بحران بی هویتی
حسن ماسالی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٣ تير ۱٣٨۵ -
۱۴ ژوئيه ۲۰۰۶
هویت تاریخی گذشته:
در مراحل تاریخی معینی در گذشته، مردم آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین که د ر فقر و زیر یوغ استعمارگران زندگی میکردند، کوشش بعمل می آوردند که با توسل به تئوری ، سیاست و انگیزه های" ناسیونالیستی"( ملی گرائی ) وبا برپائی جنبش های ملی و آزادیبخش ، بر علیه نیروهای استعمارگر بمبارزه برخیزند تا استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را بدست آورند. مبارزات ملی به اشکال مسالمت آمیز و قهر آمیز صورت میگرفتند و رهبرانی چون مهاتماگاندی، جواهر لعل نهرو، محمد مصدق، بن بلا، سوکارنو، جمال عبدالناصر از پیشقراولان جنبش ملی و رهائی بخش در آن دوران تاریخی محسوب میشوند . انگیزه های ملی موجب می شدند که مردم این جوامع باتکیه به" هویت ملی" خود در صدد ایجاد" همبستگی ملی" برآیند تا بتوانند مشترکا در راه " استقلال ملی " و تآمین منافع ملی و نوسازی جامعه خود گام بردارند.
سرما یه داری داخلی ( ملی ) طی روندی درسرمایه داری جهانی عجین شد و مقوله" استقلال اقتصادی"ارزش واعتبارخود را از دست داد. جهانی شدن مناسبات سرمایه داری موجب گردید که سیاستگذاری داخلی کشورهای سه قاره نیز بوسیله قدرتهای سرمایه داری بزرگ مشخص ودیکته شوند.
باین ترتیب جنبش های ملی برهبری بورژوازی داخلی اصالت استقلال خواهی خود را بمرور از دست دادند و فروکش کردند. با فروکش کردن جنبش های ملی، گرو های کمونیستی دوباره پا بمیدان مبارزه گذاشتند و با سازماندهی توده های زحمتکش و با توسل به تاکتیکهای جنگ پارتیزانی توجه توده های تحت ستم را بخود جلب کردند.انقلاب چین پیروز شد ومردم تحت ستم در آمریکای لاتین از جمله در کوبا به دست آوردهائی مثبتی نائل شدند واز همه مهمتر مبارزه قهرمانانه مردم ویتنام موجب شد که بسیاری از جوانان و بخشی از مردم زحمتکش کشورهای سه قاره " تئوری نجات" خود را از طریق جنبش های کمونیستی جستجو کنند.اما دیری نپائید که جنایات"استالین"و" پول پوت" درسطح جهان برملا شدند و تناقضات وتضاد تئوریهای استالین، لنین و مائو بامبانی واصول" مارکسیسم"، مورد توجه و نقد متفکران جنبش چپ جهان قرار گرفت.
" بورو کراتیسم" و" سرمایه داری دولتی " در کشورهای باصطلاح کمونیستی رشد کردند و فساد در درون احزاب کمونیست سنتی گسترش یافتند وسیاستهای سازشکارانه کشورهای مزبور نهایتا موجب گردید ند که جوانان و زحمتکشان مبارز جهان از " سوسیالیسم وا قعاموجود" سلب اعتماد کنند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، ایالات متحده آمریکابا توسل به تئوری " نظم نوین جهانی " بعنوان تنها ابر قدرت جهان یکه تاز میدان شد.
بحران بی هویتی و عوامل آن:
فروکش کردن جنبشهای ملی و آزادیبخش و همچنین فروپاشی و انحرافات جنبش کمونیستی موجب گردیدند که عده ای" تئوری نجات " خود را از طریق"اسلام مبارز" جستجو کنند. دراینجا باید یاد آور شد که ایالات متحده آمریکا و برخی ازکشورهای غربی برای جلوگیری از گسترش جنبش های ملی گرا و کمونیسم، سالها از عناصر و گروهای رادیکال اسلا می بهره برداری میکردند. این حمایتها نهایتا موجب کودتا علیه سوکارنو در اندونزی شد که قریب دو میلیون نفر توسط اسلامیستها بقتل رسیدند. همچنین کودتای ۲۸مرداد علیه دکترمصدق ببهانه " نفوذ کمونیستها" باجرا درآمد که روند دمکرسی را در ایران متوقف ساخت . تقویت اخوان المسلمین در مصر و نهایتااستقرارجمهوری اسلامی درایران، تشکیل حکومت طالبان درافغانستان و پیدایش پدیده ای بنام بن لاد ن و القائده را میتوان از دست آوردها و نتایج سیاستهای انگلستان و ایالات متحده آمریکا قلمداد کرد.
اما باید توجه داشته باشیم که ابزار های ارتجاعی خصلت دوگانه دارند و برضد " حامیان خود" نیز عمل میکنند و بهمین علت مشاهده میکنیم که گروهای رادیکال اسلامی در چند دهه گذشته ضمن برخورداری ازحمایت سیاسی، مالی و لوژیستیکی آمریکا، اکنون نه تنها به جریانهای تروریستی برضد آمریکا تبدیل شده اند، بلکه بخاطر امکاناتی که در گذشته کسب کرده بودند، اکنون نیروی بزرگی را تشکیل میدهند و خطربزرگی برعلیه بشریت و جوامع مدنی درسطح جهان محسوب میشوند.
افراد و گروههای رادیکال اسلامی ازمذهب بعنوان" ایدئولوژی" استفاده میکنند و دین را به" ابزار سیاسی" برای تخریب مناسبات مدنی جوامع و تحمیق مردم بدل کرده اند.
بنابراین جنبش های رادیکال اسلامی که در این دوران در سطح جهان عمل میکنند، برخلاف ادعاهای خود، خصلت انساندوستانه ندارند بلکه با انگیزه های " نهیلیستی و تخریبگرانه " عمل میکنند و نیروئی واپسگرا و بازدارنده در راه تکامل اجتماعی محسوب میشوند.
از طرف دیگر، با شکل گیری " نظم نوین جهانی " و اوج گیری روند " گلوبالیزاسیون" کشورهای جهان به دو قطب : کشورهای غنی و استثمار گر و کشورهای فقیر و استثمار شونده تقسیم شده اند و روابط غارتگرانه و سیاست های جنگ طلبانه و سرکوبگرانه در جهان گسترش یافته اند.
در چنین شرایطی که " ملی گرائی" فروکش کرده است و " کمونیسم" به شکست و ناکامی انجامیده است، راه نجات زحمتکشان و مردم کشورهای آفریقا ، آسیا و آمریکای لاتین چیست ؟
روشنفکران طرفدار دمکراسی وحقوق بشر وطرفداران جامعه مدنی برای تحقق خواست ها وآرمانهای انسان دوستانه خود به چه تئوری و راهکارهائی میتوانند متوسل شوند؟
مشاهده میکنیم که هنوز در سطح جهان و یا در سطح ملی در ایران، نظریه مدون و شفافی برای پاسخگوئی باین معضلات شکل نگرفته است. چرا؟
برای اینکه:
۱- اکثرنظریه پردازان" ملی گرا" هنوز خود را با تئوریها، سیاستها و شیوه کار پنجاه سال گذشته مشغول کرده اند وبدون توجه به مناسبات سرمایه داری کنونی وعملکرد" نظم نوین جهانی" و خصلت تخریبگرانه جنبش اسلام گرا ، سیاست " صبر و انتظار " پیشه کرده اند.
۲- سازمانها و گروههای مدعی کمونیستی هنوز طوطی وار همان حرفهائی را تحویل مردم میدهند که سالها است در سطح جهان و در جامعه ایران ارزش و اعتبار خود را از دست داده اند.
۳- بسیاری از روشنفکران ایران ضمن اینکه ادعا میکنند طرفدار " سوکولاریسم" و " جامعه مدنی " هستند، فرصت طلبانه به" مراجع قدرت" آویزان می شوند و راه چاره را ازطریق آخوندها جستجو میکنند، در حالیکه آخوندها و نظریه پردازان اسلام گرا کوشش بعمل می آورند که با" هویت و فرهنگ ایرانی" دشمنی ورزند. و" هویت اسلامی" را جایگزین " هویت ملی" ایرانیان سازند.
نگرشی به فرهنگ رایج در جامعه ورفتار و پندار برخی از روشنفکر نماها در ایران نشان میدهند که نظام جمهوری اسلامی تاحدودی در تحقق خواست های خود برای مغشوش کردن" هویت ایرانیان " موفق بوده است.
باین ترتیب مشاهده میکنیم که نیروهای اجتماعی ایران با بحران " بی هویتی " روبرو شده اند. مغشوش شدن هویت سیاسی، فرهنگی و ملی موجب گردیده اند که نیروهای سیاسی جامعه مخاطبین خود را درست تشخیص ندهند وسمت و سوی مبارزاتی هدفمندی نداشته باشند.اماباید واقف باشیم که بحران" بی هویتی " مردم جامعه تنها دراثر حاکمیت جمهوری اسلامی نیست بلکه نیروهای اپوزیسیون نیز گرفتار" بی هویتی " هستند و هنوز " هویت واقعی " خود را برای پاسخگوئی به معضلات اجتماعی مردم کسب نکرده اند.
نیروهای سیاسی بعنوان پیشقراولان جامعه، تا زمانیکه " هویت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی " خود را مشخص نکنند و به آن شفافیت نبخشند و به آن تکیه نکنند، دچار بحران سیاسی مرگباری خواهند شد .
در اینجا به چند نمونه از عملکردهای نیروهای سیاسی که بیانگر " بی هویتی " آنان میباشد اشاره میکنم:
الف- پذیرش رهبری خمینی و سپس محمد خاتمی توسط نیروهای باصطلاح " سکولاریست " که نهایتا موجب شکست تئوریک ، سیاسی و متلاشی شدن سازمانهای سیاسی مزبور گردید ومردم فریب خورده جامعه نیز از این نیروهاسلب اعتماد کردند.
ب- بسیاری از گروههای سیاسی که ادعای آزادی و دمکراسی خواهی میکنند در درون تشکیلات خود آدمکشی کردند، افراد مبارز را به پلیس لو دادند و مناسبات دیکتاتورمآبانه، فرقه گرایانه ، توطئه گرانه ای برقرار کردند که نشان میداد فاقد "هویت دمکراسی خواهی" هستند .
این تجربیات موجب تجزیه و پراکندگی ، سرخوردگی و " سرگردانی" بخش بزرگی از مبارزین گردید. افرادی که نسبت به همرزمان و هم پیمانان خود خیانت میکردند نشان دادند که در "بحران بی هویتی " بسر می برند و در چنین شرایط سیاسی – روانی قادرند با دشمنان مردم نیز فرصت طلبانه سازش کنند.
" فقدان هویت آزادیخواهانه و دمکرات منشانه " موجب گردید که دربرابر نیروهای ارتجاعی مواضع اصولی و شفافی نداشته باشند. تجربه نشان داد که " بی هویتی" از " بی فرهنگی " نشآت میگیرد و نهایتا به مناسبات " لمپن منشانه" می انجامد.و بیدلیل نیست که بی حرمتی به دگراندیشان از" تدابیرمبارزه اجتماعی " در این محافل محسوب میگردد.
اکنون بیست و هفت سال از استقرار حکومت جهل و ترور در ایران میگذرد. اما طرح " اتحاد عمل " و یا " ائتلاف سیاسی " هنوز در میان قربانیان رژیم به نتیجه مطلوبی نرسیده است . زیرا ، تا زمانی که افراد سیاسی و سازمانهای مدعی دمکراسی خواهی از غنای فرهنگ سیاسی دمکراتیک برای گفتگو و اتحاد عمل با دگر اندیشان برخوردار نباشند، مثل عناصر " بی طبقه" عمل خواهند کرد و هر کوشنده سیاسی که از فرهنگ دمکراتیک برخوردار باشد، حاضر به همکاری با آن محافل نخواهد شد.
ج- اشتباهات و خطاهای سیاسی دربرابر جمهوری اسلامی و سپس دادن قربانیان بیشمارو همچنین تحمل آوارگی، فروپاشی مناسبات خانوادگی و از دست دادن امکانات اولیه زندگی ، تلاش برای معاش در زندگی مهاجرت، اثرات سیاسی و روحی مهلکی بر بسیاری از مبارزین گذاشته است و موجب "بحران هویت" و
" بحران سیاسی "در میان کوشندگان سیاسی گردیده است.
د- فقدان شهامت ودرایت برای برخورد انتقادی به انحرافات و کمبود های گذشته و عدم پشتکار برای جبران خطاهای گذشته موجب شده اند که برخی از مبارزین سابق در جهل مرکب باقی بمانند و در نتیجه به افراد و محافل " بی هویتی " تبدیل شده اند که نقش خود را فقط در تخریب دیگران جستجو میکنند.
مجموعه عوامل فوق موجب شده اند که مبارزین بیشماری فقط با " مدالهای مبارزاتی پر افتخار گذشته " ابراز وجود کنند و فاقد" هویت سیاسی شفافی " برای استمرار مبارزه در شرایط کنونی هستند و چشم انداز روشنی برای آینده ندارند.
با انسانهائی روبرو میشویم که بعلت شکست و ناکامی های گذشته عصبی و بد سلوک شده اند و قادر به اتحاد عمل و همکاری با هیچ فرد و گروهی نیستند اما انتظار دارند که همه مطابق میل و اراده آنان حرکت کنند.
با سازمانهائی سر وکار داریم که باتفاق زن وبچه و خویشاوندان خود، اعضای سازمانشان از ده الی پانزده نفر تجاوز نمیکند اما ادعای " رهبری " میکنند. در نشریات گروهی خود مطالبی انتشار میدهند که گویا در دنیا هیچ اتفاقی نیفتاده است وبه همه میخواهند ثابت کنند که "تئوری های " آنان "اعتبار ابدی" دارند.
باین ترتیب اکثر نیروهای سیاسی ایران در داخل و خارج از کشور در اثر" بحران بی هویتی" به بحران مداوم سیاسی دچار شده اند و از نظر سیاسی و روانکاوی اجتماعی تعادل و توازن خود را از دست داده اند و ادعاهائی میکنند که با توان اجتماعی و ظرفیت درونی آنان انطباق ندارد اما حاضر باعتراف ناتوانائی های خود نیستند.
جامعه ایران در ابعاد مختلف با " بحران بی هویتی " و با " بحران مداوم سیاسی " روبرو میباشد. این بحرانها تنها با کار خلاق فرهنگی و نو آوری های تئوریک و سیاسی میتوانند جبران شوند. و در این ارتباط رسانه های همگانی از قبیل رادیو و تلویزیون میتوانند نقش روشنگرانه مهمی ایفا کنند بشرطی که بوسیله کارشناسان امور سیاسی و افراد بافرهنگ دمکراتیک اداره شوند. اما گردانندگان اکثر کانالهای رادیو تلویزیون ایرانیان در تبعید بعلت فقر دانش سیاسی و فرهنگی و مدیریت غلط، "بحران زا " شده اند و به " بحران بی هویتی " و " بحران سیاسی " در جامعه دامن میزنند و آنرا ترویج میدهند.
اعتقاد دارم که چنین مناسبات بیمارگونه ای به دمکراسی منجر نخواهد شد. مگر اینکه" تصادفات" به ما یاری برسانند.
راهکار های آینده:
اعتقاد دارم برای اینکه به دمکراسی دست یابیم ضروری استکه تئوری های" ملی گرائی " با " عدالتخواهی" و " ترقیخواهی " پیوند برقرار کنند و باتوجه به مناسبات کنونی جهان و شرایط سیاسی،اقتصادی ، فرهنگی و روانی کنونی جامعه ایران تدوین شوند. ضروری است که جنبش فکری و سیاسی نوینی شکل بگیرند واحزاب مدرن اجتماعی ایجاد گردند ورابطه خرد گرایانه ای بین نسل گذشته ونسل جدید برقرار شود که از همدیگر بیاموزند و راهکارهای سیاسی و مبارزاتی خود را با چشم انداز دراز مدت جستجو کنند.
متاسفانه برخی از کوشندگان سیاسی گذشته خود را " ژنرال های چند ستاره " فرض میکنند و فقط میخواهند فرامین صادر کنند. برخی از کوشندگان سیاسی نسل جوان کشور نیز دراثرارتباط با شارلاتانهای سیاسی و تحت تاثیر فرهنگ ریاکارانه آخوندی ، از کردار و پندار دمکراتیکی برخوردار نیستند.
ضروری است که برچیدن نظام جمهوری اسلامی در سرلوحه مبارزات قرار بگیرد اما برای مدیریت آینده جامعه نمیتوانیم به سازمانهای سنتی اعتماد کنیم و لذا ضروری استکه برای برپائی جنبش فرهنگی و سیاسی نوینی اقدام کنیم تا " هویت ایرانی و دمکراتیک "در جامعه شکل بگیرد واحزاب و نهادهای مدرن اجتماعی برای مدیریت آینده جامعه ایجاد گردند.
HMassali@aol.com
|