سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اندیشه های تامگرا - ۱۸
«روشنفکران دینی» آزادی یا تعبد - نگاهی به «بیم موج»
بررسی و نقدِ «آزادی» در اندیشه حجت الاسلام خاتمی - ۲


پرویز دستمالچی


• تصورات و اندیشه های حجت الاسلام سید محمد خاتمی درباره آزادی آشکارا «کودکانه»، یکسویه، نادرست، تامگرایانه و مربوط به دوران پیشامدرن است و نه تنها ربطی به آزادی ندارد، بل عمیقا ضدآزادی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ دی ۱٣۹۰ -  ۱۲ ژانويه ۲۰۱۲


حجت الاسلام خاتمی می گوید:« وقتی آزادی را برای ما چنین تعریف کردند که هر انسانی مجاز است تا هر کار که دلش می خواهد انجام دهد این شعار با طبع اولیه بشر که می خواهد رها باشد تا هر کار خواست انجام دهد سازگار است ...۱».
روشن نیست چه کسی آزادی را برای ایشان چنین تعریف کرده است که گویا«آزادی» یعنی هرکس هر کاری که دلش خواست بکند. میل انسان به آزادی، میل آن کودک بی بهره از خرد نیست که از سر «بچه گی» هرکاری انجام می دهد، بدون آنکه به پیامدهای آن اندیشیده باشد. عمل اوبا عمل متفکران و اندیشمندان آزادیخواهی که در طول سدهها تلاش فلسفه و اندیشه آزادی را پرورش دادند و سرانجام« آزادی» ها را از مقولات فلسفی و فرا انسانی به شکل روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی مشخص در آورند، دو دنیای کاملاً متفاوت است. « آزادی»، همچنان که ایشان نیزمی گویند دست آورد«تمدن جدید» است، وتمدن جدید یعنی: خردگرایی، حق حاکمیت ملت، تقسیم وکنترل قوا، تساوی حقوقی تمام شهروندان دربرابر قانون، کثرتگرایی و حقوق بشر.
جحت الاسلام خاتمی می گوید:
« بشر ... امروز با نظام یا نظامهائی روبرو می شود که او را دعوت به آزاد خوردن، آزاد پوشیدن، آزاد گفتن و آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن می کند و هدف زندگیش را نیز رفاه مادی و برخورداری از امکانات بیشتر می داند و درعین حال این نحوزندگی کردن راعین رسیدن به یکی از بزرگترین ومقدس ترین آرمان های بشری، یعنی " آزادی" می داند و بدینسان از ابتدائی ترین تمایلات بشر که بسیار هم نیرومندند در جهت تثبیت نظام خود بهره می گیرد وحتا سبب می شود که اکثریت انسانها نسبت به حقیقت آزادی وآزادی حقیقی که متأسفانه نظامهای غربی برخلاف ادعای خود با آن فاصله زیادی دارند اغوا شوند. و درچنین دنیائی است که ما خواستار نظامی هستیم که بر اساس پرهیز، خویشتن داری و تقویت ملکات اخلاقی که در اثر مجاهدت حاصل می شود... است...۲».
توجه شود که ایشان آزاد سخن گفتن، آزاد اندیشیدن و آزاد پوشیدن را نقد ونفی می کند، ونیز رفاه مادی و برخورداری از امکانات بشر را. و در برابر (بدیل)، دنیای پرهیز، خویشتن داری و تقویت ملکات اخلاقی ارائه می دهد. یکم، این ویژه گی های اخلاقی که ایشان بیان می کند چه ربطی به آزادی اندیشه وبیان دارد؟ دوم، درهر جامعه ای هر فردی می تواند هم بهره مند از« آزادیها» باشد وهم دارای اخلاقی برجسته. سوم، این«بدیل»های مطروحه از سوی ایشان مگر امری تازه است؟ تمام ادیان و مذاهب چنین گفته اند ونیز می گویند. کدام اخلاق و علم اخلاقی (اتیک) را می توان نشان داد که به غیر از این بگوید و مردم را(مثلا) دعوت به غیر خویشتن داری یا دزدی کند؟ اخلاق و علم اخلاق همواره برای جامعه لازم بوده است و خواهد بود، زیرا اخلاق، معیارها، قواعد و« ارزشهای» لازم برای تنظیم رفتار(درونی) فردی و اجتماعی است. « اخلاق» ترازوی خوب و بد، درست و نادرست، است که فرد و جامعه، هر دو، نیازمند آن هستند. و چون فرد و جامعه در تحول اند، پس ارزشها، یعنی اخلاق وعلم اخلاق نیز مرتباً در حال دگرگونی است وجدا از سایر پهنه های جامعه نیست. «آزادی» فقط درمحدوده «علم اخلاق»(اتیک) تعریف نمی شود. آزادی مقوله ای اجتماعی- سیاسی نیزهست.
اما آزادی چیست و چرا دین سالاران و حکومتگران هردو از آن درهراسند و با آن مخالف؟ ریشه « آزادی» درحقوق بشر، ومنشـاء حقوق بشر در «حقوق طبیعی» است. فیلسوفـان یونانی مکتب رواقـی(اشراقیان)، برای اولین باردرتاریخ فلسفه، اصل برابری حقوقی انسان را براساس «حقوق طبیعی» طرح کردند. این امر تصویر انسان عهد باستان را دگرگون کرد، زیرا تا آن زمان انسان به شهروند آزاد وغیر آزاد(برده) تقسیم می شد. طبیعی دانستن حقوق یکسان برای افراد بشروسیله ای بود در دست فیلسوفان و پیروان حقوق برابر تا این حقوق برفراز زمان ومکان، یعنی جدا از روابط ومناسبات اجتماعی ونظامهای سیاسی، قرار داده شود. هدف از طرح «حقوق طبیعی»(حقوقی که همزاد انسان است)، پیشگیری از تجاوزات وتعدیات حکومتگران (زمینی وآسمانی)به حقوق شهروندان وایجاد «مصونیت» برای آنها بود. گذراز اندیشـه و فلسفه نابرابری حقوقی، به برابری حقوقی، سده ها زمان لازم داشت تا دوباره ازسوی کانت، تحت نام تساوی حقوقی همه دربرابر قانون، طرح شود. ازیکسو، اندیشه ها باید صیقل می خورند، واز سوی دیگر، می بایستی پیش شرطهای اجتماعی لازم تحقق آن را ممکن می ساخت. گذار جامعه از نظامهای پیشا صنعتی (فئودالیسم و...) به صنعتی، زمینه های اجتماعیِ- اقتصادی تحقق آزادی وتساوی دربرابر قانون رافراهم آورد تا درسده بیست(پس از جنگ جهانی دوم) که آزادی بیان مشخص ودقیق خود را دراعلامیه جهانی حقوق بشر یافت. ماده اول این اعلامیه می گوید «تمام افراد بشر آزاد بدنیا می آیند واز لحاظ حیثیت وحقوق با هم برابرند. همه دارای عقل ووجدان می باشند وباید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند».
حجت الاسلام خاتمی هر چند تولد«آزاد» بشر رامی پذیرد(مگرمی شودآنرانپذیرفت؟)، اما انسان را از لحاظ حیثیت وحقوق باهم برابرنمی داند. ازنظر ایشان مسلمانان برترینند، ودرمیان مسلمانان، پیروان مذهب شیعه دوازده امامی پیرومکتب اصولی ازهمه برترند. درحکومت ایشان، میان حقوق اساسی شهروندان ایرانی اصولاً (و براساس اعتقادات دینی- مذهبی آنها) تفاوت است. آیا در حکومت اسلامی (واقعاً موجود) یک ایرانی اهل سنت (مسلمان) می تواند وارد مجلس شورای خبرگان رهبری بشود؟ آیا او می تواند رهبر نظام یا عضو شورای نگهبان باشد؟ آیا او می تواند رئیس قوه قضائی یا دادستان کل، و... باشد؟ خیر. از پیروان سایر مکاتب و مذاهب دیگر سخنی نمی گویم. آیت الله خمینی ( که ایشان او را رهبر بزرگ وتاریخ ساز خود می داند)، می گوید:« نجاسات یازده چیز است: اول بول (ادرار) دوم غائط (مدفوع) سوم منی (اسپرم ها) چهارم مردار پنجم خون ششم وهفتم سگ وخوک هشتم کافر نهم شراب دهم فقاع(شرابی که از جو یا برنج درست کنند،آبجو. ف.ل. عمید) یازدهم عرق شتر نجاست خوار» (مسئله ٨٣، توضیح المسائل). آیت الله خمینی انسانی را هم ردیف خوک وسگ و کثافات می کند، چرا؟ چون در اعتقادات «اسلامی» شک کرده است. آزادی انسان، از جمله، آزادی اودرانتخاب دین ومذهب، یا مرام ومسلک است. کافر، بنابراعتقادات ایشان وسایر بزرگام دین،« ُملحد»، وپس واجب القتل است، چرا، به دلیل آزادی دراندیشه وانتخاب آزاد. این امر بخشی از احکام و موازینِ شرع و حدود«حرامها وحلالهای» خدا است. از نگاه رهبر بزرگ ایشان، آیت الله خمینی: « تمام بدن کافر حتی موو ناخن ورطوبتهای اونجس است، (مسئله ۱۰۷). اگر پدر و مادر و جد وجده بچه نابالغ کافر باشند، آن بچه هم نجس است ...( مسئله ۱۰٨)».
یعنی انسانها بنا برشرع، وبنا برقوانین اساسی و مدنی حکومت دینی (واقعاً موجود) براساس دین ومذهب، به خوب وبد، وبدوبدتر، و... تقسیم می شوند. پیروان مذهب حجت الاسلام خاتمی بهترین و والاترین انسانها، و دیگران انسانهایی از نظر حقوقی واخلاقی، دست دوم تا... واجب القتل هستند، چرا؟ حکومت دینی واقعاً موجود حتا پیروان خود را نیز از نظر حقوقی واخلاقی، به بهترین، وخوب وبد تقسیم می کند. بهترینها فقها و مجتهدانند، چرا؟ چون عالم به علوم دینی هستند و پس از«صالحان» (فقها ومجتهدان)، مردان پیرومذهب شیعه دوازده امامی هستند، و بعد از آنها زنان می باشند. نگاه کنیم حجت الاسلام خاتمی انسان دگراندیش را اصولاً چگونه می بینند:
« امروز کسانی که متوجه این دوعامل سربلندی وپیشرفت نیستند، دشمنان این مردم اند، چه بخواهند و چه نخواهند. من به نیتها کاری ندارم. کسانی که نافی دین اند، کسانی که درصدد تضعیف دین اند، یعنی در صدد تضعیف هویت تاریخی دین مردم و منشاء سربلندی و استقلال مردم اند، همچنین کسانی که دین را فقط در مسائل خصوصی و ارتباط میان انسان وخدا خلاصه می کنند، ... دشمنان ملت اند....٣».
حجت الاسلام خاتمی دگراندیش را به دلیل عدم اعتقاد به«دینداری وآزادیهای معقول شرع»(نوع تصورات ایشان) دشمن ملت می داند. آیا سکولارها مخالف دین هستندو دشمنان ملت یا مخالف ادغام دین یا هر نوع ایدئولوژی درحکومت(برای نجات ملت)؟ جوامعی که درآنها دین از حکومت جدا است موفق ترهستند یا پاکستان، طالبان، جمهوری اسلامی ایران، وسودان، عربستان وغیر، کدامیک؟ جمهوری اسلامی، حکومت دینی، حداقل دو سده از قافله تمدن وسازماندهی نوین ساختار حکومت وانسان سالاری به دور است.
ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر می گوید: « همه انسانها دارای عقل و وجدان هستند.». یعنی اینکه هر کسی(نه صرفا روحانیان) خود می تواند خوب و بد را تشخیص دهد. و پس، او آزاد و مسئولیت پذیر است. حجت الاسلام خاتمی اگر اصولاً درتفکر واندیشه خویش«عقلی» برای انسان قائل شود، آن را فقط درچارچوب « احکام وموازین شرع» مجاز می داند. از نگاه او، انسان توان تشخیص خوب و بد یا خیروشر را ندارد. و پس، برای راهنمائی او پیامبرانی آمدند که آخرین آنها محمد است وکلام اوآخرین کلام الهی است. پس از او، امامان عهده داراین امر، یعنی راهنمایی وهدایت انسان گمراه و بی خرد شدند. در زمان غیبت امام دوازدهم، مجتهدان و فقها این مهم را عهده دار می شوند. پس از تشکیل حکومت اسلامی، این وظیفه به عهده ولی امر، است. شهروندان، ملت (یا ُامت) دارای عقل ووجدان نیست تا خودش راه و روش زندگی اش را انتخاب نماید. فقها و مجتهدان قیم او هستند ومومن باید از ولی امر تقلید کند، چرا؟ چون برای همه امور بشر، از پیش از تولد تا پس از مرگ احکام و قوانین الهی لازم موجود و تنها قانونگزار«الله» است، بعلاوه سنت «چهارده معصوم» واجتهاد مجتهدان. واز آنجائیکه فرد مومن فاقد صلاحیت در شناخت قوانین شرع است، پس مردم باید از«صالحان» تقلید کنند. یعنی عقل خود را به آنها بسپارند تا برای آنها با استناد وآگاهی به فقه راه خوب وبد نشان داده شود. اگر ایشان با آزادی مخالف است، با آزادی درانتخاب دین ومذهب، وآئین ومکتب، با آزادی عقل خود بنیاد، با آزادی اندیشه وبیان وپیامدهای آن، با آزادی درانتخاب پوشش، با آزادیهای سیاسی واجتماعی مخالف است، زیرا در آنصورت، شهروندان( ازنگاه آنها مومنان وامت) ازحوزه قدرت حکومت دینی، ونیز حوزه اقتدار روحانیان خارج می شوند. وگرنه در کدام فسفه و فلسفه حکومت، آزادی اینگونه تعریف وتفسیرمی شود تا هرکس هرکاری دلش خواست بکند؟ بر عکس، در تمدن جدید، درکنار اصول اساسی مربوط به آزادی های فردی و اجتماعی، سدها مانع ومحدودیتِ اخلاقی، قانونی، حقوقی وقضائی موجود است تا بهره گیری از«آزادی» در دسترس همگان باشد و نه فقط درانحصار«صالحان وخبرگان». فراموش نشود، آزادی انسان همواره در رابطه با دو نهاد دین وحکومت تعیین و تعریف می شود، واین دوهمواره ازمخالفان سرسخت آزادیها هستند، زیرا اساس جوامع بسته(غیردمکراتیک) ودین برروی«سلب» آزادی انسان وتحمیق اوبنا شده است.
انسان«نوین» محصول اندیشه های جنبش روشنگری وخردگرائی است. از نظرتمدن جدید، جایی که انسان سالار خویش است، انسان موجودی مستقل، قائم به ذات، وسازنده خود وپیرامون خویش است. او برای سازندگی، با اتکاء به خرد خویش، خود را از «جبریت» برفرازش، از ماوراء طبیعت(جهان متافیزیک، که مشخص نیست چه هست) جدا می سازد. «خرد برفراز» اودیگر پاسخگوی نیازهای اجتماعی انسان مُدرن نیست. او می خواهد به جای تکرارمکرر« احکام و دستورات» مقدس، علم، دانش، تجربه و خرد را بکار گیرد. علوم طبیعی، یکی پس از دیگری، بی اساس بودن «احکام مقدس» را نشان دادند. بدین ترتیب، انسانِ نوین خرد خود را از یوغ «عقل شرعی» بیرون آورد. کلیسا، «عقل شرعی»، با تمام وسائل و امکانات کوشید تا از این روند پیشگیری کند، زیرابیرون رفتن از محدوده عقل شرعی(اعتقادات متافیزیکی)، یعنی آزاد اندیشیدن، وآزادی دراندیشه وبیان می توانست(که توانست) به حاکمیت شرع و حکومت دین سالاران واقتدارهزارساله آنها پایان دهد، و داد. آزادی خرد از عقل شرعی، پایه واساس پیشرفت علوم، درتمام زمینه ها، واز جمله علوم انسانی، سیاسی، اجتماعی، روانشناسی و... شد.
آزاد اندیشیدن اساس جامعه ُمدرن است. نفی آن به هرگونه، از جمله محدود ساختن «اندیشه» به عقل در چارچوب اجتهاد و«وحی»، یعنی بستن بالهای پرنده افکار انسان که می تواند، و باید، تا بی نهایت برود. روشن است که حکومت دینی چنین انسانی را نمی خواهد، وبر نمی تابد، چرا؟ زیرا، خرد تمام مرزهای تبعیض را که ادیان، مذاهب، یا ایدئولوژیها میان انسانها کشیده بودند، از میان ُبرد. انسان آزاد شد تا هردین، مذهب یا مسلک ومکتبی را که درست تشخیص می دهد، انتخاب نماید. امتیازها وتبعیضها(براساس اعتقادات) از میان رفت تا انسان درانتخاب خویش بازهم آزادترشود. «خرد» همه انسانها را دربرابر قانون(نه درتولد) دارای حقوقی مساوی دانست، تا زمینه های حقوقی رشد وشکوفائی هرکس(باهردین ومذهب یا مرام ومسلک)، آماده شود. انسان آزاد شد تا بتواند براساس تشخیص خویش مسلمان، مسیحی، یهودی، بودائی و...، یا بی دین شود. خرد، دین را فردی- خصوصی و از حوزه حکومت بیرون کرد، ونه تنها دین را، بل هرنوع مرام ومسلک یا ایئولوژی را تا حکومت درارزشها بی طرف، سکولار شود. احکام شرع دیگر احکام جامعه نبود، اما هر کسی ُمجاز(آزاد) بود به آنها معتقد بماند(یانماند) و زندگی خود را بر اساس آنها شکل ومحتوا دهد، یا ندهد. مهم جدا شدن دین از نهاد اداره امورعمومی جامعه، یعنی از حکومت بود. اقتدار کلیسا محدود شد به امرشخصی وانتخاب آزاد فرد درپذیرش یا رد ارزشهای آن، ونه تن دادن به روشی که ازسوی دین سالاران به عنوان تنها حقیقت(مقدس وخدشه ناپذیر)، به حکم زورواجبار پیاده می شد. بنابراین، انسان ُمدرن خود را از قیمومیت دین سالاران وهرنوع «جیریت» بیرونی«آزاد» ساخت. اوحقوقی را به جامعه، به عنوان حقوقی خدشه ناپذیر تحمیل کرد، که بر اساس آنها شرف، حیثیت، و روح وجسم هرکسی خدشه ناپذیر اعلام شد. رهائی ازمشیّت، از«جبریت»(دترمینیسم) بیرونی، یعنی آزاد شدن انسان ازسرنوشت«محتوم اش»، یعنی اعتقاد به اصالت انسان، یعنی اینکه انسان آزاد شد تا سرنوشت خویش وجامعه را بدست گیرد وپس مسئولیت پذیر شود. تمدن جدید، در یک پروسه طولانی، آزادی ها را دقیق ودقیق تر کرد: آزادی انتخاب دین ومسلک، آزادی اندیشه وبیان آن، آزادی وجدان، آزادی پژوهش، علم ودانش، هنروادبیات، آزادی فعالیتهای سیاسی وتحزب، آزادی خبرگیری وخبر رسانی،آزادی انتخاب محل سکونت ومسافرت، آزادی انتخاب شغل وتحصیل ودانش، آزادی انتخاب پوشش، آزادی انتخاب راه و روش زندگی، آزادی انتخاب«حرامها وحلالها»، آزادی پذیرش یا عدم پذیرش«شرعیات»، آزادی درامور خصوصی، آزادی درانتخاب دین ومذهب یا بی دینی، آزادی درانتخاب همسروغیر. چه کسی مانع آزادیها بود؟ نهاد دین، نهاد حکومت، وسرانجام نهاد حکومت دینی، به عنوان خشن ترین نوع سرکوب انسان و آزادیهایش.
کدام یک ازاین حقوق یا آزادیهای فردی و اجتماعی به معنای آن است که هر کس هر کاری دلش خواست بکند؟ هرکس ُمجازاست هردین یا مسلکی را انتخاب کند(شما می گوئید مجاز نیست، مرتد می شود، مجازات مرگ دارد). این حق برای همه است. روشن است که روحانیان با تمامی این حقوق وآزادی های فردی واجتماعی مخالف هستند، زیرادرآنصورت، آنها تسلط واقتدار خود رااز دست می دهند. اگر قرار باشد که انسان برعقل خود تکیه کند، دیگر نیازی به تقلید از عقل شرعی ندارد. اگرقرار باشد انسان خودش قانونگزار باشد، دیگر نیازمند قوانین واحکام الهی وتفسیروتاویل«صالحان» نخواهد بود. اگر قرار باشد فقها ومجتهدان با شهروندان«عادی»، هردو، دارای حقوقی یکسان دربرابرقانون شوند، دراینصورت این فقها ومجتهدان خواهند بود که امتیازات ویژه خود رااز دست می دهند ومجبور خواهند بود مانندسایر شهروندان، با شانسی برابر،برای امرارمعاش تلاش کنند. انسان با کسب آزادی اندیشه وبیان همه چیز را به نقد خواهد کشید ودربرابرهیچ امر«مقدسی» نخواهد ایستاد. درجوامع ُمدرن، پس ازبه رسمیت شناختن اصالت انسان، وپذیرش خردگرائی(به عنوان تنها مرجع لازم وممکن)، حق قانونگزاری از«الله»گرفته وبه شهروند منتقل، واوتنها منبع وسرچشمه قدرت شناخته شد. در«تمدن غرب»، برای همه حق یکسان دربرابر قانون به رسمیت شناخته شده است وحقوق بشر رابر فرازانسان، زمان ومکان قرار داده اند تا ازهر تجاوزی به شرف وحیثیت او، درهرجای زمین، تحت هر بهانه«الهی»، فرهنگی، سیاسی، سنت، و... پیشگیری شود. اما درهمین جوامع دهها وسدها مانع ایجاد شده است تا آزادی، به سود(فقط) گروهی وبه زیان دیگران نشود. جامعه ُمدرن«حق» را از «ارزش» یا سلیقه ها جدا می کند، تا انتخاب پوشش حق آزاد هر شهروند شود(اما سلیقه ها همچنان متفاوت بمانند)، تا اگرکسی خواست پوشش«اسلامی» انتخاب کند، بتواند، ودیگری نیزحق مساوی درانتخاب نوع دیگری از پوشش را داشته باشد. درنظام حجت الاسلام خاتمی فقط یک نوع اجازه دارد (ونه حق) وآنهم همان نوعی است که ایشان(جکومت) ُمدعی درست بودن آن می باشد(هرکس مجاز نیست هرکاری خواست بکند، هرگونه که خواست لباس بپوشد، دین سالاران یا حکومت، و بدترین نوع، حکومت دینی تعیین می کند ونه فرد: سلب آزادی از فرد.).
آزادی در چارچوب «شرع»، آزادی نیست، قیمومیت انسان تحت نظارت«صالحان» است. این آزادیها نه«تمایلات ابتدائی بشر»، بل دست آورد عظیم اودرپایان سده بیستم است. برای دست یازیدن به حقوق بشر، رسیدن به جدائی عقل خودبنیاد از«عقل شرعی»، رسیدن به اصالت بشر، رسیدن به انتقال حق حاکمیت وحکومت به شهروندان، برای دست یازیدن به آزادی اندیشه وبیان، برای انتقال حق قانونگزاری ازدین سالاران به شهروندان و...، انسان سدها سال تلاش کرد، اندیشه را صیقل داد، مبارزات وجنگهای داخلی فراوانی کرد، هزاران هزار قربانی داد تا امروز بتواند به زندگی اش شکل ومحتوایی نوین بدهد. این«ارزش» و(امروزه) حق، یعنی آزادی، نه تنها از جمله«تمایلات ابتدائی» اونیست، بل درسطح عالی ترین ارزشها و حقوق بدست آمده در طول تاریخ است. جامعه ُمدرن، نه انسان شرقی می شناسد ونه غربی(یا شمالی وجنوبی)، نه یهودی نه مسیحی ونه مسلمان. دین ومذهب انسان امری تصادفی واتفاقی است، بسته به اینکه فرد درکجا بدنیا آید. حجت الاسلام خاتمی که می گوید در تمدن جدید «اکثریت انسانها نسبت به حقیقت آزادی وآزادی حقیقی» فاصله زیادی دارند، لطفاً توضیح دهند که آزادی واقعی وحقیقت آزادی چیست؟ آیا آزادی واقعی و «حقیقت آزادی» در تمدن طالبان در افغانستان است یا درنظام ولایت فقیه، یا درحماس وحزب الله درلبنان، یا درسودان وپاکستان و...؟ آیا آزادی واقعی، یعنی نابرابری وتبعیض میان انسانها به دلیل دین ومذهب؟ یعنی بی حقوقی نیمی از آنها(زنان)؟ یعنی تعزیر؟ یعنی قصاص؟ یعنی تبلیغ فرهنگ مرگ وشهادت؟ اگر ایشان تا پیش ازتشکیل حکومتهای اسلامی(درسده بیست) ونظام ولایت فقیه، می توانست از فرهنگ وتمدن آزادی بخش«اسلام ناب» بگونه ای انتزاعی وتجریدی سخن بگوید (واین امربحث را بخاطر نبودن تجربـه یـا تجـربیـات مشـخص مشـگل می کرد)، امروز درکنار گفتارهای«زیبا»ی ایشان، سی و سه سال تجربه تلخ و سیاه حکومت ولایت فقیه(حکومت ایده آل ایشان) وجود دارد. حجت الاسلام خاتمی، درهیچ جای«بیم موج» وسایر کتابها، ویا نوشته ها وسخنرانی هایش، از برابری حقوقی شیعیان واهل سنت، تساوی حقوقی مسلمانان با نامسلمانان، ازبرابری حقوقی زنان ومردان حتا مسلمان وشیعه مذهب کلامی به زبان یا به تحریرنمی آورد. ایشان می گوید که برداشتها و تصوراتشان عین«اسلام ناب»است. طالبان هم همین را می گوید و«متحجرین» هم مدعی اند که عین اسلام را آنها فهمیده اند، وسدها مدعی دیگرنیز در رابطه با «واقعیت وحقیقت اسلام» وجود دارند. تا زمانیکه این موضوعات، اختلاف نظرها وسلیقه ها یا«برداشتهای»(قرائت)متفاوت و... درمحدوده اعتقادات شخصی- فردی بمانند، هرکس حق دارد که به دنیای بیرون از ذهنش آنگونه نگاه کند که دوست دارد. اما ِاشکال اساسی در اینجاست که حجت الاسلام خاتمی ذهنیت خود را تنها «حقیقت» موجود ودرست درجهان می پندارد که بایداز راه حکومت دینی(نهاد لازم و ضروری برای اداره امورعمومی جامعه) پیاده شود. ایشان معتقد است کلام خدا را تکرارمی کند وبدنبال تحقق آمال وخواستهای الهی است، پس مخالفان نظام خود را، مخالفان با «اراده الهی» می نامد وآنها را سدی دربرابر دست یازی انسان به خوشبختی وسعادت ارزیابی می کند. چنین استدلالی توجیه عقلانی- الهی هرجنایتی درولایت فقیه شده است. پرسش این است که اگر قرار باشد انسان حکومت الهی و برفراز خویش را بپذیرد، چرا باید حتماً به حکومت الهی با تصورات ایشان تن دهد؟ دراینصورت تمام مدعیان دین وحکومت دینی، حق خواهند داشت بگـویند تصـورات آنهـا عین «حقیقت» دیـن است. داور نهـائی دراینجـا کیست؟ حکومت دینی راانسان دراروپـا(و نیزدرشرق) تجـربه کـرده است. ازجمله، از آن تجربـه بـود که درس آموخت و بـرای رهائی خود، ونیـزنجات دین، بـه عنوان رابطـه معنوی انسان بـا خـدا یا وجدانش، وبـه عنـوان نهـادی برای اخلاق وعلم اخلاق، دین را ازحکومت جدا کـرد. تـا هریـک بـتوانند وظـائف اجتماعی خـویش را، در دونهاد مجزا ومستقل، انجـام دهـند. ایـن امـربـرای دیـن سـالاران بسیـارسخـت وناگوار بود، زیـرا بهـای آن از دست دادن قدرت سیاسی، اجتماعی، نظامی، مالی، ومحدود شـدن دامنه اقتـدارواختیـارات آنهـا بـود. امـا بـرای بشریت پیشرفت و تـرقی بـه ارمغان آورد. ایشـان در تعریف آزادی (از جمله) می گویند:
« ...غربی ها معتقدند که نظام وفرهنگشان مبتنی برآزادی است، اما این آزادی مفهوم جدیدی است. یعنی آزادی که ترجمه Liberty است. در قبل از دنیای غرب، آزادی به معنای آزادی سیاسی، اجتماعی و مدنی نبود. از نظر کلامی وتئوری، مسلمانان از کلمه ای به نام فلاح (رستگاری) نام می بردند. این فلاح درواقع مشابه آن در دنیای قرون وسطا Salvation بود. " فلاح" هم یک نوع آزادی و رستگاری یعنی رها شدن از قیدهاست، ولی در دنیای قدیم، "فلاح" عبارت بود از آزادی از قیود درونی، یعنی هوای نفس، شهوات و دنیازدگی... فلاح یعنی رهایی از قیود وبندهای درونی، آزادی به معنای Liberty درست عکس این است. یعنی فقط رهایی از قیدهای برونی... ولی زمانیکه ما گفتیم انسان آزاد است، حکومت در اختیار انسان می آید، من نامش را فلاح یعنی آزادی از قیود درونی که نتیجه تقوا است، می گذارم. Liberty رهایی از قیود بیرونی است، پس ازاین جهت یک تقابلی میان دیدگاه قدیمی ها و بینش جدید انسان در لیبرالیسم وجود دارد. من معتقدم هر دو دید ناقص است ... برداشت جدید من که معتقدم برای ساختن زندگی آینده باید داشته باشیم، این است که باید بگونه ای به قرآن و جامعه خود رجوع کنیم که هر دو آزادی را داشته باشیم...۴».
پس تعریف مثبت آزادی به معنای فلاح، یعنی رستگاری درونی وتقوای انسان است. توجه شود که دراینجا در رابطه با آزادی، یعنی بخشی ازحقوق انسان، حقوق فردی واجتماعی او، صحبت می شود و نه در رابطه فردی که می خواهد «درونش» را از ناپاکی ها بیالاید. یعنی بحث ما درباره خودسازی فلان مومن، درویش یا عارف نیست. بحث درباره ساختار حکومت، نقش انسان درجامعه، ونیز حقوق اودر رابطه با حکومت وحکومتگران است. ایشان می گوید:
«...آزادی با هرج ومرج فرق دارد وآزادی غیرازولنگاری اخلاقی ومعنوی است... آزادی منهای دین هم دست کم چهارقرن است که دردنیا دارد تجربه می شود وما امروز درپایان قرن بیستم می توانیم به این چهار قرن نگاه کنیم وبگوییم آزادی منهای معنویت، آزادی منهای ارزش های متعالی ومابعدالطبیعه، چه به روز بشرآورده است ... آزادی بدون دینداری، انسان را به سقوط می کشاند...۵».

پرسش:
۱- درکجاودرکدام مکتب سیاسی، اخلاقی یا فلسفی یا بحث جدی آزادی،«هرج ومرج» یا«ولنگاری اخلاقی ومعنوی» تعریف شده است؟
۲- درچهارسده پیش، درکجای دنیا آزادیِ منهایِ دین وجود داشته است؟ درچهارسده پیش(درغرب) کلیسا سرانجام مجبور شد به چهاردیواری خود برود تا نتواند با دردست گرفتن حکومت «دگمهای» خویش را برمردم تحمیل کند. کلیسا(دین ومذهب) از حکومت جدا شد،اما آزاد بود تا وظائف خود را به عنوان دین انجام دهد. دین امری شخصی شد تا هرکس آزاد باشد دینش راانتخاب کند، یا زندگی اش را بدون دین سر کند. آزادی های سیاسی وفردی انسان نه تنها محدود نشد، بل گسترش یافت وحتا آزادی کلیسا ومتولیان آن نیز گسترش وتعمیق یافتند.
٣- در آلمان فدرال، از هشتاد میلیون، یکسوم آن اصولا بی دین(لامذهب)، یکسوم پروتستان، ویکسوم دیگر کاتولیک است که درآن دین وحکومت ازهم جدامی باشند و«احکام و موازین» دینی هیچ نقشی در قانونگزاری ندارند.این جامعه یکی از دمکراتیک ترین، پیشرفته ترین، وعادلانه ترین جوامع(واقعا موجود) با معیارها و اصول اخلاقی بسیار برجسته است. یا سوئیس، سوئد، نروز، فرانسه، اسپانیا یا ژاپن را در نظر بگیرید.
۴- درآیالات متحده آمریکا، از سیسدو پنجاه میلیون، نود درسد دیندار(بعضا متعصب، از کاتولیک تا پروتستان، یهودی تا بودائی، از مسلمان سیعه تاتا بهائی،و...)، و ده درسد بی دین. در آمریکا دین ومذهب یا مرام و مسلک از ساختار حکومت جدااست، نه دین در کار حکومت دخالت می کند و نه حکومت در کار نهادهای دینی- مذهبی. آمریکا یکی از پیشرفته ترین کشورها جهان است که دراکثر موارد مقام اول را دارد.
۵- این معنویتی که ایشان از آن سخن می گویند چیست؟ ودرکجا وچگونه از بین رفته اند؟ برعکس، در چهارسده گذشته، انسان به حقوق بشرودمکراسی دست یافت ودیگر براساس دین ومذهب یا نژادش به خوب وبد تقسیم نشد، رشد کرد، رفاه اجتماعی بوجود آورد، مجازات اعدام رالغو کرد، شرف وحیثیت انسان خدشه ناپذیر شد، میزان رشد انسان درسد سال اخیر چندین برابر رشد وترقی او درسراسر موجودیتش است. یعنی واقعیتهای حتا یک سده اخیر، به عنوان واقعیتهای غیرقابل انکار دست آوردهای بشر، کاملاً عکس نظرات حجت الاسلام خاتمی را نشان می دهد. ایشان به مردم توصیه می کنند: « ... بروید وضعیتی را که درخود غرب برای جامعه غربی ایجاد شده است بخوانید وببینید که وضعیت خانواده، وضعیت اخلاق، وضعیت ارزشها در جامعه غربی چه شد...۶». بسیار خوب، من«رفته ام» ووضعیت «غرب» را دیده ام:
- در«غرب»(دمکراسیهای مدرن، جوامع باز) انسان(از نظر حقوقی)، انسان است، درنزد شما مسلمان انسان است و شیعیان دوازده امامی انسانهائی برتر.
- در«غـرب» تمـام انسـانها دارای حقوق مسـاوی دربـرابـر قـانون هستند، درنـزد شمـا ابتـداء بـایـد مسلمـان بـود، بعد مسلمان شیعـه بـود، بـعد مسلمـان شیعـه دوازده امـامی پیـرومکتب اصـولی، بعد فقها و مجتهدانش از حقوقی مطلق بهره مندند، سپس مـردانِ مومن، بعد زنان شیعه هستند که یا بی حقوق اند یا حقوق شان نیم مردان است، سپس اهل کتاب می آیند واین امر تا«واجب القتلها» ادامه می یابد. کدام یک بهتروارزشمندتر است؟ تساوی حقوقی همه دربرابر قانون یا تقسیم آنها به حداقل هفت مقوله حقوقی وتبغیض وامتیاز میان آنها؟
- در«غرب» زنان و مردان از نظر حقوقی برابرند، در نزد شما کاملاً نابرابر.
- در«غرب» نزدیکی جنسی با زنان کمتر از ۱٨ سال قانوناً ممنوع است، در نزد شما ازدواج با دختر ۹ ساله قانوناً مجاز، یعنی تجاوز به کودکان قانونی است: «آیت الله سیدابولحسن اصفهانی که دربیست وپنج سال آغازین این سده خورشیدی، یکی از بلندپایه ترین مراجع تقلید ورئیس حوزه نجف بود، دررساله، عملیه اش می نویسد" وطی(عمل جنسی، دخول) زوجه قبل از آن که نه سال او تمام شود حرام است به نکاح دائم یا منقطع، لکن سایراستمتاعات(لذت بردن ها) مثل مالیدن بدن به بدن او به شهوت ومثل بوسیدن واو را دربرگرفتن وبین ران های اوداخل نمودن، ضرر ندارد، حتی با دخترشیرخوار...۷». آیا چنین تصورات واندیشه هائی شرم آور نیستند؟   
- در«غرب» اجبار درنوع لباس وجود ندارد، آزادی درانتخاب پوشش وجود دارد، درنزد شما اجباری است. در «غرب» مسلمانان هر نوع که می خواهند، لباس می پوشند. ودرجوامع دینی شما، حتا مسلمانان نیز از انتخاب حق پوشش برای خود محرومند و باید حتما آنگونه بپوشند که شما(حکومت دینی) آنرا مجاز می دارد.
- در«غرب» هرکسی می تواند(بدون درنظر گرفتن دین ومذهب، نژاد، جنسیت و...) به مقامات ومناصاب حکومتی نائل شود، درنزد شما اول فقها ومجتهدان، بعد مردان شیعه دوازده امامی پیرو شما، بعد زنان شیعه پیرو شما، بعد مسلمانان اهل ُسنت و...
- در«غرب» انسان حاکم برسرنوشت خویش وجامعه است. درحکومت دینی حاکمیت الهی است که فقها و مجتهدان والیان آن شده اند.
- در«غرب» انسان قانونگزاراست، درحکومت دینی انسان ازحق قانونگزاری محروم است مگردرچارچوب احکام وموازین شرع
- در«غرب» قصاص، سنگسار، بریدن دست وپا و... وجود ندارد، حکومت دینی به روی این امور بنا شده است
- وسدها مورد دیگراز تفاوتها وتبعیض ها.
فاجعه درکدام جامعه است. از جنبه فساد و فحشاء، اعتیاد، و... دیگرسخنی نگویم. اما برگردم به تعاریف   حجت الاسلام خاتمی از آزادی:
« ... ما آزادی را درمتن نظم ودرمتن رعایت موازین اخلاقی ومعنوی می خواهیم وهمچنان که گفتیم این آزادی مبنا می خواهد. مبنای آزادی همان است که مبنای نظام ما است، نظامی که مورد تأیید مردم، امام و رهبری قرار گرفته است، نظام ملی واسلامی است که درقانون اساسی ما مشخص شده است. هیچ نظام وهیچ مکتبی نیست که برای آزادی حدی قائل نشود، آزادی بی حد، یعنی هرج ومرج. درنظام مطلوب ومقبول ومورد تأیید مردم ما، حد آزادی عبارت است ازاخلال به مبانی اسلام ومخالفت با حقوق عمومی. بنا بر این، آزادی مورد نظر ما آزادی است که مخل به مبانی اسلام ومغایر ومخالف با حقوق عمومی نباشد ...٨ درنظام ما دواصل عام واساسی، یعنی اخلال به مبانی اسلام ومخالفت با حقوق عمومی حدی است که برای آزادی تعیین شده و با توجه به واقعیتها وصرف نظرازاعتقادی که ما مسلمانها داریم، توجه به واقعیتها هم حدی است که برای رشد جامعه ضروری است... در نظام مطلوب ومقبول ومورد تأیید مردم ما حد آزادی عبارت است از اخلال به مبانی اسلام و مخالفت با حقوق عمومی. بنا براین آزادی مورد نظر ما آزادی است که مخل به مبانی اسلام ومغایر و مخالف با حقوق عمومی نباشد. مهمترین شرط استقرار جامعه مدنی پذیرش قانون اساسی می باشد وقانون مهمترین شرط مردم سالاری واحترام به تأیید و رأی اکثریت است...۹ ، واقعیتها هم نشان می دهد که آزادی در کشور ما حتماً باید رعایت موازین اسلامی را بکند، چرا که اولاً اکثریت این مردم مسلمانند وهمین مردمند که به نظام اسلامی و جمهوری اسلامی رأی دادند و محورومدار این نظام رهبرمعظم و ولی فقیه است وحول محور رهبری، نهادها و ارگانهای دیگر شکل گرفته اند و ثانیاً اسلام جان مایه فرهنگ، هویت فرهنگی و تاریخی ماست ... اگر ما جامعه ای پویا وپایا می خواهیم آن جامعه باید مبتنی برهویت فرهنگی ما باشد... درنظام ما دواصل عام و اساسی، یعنی اخلال به مبانی اسلام ومخالفت با حقوق عمومی، حدی است که برای آزادی تعیین شده است وبا توجه به واقعیتها وصرف نظراز اعتقادی که ما مسلمانان داریم، توجه به واقعیتها هم حدی است که ابراز نظر در سرنوشت جامعه، ارائه راه حل برای حل مشکلات اجتماعی و تلاش برای به تجربه درآوردن آن راه ونظر است...۱۰ ».
پس(از منظرایشان) حدود آزادی ها عبارتند از:
۱- نباید مخل مبانی اسلام باشند(یعنی خط بطلان برروی تمام آزادیها و تساویها)
۲- نباید مخالف با«حقوق عمومی»(قانون اساسی وقوانین مدنی ج.ا. که درچارچوب« احکام وموازین شرع» هستند) باشند
٣- باید به «واقعیتها » توجه داشته باشند. اما این واقعیات کدامند:
« ...اما وقتی از آزادی صحبت می کنیم، باید به یک سلسله واقعیتها نیز توجه کنیم. اولاً اینکه ما آزادی را در کدام جهان تجربه می کنیم وآزادی را برای کدام مردم می خواهیم. آیا ما آزادی را دردنیائی تجربه می کنیم که دشمن نداریم؟ آیا درعصری که سیستم ها ونظامهای جاسوسی، اقتصادی، اطلاعاتی، سیاسی، ونظامی وجود دارند وسررشته کارهم دردست خود قدرتهایی است که هنوز متأسفانه چنین جهانی یکی ملتی که بخواهد آزاد شود وآزادی را تجربه کند درمعرض تهدید وتوطئه نیست؟ آیا کسانی نمی خواهند از آزادی های مشروع ما سوء استفاده کنند؟ ۱۱».
۴- بایدبه قانون اساسی وولایت فقیه متعهد باشند(یعنی پذیرش یک نظام تامگرا و انسان تحت قیمومیت):
« ... من حرفی که بارها گفته ام، خدمت مقام معظم رهبری هم عرض کردم و درجاهای دیگر هم گفته ام، این است که اگر ما قانون اساسی را حذف بکنیم نظریه ولایت فقیه یک نظریه فقهایی یا حداکثر کلامی درمقابل نظرات دیگر است، در حالی که درقانون اساسی ما، اصل ومبنای این نظام، رهبری وولایت فقیه است. ما وقتی که مسئله آزادی را مطرح می کنیم، این آزادی یک حدی دارد... ولی ما یک مبنا وفصل الخطاب داریم و آن قانون اساسی است، که می گوید آن کسی که مخل مبانی اسلام ومخالف حقوق عمومی است، مجاز نیست...۱۲».
۵- آزادی باید ایمان را تقویت کند:« در فضای آزادی نه تنها نباید ایمان جامعه لطمه بخورد، بلکه آزادی باید درمسیرتقویت پایه ایمان باشد...۱٣».
۶- آزادی یعنی به رسمیت شناختن«حاکمیت مردم» در چارچوب قانون اساسی موجود(که حق حاکمیتی برای مردم قائل نیست):«... اما آزادی سیاسی، یعنی آزادی ابراز نظردرسرنوشت جامعه، ارائه راه حل برای حل مشکلات اجتماعی وتلاش برای به تجربه درآوردن آن راه وآن نظراست. لازمه آزادی سیاسی این است که مـا حق حـاکمیت مردم برسرنوشت خویش را برسمیت بشناسیم ودر قانون اساسی شناخته ایم...۱۴».
۷- آزادی باید از پایگاه «دین» باشد: «... آینده وسربلندی کشورمان درسایه دینداری وآزادی است و کسانی می توانند خدمتگزاراین مردم باشند که ازپایگاه دین، منادی حقوق وآزادی های مردم باشند...۱۵».
بنابراین، «آزادی» دارای ویژه گیهای زیراست:
- فلاح، به معنای رهائی از وسوسه های(شیطانی) درونی باشد.
- تعریف آزادی به معنای رهائی از قید وبندهای بیرونی نادرست است. یعنی موضوع آزادی، موضوع رابطه فرد با حکومت ونهاد دین، وتعرضات وتجاوزات آنها به او نیست.
- برای داشتن هردوآزادی( رهائی از قید وبند درونی وبیرونی) باید به قرآن و جامعه رجوع شود، باید دیندار مومن بود.
- آزادی منهای دین تجربه شده است وموجب از بین رفتن معنویت واز بین رفتن ارزشهای متعالی و مابعدالطبیعه می شود وآزادی بدون دینداری موجب سقوط انسان می شود. پس آزادی فقط با دین ودر دین ممکن است، بویژه در«حکومت دینی»، زیرا آزادی به معنای اجرای عین «احکام وموازین شرع» است.
- آزادی درغرب یعنی هرج ومرج، یعنی هرکس هرکاری می خواهد، بکند.
- آزادی ولنگاری اخلاقی ومعنوی است. آزادی درغرب یعنی ولنگاری اخلاقی ومعنوی.
- ما آزادی را درمتن رعایت موازین اخلاقی ومعنوی می خواهیم.
- مبنای آزادی ما نظام ماست، نظامی که مورد تائید مردم وامام و رهبری قرارگرفته است، که در قانون اساسی ما مشخص شده است، یعنی مبنای آزادی«ولایت فقیه» است.
- حد آزادیهـا اخـلال بـه مبـانی اسـلام وحـقوق عمـومی اسـت. مبـانی اسـلام وحـقوق عمـومی را «صالحان» تعـیین می کنند.
- حقوق عمومی درقانون اساسی جمهوری اسلامی مشخص شده است. این حقوق باید درچارچوب شرع باشد.
- پس، آزادیها، همانهایی هستند که درچارچوب شرع، درچارچوب ق.ا.ج.ا.ا. معین شده اند.
- بـرای بهـره گیـری از ایـن آزادی هـا بایـد «واقعیتهـا» را نیـز درنظر گرفت.
- از جمله این«واقعیتها» وجود دشمن، سیستم ها ونظامهای جاسوسی، اقتصادی، اطلاعاتی و... است.
- کشورهای خارجی از«آزادیهای مشروع» سوء استفاده خواهند کرد. درنتیجه باید آنها را محدود کرد.
- برای آزادیها یک مبنا وفصل الخطاب وجود دارد وآن قانون اساسی جمهوری اسلامی است که محور و مدار آن رهبرمعظم و ولی فقیه است. پس آزادیها را باید درچارچوب شرع، درچارچوب حکومت دینی، براساس قانون اساسی ودررابطه با اذن و اراده«ولی امر» سنجید.
- بعـلاوه، در فضـای« آزادی» ایمـان جـامعه بـایـد تقویت شود وخدمتـگزاران جـامعه فقط کسانی هستند کـه از پایگـاه دیـن ُمـنادی آزادیهـا بـاشند. یعنی اگـر آزادیهـا، ایمان جامعه راتقویت نکنند، دلیل وجودی اشان منتفی است.
آیا با این تعاریف وحدود وشروط برای«آزادی»، اصولاً جایی برای آزادی انسان باقی می ماند؟ اگرایشان از پیش نگفته بود درباره آزادی سخن می گوید، ممکن بودبرای خواننده(یاشنونده) سوء تفاهم شود که موضوع تعاریف وتفسیرهای ایشان «سرکوب آزادیها» است.
تصورات واندیشه های حجت الاسلام سید محمد خاتمی درباره آزادی آشکارا«کودکانه»، یکسویه، نادرست، تامگرایانه ومربوط به دوران پیشا مدرن است ونه تنها ربطی به آزادی ندارد، بل عمیقا ضد آزادی است، چرا؟
جامعه مدرن ومیلیونی امروز واحد«طبیعی» خانواده، ایل یا قبیله نیست که عده ای به دلیل نسبی یا سببی با یکدیگر آشنا یا«فامیل» باشند، بل جمعی است از انسانهای کاملا «بیگانه» به هم، با پندارها واعتقادات یکسان یا متضاد، که باید باهم ودرکنارهم با یکدیگر زندگی کنند. و زندگی درچنین جمع نا متجانس ومتضادی به غیراز راه آزادی فرد وانتخاب آزاد اوممکن نخواهدشد. یعنی نمی توان «جبریتی»(الهی یا زمینی) برفرازاو نهاد و مجبور به اطاعتش نمود. آزادی یک مقوله اساسی در فلسفه اخلاق، علم اخلاق(اتیک)، ونیز در فلسفه سیاسی و حقوق، و فلسفه حکومت است.
موضوع«آزادی»انسان، موضوع رابطه فرد با دونهاد دین(روحانیان) وحکومت(حکومتگران) است. همچنانکه موضع حقوق بشر، موضوع حقوق شهروند دربرابر دین وحکومت است، بویژه درایران که حکومت دینی است، یعنی دو نهاد ضد آزادی درهم ادغام شده اند، حکومت تامگرا.
آزادی دارای دو جنبه اساسی است: آزادی مثبت وآزادی منفی. آزادی«منفی»، یعنی آزادی(رهایی) فرد ازحکومت، به معنای آنکه حکومت شهروندش را«راحت» بگذاردودر کاراو(زندگی خصوصی اش) دخالت نکند، شهروند مصون ازدخالتهای خودسرانه حکومتگران وایادی آنها باشد، اوباید امنیت داشته باشد. درعصرمدرن، ایده«قراردادهای اجتماعی» میان حکومت کنندگان وحکومت شوندگان ابزاری برای محدودیت حکومتگران با هدف دست یازی به«آزادی» شهروند بود. حکومت اجازه ندارد دردین ومذهب، یا مرام ومسلک شهروند، یا سایرآزادیهای او، آزادی اندیشه وبیان، آزادی تغییر دین ومذهب، آزادی انتخاب پوشش، و... دخالت کند. آزادی«منفی»، یعنی عدم دخالت حکومت در کارشهروند وآزاد گزاردن اودرپندار وگفتاروکردار، رهائی ازموانع و«جبریت» های بیرونی. دراینجا حکومت باید شهروندانش را«راحت» بگزارد و بپذیرد که آنها انسانهای مستقل وخودبنیادی(قائم به ذاتی)هستند که می توانند براساس خرد خویش تصمیمات لازم برای اداره امور زندگی خویش رااتخاذ نمایند. حکومت«پدر» شهروند نیست، نهاد لازم و ضروری برای اداره امور عمومی جامعه است. اما، آزادی«منفی» یک سوی آزادی است، سوی دیگر آن، آزادی«مثبت»، به معنای حق انتخاب آزاد ارزشهای زندگی بمنظور شکوفائی سیاسی- اجتماعی- فرهنگی، وغیراست. پس، آزادی انسان نه«فلاح ورستگاری»، نه«هرج ومرج» ونه «هرکس هرکاری دلش خواست» بکند، است. «آزادی»، درطول تاریخ، همواره درانحصارعده ای معدودی بوده است، یعنی بخشی از«خواص» هم مصون از تعدیات وتجاوزات حکومتگران بودند، وهم خود درباره زندگی خویش تصمیم می گرفتند وارزشهای آن را انتخاب می کردند. آزادی انسان همواره درسراسر تاریخ مورد تهدید وتحدید بوده است وهنوزنیزهست، از دو سو: یکی حکومت و دیگری دین سالاران، و بدترازهمه حکومت دین سالاران یا حکومت دینی. بردگان، سیاه پوستان، زنان، ملتها، و... در نبردی سخت برعلیه غاصبان آزادی، گام به گام موفق به کسب آن شده اند. یعنی آزادی انسان« وضعیت طبیعی» نیست، باید برای آن مبارزه کرد و بدستش آورد، زیرا سود عده ای در نبود آزادی برای دیگران است. دعوای حقوق بشر میان شهروندآزاد و حکومتگر مستبد است، زیرا«آزادی» محدود کننده قدرت حکومتگر است. حکومت زمانی برای شهروند تعیین تکلیف برای «حجاب» اجباری می نماید، که شهروند یا ازحق آزاد خویش برای انتخاب آزاد(آزادی مثبت) چشم پوشی نماید یا حکومت مجبورش کند(آزادی منفی، دخالت حکومت در زندگی فرد). دراینجا تصمیم درباره زندگی شهروند نه با فرد، که با حکومت است، آزادی شهروند سلب می شود. پس، آزادی یعنی اینکه ازیکسوحکومت در کار شهروند دخالت نکند(کسی کاری به کاراو نداشته باشد) تا او بتوانددراعمالش رها از«جبریت» بیرونی باشد، و از سوی دیگر شهروند بتواند به پندارهایش جامه عمل بپوشاند وافکار واندیشه های خود را شکل دهد. مرز آزادی فرد، نقطه آغازین آزادیهای دیگری است. بنابراین، آزادی شهروند ملتزم ومتکی به پیش شرطهای اجتماعی- حقوقی است. اگرما خواهان جامعه ای هستیم که درآن(از سوی حکومت) از یکسودرکار شهروند دخالت نشودواومصون ازتعدیات وتجاوزات بیرونی، وازسوی دیگر، رها از قیمومیتها باشد، یعنی خود بتواند قائم به ذات درباره زندگی وارزشهایش تصمیم بگیرد، هیچ راه وچاره دیگری نداریم، مگرآنکه جامعه را«دمکراتیک» و بر اساس حقوق بشرسازماندهی کنیم. دمکراسیهای مدرن، منتج بودن قوای حکومت ازاراده آزاد شهروندان(ملت)، حکومت قانون، قانونمداری حکومت کنندگان وحکومت شوندگان، حقوق بشر، تقسیم و کنترل قوا، و... چارچوبی روشن درارتباط با آزادی وحد ومرز آن، و نقطه شروع حقوق دیگران ارائه می دهند که بدون آنها تضمین آزادیها اصولا غیرممکن خواهد بود،وقانون ابزارلازم وضروری برای ضمانت رعایت اعمال فرد در برابرحقوق دیگران خواهد بود. تضمین آزادیهای مندرج دراعلامیه جهانی حقوق بشر( آزادی فکر، وجدان و دین ومذهب، آزادی تغییرعقیده ومذهب، آزادی اندیشه وبیان، آزادی تشکیل مجامع وتحزب، حق شرکت در اداره امورعمومی کشور، تساوی حقوقی دربرابرقانون و لغو کلیه تبعیضها، حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی، مصونیت ازدخالتهای خودسرانه در زندگی خصوصی، امور خانوادگی، و...) پیش شرطهای لازم وضروری برای استقلال و«آزادی» انسان برای تصمیم گیری قائم به ذات و یک زندگی مستقل از«جبریت» های بیرونی است. بدون تضمین این آزادیها توسط حکومت، شهروند نخواهد توانست براساس اعتقادات ووجدان درونی اش آنگونه زندگی خود راشکل دهد که می خواهد. حق تعیین سرنوشت انسان(انسانی که خود بنیاد است ومی تواند با تکیه برخرد خویش خود را اداره کند)، آزادیهای فرد، آنجائی پایان می یابد که آزادی های دیگران شروع می شود. آزادی اندیشه وبیان، برخوردآزاد وسازنده اندیشه ها، یکی از پایه های «شکوفائی» فرد و آزادی های اواست. اما، «آزادی» تنها ارزش نیست، عدالت سیاسی(دمکراسی) پیش شرط غیرقابل چشم پوشی برای تامین عدالت اجتماعی است.
حجت الاسلام سید محمد خاتمی درهردونقش(رهبر دینی- مذهبی، ونیز رهبرسیاسی) نه انسان خود بنیاد(قائم به ذات) را می پذیرد ونه پذیرای یک نظام دمکراتیک است که درآن قوای حکومت فقط ناشی از اراده ملت باشد. تصویراواز انسان، مومن مقلدی است که درچارچوب«احکام وموازین شرع» زندگی می کند وهرگزاز محدوده حرامها وحلالها بیرون نمی آید. عقل مومن بایدهمان«عقل شرعی» درمحدوده«منطقه الفراغ»(مکروه ومباح ومستحب)، و زیرنظارت فقها وبا اذن(اجازه) آنها بماند. خاتمی«وحی» برفراز انسان می شناسد ونه قانون«بشری»، وتمام تمدن نوین برروی عقل انسان بناشده است ونه وحی، و ایندو ناقض یکدیگرند. حکومت ایشان برآمده ازمیل«الهی» است، ونه حق حاکمیت انسان(وملت) درتعیین سرنوشت خویش. او«وحی» راقانون حکومت کرده است وازاین راه به توجیه تمام تبعیضات حاکم در حکومت دینی خویش می پردازد. او که پیرویکی از شاخه های اسلام است، تصورات وپندارهای خود را«حقیقت» مطلقی می پندارد که همه باید آن را بپذیرند.


منابع:
۱- بیم موج، مجموعه مقالات سید محمد خاتمی، ناشر: سیمای جوان، چاپ و صحافی: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، پائیز ۱٣۷۶، ص ۱٣۵
۲- همانجا، ص ۱٣۷
٣- رابطه دین و آزادی، گردآورنده امیررضا ستوده، حمیدرضا ناصری، موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ
             اول، پائیز ۱٣۷٨، تهران، ص ۱۰۶
۴- خاتمی از چه می گوید؟ مسعود لعلی، چاپ اول، بهار ۱٣۷٨، ناشر: نشر اخلاص، نشر آزادی اندیشه،
               صص ٣۷٣- ٣۷۴
۵- رابطه دین و آزادی، همانجا، ص ۱۰۲
۶- همانجا، ص ۱۰۷
۷- شیعی گری، احمد کسروی، به کوشش محمد امینی، انتشارات شرکت کتاب، ۲۰۱۱، ص ۴۶
٨- رابطه دین وآزادی، همانجا، ص ۱۱٣
۹- همانجا، ص ۱۱۴
۱۰- خاتمی از چه می گوید؟ همانجا، ص ٣٨۶
۱۱- همانجا، ص ٣٨٨
۱۲- همانجا، ص ٣۴۷
۱٣- رابطه دین و آزادی، همانجا، ص ۱۱۶
۱۴- همانجا، ص ۱۱۶
۱۵- همانجا، ص ۱۰۶

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست