یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چه باید کرد؟ (بخش های ۲ تا ۴) - مهران سیرانی


مهران سیرانی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۵ دی ۱٣۹۰ -  ۵ ژانويه ۲۰۱۲


۲- درسهایی از سه تجربه تاریخی‌:
در بخش اول این مقاله با ارائه مثالی از ساخت یک کالا یا یک بنای ساختمانی، به تشریح پروسه تشکیل یک اتحاد عمل اشاره کردم. پس از این توضیح مختصر نکته مهم دیگری پیش روی ما قرار می‌گیرد و آن این است که: چرا این اتحاد عمل باید در این مقطع زمانی‌ و به سرعت شکل بگیرد؟ و در صورت عدم تشکیل آن چه خطری ما را تهدید می‌کند؟ پاسخ به سوالات فوق در گرو درک و تحلیل واقعبینانه ما از شرایط کنونی‌ ایران می‌باشد. اگر این تحلیل و درک ما مبنای علمی‌ و منطقی‌ نداشته باشد و تمام جوانب ایران را در نظر نگیرد، طبیتا به ضرورت لزوم تشکیل این اتحاد عمل پی‌ نخواهیم برد و در روند تغییر و تحولات ناگهانی آینده ایران مجددا غافلگیر و بازنده خواهیم بود. در جهت عکس، هر چه این تحلیل ما علمی‌تر، منطقی‌تر و منطبق بر واقعیات باشد، شانس موفقیت ما در این راه بیشتر خواهد بود. این ارزیابی را می‌توان بر مبنای نگرش‌های فکری مختلف و با اتخاذ متد‌های گوناگونی در سطح خرد و کلان انجام داد. بعنوان مثال می‌توان طبقات و اقشار مختلف جامعه ایران، میزان آگاهی‌ طبقاتی و توان عملی‌ آنها را محاسبه کرد و بر این مبنا تحلیلی در مورد شرایط کنونی‌ و یا احتمالات آینده ارائه داد. می‌توان به تجزیه تحلیل میزان قدرت و توان رژیم اسلامی پرداخت و بر مبنای آن تحلیلی از شرایط کنونی‌ ارائه داد و یا از ترکیب و مقایسه دو مورد فوق ارزیابی دیگری ارائه داد. بدلایل مختلفی‌ که خارج از عهده این مقاله می‌باشد، من از متد دیگری استفاده می‌کنم. در این بخش من سعی‌ خواهم کرد که با استفاده از مدل ابداع شده توسط النور استروم (برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۹) در سطح کلان این امر را انجام دهم. اگر چه که این مدل جهت حل و فصل مشکلات ناشی‌ از استفاده چند بازیگر بصورت همزمان از یک منبع طبیعی (مانند نفت، گاز، زمین و غیره) و تاثیرات متقابل هر یک از این بازیگران در پروسه استفاده از این منبع طبیعی ساخته شده است، اما ما بعنوان یک فرمول مقدماتی میتوانیم از آن استفاده ابزاری نماییم.
این مدل در ابتدا در سال ۱۹۹۰ توسط استروم ابداع شده است اما در مراحل بعدی توسط او اکرسون (در سال ۱۹۹۲) و مجددا در سال ۱۹۹۴ توسط خود استروم تکمیلتر شده است. طبق این مدل در ابتدا ما باید این منبع طبیعی (بعنوان مثال نفت، گاز و در مثال ما ایران) و منافع ناشی‌ از آن را ارزیابی کنیم. سپس کلیه بازیگرانی را که بدنبال استفاده از این منبع طبیعی میباشند و عکس‌العمل هر یک از آنها در مورد این منبع طبیعی را شناسایی کنیم. پس ازارزیابی فوق، مدل حکومتی کشوری که این منبع طبیعی در آن قرار دارد و نهاد‌های دولتی که بنوعی با این منبع طبیعی در ارتباط هستند و عکس‌العمل این مجموعه نسبت به این منبع طبیعی را باید شناسایی کنیم. با بدست آوردن این داده‌ها بهتر میتوانیم نحو بهره برداری از این منبع طبیعی را ارزیابی کرده و متعاقباً روند استفاده از این منبع طبیعی را با حضور بازیگران مختلف کنترل کنیم. در این قسمت با استفاده ابزاری از مدل استروم، سه تجربه تاریخی‌ که در طی‌ ۳۳ سال گذشته اتفاق افتاده اند، را ارزیابی می‌کنم. این ارزیابی مختصر ضمن اینکه بخشی از نقاط ضعف ما (طیف سرنگونی طلبان) را نشان خواهد داد، بما کمک می‌کند که در روند تغییر و تحولات آینده ایران مجددا غافلگیر نشویم و در نهایت خواهیم دید که این مدل تا چه اندازه میتواند برای ما رهگشا باشد.
طبق این مدل، ما (طیف سرنگونی طلبان) بدنبال باز پس گیری ایران و جایگزینی آلترناتیو‌های مورد دلخواه خودمان هستیم. اولین حرکت ما باید شناسایی بازیگران و نیرو‌هایی‌ مهمی‌ باشد که در مورد ایران و تحولات حال و آینده ایران تاثیر گذار هستند. این بازیگران و نیروها کدامند؟ ۱- بازیگر اول: رژیم اسلامی ایران (اقلیتی متشکل از جناحهای مختلف و کلیه دستگاه‌های سرکوب آن، اما متحد در مقابل هر نیروی مخالفی) است که با حراج منابع طبیعی کشور و سرکوب وحشیانه سعی‌ دارد که کنترل کامل کشور را همچنان در اختیار خود داشته باشد. ۲- بازیگر دوم: ما (اکثریت عظیمی‌ متشکل از طیف سرنگونی طلبان رژیم با نگرشهای فکری مختلف از چپ تا راست، اما کاملا متفرق و پراکنده) هستیم که تلاش می‌کنیم این رژیم را سرنگون کنیم و آلترناتیو‌های مورد دلخواه خود را جایگزین کنیم. اما آیا فقط این دو بازیگر در صحنه ایران بدنبال اجرای نقش میباشند؟ آیا فقط این دو نیرو در این معادله "ایران" ذینفع میباشند؟ جواب سوالات فوق منفی‌ می‌باشد؛ چرا که ذخائر عظیم نفت، گاز، دیگر منابع طبیعی و موقعیت استراتژیک در تنگه هرمز، نظر کشورهای قدرتمند دیگری را نسبت به ایران معطوف کرده است. بهمین خاطر در این معادله "ایران" بجز ما و رژیم اسلامی بازیگر سومی هم وجود دارد که باید در نظر گرفته شود. این بازیگر عبارت است از:۳- نقش کشورهای خارجی‌ در روند تغییر و تحولات ایران.
با شناسایی بازیگران اصلی‌ نقش آفرین در صحنه ایران ما قادر خواهیم بود که : ۱- دوستان و دشمنان خود را بهتر بشناسیم. ۲- میزان توان و قدرت فکری و عملی‌ دوستان، دشمنان و همچنین خودمان را بهتر ارزیابی کنیم. ۳- همراهان و هم پیمانان احتمالی‌ خودمان را بشناسیم. و ۴- با اطلاعات بدست آمده از سه مورد فوق، ما قادر خواهیم بود که با شناخت و دقت بیشتری روند حرکت دشمن و نتیجتاً طرحها و نقش‌های احتمالی‌ آینده وی را شناسایی و پیش بینی‌ کنیم. مجموعه این اطلاعات بدست آمده میزان آمادگی ما را افزایش داده و مانع از غافلگیر شدن و شکست ما میشود. فراموش نکنیم که کوچکترین اشتباه محاسباتی و تعلل در موارد فوق شکست احتمالی‌ آینده ما را رقم خواهد زد. توضیحات مختصر فوق شاید خیلی‌ سطحی و پیش پا افتاده بنظر برسند، اما من با ارائه چند تجربه تاریخی‌ مستدل اثبات می‌کنم که ما ایرانیان بهمین نکات ساده و پیش پا افتاده توجه نکرده ایم و متاسفانه در شرایط حساس کنونی‌ هم نسبت به آنها بی‌ تفاوتیم. همین بی‌توجهی و عدم دقت به جزئیات ساده فوق، یکی‌ از دلایل مهم شکست جنبشهای مبارزاتی ما بوده است و اگر همین روند را ادامه دهیم، مطمئناً در آینده نزدیک هم به منجلاب دیگری مشابه رژیم اسلامی گرفتار خواهیم شد. این سه تجربه تاریخی‌ حاوی طرحها و تئوری‌هایی‌ در مورد منطقه خاورمیانه منجمله ایران بوده و هستند و هر یک از آنها بنوعی آرایش سیاسی کشورهای این منطقه را تغییر داده است و این روند تغییر همچنان ادامه دارد. با نگاهی‌ سطحی و گذرا به این سه نمونه تاریخی‌ خواهیم دید که عملکرد و عکس‌العمل سه بازیگر تاثیر گذر در روند تغییر و تحولات ایران یعنی‌ ۱- رژیم اسلامی، ۲- ما طیف سرنگونی طلبان و ۳- قدرت‌های خارجی‌ طی‌ ۳۳ سال گذشته به چه صورت بوده است و در نهایت برندگان و یا بازندگان اصلی‌ این پروژه‌ها چه نیرو یا نیرو‌هایی‌ بوده اند. این ارزیابی مختصر دو نکته سودمند برای ما خواهد داشت. اول اینکه به برخی‌ از نقاط ضعف خود آشنا می‌شویم. دوم اینکه به ضرورت و اهمیت تشکیل یک اتحاد عمل فراگیر در شرایط حساس کنونی‌ بیشتر پی‌ خواهیم برد.

بخش سوم:                  
از دهه ۷۰ میلادی تا این لحظه جهان غرب سه طرح و نظریه مهم در مورد کشورهای خاورمیانه و آفریقایی ابداع و اجرا کرده است. هر یک از این طرحها و نظریات بنوعی این بخش از جهان منجمله ایران ما را مورد تاثیر قرار داده است و این روند همچنان ادامه دارد. این طرحها و نظریات به اختصار عبارتند از:
الف: تجربه تاریخی‌ اول: قیام سال ۵۷ و طرح کمربند سبز: (زبیگنیو برژینسکی):   
در این طرح جهان غرب با توسّل به شیوه های گوناگون باعث رشد و تقویت جنبشهای اسلامی در کشورهای مختلف خاورمیانه منجمله ایران شد. هدف اصلی‌ این طرح جلوگیری و ممانعت از رشد مارکسیسم و نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در منطقه بود. بقدرت رسیدن رژیم اسلامی در سال ۱۳۵۷ در ایران یکی‌ از تبعات همین طرح کمربند سبز بود. اما چرا شاه ایران نتوانست از تاج و تخت خود محافظت کند و یا چرا قشر روشنفکران ایرانی‌ نتوانستند از این موقعیت تاریخی‌ استفاده کرده و خود قدرت را بدست بگیرند؟ یکی‌ از دلایل مهم آن این است که شاه و قشر روشنفکران ایرانی‌ ارزیابی دقیقی‌ از تمامی‌ قدرت و طرحهای کلیه بازیگران تاثیر گذار در روند تغییر و تحولات ایران نداشتند. شاه و تئوریسین‌های وی شاید از میزان قدرت و نفوذ قشر روحانیون با خبر بودند، اما بجرات می‌توان گفت که از اجرای طرح کمربند سبز بی‌ اطلاع بودند. از طرف دیگر قشر روشنفکران قدرت و توان حکومت شاه( ساواک، پلیس، ارتش) و از طرف دیگر قدرت خود و ملت ایران را ارزیابی کرده بود. مشکلی‌ که قشر روشنفکران ایرانی‌ را در آن‌زمان غافلگیر کرد این بود که این قشر ارزیابی دقیقی‌ از میزان توان، نیرو و طرحهای احتمالی‌ دیگر بازیگران صحنه ایران نداشت. این قشر هم کوچکترین اطلاعاتی‌ در مورد اجرای طرح کمربند سبز نداشت، بهمین خاطر قدرت روحانیون را خیلی‌ کمتر از آن چه که باید ارزیابی نمود و در نهایت نه تنها نتوانست از آن موقعیت تاریخی‌ استفاده کند. اگر این قشر کوچکترین اطلاعی در مورد طرح کمربند سبز داشت، بخوبی می‌دانست که در آینده چه بلایی بر سر کشور و ملت ایران خواهد آمد و اینچنین در سال ۵۷-۵۸غافلگیر نمی‌شد. این توضیح مختصر نشان میدهد که برندگان اصلی‌ طرح کمربند سبز، خمینی و قدرت‌های خارجی‌ بودند و قشر روشنفکران ایرانی‌ و همچنین شاه بخاطر عدم ارزیابی دقیق از شرایط موجود بازندگان اصلی‌ این طرح شدند.      
ب: تجربه تاریخی‌ دوم: نظریه برخورد تمدنها: (برنارد لویس -ساموئل هانتینگتون)   
برنارد لویس فرانسوی اولین فردی می‌باشد که در سال ۱۹۹۰ از این ترم استفاده می‌کند. لویس در مقاله خود تحت عنوان "ریشه‌های خشم مسلمانان"(The Roots of Muslim Rage) تنش بین دو تمدن غرب و تمدن مسلمانان را پیش بینی‌ و بررسی‌ می‌کند. ساموئل هانتینگتون دومین فردی است که این ترم را ابتدا در یک مقاله در سال ۱۹۹۳ و سپس بصورت تفصیلی در سال ۱۹۹۶ در کتاب معروف خود تحت عنوان" برخورد تمدنها"(The Clash of Civilizations And The Remaking of World Order) مورد بررسی‌ و تجزیه تحلیل قرار میدهد. طبق این نظریه هانتینگتون پیش بینی‌ می‌کند که تنش آینده جامعه بشری، تنش بین تمدنها می‌باشد. وی تمدن را مجموعه ایی متشکل از عوامل عینی مانند زبان، تاریخ، مذهب،آداب و رسوم و عامل ذهنی‌ "هویت خود ساخته"(Self-Identification) تعریف می‌کند و عقیده دارد که اگر چه که مذهب یکی‌ از عوامل تشکیل دهنده تمدن می‌باشد و مرزهای جغرافیایی کشورهای مختلف را از هم مجزا کرده اند، اما جهان بشری را می‌توان به سه تمدن ارتدوکس، هندو و تمدن اسلامی تقسیم کرد. هانتینگتون ادعا می‌کند که مذهب و هویت مذهبی‌ روزبروز نقش پر رنگتری را در مسائل سیاسی جهان ایفا خواهند کرد و نتیجتاً تضاد و تنش بین مذاهب افزایش پیدا خواهد کرد. وی علت اصلی‌ پیدایش و افزایش تضاد بین مذاهب را در افزایش میزان ارتباطات و تاثیرات متقابل بخشهائ مختلف جهان ارزیابی می‌کند. از دید وی گروههای مذهبی‌- سیاسی با استفاده از انقلاب تکنولوژیک و رشد صنعت ارتباطات اطلاعات خود را فراتر از مرزهای جغرافیایی خود به دیگر نقاط جهان ارسال خواهند کرد و همین نکته باعث ضعیف شدن هویت‌های سنتی‌ و منطقه ایی از یک طرف و از طرف دیگر باعث افزایش قدرت یک هویت فرا ملیتی یعنی‌ "هویت مذهبی‌" میگردد. در نتیجه افراد خارج از تعلقات و وابستگی‌‌های ملیتی، طبقاتی و حتی خانوادگی فکر و عمل کرده و خود را در ظرف مناسبتر و گسترده تری تحت عنوان هویت مذهبی‌ شناسایی و تعریف میکنند. بطور خلاصه می‌توان گفت که هانتینگتون رشد اسلام گرایان افراطی و خطرات ناشی‌ از آن را در این کتاب پیش بینی‌ می‌کند.
در این مورد بازیگر سوم (جهان غرب) نظریه برخورد تمدنها را ابداع کرد. حال ببینیم عکس العمل دو بازیگر دیگر یعنی‌ رژیم اسلامی و روشنفکران ایرانی‌ در این مورد چه بوده است و کدامیک توانسته اند بخوبی در مقابل این نظریه عمل کنند و در نهایت برندگان و بازندگان این نظریه چه کسانی‌ بوده اند. جهت درک عمیقتر این مطلب بهتر است شرایط رژیم اسلامی را در سالهائ انتشار این نظریه یعنی‌ اواسط دهه ۱۹۹۰ ارزیابی کنیم. در سالهائ ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ دولت آمریکا بخاطر فعالیتهای هسته‌ای و حمایت رژیم اسلامی از تروریسم جهانی‌ یک سری تحریمهای اقتصادی را علیه ایران اعمال می‌کند. در سال ۱۹۹۷ دادگاه میکونوس در برلین رهبران وقت رژیم اسلامی یعنی‌ خامنه‌ای، رفسنجانی‌، ولایتی و فلاحیان را بعنوان عاملین ترور رهبران حزب دمکرات متهم می‌کند. نتیجتاً تمامی‌ سفرای اتحادیه اروپا در یک اقدام هماهنگ و سراسری سفارت خانه‌های خود در تهران را تعطیل میکنند. مجموعه این اقدامات رژیم اسلامی را در عرصه جهانی‌ بشدت منزوی می‌کند. از طرف دیگر رژیم اسلامی حمله‌های گوناگون پانزده کشور عضو ناتو به یوگسلاوی در سال ۱۹۹۵ را دیده است. نظریه پردازان پشت صحنه رژیم اسلامی بخوبی از این نظریه و عواقب احتمالی‌ ناشی‌ از آن آگاه هستند. بهمین خاطر رژیم اسلامی جهت پیشگیری از خطرات احتمالی‌ این طرح، اقدامات تاکتیکی مناسب را اتخاذ می‌کند.   
در یک چنین شرایطی در سال ۱۹۹۷ و دقیقا یکسال پس از چاپ کتاب برخورد تمدن‌های ساموئل هانتینگتون، محمد خاتمی با طرح اصلاحات، قانون مداری و حکومت قانون رئیس جمهور میشود. خاتمی در مقابل کتاب هانتینگتون نظریه گفتگوی تمدنها را مطرح می‌کند و با این شیوه رژیم اسلامی را از انزوا و بًن بست واقعی‌ نجات میدهد. ظرف مدت کوتاهی ارتباط تهران و اتحادیه اروپا بهبود پیدا می‌کند و تمامی‌ سفرای اتحادیه اروپا پس از شش ماه به ایران باز میگردند. بیشترین تعداد رهبران و مسئولین عالیرتبه اتحادیه اروپا برای اولین بار در این زمان به تهران سفر میکنند و طی‌ این سفرها بیشترین تعداد قرار داد‌های اقتصادی با رژیم اسلامی منعقد میگردد و متعاقباً سازمان ملل متحد سال ۲۰۰۱ را سال گفتگوی تمدنها نامگذاری می‌کند. این توضیح مختصر نشان میدهد که در عکس‌العمل نسبت به نظریه برخورد تمدنها، رژیم اسلامی با چه تبحر و زیرکی عمل کرده است و توانسته است خود را با خطرات احتمالی‌ ناشی‌ از نظریه برخورد تمدنها وفق دهد. نظریه برخورد تمدن‌های هانتینگتون نه تنها خدشه ایی به حاکمیت رژیم اسلامی وارد نکرد، بلکه با نظریه گفتگوی تمدن‌های خاتمی کاملا بلوکه شد و از طریق بستن قرار داد‌های اقتصادی جدید، هم روح تازه ایی به کالبد نیمه جان رژیم اسلامی دمیده شد و هم اتحادیه اروپا به سود‌های هنگفتی دست یافت. در جهت عکس، بخش عظیمی‌ از روشنفکران ایرانی‌ و متعاقبا ًبدنبال آنها مردم ایران، بعلت عدم ارزیابی و آگاهی‌ دقیق از این مقطع تاریخی‌، نتنها نتوانستند از این شرایط حساس استفاده کنند، بلکه با شرکت عظیم بیش از ۴۰ میلیون نفر در این انتخابات به بهترین نحوی در جهت خواسته‌های رژیم اسلامی حرکت کردند. اگر صادقانه این مورد را ارزیابی کنیم میبینیم که ما بعنوان قشر روشنفکران ایرانی‌ در این مورد هم ضعیف عمل کردیم و نتوانستیم از این طرح در جهت رسیدن به اهداف خودمان استفاده کنیم؛ و مجددا رژیم اسلامی و جهان غرب برندگان اصلی‌ این طرح شدند.

بخش چهارم:
پ: تجربه تاریخی‌ سوم: جنبش سبز و طرح خاورمیانه بزرگ:   
طرح خاورمیانه بزرگ را در مقاله قبلی‌ تحت عنوان "هشدار: کوتاهی و سهل انگاری خودمان ..." توضیح داده ام. اما بخاطر اهمیت موضوع و ارتباط تنگا تنگ این طرح با جنبش سبز و خطرات ناشی‌ از احتمال اجرای این طرح برای آینده ایران، مجددا آنرا بصورت مختصر توضیح می‌دهم. طرح خاورمیانه بزرگ برای اولین بار در سال ۲۰۰۲ به ابتکار کالین پاول وزیر امور خارجه وقت آمریکا مطرح شد. هدف اصلی‌ این طرح این بود که کشورهای عربی‌ و شمال آفریقا در مقابل دریافت امتیازاتی از قبیل عضویت در سازمان تجارت جهانی‌ و گسترش روابط اقتصادی دو جانبه با آمریکا و اتحادیه اروپا، حاضر به پذیرش یکسری اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی‌ در جوامع خود شوند. این طرح بدلایل گوناگونی از قبیل شک و تردید و اینکه این طرح ادامه هژمونی آمریکا در منطقه می‌باشد، مورد حمایت کشورهای عربی‌ و کشورهای اروپای قرار نگرفت. حمله آمریکا و متحدینش به عراق در سال ۲۰۰۳، این شک و بد گمانی را در بین کشورهای عربی‌ و برخی‌ از کشورهای اروپایی که با حمله به عراق موافق نبودند، بمیزان زیادی افزایش داد. این طرح بحث‌های دامنه دار بسیاری را چه بصورت جداگانه و چه بصورت مشترک بین سران کشورهای عربی‌ و شمال آفریقا و سران هشت کشور صنعتی جهان بدنبال داشت.
در نهایت در سال ۲۰۰۴ این طرح با مقداری تغییر و تعدیل با نام جدید طرح خاورمیانه گسترده در جلسه سران هشت کشور صنعتی جهان مطرح و به تصویب رسید و متعاقباً کشورهای خاورمیانه هم موافقت خود با طرح مورد نظر را اعلام کردند. بطور کلی‌ مبنای این طرح بر دو پایه ۱- استقرار و توسعه دموکراسی‌ و ۲- اصلاحات اقتصادی در کشور‌های خاورمیانه پای گذاری شده است. اضافه بر دو نکته فوق، آمریکا و متحدینش با اجرای این طرح قصد داشتند که: ۱- انعکاس منفی‌ افکار عمومی جهان مخصوصا جهان عرب را نسبت به حمله به عراق کاهش دهند. ۲- با اجرای یکسری اصلاحات اقتصادی و سیاسی مانع از رشد و بقدرت رسیدن اسلام گرایان افراطی مانند القاعده در منطقه شوند. ۳- با ایجاد تغییر و تحولاتی در سیستم‌های سیاسی منطقه بتوانند جریانات افراطی اسلامی مانند جهاد، حماس و حزب‌ا‌لله را کنترل کرده و در نهایت تنش بین اعراب و اسرائیل را به میزان زیادی کاهش دهند. و در کل بتوانند نوع حکومت کشورهای خاورمیانه را به چیزی شبیه حکومت ترکیه تبدیل کرده و اسلام مدل القاعده را به یک اسلام معتدل یا رحمانی تبدیل کنند. در همین رابطه، هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سابق آمریکا چند روز پیش طی‌ مصاحبه ایی با خبرگزاری سی‌ ان ان اعلام کرد که کشورهای خاورمیانه بدلایل مختلفی‌ نمیتوانند مانند جهان غرب بسرعت و در شرایط فعلی‌ به دموکراسی دست یابند اما با این تغییر و تحولات تدریجی‌ بالاخره به این سطح از دموکراسی‌ و آزادی که جهان غرب از آن بهره مند می‌باشد، خواهند رسید. با توجه به توضیحات فوق در میابیم که بهار عربی‌ یا بقول سران رژیم اسلامی "بیداری مسلمین" پس لرزه‌های طرح خاورمیانه بزرگ میباشد. برخی‌ از دست آورد‌های طرح خاورمیانه بزرگ تا این لحظه به اینصورت بوده اند:
افغانستان: در افغانستان مذاکرات مخفی‌ و نیمه علنی دولت کرزای و طالبان از سالها پیش شروع شده است. آخرین خبر رسیده حاکی‌ از این است که ملا عمر از لیست تروریستی آمریکا حذف شده است. اگر این موضوع صحت داشته باشد، ما در آینده نزدیک شاهد ائتلاف رسمی‌ طالبان و کرزای خواهیم بود و این نکته بدلایل مختلفی‌ افزایش تنش در این کشور را بدنبال خواهد داشت.   
عراق: ترکیب جمهوری اسلامی با مدل هچل هفت فدرالیسم قومی - مذهبی‌ سیستم سیاسی بسیار لرزان و شکننده ایی را برای این کشور بوجود آورده است. سیستم سیاسی که با وجود کمک دهها هزار نیروی ارتش خارجی‌ قادر به برقراری آرامش حتی در پایتخت خود نبوده و نیست. درگیری اخیر مالکی و هاشمی‌، متعاقباً پناهنده شدن هاشمی‌ به بخش خود گردان کردستان و سر پیچی‌ طالبانی و بارزانی از فرمان مالکی مبنی بر محاکمه هاشمی‌ در بغداد بخوبی نشان میدهند که مدل حکومتی فدرالیسم قومی - مذهبی‌ بهیچوجه نمی‌تواند برآورد کننده آزادی، دموکراسی‌ و رفاه عمومی برای اکثریت ملت عراق باشد. با توجه به نکات فوق، به احتمال زیاد در آینده نزدیک ما یا شاهد بروز یک جنگ داخلی‌ تمام عیار و یا در بهترین حالت تضعیف دولت مرکزی عراق و هرج و مرج در این کشور خواهیم بود.
لیبی‌: پس از چند ماه نبرد مسلحانه با پشتیبانی‌ نیروی هوایی ناتو، بالاخره رژیم قذافی سرنگون شد و اسلام گرایان در این کشور بقدرت رسیدند.
مصر: با بالا گرفتن موج اعتراضی مردم حسنی مبارک از قدرت برکنار شده و بهمراه پسرانش به اتهام کشتار شهروندان و سؤ استفاده‌های مالی مراحل دادگاهی خود را طی‌ میکنند. هیأتی متشکل از فرماندهان ارتش و برخی‌ از سران عالیرتبه دولت کنترل کشور را در دست دارند. تحریک‌های حزب اخوان المسلمین که اینک به حزب آزادی و عدالت تغییر نام داده است، باعث برگزاری انتخابات پیش از موعد مقرر شده است. تا این لحظه در این کشور دو مرحله انتخابات برگزار شده است و طبق گزارشات رسیده حزب آزادی و عدالت (اخوان المسلمین ) با بیشترین تعداد رأی در جایگاه اول و سلفی‌ها در جایگاه دوم قرار دارند. بر مبنای این مؤلفهٔ ها می‌توان گفت که در آینده نزدیک سیستم سیاسی کشور مصر تحت نفوذ اسلام گرایان قرار خواهد گرفت.
کشورهای دیگر خاورمیانه مانند اردن و مراکش انجام اصلاحات و رفرمها در سیستم‌های سیاسی خود را از سال ۲۰۰۴ آغاز کرده اند و تا اندازه ایی خود را با مفاد طرح خاورمیانه بزرگ سازگار و همساز کرده اند، بهمین خاطر تا این لحظه به مشکل آنچنانی‌ برخورد نکرده اند. از دیگر کشورهای خاورمیانه که بنوعی درگیر این طرح بوده اند، تونس می‌باشد. تونس یکی‌ از اولین کشورهای خاورمیانه بود که با جنبش‌های وسیع مردمی روبرو شد. این کشور در مقایسه با کشورهایی نظیر لیبی‌ و مصر تا این لحظه توانسته است از این طرح به نحو بهتری استفاده کند. در تاریخ ۱۳ دسامبر ۲۰۱۱، مجلس موسسان تونس با اکثریت آرا رهبر حزب "کنفرانس جمهوریخواه"(یکی‌ از احزاب چپ گرا و ناسیونالیست) یعنی‌ المنصف المرزوقی را بعنوان رئیس جمهور انتخاب کرد. اگر چه که در علوم سیاسی با وجود یک فرد بعنوان رئیس جمهور، نمی‌توان حوادث آینده یک کشور را بصورت قطعی پیش بینی‌ کرد، اما حمایت اکثریت مجلس موسسان و انتخاب این فرد میتواند برای ما این خوش بینی‌ را داشته باشد که حداقل تا این لحظه (تاکید می‌کنم تا این لحظه) اسلام گرایان در این کشور بقدرت نرسیده اند. در یمن عبداله صالح رئیس جمهور سابق از قدرت برکنار شده است و هیات موتلفه ایی از احزاب گوناگون قدرت را بدست گرفته اند و طبق آخرین خبرها در فلسطین سازمان الفتح و حماس طی‌ مذاکراتی (در تاریخ ۱۴ دسامبر ۲۰۱۱) به توافقاتی در زمینه همکاری‌های مشترک بیشتری دست یافته اند. کشور دیگر سوریه می‌باشد که تا این لحظه در مقابل اجرای این طرح ایستادگی کرده است و به وحشیانه‌ترین شکل ممکن اعتراضات مردمی را سرکوب می‌کند. تلاش جهان غرب و اتحادیه کشورهای عرب در حل مشکل این کشور تا این لحظه ناکام بوده است. اخیرا اتحادیه کشورهای عرب ناظرینی را جهت نظارت و کنترل اوضاع به سه منطقه بحرانی در سوریه فرستاده است. از طرف دیگر مخالفین رژیم بشر اسد جبهه‌ٔ متحد خود را در ترکیه تشکیل داده و به فعالیت علیه این رژیم مشغول شده اند.
با توجه به توضیحات فوق، به سؤالات مختلفی‌ روبرو می‌شویم. آیا اصلا این طرح شامل حال ایران ما میشود؟ آیا تلاشی در جهت پیاده کردن این طرح در ایران انجام گرفته است و آیا کلا خطری از جانب این طرح ما را در آینده تهدید می‌کند یا خیر؟ به نظر من بخشی از پاسخ سوالات فوق در بطن جنبش سبز سال ۱۳۸۸و حرکت های مشترک اخیر بخشی از نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون نهفته شده است.

ادامه دارد...


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست