یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

انجماد در ناسیونالیسم افراطی ۹۰ سال قبل
نگاهی به نوشته های ترک ستیزانه آقای عباس گ. مقدم ـ بخش دوم و آخر


احد واحدی


• نادیده گرفتن سهم جنبش های ملی در راستای مطالبات دموکراتیک و محروم کردن جنبش دموکراسی خواهی سراسری از پتانسیل بسیار بالای این جنبش ها که نصف بیشتر جامعه ما را در بر می گیرد، زیان جبران ناپذیری را متوجه مجموعهء جنبش سراسری دموکراتیک می نماید. امید هست ازهمهء پتانسیل موجود در جنبش آتی دموکراتیک جامعهء مان، بدرستی استفاده کنیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٣ دی ۱٣۹۰ -  ۱٣ ژانويه ۲۰۱۲


چپ و جنبش هویت طلبی

آقای مقدم می نویسد: «ولی متأسفانه “هویت طلبان” امروزی در آذربایجان، علیرغم این که تعدادی از چپ های سابق جزء بدنه این حرکت هستند، نه تنها هیچ قرابتی با فعالان سیاسی آن دوره (دههء ۵۰ ـ ۴۰ شمسی) ندارند، بلکه بشدت واپسگرا و انحصارگرند. به همین دلیل نیز هیچ قرابتی با جنبش تحول خواه سبز ندارند.» (۱۷) و سپس برای نمونه به شعری از “آقای سعید مغانلی” اشاره کرده و استدلال کرده اند که “هویت طلبان” تا چه حد ماهیتِ واپس گرایانه دارند و جنبش روشنفکری آذربایجان نباید نسبت به خطر پان ترکیسم و تلاش آن برای ایجاد “نفرت قومی” بی تفاوت باشد. ذکر چند نکته را در این رابطه ضروری میدانم:

اول: اینکه این شعر چه ارتباطی با نوشتهء آقای بهزاد کریمی دارد؟ اینکه می گویم شما از محفوظاتتان بجا و بیجا استفاده می کنید بیراه نگفته ام. این شعر در مجلهء “گونش” که اختصاص داشت به نوشته هایی در بارهء دورهء آغازین جنبش چریکی و روشنفکری دههء ۴۰ در آذربایجان، بی ارتباط با سایر مسائل مطروحه در آن، چاپ شده بود؛ ما در نشریهء آذربایجان در همان زمان انتشار این مجله، برای اولین بار، ضمن معرفی آن، نارضایتی خود را نسبت به چاپ شعر مزبور اعلام و زمینه را برای کنکاش و بحثِ بیشتر در این عرصه آماده کردیم!(۱۸) لازم به یادآوریست که این نوع ادبیات با جنبش مدنی و مردمی آذربایجان هیچ قرابتی ندارد؛ تنها کسانی که می خواهند به هر بهانه و سببی، جنبش مردم آذربایجان را بکوبند، از این ادبیات بعنوان ادبیات غالب در جنبش مردمی و دموکراتیک آذربایجان نام برده و با عوام فریبی می کوشند برخی از هموطنان ساده لوح را دنبالِ آدرس عوضی بفرستند.

دوم: دوست عزیز، باید یادآوری نمایم که نه تنها برخی از چپهای سابق جزء بدنه جنبش به اصطلاح هویت طلبانه مردم آذربایجان نیستند، بلکه نیروی اصلی چپ برعکس سابقه تاریخی خود نسبت به این حرکت تحول طلبانهء ملی، کم التفات مانده و از شرکت در آن امتناع کرد. بر بستر چنین سیاستی، متأسفانه رهبری این حرکت بدست نیروهای جدیدی افتاد که از مسئله ملی و مسائل دموکراتیک جامعهء ما دیدی خام و ناپخته داشتند. تمامی تلاش دلسوزان واقعی حرکت ملی از جمله ما، این بوده و هست، که چپ را ترغیب و تشویق کنیم تا مسئولیت جدی تاریخی خود را در شرکت و هدایت این جنبش اصیل و دموکراتیک فراموش نکند. (تمامی سرمقاله ها و اکثر مقالات نشریه های “آذربایجان سسی” و “آذربایجان” و همچنین سایت “آذربایجان” گواه این ادعاست) ولی متأسفانه چنین نشد. رفقای ما با وجود دارا بودن پتانسیل بالا در هدایت این نوع حرکتها، نخواستند و یا نتوانستند بشکل جدی، فعال این عرصهء اجتماعی باشند و در نتیجه رهبری حرکت ملی بدست نیروهای ضعیف و در عین حال افراطی و در پاره ای موارد، راست گرا و تمامیت خواهِ ناسیونالیست افتاد.البته بخش کمی از همان رفقای سابق چپ هم، مثل جنابعالی به تور نژادپرستان و اولترا ناسیونالیستهای مدافع عظمت طلبی شووینیسم حاکم افتادند، تا ضمن بدنام کردن چپ، عاملی برای بازتولید ناسیونالیسم افراطی در میان فعالین حرکت ملی باشند.

اما علیرغم این همه، بدنهء اصلی جنبش که خود مردم هستند، در مجموع خواهان یک مبارزهء جدی و مداوم مدنی می باشند، امروز در درون ملیتهای غیرفارسی زبان ساکن ایران، کمتر فردی را می توان یافت که صرف نظر از مسائل سیاسی سراسری، برسرِ مسائل زبانی، فرهنگی و … با وضعیت موجود، مشکل نداشته باشد. حرکت چند صد میلیونی مردم آذربایجان در خردادماه ۸۵ نیز علیرغم اینکه درصد ناچیزی از شرکت کنندگان شعارهای انحرافی می دادند، در مجموع در راستای تحقق اصلاحات لازم و دموکراتیک در عرصه های اجتماعی از جمله در مسائل فرهنگی و زبانی بوده است. متاسفانه شما از این حرکت باشکوه و مردمی، تنها چند شعار ناقابل که مو بر تنِ آدمی راست می کند ( و ما بدرستی و بموقع خود (در نشریه آذربایجان) سرِ آن مسائل و شعارهای انحرافی موضع گرفته بودیم) را انتخاب کرده و تمامی این حرکت برحق میلیونی را به بهانهء آن شعارها می کوبید. شما و همفکران شما فکر می کنید که با نشان دادن چهرهء نگاتیو از این حرکت مردمی و این مطالبات برحق، می توانید سبب اضمحلال آن شوید. ولی واقعیت اینست که حرکت مردم جلو خواهد رفت و با پیشروی خود، تمامی موانع و زایده های این حرکت را از پیش پای جنبش مردمی خواهد روبید. بنظر من، التزام عملی برای تحققِ این امر، درهم آمیزی این حرکت (یعنی حرکتِ موجود) با تجربهء گرانبهای چپ آذربایجان خواهد بود. اگر رفقای ما فعال باشند و به مسئولیت خود عمل کنند، حرفِ آخرِ جنبش ملی ـ دموکراتیک آذربایجان، نه از دهان این اقلیت ناچیز و افراطی، بلکه از دهان دلسوزان و واقفان راستین آن بیرون آمده و جنبش سیر اصولی و دموکراتیک خود را طی خواهد کرد.

سوم: واقعیت اینست که ما به خطر پان ترکیسم بی تفاوت نیستیم، بلکه بشکل خیلی اصولی در توضیح چگونگی و خطرات مربوط به آن می کوشیم؛ منتهی نه از موضع شووینیسم فارس. ما ضمن مبارزه با تمامیتِ شوونیسم و در رأس آن شوونیسم فارس، پان ترکیسم را خطری جدی در درون جنبش ملی آذربایجان ارزیابی می کنیم که سعی دارد این حرکت را مصادره نماید. ما سعی داریم با توسل به آگاهی، آنرا بعنوان یک جریان و اندیشهء انحرافی ایزوله کنیم. ما فرق زیادی بین پان ترکیسم (بوز قورتچولوق) و دفاع از حقوق ملی ـ دموکراتیک مردم آذربایجان و بسط و گسترش فرهنگ و زبان آذربایجانی (ترکی) قائل هستیم؛ همانقدر که اولی را طرد می کنیم، برای حمایت از جنبش مدنی مردم آذربایجان و رشد و گسترش آن، هر آنچه از دستمان بربیاید، انجام می دهیم. ما یقین داریم که بخش عظیمی از مردم زحمت کش آذربایجان از اسم پان ترکیسم، حتی از علامت بوزقورت، صرفا” آزادی زبان مادری و تدریس بدین زبان را مدنظر دارند و می خواهند بزبان مادری خود، رسانه های همگانی چون رادیو، تلویزیون و مطبوعات داشته باشند. نمی خواهند دایه های مهربانتر از مادر داشته باشند. می خواهند در بهترین حالت امور خودشان را خود اداره کنند. سعی ما در توسل به دادن آگاهی به مردم آذربایجان نیز شامل توضیح و تفهیم این موضوع و ایزوله کردن جریان انحرافیست. پس سوء تفاهم نشود، مشکل ما با پان ترکیسم، مثل دشمنی شما با مجموعهء فعالین ملی و جنبش حق طلبانه و عدالت خواهانهء آذربایجان نیست؛ ما خواسته های این جنبش را در چهارچوب مجموعهء مطالبات ملی ـ دموکراتیک مردم ارزیابی می کنیم و با شوونیسم فارس، خط و مرز داریم و با آن بعنوان علت العللِ نابسامانیهای موجود، با اتکاء به ابزارهای دموکراتیک مبارزه می کنیم؛ ما نیازی نداریم که در مبارزه با شوونیسم فارس، متکی به شووینیسمی از نوع دیگر باشیم . اگر شووینیسم بد هست در هر شکلی که باشد، بد هست. وقتی ما می گوییم با نژادپرستی مخالفیم، با هر نوع آن مخالفیم. ما با شجاعت و صراحت تمام، حتی در قبال نژادپرستی گروهها و افراد آذربایجانی موضع مخالف گرفته ایم نمونه اش همین برخورد اخیر ما با اظهارات نژادپرستانهء آقای علیرضا قزوینی زاده(علیرضا اردبیلی) در مورد ملت فارس هست که همه از آن اطلاع دارند. (۱۹) ما آلترناتیوی که در مقابله با شووینیسم فارس داریم، یک آلترناتیو دموکراتیک هست؛ با چشم انداز جامعهء دموکراتیک و با استفاده از ابزار های دموکراتیک، بهتر می شود با توتالیتریسم مبارزه کرد. ما نیازی به ابزارهای غیر دموکراتیک نداریم.

چهارم، در رابطه با شرکت یا عدم شرکت حرکت ملی آذربایجان در اعتراضات دو ساله اخیر تحت عنوان جنبش سبز، نکاتی را باید یادآور شد.

دربارهء جنبش سبز

قبل از هر چیز باید اذعان کرد: الف) مبارزه برعلیه تمرکزگرایی، تبعیض و برای تحقق مطالبات ملی، بخش جدایی ناپذیری از مبارزاتِ دموکراتیک جامعهء ما را تشکیل می دهد. و این دو مبارزه، هیچ تناقصی باهم نداشته، بلکه مکمل یکدیگر در احقاق حقوق حقهء مردم می باشند. ب) عدم وجود مناسبات مثبت بینِ دو حرکت اجتماعی بزرگ جامعه، یعنی”حرکت ملی آذربایجان” و “جنبش اصلاح طلبی” سبب شده است که در مجموع، حرکت دموکراتیک سراسری جامعهء ما لطمات جبران ناپذیری را متحمل شود.

واقعیت اینست که جنبش موسوم به سبز، با توجه به سراسری و عمومی بودنش، می بایستی قبل از هرچیز دربرگیرندهء محتوای مبارزاتی سایر حرکتهای دموکراتیکِ موازی در عرصه های محتلف اجتماعی باشد. یعنی مثلا” جنبشهای مستقل زنان، دانشجویان، روشنفکران، کارگران، جنبشهای مدافع حقوق ملی و… بدون آنکه خود را در داخل جنبش سبز حل بکنند، یعنی با مطالبات و سازماندهی مستقل، خود را جزئی از این جنبش بدانند. بعضی از این جنبشها تحت هر شرایطی توانسته است خود را با جنبش سبز منطبق کند؛ مثل زنان، روشنفکران، دانشجویان (تا حدی) و…. جنبش کارگری هنوز بشکل جدی وارد کارزار این جنبش اصلاح طلبی نشده است و سبب آن نیز عدم موضع گیری صریح رهبران جنبش سبز در قبال مسائل کارگری و مطالبات عدالتخواهانهء زحمتکشان است؛ که این خود بحث جداگانه ای را می طلبد. در رابطه با جنبشهای ملی به این سادگی نیست که آقای مقدم قضاوت می کند. مسئله عبارت از اینست که، متولیان جنبش سبز، بغیر از هنگام تبلیغات انتخاباتی خود، هیچ موضع صریحی دال بر مدافعهء حقوق ملی و یا طرح این مطالبات، انجام نداده اند. که آنهم در تب و تاب انتخابات، بیشتر برای به میدان کشاندن این نیروها انجام گرفت که، قسما” مثمر ثمر واقع شد. با توجه به اینکه تمامی دولتهای مرکزی ایران به نوعی، شووینیسم فارس را در سیاستهای تازهء خود باز تولید کرده اند. بسیار طبیعی خواهد بود که برای بخشی از فعالان حرکت ملی، جای شبهه باشد که چه تضمینی وجود دارد که جنبش سبز بعد از موفقیت، همان سیاست شووینیستی سابق را ادامه ندهد.؟ این شک و تردید می تواند صائب باشد، زمانی که تمام موضع گیریها و گردش امور بر محور “ایرانگرائی”، “جمهوری ایرانی” و… می گردد. و هیچ صراحتی دردفاع از مبارزه بخاطر مطالبات ملی در میان نیست. جنبش سبز زمانی می تواند اعتماد فعالین حرکت ملی آذربایجان و سایر ملیتها را بدست بیاورد که، موضعی روشن و شفاف در قبال جنبشها و خواسته های ملی داشته باشد. از طرفِ دیگر، یکی از اساسی ترین مشکلات در مناسبات بین این دو، اختلافات برنامه ای دو جریان می باشد. اگر آلترناتیو جنبش سبز حذف و یا تعدیل رژیم ولایت فقیه (سکولاریسم) باشد، آلترناتیو جنبش های ملی، همان هدف بعلاوهء سیستم فدرالی و یا هر فاز برنامه ای دیگر که در آن حقوق ملی ملیتهای ساکن ایران تأمین شده، می باشد. این بدان معناست که تا زمانی که جنبش سبز، مطالبات ملی را در برنامهء خود نگنجاند، نمی تواند روی همکاری فعال و جدیِ جنبشهای ملی حساب باز کند. واقعیت اینست که، مبارزه برای مطالبات دموکراتیک عمومی، اگر زمانی برای مطالبات سراسری کفایت میکرد، امروزه با گسترش مستقلانهء جنبشهای پایه، برای منعکس کردن مضمون دقیق این جنبشها کافی نیست. یعنی هر زیرمجموعهء جنبش سراسری، مانند جنبش زنان، جوانان، دانشجویان، کارگران، ملی و… مطالبات دموکراتیک مشخصی دارند که جنبش سراسری باید آنها را در درون خود منعکس کند. این ویژه گی، در زمان وقوع انقلاب بهمن ۵۷ بی رنگ بود و وجود آن در شرایط کنونی نشانهء پیشرفت این جنبش های مستقل و مشخص و در عین حال نشانهء تعمیق برنامه ای جنبش سراسری می باشد. مَخلَص کلام، جنبش سبز باید در قبال جنبشهای ملی و عدالتخواه، موضع روشن و صریحی اتخاذ کند. جنبش سبز باید با به رسمیت شناختن حرکت ملی آذربایجان و دیگر ملتهای ساکن ایران، از مبارزات آنان در روند دموکراتیزه کردن جامعهء ایران پشتیبانی نماید. چنبش سبز نمی تواند با سکوت خود و همچنین با فولهای این و آن چهرهء شناخته شدهء اصلاح طلب!، که اظهاراتِ منفی، شائبه برانگیز و مأیوس کننده در قبال فعالان ملی، خواسته های ملی ملیتهای غیرفارس می نمایند، بر این مشکل فائق آید. از آنطرف، فعالین حرکت ملی آذربایجان نیز باید بدانند که، تنها با اشتراک مستقیم و مداومِ خود در جنبش های اعتراضی سراسری و بردن شعارهای حق طلبانه خود به درون این اعتراضات می توانند به حیات خود ادامه دهند. اگر این اعتراضات زمینه را برای فعالیت اعتراضی بیشتر، تبلیغ و ترویج مطالبات ملی ـ دموکراتیک مردم آذربایجان و در مجموع برای حصول به مقصود، آماده می کند، عدم شرکت در این اعتراضات از طرف هر نیرویی، خطایی بزرگ خواهد بود.

سخنی دربارهء ستم ملی

آقای مقدم می نویسد: “در این مقطع که سرزمین ما بدلیل سلطه بنیادگرایان مذهبی در آستانه حوادث تند و غیر قابل پیش بینی حتی تجزیه، قرار دارد. امروز کسان زیادی در داخل و خارج به بهانه مبارزه و تضعیف «جمهوری اسلامی»، در صدد دامن زدن به مسئله قومی هستند. از جمله این تلاشها، به بهانه ترک زبان بودن مردم آذربایجان، آذربایجانیان را ملتی جدا از ملت ایران می دانند و نغمه شوم تجزیه سر می دهند. یقینا اگر این نیات شوم جامه عمل بپوشد، سبب کشتار و آوارگی ملیونها انسان بیگناه خواهد بود! فقط در سایه درس گرفتن از حوادث تلخ گذشته و کسب آگاهی و دانش اجتماعی است که احتمال جلوگیری از تندرویهای خطر آفرین و درهم ریختگی بیشتر، امکان پذیر است.”(۲۰)

ادبیاتی که در سطور فوق بکار برده شده است، ربطی به نیروهای روشنفکری جامعهء ما ندارد؛ آدم وقتی پاراگراف فوق را می خواند، احساس می کند که هیچ اتفاق اساسی در جامعهء ایران نیفتاده است. نه انقلابی مثل انقلاب ۵۷، نه تغییر رژیم و نه هیچ چیز دیگری. این ادبیات هیچ فرقی با ادبیات رسمی رژیم شاه ندارد. انگار که جامعهء ما یک جامعهء عادی هست، نه مسئله ای وجود دارد ونه مشکلی. و مردم دارند زندگی معمولی خودشان را می گذرانند. تنها عده ای به بهانه های گوناگون، چرخه سیاست جامعه را، آنهم بسوی نابودی و درهم ریختگی بیشتر حرکت می دهند و آقای مقدم این مسئولیت تاریخی را بعهده گرفته است که آنها را از خطر آگاه کند. آقای عزیز جامعهء ما مریض هست، جامعهء ما بحران زده هست، جامعهء ما ابتدا احتیاج به یک آنالیز اساسی دارد، احتیاج به تشخیص نوع بیماری دارد و سپس محتاج یک مداوای ریشه ای. اگر یک عده منحرف، یک سری شعارهای انحرافی سر می دادند، اینقدر نمی توانست گیرایی داشته باشد. شما چرا نمی خواهید صورت مسئله را قبول کنید؟ فکر می کنید با حلوا ـ حلوا گفتن دهن شیرین می شود؟ فکر می کنید با حذف صورت مسئله، قادر به حل مسئله خواهید شد؟ اصلا” کدام مسئله؟ شما که مسئله ای نمی بینید؟ دقت کنید که چه می نویسید:

“آنچه که امروز فعالان حرکت های قوم گرائی بنام «ستم ملی» مطرح می کنند، چیزی نیست جز تمرکز و حفظ قدرت در دستان حاکمان مستبد. طرح مسائل قومی و انگشت اتهام را بسوی سایر اقوام دراز کردن، خطائی هست نابخشودنی.”(۲۱)

“تمرکز و حفظ قدرت در دستان حاکمان مستبد” ممکن هست سبب تمام نارسایی ها ، حق کشی ها و پایمال کردن آزادیهای دموکراتیک از جمله حقوق ملی باشد ولی معنای آن “ستم ملی” نیست. کسی که از صورت مسئله آگاهی ندارد، چگونه و با چه جسارتی می تواند برای درمان آن نسخه بپیچد؟ بنظر من، “ستم ملی” را در این دو سطر معنا کردن خود خطایی هست نابخشودنی تر. “ستم ملی” یکی از بزرگترین معضلات اجتماعی جوامع چند ملیتی یا چند فرهنگی هست. “ستم ملی” عبارت از ستم مضاعفی هست که در کنار سایر مظالم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… بر ملتها و یا فرهنگهای غیرخودی از جانب ملت یا فرهنگ حاکم اعمال می شود. “ستم ملی” یک ظلم و اجحاف روزمره هست که هر روز در حال شدن هست و هدف آن به تبعیت درآوردن آحاد مردم وابسته به ملیت یا فرهنگ مشخص تحت هژمونی ملت و فرهنگ غالب هست. هدف نهایی در این نوع حق کشی اجتماعی، “آسیمیله” کردن مردمان وابسته به آن ملیت، زبان و فرهنگ در فرهنگ غالب هست. در جامعهء ما، برای رژیم رضاشاه، بر روی ویرانه های دولت قاجار، ایدئولوژی دولتی جدیدی لازم بود که با توسل به آن صمن ایجاد دولت مرکزی مقتدر و ایجاد غرور کاذب ملی در جامعه، تغییراتی را از بالا سازماندهی کند؛ این ایدئولوزی با توجه به شرایط موجود در آن دوره، باید چیزی می شد که با جامعهء جدیدی که در مقابل جامعهء سنتی با طمأنینه قد می کشید، متناسب باشد. این ایدئولوژی چیزی نبود جز “ایران پرستی افراطی”! همان روندی که در ترکیه دورهء آتاتورک انجام گرفته بود از طرف دستگاه رضاشاه در جامعهء ایران انجام می گرفت؛ با این تفاوت که آنجا “پان ترکیسم” در حال قدرت گیری بود، اینجا “آریا پرستی”. متدها و شیوه های عملکرد هردو ایدئولوژی در خیلی موارد شبیه هم بودند. (۲۲) در یکی اگر به ۲۰ درصد اهالی آن می گفتند: “داغ تورکی” (یعنی ترک کوهی)، در دیگری به ۵۰ ـ ۴۰ درصد اهالی کشور با گستاخی و بی ادبی تمام می گفتند: “ترکه…”! در یکی اگر می گفتند که، “خوشبخت کسی که ترک هست!” در دیگری می گفتند که: “فارسی شکرست!” و تمام زبانهای دیگر را حتی “زبان” حساب نمی کردند. در یکی اگر به ناز شست پادشاهان ترک تبار افتخار می کردند. در دیگری، استخوانهای پوسیدهء هخامنشیان را در آورده و تمیز می کرده و روی تخم چشمشان می گذاشتند. نمی شود از یکی دفاع کرد و آندیگری را کوبید. بهرحال، شووینیسم فارس بر این پایه آغاز بکار کرد و در روند خود، با چشم بستن بر واقعیات موجود، جامعهء ما را وارد یک مرحلهء بحرانی کرد. باوجود اینکه ملتهای مختلف تشکیل دهندهء ایران، نه جمع ریاضی آنها، بلکه یک مجموعهء تاریخا” شکل گرفته بودند؛ باوجود اینکه این مردمان با زیر مجموعه های از نظر زبانی، فرهنگی و تاریخی متفاوت ولی با دلبستگی های مشترک دور هم جمع شده بودند. با اینحال رژیم نوپای رضاشاه با توسل به شعار: “یک کشور یک ملت یک زبان” جامعه را از نظر فرهنگی به تنگنا کشانید. و خواست با سیاست یکسان سازی خود، هرکدام این اجزاء را که در مجموع ایران را تشکیل می دادند، از محتوی خالی کند. اجرای این تئوری، حق حیات را از ملیتها، زبانها و فرهنگهای موجود در ایران گرفت. برای برپایی کاخ بلند زبان فارسی، لازم می آمد، زبانهای دیگرِ جامعهء ایران به فربانگاه فرستاده شوند. عمال رضاشاه نسبت به زبان و فرهنگ آذربایجانی کینهء عجیبی داشتند. این رژیم با ایجاد “سازمان پرورش افکار” می خواست بطور سیستماتیک، تمام خلقهای ساکن ایران را از بهره مندی از زبانهای ملی خود محروم کند. طبق برنامه ای که آنها داشتند، حتی اگر لازم می آمد، ترتیبی اتخاذ می شد تا کودکان از بدو تولد، در جاهای مخصوص به یادگیری زبان فارسی مشغول شوند.(۲۳) تا مبادا زبان دیگری (حتی زبان مادریشان) وارد ضمیر خوداگاه آنها بشود. تنها کودکان ملتهای غیر فارسی زبان می دانند که با چه مشقتی علم و دانش یادگرفته اند؛ چه استعدادهای شگرفی در این عرصه از زندگی اجتماعی نابود شده اند. چه شانس هایی سوخته اند. حالا شما می گوئید “نفرت قومی” بد هست، نباید گذاشت که دیگران سوء استفاده بکنند؛ قبول. “نفرت قومی” بد هست. ولی باید دانست که آنهایی که این نفرت را کاشته اند مسبب این فجایع هستند و کسانیکه با وجود این همه وقایع ناگوار، با دفاع از این افکار فاشیستی، و بازتولید و اشاعهء آنها، به این “نفرت قومی” دامن می زنند مقصرند. و شما متأسفانه با لجاجت تمام یکی از رهروان این کژراهه هستید. شما اگر واقعا”در “دموکراسی”، “دموکراسی” گفتنتان صادقید، اگر واقعا” طالب آزادی بیان هستید، چرا از ایجاد امکانات دولتی برای یادگیری و گسترش زبان مادریِ بیش از نیمی از هموطنانِ خود، دفاع نمی کنید؟ و خود بهتر از هرکس می دانید که بدون ایجاد چنین امکاناتی برای زبان مادریِ اهالی از آزادی بیان صحبت کردن بیشتر شبیه حرف مفت هست. اگر واقعا” “نفرت قومی” بد هست، باید قبل از هرچیز در خشکاندن زمینه های بروز چنین نفرتی تلاش شود. برای اینکار قبل از اینکه یقهء فعالین حرکت ملی را بگیرید، باید به مصاف سیستمی رفت که بحران زاست، باید بمصاف جامعه ای رفت که برای فربه شدن یک زبان و یک فرهنگ، بقیهء زبانها و فرهنگها را فرعی و ناقص می داند. چیزی را که از ساکنان ایران با زبانها و فرهنگهای گوناگون دریغ می کند، صد برابر آنرا در افغانستان، تاجیکستان و… حیف و میل می کند! باید برای همهء فرهنگها و برای همهء زبانها، امکانات رشد و ترقی مساوی فراهم کرد؛ باید توهین و تحقیر ملی را از جامعه بکلی طرد نمود.

ایران کشوری “کثیرالملله” هست!

آقای مقدم می نویسد: “ولی در ایران ـ دستکم ـ پس از اسلام که حکومت های ایرانی به قدرت رسیدند، هیچ منطقه ای نیست که در جنگ تصاحب شده باشد. یعنی تمامی سرزمین ایران فعلی، بطور تاریخی ایران بوده است. به همین دلیل نیز محققین بی طرف چه در داخل و چه خارج، در مورد ساکنان ایران عنوان “اقوام ایرانی” را به کار می برند؛ و “کثیر الملله” نامیدن ایران را کاملا سیاسی و غیر علمی می دانند. واژه “اقوام” علاوه بر این که مورد تایید محققین است دارای بار مثبت نیز می باشد، و بیانگر “قوم و خویش” بودن ایرانیان است.”(۲۴)

ایشان در جایِ دیگر می نویسد: «از طرفی “ترک” نامیدن آذربایجانی ها و “عرب” دانستن عرب زبانان خوزستان، و “ملت” نامیدن هر گروه قومی و زبانی اقوام ایرانی، ریشه در یک نگرش خلاف واقعیت، دارد. این نگاه جامعه ایران را یک “جامعه کثیر المله” می داند؛ بی آنکه درک درستی از جامعه ایرانی و تعریف “ملت” وجود داشته باشد.»(۲۵)

اولا” کشور ایران از زمانهای قدیم محل سکونت مردمانی حداقل با زبانهای مختلف بوده است؛ ثانیا” تصاحبِ منطقه ای از ایران در جنگ، چه ارتباطی با کثیرالملله بودن یا نبودن جامعهء ما دارد. از قضا، برخورد غیر علمی و مطلقا” سیاسی آنست که قلم قرمزی روی این واقعیتهای عینی کشیده شود. نمی شود از یک طرف، از محققین و جامعه شناسان مدرن صحبت کرد و در عین حال بخاطر مصلحت های شووینیستی و عظمت طلبانه از واژه های ماقبل فئودالی مثل “قوم” استفاده کرد و اینقدر هم بار مثبت بارِ آن کرد. در دنیای مدرن، سویس چند ملیونی دارای سه ملیت گوناگون هست که هرکدام بشکل دموکراتیک دارای حقوق ملی ، زبانی مربوط به خود هستند.(۲۶) باید پرسید، روی چه استدلالی، ملتی مانند ملت آذربایجان با زبانی کاملا” متفاوت از زبان فارسی و با کثرت بیش از پنچ برابر مجموعهء سه ملت موجود در سویس، باید بزبان “قرانی” “قوم” نامیده شود؟ شما فکرمی کنید تناقص قضیه در کجاست؟ مسئله روشن هست، نگاه شما از ریشه اشکال دارد. شما واقعیات موجود جامعهء ما را با دید اولترا ناسیونالیستی، آن شکلی که خود می خواهید ارزیابی می کنید. پیش کشیدن جامعه شناسان آن شکلی هم که هیچ قرابتی با جامعه کثیر المللهء ما ندارند، گرهی از کار شما را نخواهد گشود. وصل کردن واژهء “کثیرالملله” به نسل اول کمونیستها (۲۷) هم دور از واقع بینی است؛ چرا که واقعیتهای موجود در جامعه چند فرهنگی ایران خود گویای خیلی چیزهاست. فقط قدری تأمل در هستی و تفاوت زبانی و فرهنگی ملتهای ترک (آذربایجانی)، فارس، کرد، ترکمن، عرب، بلوچ به صد تا تحقیق آنچنانی محققین و جامعه شناسان آن شکلی می ارزد. ایران یک مجموعهء جغرافیایی هست که تمامی ملیتهای یادشده را در بر میگیرد؛ کسی منکر ایران نیست و در پی حذف هیچ واحد جغرافیایی از این کشور نمی باشد. مگر افرادی مثل شما که آگاهانه و یا ناآگاهانه با زیر سئوال بردن بدیهیات جامعهء ما، با سینه زدن هیستریک زیر شعار “تمامیت ارضی”، سبب از هم پاشیدن این مجموعه و از بین رفتن این تمامیت بشوند. از قضا “کثیرالمله” نامیدن ایران قبل از هر چیز حاصل وجود کثرت ملی در آن هست. این کار نه تحتِ تأثیر کمونیستهای نسل اول بوده و نه تحتِ القاء کشوری بنام “اتحادِ شوروی”؛ و نه آفریدهء هیچ “توهمی”.. در صورت اینکه، جامعه شناسان مورد قبول شما، چنین واقعیتی محرزی را کتمان کنند، باید آنها را به “توهم” متهم کرد. البته چنین “توهمی” در حیطه مسائل روزمرهء سیاسی، دیگر تنها یک توهم ساده و بی تأثیر نیست، بلکه بار عملی منفی ای دارد که کمترین آن در دوران مدرن، با سیاست یکسان سازی ملی در کشوری با تنوع ملی بسیار وسیع مثل ایران، ۹۰ سال از مردم، زبان ، فرهنگ و استعدادها قربانی گرفته و می گیرد. در عین حال باید یادآور شد که اگر احیانا” این واژه، زمانی هم از دیگران الگوبرداری یا بعاریت گرفته شده باشد، واقعیت موجود در جامعهء ما بروشنی نشان می دهد که مناسبترین. گویاترین و درستترین مفهومی هست که کثرت و تنوع ملیِ موجود در جامعهء ما را بروشنی بازتاب می دهد. تازه اگر منظورتان از غیر علمی بودن واژهء “”کثیرالملله” این باشد که ایران دارای ملیتهای گوناگون نیست بلکه تنها یک ملت هست که آنهم ملت ایران هست. (همانجوریکه ناسیونالیستهای افراطی آریاپرست بشکل غیرعلمی ورد زبانتان کرده اند.) در مقابل این سوال که ملت ایران به چه زبانی تکلم می کند؟ احتمالا” جواب عالمانه ای نداشته باشید. در عین حال آن تعاریفی هم که از ملت می کنید بشکل خیلی جدی مغایر واقعیات موجود می باشد. یعنی اگر فقط چند قدمی از آنها فاصله بگیرید و به واقعیات نزدیک شوید، پوچ بودن آنها برایتان ثابت خواهد شد. اگر شما از تعریف علمی “ملت”، “دولت ـ ملتِ” مرسوم منظورِ نظرتان باشد، باید متذکر شد که اولا” تاریخ مصرف این نوع تعریفها تمام شده است. این تعاریف به قرن ۱۸ میلادی مربوط است که ملت های اروپایی در حال شکل دهی به موجودیت خود بودند. تانیا” جوابتان در مقابل این سوال که اگر امتداد ملیتهای ساکن ایران بسوی خارج از کشور، هرکدام یک ملت باشند، (ساکنین آذربایجان، ترکمنستان، بلوچستان، کردستان، عربستان) روی چه حسابی برادران همزبان و هم فرهنگ آنان در درون مرزهای ایران نتوانند نام ملت روی خود بگذارند؟ اگر استدلالتان همان فرمول “دولت ـ ملت” باشد، فکر نمی کنید، با استلالی که بکار می برید، استدلال استقلال طلبانِ ما را قوت می بخشید؟ یعنی پیش پای آنها می گذارید که دولت خودشان را داشته باشند؛ در غیر اینصورت ملت محسوب نمی شوند. ببینید دوست عزیز، دنیا برای شووینیستها و تمامیت خواهان اینقدر تنگ شده است، از هر راهی بروید به بن بست می رسید!.. در ضمن همین جا می خواهم به نکته ای اشاره کنم که متأسفانه از جانب طرفداران “دولت ـ ملت”، به عمد و یا به سهو کج فهمیده شده است، آنهم اینکه اگر از “حق تعیین سرنوشت” برای ملتها، مندرج در اعلامیه های حقوق بشر، تنها منظور ملتهایی باشند که دولت دارند، این بمعنای آن خواهد بود که این حق به کشورهایی ارزانی می شود که آنرا دارند و از ملت هایی دریغ می شود که برای بدست آوردن آن مبارزه می کنند. چنین مفهومی با تمام قرارهای حقوق بشر متضاد خواهد بود.

از جنبش روشنفکری چپ دههء ۵۰ و ۴۰ صحبت می کنید، هیچ می دانید که جوهر اصلی درک آنها از ایران و ملیتهای ساکن آن چه بود؟ آنها در تمامی سیاستهای روزمرهء خود، در استراتژی و در تاکتیک خود، از حقِ ملل در تعیین سرنوشت خویش با روشنی تمام دفاع می کردند؛ خودش هم ملل را نه در ماورای بحار، نه در آفریقا، نه در قاره های دیگر، بلکه در همین ایرانِ خودمان مدِّ نظر داشتند. قبول ندارید، بروید به نوشته ها، اسنادِ همان دوره مراجعه نمایید. در همان دورهء یادشده، افرادی با افکارِ شبیه افکارِ شما، اگر جستجو می شد، نه در درونِ رفقای ما، به یقیین در درون نیروهای وابسته به رژیم شاه پیدا می شد. همه ما دهها بار شاهد بودیم، رفقایی فارسی زبان با کمترین اطلاع از پیچ و خمِ زبان آذربایجانی، وجود داشتند که اپرای کوراوغلی را از اول تا آخر و بیشتر ترانه های زیبایِ آذربایجانی و یا سایر زبانهای غیر فارسی را بلد بودند و با صدای دل انگیز خود، به تجمع ها، کوه نوردیها و… زیبایی ویژه ای می بخشیدند. طبیعی بود، در چنان فضایِ دوستانه ای، ترک و لر و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و فارس، همه باهم برادر بودند؛ فضایی که متأسفانه بوسیله افرادی با افکار ماوراء ناسیونالیستی چنان کدر شده است که برای عادی کردن آن، فعالیت ده ساله لازم هست. این ناسیونالیسم افراطی اگر قسما” مربوط به برخی از فعالین سیاسی وابسته به ملیتها باشد،(که خود معلول علتی دیگر چون عملکرد و تحریکات شووینیسم حاکم در سطح کشور می باشد) عمدتا” مربوط به نیروهای مدافع ناسیونالیسم افراطی حاکم و جریان نژادپرست آریایی می باشند؛ ناگفته پیداست که در این معرکه هیزم بیاری های رژیم جمهوری اسلامی بر اشتعال آن، که بر پایهء دشمنی و کینه بین ملیتها قرار دارد، افزوده و سبب بروز مشکلات اساسی تا حد بحران مناسبات بین اهالی یک روستا یا شهر و یا حتی استان گردیده است.

دو نکتهء مثبت

دور از انصاف خواهد بود که تمامی نواقص و نکات منفی نوشته های آقای مقدم را زیر ذره بین بگذاریم و از نکات مثبت نوشته های ایشان حرفی نزنیم.

آقای مقدم در جوابیه به آقای رضا اغنمی در بحث دربارهء درس گرفتن از حوادث تلخ گذشته و کسب آگاهی و دانش اجتماعی و بخاطر جلوگیری از تندرویهای خطر آفرین احتمالی “بدرستی” چنین می گوید:

“حق مسلم هر آذربایجانی است به زبان ترکی ــ که امروز به هر دلیل زبان مردم این خطه گشته ــ علاقمند باشد و آنرا در مدارس فراگیرد. حتی فراتر از آن هر کس باید بتواند با تمام علایق خود زندگی کند. اینها حق مسلم هر انسانی در یک جامعه دموکراتیک است. تا زمانیکه جامعه ما به شیوه غیر دموکراتیک اداره می شود و تا زمانیکه جامعه ما و ما افراد جامعه، با فرهنگ دموکراسی آشنا نگشته باشیم، تحقق چنین آرزویی خیالی خام نیست! (احتمالا” غلط چاپی هست و می بایستی:”خیالی خام است” و یا “خیالی خام بیش نیست” باشد) تلاش برای دموکراتیزه کردن جامعه، به منظور تحقق حقوق فردی و قومی تمامی آحاد یک ملت در اولویت هر حرکت و تلاشی قرار دارد. ” (۲۸)

آقای مقدم به دنبال همین پارگراف، آقای اغنمی را متهم می کندکه وی:

«در آخرین قسمت نوشته خود متاسفانه اقدامات «فرقه» را یکجانبه و بدون توجه به اقدامات منفی ـ بخصوص در مورد زبان ــ به نادرستی مورد داوری قرار می دهد: “حرف زدن به زبان مادری آزاد شد. دهقان و کاسبکار در مراجعه به ادارات دولتی به مترجم نیاز نداشتند. دردها و نیازهای خود را به زبان مادری به ضابط قانون می گفتند. خفت و خواری ندانستن زبان فارسی را نداشتند. در خانه پدری با زبان مادری نفس می کشیدند. تدریس در مدارس نیز با زبان مادری بود. فراگیری زبان فارسی بعد از سه یا پنج سال به عنوان زبان دوم در برنامه های آموزشی گنجانده شد”.» (آنچه در داخل قیومه آمده است هم نقل نوشتهء آقای اغنمی است که آقای مقدم معتقدست که وی به نادرستی مورد داوری قرار داده است ) (۲۹)

نمی دانم آقای مقدم خود متوجه این تناقص گویی خود هستند یانه؟ اگر نظر ایشان پارگراف اول نوشتهء خود باشد، باز جای امیدواری هست؛ در غیر اینصورت، پارگراف اول ایشان، در ارتباط با “حق مسلم هر آذربایجانی” تعارفی بیش نیست، چرا که “آفتاب آمد دلیلِ آفتاب”! زیرا اگر “حق مسلم هر آذربایجانی” پرداختن به زبان مادری خود باشد، دیگر از طرف آقای مقدم نقض غرض هست که در نقد نوشتهء آقای اغنمی، همان پاراگراف دوم را به پی آمد آن و در نقد آن اقداماتِ بجا و درستِ “حکومت ملی آذربایجان” قلمی کند. چرا که و از قضا تمام اقدامات حکومت ملی، در راستای همان “حق مسلم” و “تلاش برای دموکراتیزه کردن جامعه، به منظور تحقق حقوق فردی و قومی تمامی آحاد یک ملت” قرار داشت. (لازم به یادآوریست که برعکس نوشتهء آقای مقدم، شرطِ “علاقمند بودن هر آذربایجانی” نیست که چنین حقوقی را ایجاب می کند چرا که حتی مکانیسمی برای ارزیابی این علاقمندی وجود ندارد؛ بلکه حقوق اجتماعی را قوانین سراسری که به تصویب پارلمان می رسند، لازم الاجرا می سازند. )

دومین مورد عبارت از آنست که ایشان در مقالهء “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” بعد از انتقادات ناوارد نسبت به چپ، می نویسد:

پر واضح است که ایجاد یک دولت مدرن و جمهوری با محتوای دموکراتیک عدم تمرکز و دادن اختیارات منطقه ای و ایالتی و ایجاد جامعه ای که در آن همه افراد یک جامعه بتوانند با تمام علایق قومی، دینی و فرهنگی خود زندگی کنند، فقط در گرو مبارزه جمعی و دموکراتیک میسر است.(۳۰)

همین محتوی را در مقاله ای بنام “پان آریائیسم،….” در بحث در رد «”کثیر المله” دانستن ایران» و در تأیید «ساختار قبیله ای جامعهء ما» و در مخالفت با «نوعی برداشت از فدرالیسم»، ادامه داده و در بارهء جامعهء مدرن آینده، چنین می نویسد:

“البته پرواضح است که خواست های فرهنگی و زبانی آذربایجانی ها، کرد ها، بلوچ ها، و دیگر اقوام و گروه های دینی و زبانی، کاملا پذیرفتنی است و در چارچوب یک ایران آزاد و دموکراتیک، تحقق پیدا خواهد کرد. در یک جامعه مدرن نخستین شرط آن است که تمامی شهروندان بتوانند با تمامی علایق فرهنگی، زبانی، دینی و … زندگی کرده و آن ها را شکوفا کنند. و ای بسا نظام حکومتی فدرال و شکل گیری پارلمان های محلی (انجمن های ایالتی و ولایتی) و انتخابی بودن مسئولین ایالات و ولایات، بتواند تمامی خواسته های جوامع ایرانی را برآورده کند.(۳۱)

باید یادآور شد مَثَل آذربایجانی می گوید: «کور نه ایسته ر؟ ـ “ایکی گوز”، بیری اگری، بیری دوز!» (ترجمه به فارسی: «کور از خدا چی میخواد؟ ـ “دو چشم بینا!») ایشان اگر واقعا” در گفتهء خود صادق هستند، بفرمایند در راستای تحقق همین پارگراف تلاش بکنند. این گوی و این میدان! این نشانهء دوری جستن از انحصارطلبی و تعصب ناسیونالیستی و پای در زمین واقعیت گذاشتن هست. من شخصا” از چنین گامی حمایت می کنم و معتقدم روشنفکران جامعهء ما و در وحلهء اول فعالین ملی از چنین گامهایی استقبال خواهند کرد. ولی تا زمانی که چنین ایده هایی التزام عملی نداشته باشند، نمی توانند بیش از یک شعار به ظاهر زیبا چیز دیگری باشند که تنها برای خلع سلاح طرف مقابل به کار برده می شوند.

چه باید کرد؟

شرایط موجود وظایف مهمی را بر عهدهء روشنفکران قرار داده است؛ آنها باید در برخورد با مسئله ملی و مناسبات بین ملیتهای گوناگون سیاست مناسب و موثری را اتخاذ کنند. نیروهای روشنفکر جامعهء ما قبل از هر چیز باید نگاهِ مثبتی نسبت به این معضل جدی اجتماعی داشته باشند؛ آنها باید مجموعهء مطالبات ملی را در چهارچوپ مطالبات دموکراتیک عمومی ارزیابی کنند. تنها در این صورتست که آنها می توانند برخورد دوراندیشانه ای نسبت به آن داشته باشند. آنها باید قبل از هرچیز توانایی تحلیل حرکتهای اعتراضی از جانب این ملتها و فعالین آنها را داشته باشند تا بتوانند با موضع گیری درست و بموقع از این حرکتها که عمدتا” در راستای اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی و ملی ـ فرهنگی هستند، پشتیبانی کنند. اولین قدم در این عرصه اگر دفاع از آزادی بیان باشد، قدم بعدی دفاع از موجودیت و حق حیات زبان مادری می باشد. نیروی های مترقی، ضمن درک وضعیت حساس جامعه باید همواره بخواهند پا بپای اصلاحات دموکراتیک، تسهیلات لازم برای استفاده از پتانسیل های فرهنگی، زبانی ملیتهای موجود جامعه فراهم شود. نیروی های روشنفکر باید متوجه مسئولیت تاریخی خود باشند. آنها باید برای تغییر وضع نابسامان آموزش، بهداشت، اقتصاد نامتناسب در درون ملیتهای گوناگون و تفاوت فاحش آنها با مرکز، تقسیم عادلانهء ثروت ملی در بین مناطق مختلف کشور و علیه تبعیض و تمرکزگرایی مبارزه کنند. آزادی زبان مادری و تحصیل اجباری بدین زبان از مهد کودک تا دانشگاه باید در سرلوحهء این مطالبات قرار گیرد. نیروهای روشنفکری ایران و خصوصا” روشنفکران متعلق به ملیتهای غیرفارس، باید پا بپای مطالبات دموکراتیک سراسری، مانند آزادی احزاب، سازمانها، سندیکاها، مطبوعات وغیره، از خواسته های ملی ـ دموکراتیک مردم خود و سایر ملتهای ستم کشیده، دفاع نمایند؛ قدم اول اصلاحات فرهنگی در آذربایجان نیز، با اصلاحات در حیطهء مسائل ملی ـ فرهنگی و در وحلهء اول با آزادی زبان مادری معنا می یابد. مطالبات فرهنگی در کل در چارچوب مجموعهء خواسته های دموکراتیک می گنجد.

علیرغم وجود جریانات انحرافی آریاپرست در مرکز و نیروهای تمامیت خواه در درون حرکتهای ملی، در مجموع بین نیروهای روشنفکر و ترقی خواه جامعه ، برای برقراری روابط معقول بین خلقهای ساکن ایران هنوز امیدواری فراوانی وجود دارد.

روشنفکران جامعهء ما (خصوصا” روشنفکران فارسی زبان) نمی توانند در چنین برههء زمانی حساسی، شانهء خود را از زیر مسئولیت اموری که شرایط برعهدهء آنها گذاشته، خالی کنند؛ آنها باید پا بپای سایر اصلاحات دموکراتیک، برای غلبه بر نابسامانی های اجتماعی، برای ممانعت از فروپاشی کشور، برای حل نارسائی های فرهنگی ـ زبانی موجود در درون ملیتها، با قبول صورت مسئله، اولین قدم جدی را در دفاع از مبارزات دموکراتیک ملیتها بردارند. صورت مسئله ملی عبارت است از: ۱) ـ پذیرشِ وجود ملیتهای گوناگون ساکن ایران، ۲) ـ قبول اینکه آنها از تحقیر و توهین ملی رنجِ بی پایانی می کشند، ۳) ـ قبول اینکه احساسات ملی در درون این ملیتها در حال رشد و حرکتهای هویت طلبانه در حال گسترش هست، ۴) ـ و آخرالامر، پذیرشِ اینکه آنها در حیطهء ملی، فرهنگی، زبانی مطالبات روزمره و ویژه ای دارند. بدین طریق می توان با پذیرشِ این واقعیتهای اجتماعی جامعهء خود، اولین قدم را محکم برداشت. قدم بعدی باید اشتراک در مبارزه ای جدی و سازمان یافته در راستای اهداف ملی ـ دموکراتیِک این ملیتها که خود بخشی از خواستهای عمومی دموکراتیک جامعه هست، باشد. بدین طریق هم میتوان به گسترش دموکراسی یاری رساند و هم از پتانسیل بالقوه و بالفعلِ حرکتهای ملی در راستای مطالبات دموکراتیک سراسری بهره ها برد.

همانگونه که چشم بستن بر حضور پر انرژی جنبش زنان در درون جنبش دموکراسی خواهی، خطایی نابخشودنی محسوب می شود، بهمان نسبت نادیده گرفتن سهم جنبش های ملی در راستای مطالبات دموکراتیک و محروم کردن جنبش دموکراسی خواهی سراسری از پتانسیل بسیار بالای این جنبش ها که نصف بیشتر جامعه ما را در بر می گیرد، زیان جبران ناپذیری را متوجه مجموعهء جنبش سراسری دموکراتیک می نماید. امید هست ازهمهء پتانسیل موجود در جنبش آتی دموکراتیک جامعهء مان، بدرستی استفاده کنیم.

پایان مقاله
بخش اول مقاله را در این آدرس اینترنتی می توانید بخوانید:

www.akhbar-rooz.com

توضیحات:
(۱۷) ـ “مروری بربرخی دیدگاه های آقای بهزاد کریمی” ـ نوشتهء ع. مقدم
(۱۸) ـ برای مطالعهء این نوشته به آدرس زیر مراجعه کنید:
azer-online.com
(19) ـ مراجعه شود به نوشته های زیر:
www.azer-online.com
و
www.azer-online.com
(20) ـ “نکاتی پیرامون «مسئله آذربایجان» پاسخ به نوشته رضا اغنمی” نوشتهء ع. مقدم
(۲۱) ـ “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” نوشتهء ع. مقدم
(۲۲) ـ لازم به یادآوریست که درست نیست کفته شود شووینسم فارس در مخالفت و در تقابل با پان ترکیسم رشد کرد، چرا که حقایق تاریخی خلاف اینرا می گویند؛ درست تر اینست که گفته شود آریاپرستی با داشتن علتهای گوناگون در آغاز کارِ خود، در رقابت مثبت و یادگیری از روند بوجود آمدن پان ترکیسم (در ترکیه)، در ایران ایجاد شد. به جهت اینکه درابتداء عرب ستیزی و فاصله گرفتن هردو از جوامع سنتی عثمانی و قاجار و حرکت بسوی نوعی مدنیتهء دولتی، وجه مشترک آنها را تشکیل می داد، روابط فی مابین دو دولت حسنه بود. (دیدار رضاشاه از ترکیه و سخن گفتن وی بزبان ترکی در برابر آتاترک یک نمونه کوچک از این روابط است) بتدریج که ترک ستیزی نیز به پایه های فکری ناسیونالیسم افراطی آریاپرست افزوده شد، برخوردها غیر دوستانه و بتدریج دشمنانه گردید.
(۲۳) ـ نگاه کنید به
www.azer-online.com
(24) ـ “مروری بربرخی دیدگاه های آقای بهزاد کریمی” ـ نوشتهء ع. مقدم
(۲۵) ـ “پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” نوشتهء ع. مقدم
(۲۶)ـ به غیر سه ملت و سه زبانِ موجود در سویس زبان چهارمی نیز وجود دارد که Rätoromanisch نام دارد. از اواسط قرن ۱۹ زبان Rätoromanisch بعنوان یک زبان قائم به ذات شناخته شده و از سال ۱۹۳۸ بعنوان چهارمین زبان موجود در سویس که در این کشور ۵۰۰۰۰ متکلم و ۶ درصد علاقمند دارد، مطرح شده و رسمیت یافته است. این زبان قواعد مخصوص به خود را داشته و زبان مردمان جنوب شرقی آلپ را تشکیل می دهد.
(۲۷) ـ لازم به توضیح هست که، از ابتدا سوسیال ـ دموکراتها (در قرن ۱۹) و بعدها کمونیستها، رادیکالترین مدافعین حقوق ملی و “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” بوده و می باشند. آنها این حق را چه در قالب دولت مستقل، چه در شکل دولت خودمختار در درون یک کشور و یا ایالت خودمختار در چارچوب یک دولت فدرال و هر سیستم دیگری تا تشکیل دولت مستقل قبول دارند و از مبارزات ملتهای تحت ستم ملی تحت هر عنوانی پشتیبانی می کنند.
(۲۸) ـ “نکاتی پیرامون «مسئله آذربایجان» پاسخ به نوشته رضا اغنمی” نوشتهء ع. مقدم
(۲۹) ـ همانجا
(۳۰) ـ “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” نوشتهء ع. مقدم
(۳۱) ـ ” پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” نوشتهء ع. مقدم 

منبع: سایت آذربایجان
www.azer-online.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست