منزلت از دست رفته ی حزب دمکرات کردستان ایران
ابراهیم ک.
•
شرفکندی همانند قاسملو از نگاهی استراتژیک در عرصه ی سیاست برخوردار بود، او بخوبی از جایگاه و منزلت ممتاز حزب در عرصه ی سیاست کردستان و ایران آگاه بود و بر همین اساس تدابیر و تمهیداتی استراتژیک و درست اتخاذ نمود، بلافاصله دست اندرکار مانورهای سیاسی به منظور ایجاد همبستگی میان نیروهای اپوزیسیون ایرانی شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱٨ دی ۱٣۹۰ -
٨ ژانويه ۲۰۱۲
قریب بیست سال از مرگ صادق شرفکندی می گذرد، گرچه بیشتر تحلیل ها تاریخ هزیمت حزب دمکرات را به حادثه ی تراژیک ترور عبدالرحمان قاسملو باز می گردانند، اما بدون تردید صادق شرفکندی در دوران راهبری خود بخوبی راه را بر ضعف و فترت حزب دمکرات بسته بود. شرفکندی همانند قاسملو از نگاهی استراتژیک در عرصه ی سیاست برخوردار بود، او بخوبی از جایگاه و منزلت ممتاز حزب در عرصه ی سیاست کردستان و ایران آگاه بود و بر همین اساس تدابیر و تمهیداتی استراتژیک و در ست اتخاذ نمود. بلافاصله دست اندرکار مانورهای سیاسی به منظور ایجاد همبستگی میان نیروهای اپوزیسیون ایرانی شد، شرفکندی بخوبی به یاد داشت که در اوایل دهه ی هشتاد قاسملو در کنار رجوی و بنی صدر یکی از سه رهبر شاخص مخالفان جمهوری اسلامی بود. بعدها گرچه از اهمیت رجوی و بخصوص بنی صدر کاسته شد اما قاسملو توانست موقعیت استثنایی خود و حزبش را حفظ نماید. به طریق اولی قاسملو به همراه حزبش در کردستان نیز از موقعیت ممتازی بهره مند بود. در طول دهه ی هشتاد حزب دمکرات قدرت و منزلت حزب دمکرات از اتحادیه میهنی، حزب دمکرات کردستان عراق و حزب کارگران کردستان بیشتر بود.
شرفکندی با آگاهی از چنین جایگاه و منزلتی در صدد آن بود که میراث داری شایسته باشد. حتی پس از خیزش مردم کردستان عراق در سال ۱۹۹۱ و بازگشت پیروزمندانه ی اتحادیه ی میهنی و پارتی صادق و تبع آن تغییر موازنه ی قوا در کردستان شرفکندی همواره از موضع برابر و همتراز با آنها تعامل می کرد. اجازه دهید ادعا کنم حزبی که شرفکندی در سپتامبر ۱۹۹۲ از خود به یادگار گذاشت به مراتب از حزبی که در ژوئن ۱۹٨۹ به امانت گرفته بود، قدرتمند تر و پرنفوذ تر بود. گرچه این ادعا مبالغه آمیز جلوه می کند، اما مبتنی بر حقایق انکار ناپذیری است. فی المثل بحران فراگیر گفتمان چپ در نخستین روزهای دهه-ی ۹۰ دامن کومله – سازمان رقیب- را گرفت و بخش عظیمی از کادرهای آن را ناچار به جدایی کرد، در میان جداشدگان کادرهای بنیانگذار کومله نیز حضور داشتند. باقی مانده کومله آنچنان بر اثر تحولات جدید دچار آسیب شده بودند که حضور و اهمیت آن ها تا ده سال بعد چیزی نزدیک به صفر بود. شرفکندی اما حزب دمکرات را با درایت خاص از این برزخ ویرانگر عبور داد. حزبی که پیشتر در جریان مناقشات نظری و ایدئولوژیک کنگره ی چهارم و ششم بسیاری از کادرهای ورزیده ی خود را از دست داده بود، این برزخ را بسهولت پشت سر گذاشت. در سطح ایران نیز به موازات افول سایر چهرها و گروهها شرفکندی موقعیت و منزلت حزب را بیش از پیش ارتقا داد. شرفکندی قبل از مرگش سرگرم سازماندهی مخالفان پراکنده و روحیه ی باخته ی ایرانی بود و بدون تردید در آن هنگام یکی از مهمترین و تاثیرگذار ترین چهره های مخالف به شمار می رفت. با این اوصاف شگفت آور نبود که سفیران مرگ عازم برلین شدند تا رهبر بزرگترین گروه اپوزیسیون را به کام مرگ بکشانند.
اکنون می خواهم این پیشینه را به دستمایه ای برای بررسی وضعیت فعلی حزب دمکرات تبدیل کنم. بیایید بحث را با این پرسش بیاغازیم که چه بر سر حزبی آمد که صادق شرفکندی آن را در سپتامبر ۱۹۹۲ برای رفقایش به یادگار گذاشت؟ منزلت ویژه و شکوه این حزب دستخوش چه انحطاط عظیمی شد؟ در اینجا مایل به تکرار مکرارت و واگویه کردن حقایق دردناکی همچون اردوگاه نشینی و سیاست انفعال و انتظار نیستم. چرا که طی چند سال گذشته و به مدد برخی تحلیل ها، دیگر جز برخی افراد خاص کسی را یارای تردید کردن در این واقعیت ها نیست. گرچه من برخلاف سایر دوستان اساسا مخالف کاربرد ترکیب متناقض «سیاست انفعال یا انتظار» هستم، چرا که تنها «وجه سازنده ی سیاست» را شایسته ی اطلاق این عنوان می دانم. ترکیب متناقض «سیاست انفعال» تنها بر مجموعه ای از تمهیدات غیر سیاسی و عمدتا ادارایِ معطوف به بقا دلالت می کند و نه بیشتر.
با این وصف مساله من سرنوشت جایگاه حزب دمکرات و جنبش کردستان پس از مرگ صادق شرفکندی است. نخستین اتفاقی که افتاد آسیب دیدن جایگاه حزب دمکرات در برابر احزاب عمده ی سایر بخش های کردستان و مشخصا اتحادیه ی میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق بود. تنها چند سال بعد از مرگ شرفکندی حزب دمکرات پای معاهده ای را امضا کرد که بر اساس آن تردد نیروهای این حزب تحت نظارت اتحادیه ی میهنی قرار گرفت. البته از مدتها پیش جایگاه حزب به واسطه ی ناتوانی در پاسخگویی به ترورهایی که با آگاهی یا حتی معاونت اتحادیه ی میهنی صورت می گرفت به شدت آسیب دیده بود. از این لحظه به بعد حزب دمکرات دیگر به سیاق دهه ی هشتاد همتراز اتحادیه ی میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق به شمار نمی رفت. معمولا این مساله با توسل به توجیهاتی از قبیل امتناع از جنگ برادرکشی لاپوشانی می شود، اما فراموش نکنیم که حزب دمکرات در گذشته هرگاه هیمنه اش به خطر می افتاد از درافتادن به ورطه ی چنین جنگ هایی ابایی نداشت شاید در حکم شری ضروری. اکنون اگر زیاده روی های حزب دمکرات در نبرد علیه سازمان به مراتب کوچکتر کومله از یک سو و برخورد قاطعانه با چریک های ورزیده ی قیاده موقته را از سوی دیگر بیاد داشته باشیم بطلان چنین توجیهاتی فورا آشکار می شود. برعکس یگانه علت آن را می-توان در عدم آشنایی و بیگانگی رهبران جدید حزب با مقولات استراتژیک جستجو کرد. فراموش نکنیم که چگونه در همین دوره، حزب کارگران کردستان خیزش سال ۱۹۹۱ را به فرصتی تاریخی جهت صعود و قدرت یابی بیشتر تبدیل کرد.
به همین سیاق جایگاه حزب دمکرات در ایران و کردستان ایران نیز به شدت آسیب دیده است. بیایید مشخصا به تغییر شعار استراتژیک حزب بپردازیم یعنی عدول از خودمختاری و عزیمت بسوی فدرالیسم. رهبران حزب معمولا این تحول را به ضرورت های ناشی از رشد احساسات ناسیونالیستی در میان ترک ها، عرب ها و سایر ملیت ها نسبت می دهند. گرچه این مساله تا حدی درست است، اما در مقابل مغفول ماندن حقایق مهمی را نیز بدنبال دارد. در واقع این تحول استراتژیک قبل از هر چیزی ناشی از انتظاری بیهوده برای امکان تکرارپذیری تجربه ی کردستان عراق از طریق حمله ی براندازانه ی غرب است. امیدی که هر از چندگاهی زنده می شود اما ناگهان همچون آواری بر سر اصحاب رویا خراب می شود. همین انتظار بود که در طرفه العینی تمام گروه های سیاسی کرد را مجذوب فدرالیسم ساخت.
حتی اگر این تحول را قابل توجیه بدانیم، نباید از این واقعیت غفلت نماییم که حزب دمکرات در اجرای آن دچار اشتباهات استراتژیکی شد. فارغ از مباحثی از قبیل انتزاعی باقی ماندن فدرالیسم و تفاوت های آشکار میان پیکربندی ملیتی ایران و عراق، شیوه ی اتخاذ شعار فدرالیسم بیش از پیش بر منزلت حزب دمکرات آسیب وارد کرد. در سطح ایران حزب دمکرات ناآگاهانه خود را هم ارز گروه های کوچک و ناشناخته ی ترک و عرب نمود. در سطح کردستان نیز این مساله به نردبانی برای ترقی و صعود یکی از جناح های کومله تبدیل شد، تا به تعبیر برخی افراد، «دو حزب عمده!» کردستان ایران در کنار هم راهکاری برای خروج از چنین وضعیتی بیابند.
اکنون کنگره ی ملیت های ایران فدرال به یکی از بزرگترین دلخوشکنک های حزب دمکرات تبدیل شده است. کنگره ای که حتی عنوان آن برای بیشتر ترک ها، بلوچ ها و عرب های ایران بیگانه است. تنها وجه ممتاز این کنگره حضور حزب دمکرات است، اما این حزب از نقش سازنده و ممتاز خود در آن آگاه نیست. این کنگره در شرایط حضور رهبران هوشمند می توانست به جبهه ای تحت رهبری حزب دمکرات تبدیل شود. اگر چنین مساله ای در دوره ی قاسملو یا شرفکندی اتفاق می افتاد بدون تردید جایگاه رهبری حزب دمکرات کردستان ایران در آن لحاظ و تضمین می شد، به گونه ای که احزاب کوچک و ناشناخته از موهبیت هم نشینی با حزب دمکرات بهر همند می شدند و در مقابل سیادت و رهبری آن را بطور ضمنی شناسایی می کردند. اساسا در وادی سیاست هیچ جریان قدرتمند و بزرگی حاضر نیست دست اندرکار تشکیل جبهه ای شود که در آن نقش و جایگاهش با احزاب کوچکتر برابر و همسان است. برای مثال جایگاه فتح در سازمان آزادیبخش فلسطین به هیج وجه با جایگاه جبهه ی خلق همسان نیست. هیچ حزب و سازمانی حاضر نیست اعتبار و سرمایه ی سیاسی خود را بصورت بلاعوض به منظور خلق رقیب سیاسی خرج نماید. فلذا ایفای نقش رهبری در این جبهه نه مسئله ی آرمانی بلکه کاملا واقع گرایانه است.
در بدو شکل گیری «کنگره ی ملیت های ایران فدرال» مشخص شد که حزب دمکرات از هیچ جایگاه ممتازی در این جبهه برخوردار نیست. نظمی افشار سیاستمدار پاره وقتی که علی رغم ناشناخته بودن در میان ترکها، به مدد عضویت در این جبهه از شهرتی نسبی میان کردها برخوردار شده است، در همان روزهای اول هیمنه و اعتبار حزب دمکرات را زیر سوال برد. پاسخ دبیرکل حزب دمکرات اما بدور از هرگونه قاطعیتی بود، گرچه می توان ملاحظه کاری ایشان را به مسئولیت پذیری هجری و هراسش از امکان در گرفتن جنگ فرقه ای در آینده ربط داد، اما پاسخ نرم خویانه-ی ایشان نیز در حکم مهر تائیدی بر جایگاه کاملا معمولی حزب دمکرات در این جبهه بود.
ممکن است از نگاهی برخی افراد جایگاه مساوی احزاب در این جبهه ناشی از برتری جمعیتی ترک ها و جایگاه ممتاز آذربایجان از لحاظ اجتماعی و اقتصادی در ایران باشد. اما این استدلال نمی تواند چندان استوار باشد، زیرا با اندک تاملی به فوریت درمی یابیم که اولا جنبش ناسیونالیستی آذربایجان هنوز در حال تکوین است و در مقایسه با جنبش کردستان نوزادی بیش نیست. ثانیا احزاب کوچک و ناشناخته ی ترک هیچ ارتباطی با جمعیت فراوان و زیرساخت های پیشرفته ی اقتصادی آذربایجان ندارند وانگهی در میان ترک ها نیز اقلیت ناچیزی حتی از وجود این احزاب اطلاع دارند. بیایید فرض کنیم که به میان توده های مردم تبریز رفته ایم و از آن ها در مورد میزان آشنایی شان با جبهه ی ملی آذربایجان، علیرضا نظمی افشار، حزب دمکرات کردستان ایران و عبدالرحمن قاسملو می پرسیم. آیا به غیر از این است که آشنایی بیشتر مردم به حزب دمکرات و عبدالرحمن قاسملو به مراتب بیشتر است.
توضیحات و نمونه های بالا بخوبی می توانند گویای منزلت و جایگاه مخدوش شده ی حزب دمکرات باشند، حزبی که در دهه ی هشتاد یکی از مهمترین گروه های سیاسی ایران بود، اکنون راز بقایش را باید در صرف کردن اعتبار و سرمایه ی گذشته جستجو کرد و البته به موازات این اسراف از اهمیت و منزلت آن کاسته می شود. اکنون این حزب یکسره خود را وقف هم نشینی با احزاب کوچک و شخصیت های مبتذل و غیرجدی ای همچون علیرضا نوریزاده کرده است.
در سطح کردستان ایران نیز حزب دمکرات پا در دام بزرگی نهاده است. فراموش کردن جایگاه و منزلت استثنایی این حزب تقریبا به رویه ای همیشگی تبدیل شده است. برای نمونه یکی از جناح های کومله تنها راه ارتقای و مهم جلوه دادن خود را در هم نشینی با حزب دمکرات می یابد. بیانیه ها و اظهارات رهبرانش سرشار است از عبارت غیرواقع بینانه ی «دو حزب عمده ی کردستان ایران!». حزبی که خود را پیشاهنگ و گهگاهی حزب نخست کردستان ایران می داند آشکارا تقلا می کند تا همواره نامش را در جوار نام حزب دمکرات قرار دهد و نیازمند آن است تا نامش را به کمک نام حزب دمکرات در اذهان مردم تداعی نماید. در مقابل شگفت آور است که رهبران حزب دمکرات این نکته را در نمی یابند و هر از چند گاهی با امضای بیانیه های دوجانبه به تحقق این آرزو کمک می کند. در اینجا نیز حزب دمکرات اعتبار و منزلت خود را مصروف پروراندن رقیبی می کند که به شهادت تاریخ به هیچ پرنسیپ و اخلاق سیاسی ای پایبند نیست.
حتی حزب دمکرات بصورت کاملا ناآگاهانه همدست برخی از سیاست-های این شاخه از کومله جهت حذف و نادیده انگاشتن دیگر جناح-های کومله شده است. یعنی تلاش می کند در میان شاخه های مختلف کومله، جریانی را تقویت نماید که کاملا پیش بینی ناپذیر، پراگماتیست و فرصت طلب است. گروهی که گردش از منتهی الیه چپ به منتهی الیه راست را در کارنامه ی خود دارد. در مقابل برخی از شاخه های کومله کاملا قابل پیش بینی و حرفه ای سرگرم سیاست ورزی هستند. حزب دمکرات با حذف این جناح ها و گروه هایی مانند حزب آزادی، خبات و ... گویی در اندیشه ی تنگ کردن عرصه بر خود است.
ممکن است شماری از افراد به زعم خود در پس این نوشتار یک اندیشه ی تنگ نظرانه ی حزبی را رویت کنند، اما بگذارید پیشاپیش من قدری روشنتر دیدگاه های خود را تشریح کنم. از نگاه من حزب دمکرات کردستان نماینده ی بخش عمده ای از جنبش کردستان است و سهم آن به هیچ وجه با سهم دیگران قابل مقایسه نیست. از این رو افول و صعود آن مستقیما بر قدرت و توانایی جنبش کردستان تاثیر می گذارد. حوادث سال های اخیر بخوبی بیانگر این مسئله است. برای مثال تا اوسط دهه ی هفتاد که حزب دمکرات در اوج قدرت بود، هیچگاه ضعف و فترت جنبش کردستان احساس نشد، هرچند که در آن هنگام کومله –سازمان رقیب- تقریبا بطور کامل از عرصه ی سیاست کردستان کناره گیری کرده بود. در مقابل بازگشت یکی از جناح های کومله به عرصه ی سیاست کردستان در اوایل دهه ی هشتاد هیچ تاثیر ایجابی و چشمگیری بر جنبش کردستان ننهاد.
|