سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شیدائی در ویترین


• با تو هیچ سخن نگفته ام
چرا که از فرط آشنائی
پنهان بوده ای
آنطور که خواهران برای برادران ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ دی ۱٣۹۰ -  ۱۱ ژانويه ۲۰۱۲


 به غلامحسین امامی

شیدائی در ویترین
آذر ۱٣۹۰

داریوش مهبودی




ایران
کافی شاپی در زیرزمین شمال شهر
نسل بیت ها
انقلاب را
آغار کرده؛
بی تفاوتی به همه چیز .
یائسگی ایدئال ها.
شورای صنفی نخبگان.
شطرنج هارمونیک لبخند،چشمک،اخم.
خیابان الکتریک و اسکناس.
خیابان هزیان،
فریاد؛
-یه کافه کلاسه
-امر؟
-همین.
نجوای پیرمردان در سایه:
باباشم ،همینجور فیس که آمده یه بستنی بخوره...
-تنهائی ،آره؟
-تنهائی و انتظار .
باز هم گود و نیامد.
راستش را بخواهید آمد.
زیرکانه در رفت.
به دوست دخترش پیوست.
ایران ۱٣۹۰
مواجهه ،
مسئول مختصر،
بار فرو هشته در اتراق گاه،
امانت زیستن برای حرمت انسان.
باری.
قدیس
دست کودکش را
برای ادامه ی راه
به دست کار با نسرایان سپرده بود.
اینک
تاریخ
در تکرر خود
به کار بانسرائی دیگر
می اندیشد:
قمار باز
از روی کارت خودش
با شهامتی که داشت
بانک را خواند،
روی خال ۱۷ ایستاده بود.
سپس
از روی ترسی که داشت
بانک را خواند:
بر آسی که در دست داشت
پافشاری می کرد.
وقتی بازی را بوسید
دیگر همه ی بانک ها را برده بود،
هر چند دست خالی به خانه بر می گشت.
گفت: ای درویش!
بازی برنده ندارد.
نفس بازی زیباست.
-زیرا که نفس زندگی ست.

-پرولتاریا
در کسوتِ کارگر
فیلسوفانه زیستن،
شاعرانه سخن گفتن،
فرزین بی اسب بودن
و از حقوق بشر
درحالی دفاع کردن
که عرق بر پیشانی است.
هرکجا باشی همانجا کنگره است
در سلول انفرادیت حتا.


کامنت از خودم
با تو هیچ سخن نگفته ام
چرا که از فرط آشنائی
پنهان بوده ای
آنطور که خواهران برای برادران
اما وقتی پدر می میرد
چیزی در تو کشف می کنم
که تنها مادر می داند
تو نیز بی خبر نیستی
شاید بر سبیل اساتید دانشکده ی ادبیات
خرده بگیری که
این چه محرمانه ی سرگشاده ای ست؟
اما
کاش انسان در آکاواریوم بود!
زیرا عشق یعنی شکفتگی ؛ آشکارگی
آنسان که هستی غنچه ای است که به ناگاه رخ می نماید.
در آکاواریوم انسان آزادتر است
زیرا که معصوم است
و انسان اساسن بی گناه و در عین حال بازیگر است
از آنجا که نمی تواند همه ی عمر را صرف نقاب به چهره زدن کند
تک تک لحظات زندگی را بی نقاب بازی می کند
و بازی قماری ست
که نفس اش زیباست
نه
نتیجه اش.

ای ماهی سیاه کوچک سفره ی هفت سین!
پس از نوروز
به کدام نهر فکر می کنی؟
و مولانا می فرماید:
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد.

کافه تعطیل
من به جنگ تاریکی می روم.
هشت سالگی
زیر تخت فنری ام،
مسخ فکا ترجمه ی هدایت.
دوازده سالگی
بوف کور را خواندم.
جز عشق
رل دیگری بازی نکردم.
اسکار را نمی خواهم .
نوبل را از دست شاپور گرفتم .
دیگر جز برای عشق
کاتبی نخواهم کرد.

اظهارات یک نویسنده
سی و چهار ساله
در کتاب اسفند:

ضیافت سقراط در شب شوکران.
پچیچه ی زنجیریان در راه.
دریاچه ای از نور و نمک / نیلوفری که پروانه ها را می شمارد.
اینترنت، فیس بوک، شازده کوچولو
تهوع/ سارتر
فریود/ سارتر
سوررئالیسم دالی
جمعا ٣۹ هزار تومان.

زخم توابان بر پیشانی.
پروانه های رنگین کمانی در جیب
آبی ناباکوف
تنازع بقاء در رنگ
لکان ترجمه ی مَوَرلَّلی.
پرابلم حول کار به مثابه ی امر
زیباشناسیک و انقلاب فرمالیستی
در زبان . با دقت هر چه تمام تر
Postgenerism یک مرام است؛
رهاتر از اضطراب زیبائی .
مجموع تر بودن از هراس تنهائی .
آرتیست هر لحظه،
در خواب حتا.
وقت دیوانگی
فیلسوف در اتاق ایزوله.
دیپلمات در مطب
روان کاو.
دلیر اما در عشق.
همه ی نام ها یک نام است .
همه ی چهره ها یک چهره است .
پاز را دوست دارم
و از دالی سخن می گویم .
اما هنوز ارکستر موسیقی
خود را
تئاتر خود را
در خیابانها
اجرا می کنم.
اجلاس سران در تاکسی .


شب بیداری خلاق.
تصویری از پس تصویر دیگر.
زنی غمگین در عقد زنخ.
نگاه خیره ی دو همزاد به اعماق زیبائی های یکدیگر
رنگ هائی با کنتراست حاد.
عزال سرمه در نی زار سبز.
رفتار دریاچه و نیلوفر.
بنیاد بی بدیل دوستی.
ساده و مرکب .
دایره ای بر فراز یک مکعب مستطیل که بر قاعده ایستاده .
هاله ی مقدسی از رنگ:

گاه چپ می زند
راست پنج گاه
کتف چپ.

ویلونی که چون رام انگشتان شود
رقص صدا، آتش است.
زنی که نامش نت زینت است.
ریشه ی لوبیا در لیوان آب.
ظرافت موجود آزمایشگاهی.
مقدمه ی یک جهش استراتژیک .
انقلاب کپر نیکی دوست داشتن .
شعر به مثابه ی صنعت ژنتیک.
چالش ظروف مرتبطه ی تجربه و عقل ،عشق و آزادی؛
آه !همرزمانم در سلول های انفرادی چه می خورند؟
چه می پوشند؟
آیا نور کافی دارند؟
آیا باید به پرسشهائی اساسی تر از معادلات لایبنیتس جواب داد؟
از زندان که آزاد شوی، آسمان هنوز آبی ست؟
ابرهای پر پشت خاکستری چه مفهومی دارند؟
لبخند ژکوند خصمانه است آیا؟
چوب حراج برونگوگ. گور پدر رنگ،نور، کمپزلیسیون.
آن لحظه ای که یک زن را آب در چشم است
شعر سرودن درهاون کوفتن نیست؟


شب بیداری خلاق
دریائی به وسعت آن لحظه ای که هنجره ی جیپسی با گیسوی گیتار می آویزد.
-ایاز!
چرا برگشتی شیراز.

را فائل، بازوئی زیبا
براند و، سیگاری گوشه ی لب.
فیگوراتیو در شعر جاری.
مردی که در خیابان راه می رود
و از حقوق بشر سخن می گوید.

آه! امشب می خواهم همه
تاریخ هنر را یکجا بر پیشخوان نهم.
عشق ورزیدن به تو ، تاریخ فلسفه را از سرمه دان بیرون کشیدن است.
چقدر بهت می یاد. زیبائی نام نامیده ی ماست.
زیبائی حجم زمان است
وقتی
جرقه می زند:
شعر.
آتش در خرمن زبان .
جانی که چون اسپند می سوزد.
عطر دودی بلا گردان.
آه!
عشق.عشق.عشق
در همه ی این سالها
من عاشق مربی کودکستانم بوده ام
دختری که با ما بازی می کرد.
و شاید پرستار بیمارستان.
و برای همین Postgenerism
عمیقا فوکوئی ست
من همیشه مربی زنان بوده ام زنی مربی من نبود.

خامنه ای
نماینده ی روشنفکری در مجمع آیات اعظام:
بسیجی ها اگر با نرگس به کتابفروشی بیایند
برای نرگس ها کتاب بخرند
آنگاه مخاصمه ی جورکش و عبدالرضائی
در مهبودی به آشتی ملی
می انجامد.

پس اوجی کجاست؟

بدجوری هوای باغ کرده ام.
آبجیم یه جنده معرفی کرد
گفت کتاب می خونه
گفتم: هایدگر را می شناسی؟
با هم زیاد بحث کردیم.
بنیاد از دست من سکته کرد.
آتشی را من کشتم .
کیوان نریمانی!
در سوگ من تصنیفی دیگر بخوان!
حالا شاعری تازه کار
روانکاو بالینی من است،
در حالی که هنوز حقوق
این ماهش را نپرداخته ام .

با بی خیالی تمام
به خواهر دانشجویم می گویم
مثل یک کتابخوان بیست ساله
برو خوش باش.
کسای بازار را به دیپلماسی بسپار.
آه. بابک آغشته در خون ودروغ!
این مینیاتور را از سیمای زیبایت بردار.
باور کن جرنسیون با زنده بود.


سوغات زعفران بخشیدنی نبود
«الله الله که فنا کرد و که اندوخته بود»

کشتی دیگر غرق گرداب است
بیا برای هم شعر بنویسیم
عکس یادگیری بگیرم
فردا را که دیده است؟

برزو .
دست از نیاکشی بردار
برزو.
رخش را من بردوش کشیده ام .
این خاک را تهمتن.
تاج پادشاهی ت را
از کی بخواه.
من کی باشم ؟
- سهراب آن علف هار نبود
که تو اش در خاک بکاری .
سهراب آن علف هار نبود.
مار مخ خوار است این گرز گران.
و از تو سیل زده بر می گردم من ِمازن دران .
- را ه آهن دیگر از پرسپولیس می گذرد .
گوئی ندبه ی زمان.
خاطره ی ضحاک در پهلوی سهراب.
- برزو . این نیا دیگر دیدن ندارد
بگذار در خویش بژاکد.
همچون شیر پیری که با سایه اش در می آویزد.
مسولیت را از علف آموز
شاعری را در خانه ات اجاره نده.


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست