordismo, dans Quaderni del Carcere, vol. III, Einaudi, Turin, 1977, pp. 2145-2146 en particulier) qui ont inspiré l´école économique française dite "de la regulation".
4- Ibid., p. 177,
5- Dans cet article consacré à l´Etat imperial, nous mettrons naturellement l´accent sur ce dernier facteur.
6- Celebre agence de "detectives privés"- en fait, des services privés de sécurité.
7- Eric Hobsbawn, The Age of Capital: 1848-1875, Mentor, New York, 1979, p. 242.
8- C. Wright Mills, The Power Elite, Oxford University Press, New York, 1959. p. 178.
9- Marx, Le Capital, livre ler, dans Oeuvres, t. 1, La plèiade, Paris, 1965, pp. 1234-1235. Pour une bonnedescription sznthétique du développement capitaliste des Etats-Unis, de la guerre civile à la fin du XIXe siècle, voir Marianne Debouzy, Le capitalisme "sauvage" aux Etats-Unis (1860-1900), Seuil, Paris, 1991.
10- Charles Poste, "The American Road to Capitialism", dans New Left Review, Londres, no 133, mai-juin 1982, p. 50.
11- Ibid.
12- Charles A. Conant, "The Economic Basis of 'Imperialism", extraits reproduits dans Louis Synder, The Imperialism Reader: Documents ans Readings on Modern Expansionism, Van Nostrand, Princeton, 1962, pp. 85-87.
13- Sidnez Lens, The Forging of the American Empire, Thomas Crowell, New York, 1971, p. 149.
14- Ibid., p. 98.
15- Rudolf Hiferding, Le capitalfinancier, Editions de Minuit, Paris, 1970, p. 449.
16- Ibid., pp. 450-451.
17- Samuel Huntington, The Soldier and the State, Harvard University Press, Cambridge (Mass.), 1972, pp. 222-226.
18- Ibid., p. 227.
19- Gerd Hardbach, The First World War 1914-1918, Pelican, Londres, 1987, pp. 95-96.
20- Jordan Schwarz, "Brauch, the New Deal and the Origins of the Military-Industrial Complex" dans Robert Higgs, ed., Arms Politics and the Economy, Holmes & Meier, New York, 1990, p. 6.
21- Ibid., p. 8.
22- Je souligne grand parce qu´il s´agit d´une nuance importante par rapport à la formule hégélienne d´Engles.
23- Hardach, op. Cit., p. 107.
24- Michael Hudson, Super Imperialism: The Economic Strategy of American Empire, Holt, Reinhard and Winston, New York, 1972, p. 5.
25- Schwarz, op. cit., p. 9.
26- Voir Paul Kennedy, The Rise and Fall of the Gread Power, Fontana, Londres, 1989, pp. 424-425.
27- Hudson, op. cit., p. 7.
28- Schwarz, op. cit., p. 9.
29- پافشاری زیاد یک جانبه روی این ویژگی های مشترک، آنطور که برخی نویسندگان مارکسیست بعمل می آورند، همواره نادرست و از لحاظ سیاسی خطرناک است. واضح است که بین انتخاب های نخستین New Deal و سیاست تسلیحاتی مورد ستایش باروخ و بدتر از آن سیاست نازی ها و یا پیش از آنها سیاست مورد عمل ایتالیایی ها و وزیر امور مالی ژاپن کوره کیوتاکاهاشی تفاوت بنیادی وجود دارد. این تفاوت است که سیاست مبتنی بر سازش اجتماعی را از سیاست تقویت دولت سرکوبگر وابسته به سرمایه بزرگ جدا می کند.
30- "Ainis, la mobilization industrielle sous la Deuxième Guerre mondiale devait beaucoup au capitalisme d´Etat du New Deal- qui, ironiquement, devait quelque chose à l´expérience de 1918" Schwarz, op. cit., p. 16.
31- James O´Conner, The Fiscal Crisis of the State, St. Martin´s Press, New York, 1973.
32- Nicolas Boukharine, L´économie mondiale et l´impérualisme: esquisse économique, Anthropos, Paris, 1971, pp. 156-157.
اثر بوخارین درباره امپریالیسم در برخی جنبه ها بر اثر لنین برتری دارد. و این بویژه در ارتباط با «دخالت دولت در زندگی اقتصادی» است که بوخارین اهمیت آن را در دوره ای که از 1914 آغاز می گردد، درک نمود (ص 163- 151) او پیش از لنین به بررسی مسئله دولت پرداخت.
(Voir Stephen Cohen, Bukharin and the Bolshevik Revolution, 2d edition, Oxford University Press, New York, 1980, pp. 25-30, 39-43).
او در اثر خود (Economique de la Période de transition, EDI, Paris, 1976) این اندیشه را در مفهوم «سرمایه داری دولتی» تنظیم کرد که علیرغم مبالغه آشکار به درستی به درک برخی گرایش های سرمایه داری در قرن 20 نایل آمد.
33- Schwarz, op. Cit., p. 14.
34- Gregory Hooks," The Weakness of Strong Theories: The U. S. State's Dominance of the World War II Investment Process", dans American Sociological Review, Washington, vol. 58, no 1, février 1993, pp. 37-38.
35- Voir Kenneth Adelman et Norman Augustine, The Defense Revolution, ICS Press, San Francisco, 1990. pp. 81-82.
|