عرصه های سرزندگی در جهان مدرن
سرمایه داری و چالشگرانش: انسداد یا اوج سرزندگی (۳)
محمدرفیع محمودیان
•
این بخش از مقاله نگاهی خواهد داشت به حوزه هائی که چالشگر اقتدار و سلطه ی سرمایه داری دانسته شده اند. این حوزه ها عبارت هستند از: دموکراسی، هنر و جنبش های نوین اجتماعی. پرسش آن است که آیا این حوزه ها از سرزندگی و موضوعیت به چالش خواندن سرمایه داری برخوردار هستند یا خیر
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۶ دی ۱٣۹۰ -
۱۶ ژانويه ۲۰۱۲
در بخش اول و دوم مقاله نظریه ها مطرح در مورد پویائی و انسداد سرمایه داری بررسی شد. در آن رابطه تا حد معینی به وضعیت امروزین سرمایه داری، پرولتاریا و مصرف توجه شد. این بخش از مقاله نگاهی خواهد داشت به حوزه هائی که چالشگر اقتدار و سلط ه ی سرمایهداری دانسته شده اند. این حوزه ها عبارت هستند از: دموکراسی، هنر و جنبشهای نوین اجتماعی. پرسش آن است که آیا این حوزه ها از سرزندگی و موضوعیت به چالش خواندن سرمایه داری برخوردار هستند یا خیر.
الف- دموکراسی
از وبر ببعد و بخصوص در آثار هابرماس دموکراسی بسان حاشیه ای و همچنین پادزهری در مقابل بستاری (بسته بودن) و ایستائی سرمایهداری معرفی شده است. اگر در عرص ه ی نظام اقتصادی مدرن یعنی سرمایهداری و ادار ه ی امور یعنی بوروکراسی، فرد نمی تواند در فرایند تصمیم گیریها نقشی داشته باشد این امر در عرص ه ی دموکراسی ممکن است. وبر دموکراسی را عرصه ای مهم برای پیدایش سرزندگی و تأثیرگذاری می دانست. وبر درکی توده ای و مشارکتی از دموکراسی نداشت. او همچنین دموکراسی را گستر ه ی سرزندگی و فعالیت توده های وسیع مردم نمی دانست. درک او کاملاً نخبهگرا بود. در دیدگاه او دموکراسی در رقابت احزاب برای کسب بیشترین آراء مادیت می یابد. احزاب برای این کار نیاز به رهبرانی فرهمند دارند، رهبرانی که با نشان دادن مهارت خود در رهبری حزب، معرفی گفتاری و نمایشی برنام ه ی حزب و رهبری جامعه در وضعیتهای بحرانی فرهمندی خود را به اثبات می رسانند. بهترین الگو برای چنین رقابتی دموکراسی پارلمانی است. این دموکراسی زمینه را برای رقابت احزاب برای کسب بیشترین آراء و رقابت افراد برای در دست گرفتن رهبری احزاب فراهم می آورد. به هر رو، رقابت برای رهبری احزاب امری ممکن برای همه نیست و فقط برای تعداد معینی از افراد (دارای آشنائی و مهارت لازم در مورد کار حزبی) دارای موضوعیت است. ولی وبر همین میزان از گستردگی سرزندگی را کافی می دانست. مهم برای او نه مشارکت همگانی و سرزندگی شهروندان که بهرهمندی نظام سیاسی از افکار و نیروی جدید و سرزندگی نخبگان (یا افراد خواستار نخبه شدن) بود. وبر دموکراسی مشارکتی را امری نامطلوب می دانست. به باور او مشارکت توده ای هرج و مرج و پوپولیسم را بهمراه می آورد. توده ها آگاهی و انضباط لازم را برای اتخاذ بهترین تصمیمها ندارند و شور مشارکت غیر عقلانی ترین جنبه های رفتاری آنها را بر خواهد انگیخت. در مقایسه، وجود احزابی مقتدر و رقابت آنها زمینه را برای اتخاذ بهترین و عقلائی ترین تصمیمها را فراهم می آورد.
الگوی مشارکتیِ دموکراسی از سوی مارکسیستها، سوسیالیستها و دیگر گروه های رادیکال بسان بدیلی در مقابل الگوی نخبهگرای دموکراسی و بمنظور ایجاد گستره هائی برای سرزندگی انسانها طرح شده است. بدون شک دموکراسی پارلمانی امکان تأثیرگذاری بر تصمیمهای مهم سیاسی و اجتماعی را برای توده ها مهیا می سازد. در فرایند انتخابات، توده های کشانده شده به میدان جدلها، درگیری ها و رقابتها شور مشارکت در فرایند تعیین سیاستها پیدا می کنند و با انتخاب خود مشخص می سازد کدامین سیاست و مشی بر جامعه اِعمال شود. مجلس قانونگذاری یا مقام اجرائی انتخابی نیز با استفاد ه ی از شیو ه ی باز تصمیم گیری به توده ها اجازه می دهد تا بر کارکرد آنها نظارت داشته باشند و در مقابل آن واکنش نشان دهند. به هر رو نقد مارکسیستها و رادیکالها به دموکراسی پارلمانی، حتی آنگاه که این دموکراسی از نخبه گرائی مورد نظر وبر فاصله می گیرد صریح و مشخص است. توده ها در اصلی ترین عرص ه ی زندگی خود، آنجا که هر روز حضور می یابند و تداوم زندگی خود را ممکن می سازند، در عرص ه ی کار و تولید، از هیچ گونه امکان تصمیمگیری برخوردار نیستند، ولی در عرصه ای دیگری که هیچ اهمیت آنرا ندارد، در عرص ه ی سیاست، امکان تأثیرگذاری بر تصمیم ها دارند. ولی حتی در عرص ه ی سیاست، دموکراسی به حضور تأثیرگذار توده ها در فرایند تصمیمگیری ها نمی انجامد. انتخابات بصورت ادواری، هر چند سال یکبار، برگزار می شود. احزابی که بیش از پیش بوروکراتیک اداره می شوند در فرایند انتخابات به رقابت با یکدیگر می پردازند و توده ها باید از میان آنها بدیلی را بر گزینند. در نهایت نیز ضرورتهای اقتصادی و نه برنامه های احزاب چارچوب سیاستهای اجرائی را تعیین می کنند.
دموکراسی مشارکتی حرکتی، در درج ه ی اول، برای گشودن پای توده ها به تمامی عرصه های تصمیم گیری های سیاسی است. مهم در این مورد مشارکت فعال توده ها در بحثهای سیاسی و اجتماعی، مشارکت مداوم آنها در فرایند تصمیم گیریها و علنی بودن تمامی تصمیم گیریها، حتی تصمیمهای خطیر اجرائی، است. در گام بعدی، دموکراسی مشارکتی بمعنای گسترش دموکراسی یا حضور تأثیر گذار انسانها در فرایند اجرای امور است. این به معنای باز پس راندن بوروکراسی و سپردن ادار ه ی امور بدست خود مردم است. مردم نه تنها می توانند ادار ه ی امر بسیاری از حوزه های زندگی اجتماعی را بعهده گیرند بلکه همچنین می توانند بطور مستقیم در عرص ه ی کارکرد نهادهای بوروکراتیک حاضر شوند و بجای آنها کارها را انجام دهند. در یک سطح بالاتر یا عمیقتر، دموکراسی مشارکتی با فراهم آمدن زمین ه ی دخالت انسانها در کارکرد حوز ه ی فعالیتهای اقتصادی تحقق پیدا می کند. در این سطح، کارکنان واحدهای تولیدی یا خدماتی نقشی فعال در ادار ه ی آن بعهده می گیرند و بدانوسیله در ساماندهی ساختار کلی اقتصاد جامعه دخالت می کنند.
مشکل اصلیِ دموکراسی مشارکتی بیش از آنکه محدودیت ساختاری باشد محدودیت عملی است. مشکل اصلی این نیست که قدرت، از سرمایه و دولت گرفته تا بوروکراسی، تن به دخالت همه جانب ه ی توده ها در فرایند تصمیمگیریها و اجرای امور نمی دهد و در مقابل آن مدام مانع می آفریند. این امری عجیب یا پیشبینی ناشدنی نیست. مشکل آن است که توده ها رغبت و شوری نسبت به مشارکت فعال در فرایند تصمیمگیریها نشان نمی دهند. گاه آنها وقت و حوصله آنرا ندارند؛ گاه آنها احساس می کنند دانش لازم را ندارند؛ و گاه مسائل بیش از آن پیچیده و بزرگ بنظر می رسند که آنها فکر کنند می توانند با دخالت خود تأثیری در شیو ه ی برخورد به آنها داشته باشند. در مجموع، عدم تحقق دموکراسی مشارکتی بیش از آنکه امری وابسته به جلوگیری مستقیم از حضور مستقیم توده ها در فرایند تصمیم گیریها و ادار ه ی امور باشد امری وابسته به کمبود شور و علاق ه ی خود توده ها است. در دنیای پیچیده و تو در توی امروز، انسانها در خود توان و دانش لازم را نمی بینند که در فرایند تصمیمگیری ها دخالت کنند؛ کمتر عاملی نیز در جهان وجود دارد که شور و شوق آنها را برای مشارکت فعال در فرایند تصمیم گیریها برانگیزد. در این فرایندها جز از بحثها و برخوردهای خشکِ جدیِ فنی و گاه برخوردهائی یکسره بوروکراتیک و پایگانی (هیرارشیک) از مسئل ه ی دیگری خبری نیست.
به هر رو، در یک حوز ه ی معین می توان بدون صرف هزین ه ی زیاد ولی با دستاوردهائی قابل توجه به مشارکت همگانی دست یافت. بحث و تبادل نظر در عرصه هائی همچون رسانه های همگانی، قهوهخانه، جلسه های انجمنهای سیاسی و اتحادیههای صنفی و گردهمائی های باز سیاسی چنین حوزه ای است. مشارکت در این حوز ه ی کارکرد دموکراسی نیازمند زحمتی خاص نیست. فرد هیچ لازم نیست پیشتر درک و شناخت مشخصی از امور مورد بحث داشته باشد، و در فرایند بحث یا پس از آن کار خاصی انجام دهد. آزادی او نیز بهیجوجه مورد حمله قرار نگرفته و خدشه دار نمی شود. هابرماس، کوهن و دیگر متفکرینی که این شکل از دموکراسی را بنام دموکراسی رایزنی نظریه پردازی کرده اند بر آن باورند که در حوز ه ی گفتگو و بحث – آنگاه که از کارکردی درست برخوردار است - می توان هر نقطه نظری را طرح کرد و هر نقطه نظری را مورد نقد قرار داد و خود فرایند گفتگو و بحث به انسانها کمک می کند تا تمایلات و خواستهای خود را بهتر بشناسند و شور و جرأت بیان آنها را پیدا کنند. در اینکه موانع گوناگونی در مقابل حضور سرزند ه ی مردم در حوز ه ی بحث و تبادل نظر وجود دارد شکی نیست. کافی است تا متخصصین و سخنوران زبان به سخن بگشایند تا دیگر انسانها به حاشیه رانده شده به شنوند ه ی محض تبدیل شوند؛ گاه اصلاً آراء و افکار گروه های حاشیه ای یا سرکوب شده فاقد ارزشِ شنیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن پنداشته می شود؛ و گاه نیز امکان حضور و امکانات لازم برای ابراز نظر از برخی افراد دریغ می شوند. ولی از آنجا که گفتگو امری موجود در زندگی هم ه ی انسانها است و همه از مهارت لازم برای سخن گفتن و بیان خواستهای خود برخوردارند و با کمی تلاش می توانند دیگران را ترغیب به جدی گرفتن ندای خود سازند، امکان مشارکت همه در حوز ه ی بحث و تبادل نظر وجود دارد. مهمتر از هر چیز آن است که حوز ه ی بحث و تبادل نظر در کنار و نه در مرکز کانونهای اصلی کار و فعالیت زندگی مدرن قرار دارد. در کارخانه، فروشگاه و اداره کارها بر مبنای گفتگو و توافق نظر پیش نمی رود بلکه بر مبنای برنامه هائی استراتژیک مبتنی بر کارائی، سودآوری و هدفمندی ساماندهی می شوند.
با اینهمه، حتی در حوز ه ی گفتگو و تبادل نظر نشانی از میزان مشارکت همگانی چشمگیری وجود ندارد. بیشتر اوقات متخصصین و سخنوران حرفه ای، کسانی مانند روزنامهنگاران و صاحبنظران، به دیگران، به انسانهای کوچه و خیابان، مجال طرح افکار و آراء خود را نمی دهند. کسی نیز مردم کوچه و خیابان را به ابراز نظر دعوت نمی کند. آنها نیز مهارت لازم را برای بیان شیوا و جذاب آراء و افکار خود ندارد و چون شنوندگان را علاقمند به سخنان خود نمی یابند بسرعت شور و شوق خود را برای شرکت در گفتگوها از دست می دهد. مسائل مورد بحث نیز گاه چنان پیچیده و فنی هستند که کمتر کسی از آنها برداشت دقیقی دارد. همزمان کار، مصرف و تفریحات جانبی که گاه باید به آنها روی آورد تا بتوان شور لازم را برای بازگشت هر روز پس از روز دیگر به کار بدست آورد، وقت و توانی برای انسان در زمین ه ی توجه به و شرکت در بحثهای عمومی باقی نمی گذارد. در یک کلام، در حوز ه ی دموکراسی رایزنی نیز نشان چندانی از سرزندگی و شور مشارکت بچشم نمی خورد.
بطور کلی، دموکراسی در آن شکلی که امروز پیدا کرده آن حوزه ای نیست که در مقابل سرمایهداری یا زندگی اقتصادی جامع ه ی مدرن عرصه ای برای سرزندگی انسانها و پیدایش ارزشهای متفاوت فراهم آورد. توده ها در فرایند کارکرد آن شرکت می جویند، در انتخابات ادواری شرکت می جویند، گاه عضو احزاب می شوند و گاه در گردهمائی های انتخاباتی یا مبارزاتی حضور پیدا می کنند ولی بیشتر از آن کاری انجام نمی دهند. در عرص ه ی بحثهای همگانی نیز حضور چندانی ندارند. عامل یا عوملی که بدانها شور و شوق لازم برای مشارکت در چنین عرصه ای بدهد وجود ندارند. دموکراسی بیشتر در سطح انتخابات ادورای هر چند سال یکبار، آنگاه که تبلیغات و مبارزات انتخاباتی بدان جلا و گرما می بخشند، برای مردم جذاب است، ولی امر شرکت در انتخابات چیزی بیش از چند دقیقه یا چند ساعت طول نمی کشد. در دوران میان انتخابات نیز مردم دموکراسی و جذابیتهای فرضی آنرا یکسره بفراموشی می سپارند. به این دلیل از کارکرد آن، یا سرزندگی برخاسته از آن، چندان متأثر نمی شوند.
ب- هنر
هنر در دوران مدرن بسان یکی از مهمترین عرصه های سرزندگی و آفرینندگی معرفی شده است. ساده ترین و ابتدائی ترین تجرب ه ی سرزندگی در دو قلمرو آفرینندگی اثر هنری (بسان هنرمند) و دریافت آن (بسان بیننده، شنونده یا تماشاچی) رخ می دهد. در درکی که وامدار رمانتسیسم است، هنرمند با نبوغ خود به درکی دیگرگونه از جهان رسیده، آنرا بشکلی متفاوت و نو در اثر هنری بنمایش می گذارد. در هر اثر هنری، جهانی یکه، جهانی خاص درک هنرمند از هستی برساخته می شود. هنرمند بسان خداوندگار آفرینند ه ی یک جهان است. هنرمند نوگرا و تجربه گرای دوران مدرن از یکسو با حس و حساسیتی متفاوت (با دیگران و پیشینیان خود) به امور نگریسته، آنرا دیگرگونه ادراک و تجربه می کند و از سوی دیگر با فرا افکندن درک خود در اثر هنری جهانی متفاوت، جهانی خاص خود را بر می سازد. در این فرایند او به اوج آفرینندگی و سرزندگی دست می یابد، اوجی که برای کمتر کس دیگری قابل دستیابی است. همزمان اثر هنری دریافت کنند ه ی خود را زیر و زبر می سازد. او را از روزمرگی، از دنیای امور تکراری و متعارف، از زیست بوم خود بر کنده به جهانی دیگر در می افکند. درک متعارف او از امور را در همان لحظ ه ی آغاز به چالش خوانده شده جهانی متفاوت در مقابل آن قرار داده می شود. اثر هنری مدرن تحریک آمیز است و جهان آرمانی متفاوتی، جهانی زییا، خیالی و همگن را در مقابل جهان متعارف انسانها، جهان خسته کننده، چند پاره و پر از زنج و درد آنها، قرار می دهد. جهانی که بعلاوه در دیگرگونگی، یکتائی و نوبودگی رازوار جلوه کرده، کنجکاوی را برای شناخته شدن بر می انگیزد. ولی این فقط حس کنجکاوی انسان نیست که برانگیخته می شود، شور زندگی و تلاش انسان نیز برانگیخته می شود. اثر هنری انسجام درونی و دیگربودگیِ چندان لذت بخشی را بنمایش می گذارد که انسان برانگیخته می شود تا آنرا در جهان زیست خود، در گستر ه ی جهان زندگی خود تجربه کند. به این خاطر نه فقط بهنگام ادراک و تجرب ه ی اثر هنری که حتی مدت زمانی پس از آن انسان سرزندگی و شوری خاص در خود احساس می کند.
ولی اثر هنری بسان امر زیبا در سطحی عمیقتر نیز نماد و گستر ه ی وفوران سرزندگی است. فهم این نکته را ما مدیون متفکرین مدرس ه ی فرانکفورت، کسانی مانند هورکایمر، آدرنو و مارکوزه هستیم. در جهانی که در آن نه خود سامانی، نه زیبائی و نه حقیقت ممکن و قابل تجربه است اثر هنری زمین ه ی تجرب ه ی چنین اموری را، هر چند بگونه ای غیر واقعی و منتاقض، فراهم می آورد. در دنیای پر از استثمار، زشتی و درد و رنج سرمایهداری، زیبائی وجود ندارد. در این جهان کسی نیز نمی تواند خودسامان عمل کند، سرمایه و بوروکراسی مجال آنرا به کسی نمی دهند. از حقیقت نیز در این جهان خبری نیست. همه چیز دروغ است، دروغی که بسان حقیقت نمایش داده می شود. اثر هنری با زیبائی خود، برخاستن از خودسامانی هنرمند و بیانمندی شورانگیز، گستر ه ی یکسر ه ی متفاوتی را در جهان می گشاید. این اما در صورتی ممکن است که اثر هنری استقلال و دیگرگونگی خود را تا بیشترین حد ممکن حفظ کند و ارتباطی با جهان زندگی، با جامعه و زیست اجتماعی انسانها پیدا نکند. زیبائی، خودسامانی و بیان اصالتمند فقط در جهانی ترافرازنده، در جهانی آرمانی ممکن است. شاید چنین جهانی اصلاً ممکن هم نباشد. کافی است زیبائی در مجاورت و بستر کنشها و برخوردهای این-جهانی ادراک و تجربه شود تا به زشتی و بی معنائی نهفته در آن آغشته شود؛ هنرمند همانگاه که می کوشد تا بسان انسانی اجتماعی وابسته به اجتماع، فرهنگ و ارزشهای زیباشناختیِ معینی کاری را آغاز کند خوسامانی خود را نه فقط به خطر انداخته که خدشه دار ساخته است. شکلها و شیوه های بیان امروز آنقدر جعلی و میانتهی ولی همزمان متفاوت و تحریک کننده هستند که کمتر احساسی را می توان بگونه ای اصیل بیان کرد. ولی مهم ممکن بودن چنین جهانی نیست، مهم تصور آن است. مهم آن است که جهانی به تصور درآید که یکسره متفاوت و آرمانی است.
در دوران مدرن، هنر از دربار، صومعه، خانقاه و ایوانِ اعیان و اشراف به گستر ه ی زندگی توده ها راه یافته است. توده ها نه فقط می توانند در تالار موسیقی، موزه، کتابخانه و گالری آنرا بشنوند، ببیند و بخوانند، بلکه از مجرای رسانه های همگانی و یا بوسیل ه ی خرید (نسخه ای از آن) بصورت پی در پی و مستقیم از آن لذت ببرند. هنر اکنون بیش از آن که به حوزه ای مستقل و مجزا از بقی ه ی زندگی متعلق باشد، در فرایند روزمرگی زندگی ادغام شده است. همه جا، وقت و بی وقت، می توان از آن حظ برد. هنر همچنین پویائی هر چه بیشتری بدست آورده است. تجربه گرائی مدرنیسم به ویژگی بنیادین آن تبدیل شده است. هنر امروز باید دریافتکنند ه ی حیرت زده ای بجای گذارد تا از موضوعیت برخوردار شود. امروز، زیبائی آن چندان در بازشناخته شدن اثر هنری مهم نیست که تحریک کنندگی و شگفتی آفرینی. زیبائی شاید بعد از شگفتی، در تأمل و آرامش پس از شگفتی، کشف و تجربه شود. همزمان هنرمند به استقلالی فوقالعاده نسبت به نهادهای قدرت و فرهنگ جامعه رسیده است. هنرمند امروز می تواند، به اتکای بازار و نهادهای آموزشی، زندگی مستقلی را برای خود تدارک ببیند. او همچنین از نظر فرهنگی و حتی سیاسی مجاز است که انگار ه ی دلخواه خود را از زندگی و جهان داشته باشد و آن انگاره را به هر شیوه ای که خود می پسندد بیان کند. از بقیه انتظار می رود که به هنجارهای سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعه وفادار بمانند ولی چنین انتظاری از هنرمند وجود ندارد. او بگونه ای خاص پدیده ای استثنائی شمرده می شود.
با اینهمه، هنر بیش از پیش در جهان زندگی، در ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه ادغام شده است و دیگرگونگی و استقلال خود را از دست داده است. رسانه های همگانی و بازار آنرا در دسترس همگان قرار داده، از عمق و معنا تهی ساخته اند. در و دیوار شهر پر از تبلیغاتی است که بر اساس کارهای هنر تولید شده اند، رسانه های همگانی، مستقیم و غیر مستقیم، کارهای هنری را به خوانندگان، شنوندگان و ببیندگان خود عرضه می کنند و صنعت جدید امکان دسترسی کم و بیش همه را به آثار هنری با کمترین میزان تلاش فراهم آورده است. هنر دیگر امر متفاوت، امر ترافرازنده نیست، بلکه امری است پیش پا افتاده و متعارف. در این فرایند، زیبائی آن مورد توجه بیشتری قرار می گیرد. در گریز و خسته از زمختی و انسداد زندگی، انسانها زیبائی نهفته در هنر را می جویند. انسانها موسیقی گوش می کنند، نقاشی می بینند، به تئاتر و سینما می روند و شعر می خوانند تا به لذتِ تجرب ه ی زیبائی دست یابند. ولی از آنجا که هنر در جهان پیرامون آنها به وفور یافت می شود، زیبائی اثر هنری دیگرگونگی و ترافرازندگی خود را از دست داده است. از یکسو جزئی متعارف و تکراری از زندگی روزمره است و از سوی دیگر خود را همه جا به رخ می کشد. بازار حتی بر آن، چه در نسخ ه ی اصلی و چه در نسخ ه ی باز تکثیر شد ه ی آن قیمت می گذارد – بهائی که کم و بیش در وسع بیشتر انسانها قرار دارد. فهم اثر هنری دیگر بی نیاز به تفکر و بازاندیشی است. فن جدید و ارتشی از متخصصین نیز آماده اند تا در فرایند شکلگیری این فهم نقش ایفا کنند.
هنرمند نیز دیر گاهی است مقام ممتاز خود را در جامعه از دست داده است. او دیگر شخصیتی استثنائی نیست. صدها و هزاران نفر همانند او با هنر کار می کنند. با زدوه شدن مرز بین هنر عالی و هنر توده ای بر خیل هنرمندان بنحو شگفتآوری افزوده شده است. هنر امروز حرفه ای است همچون حرفه های دیگر و تا به همان حد وابسته به بازار کار، تولید و مصرف. هنرمند باید دستاورد کار خود را به بازار ارائه کند. بازشناسی او نیز بر مبنای مناسبات بازار صورت می گیرد. اگر بازار ارزش کارهای او را برسمیت نشناسد باید راه و حرف ه ی دیگری را برای تأمین معیشت خود در پیش گیرد. او می تواند مقام ممتازی را دست آورد. توجه بازار، منتقدین و رسانه های همگانی را به خود حلب کند. ولی در این مقام او شهرت و هویتی پر هیاهو در سطح سیاستمداران و ورزشکاران پیدا می کند. ولی همزمان او به مقام نازل و سطحی هنرمند، خواننده و هنرپیشه سقوط می کند. در پی جلب توجه بازار و افکار عمومی او مجبور است هم به ذوق عمومی توجه نشان دهد و هم پی در پی به نوآوری دست زند. هنرمند دیگر بمثاب ه ی هنرمند، کاشف و برسازند ه ی جهانی دیگر، جهانی متفاوت با جهان واقع، نیست. آنگاه که هزاران جهان (متفاوت) را می توان برساخت دیگر تمایز آن جهان با جهان واقع معنای خود را از دست می دهد. در پسزمین ه ی پیشرفت دانش و فنآوری و پیدایش جهان مجازی، در جهان امروز می توان اندیشید که همه چیز و حتی بر ساختن جهان(ی دیگر) امری بغایت ساده است.
در مجموع، کار هنری با از دست دادن موقعیت استثنائی و رازواره اش، ویژگی خود در زمین ه ی برانگیختن سرزندگی انسانها را از دست داده است. عواملی همچون فن، بازار، تخصص عمومیت یافته و تحولات اجتماعی آنرا به پدیده ای متعارف، همهجا حاضر و بسهولت قابل درک تبدیل کرده اند. دیگربودگی و ترافرازندگی از آن بازپس گرفته شده اند. همزمان هنر بوسیل ه ی خزیدن به کنجی دور از هیاهوها و نگاه ها از خودسامانی، رازوارگی و بستاری خود دفاع می کند ولی در این موقعیت ارتباط خود را با توده ها، با کنش اجتماعی انسانها، از دست می دهد. سرمایهداری زدودن تقدس و رازوارگی از جهان را به هنر نیز گسترش داده است و آنرا در بازار و زیست روزمر ه ی توده ها ادغام کرده است. هنر متفاوت نیز باید در تبعیدگاه به زندگی ادامه دهد.
پ- جنبشهای نوین اجتماعی
در چند ده ه ی اخیر خواستها و اهداف سیاسی و اجتماعی نوینی از سوی جنبشهای اجتماعی مطرح شده اند. این تحول برخی جامعهشناسان را برانگیخته تا از جنبشهای نوین اجتماعی سخن بگویند. در این مقوله جنبشهائی همچون جنبش مربوط به مسائل محیط زیست، جنبشهای هویتی و جنبش زنان جای می گیرند. گفته می شود که در مقایسه با جنبشهای سنتی اجتماعی که معطوف به باز توزیع منابع و امکانات بودند، این جنبشها برای دفاع از جهان زیست و سنت زند ه ی فرهنگی در مقابل هجوم نظم سیاسی و اقتصادی شکل گرفته اند. برای جنبشهای نوین ویژگی های دیگری نیز برشمرده شده اند. متحول ساختن ذهنیت انسانها در جهت بازشناسی و ارجگذاری مسائل و مشکلاتی نادیده گرفته شده، نقد هنجارهای اجتماعی و ساختار باز تشکیلاتی چنین ویژگی هائی هستند. بطور کلی جنبشهای نوین اجتماعی جنبشهائی بشمار می آیند که بیش از آنکه در پی تحولی مستقیم و فوری در نظام اقتصادی و سیاسی باشند تحولی بنیادی تر در ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه و ذهنیت انسانها می جویند، و خود بسان یک جنبش دارای ساختار متفاوت با ساختار بوروکراتیک نظم موجود هستند. می توان پنداشت که چنین جنبشهائی عرص ه ی فعالیت و سرزندگی انسانهائی هستند که بخاطر هویت و موقعیت خود به حاشیه و سکوت رانده شده اند. در یک کلمه، جنبشهای نوین اجتماعی نوید سرزندگی انسانهائی را می دهند که سرمایه داری و بوروکراسی آنها را به سکوت و لَختی کشانده است.
توسع ه ی همه جانب ه ی صنعت و تجارت از یکسو و فرایند نوسازی و جهانی شدن از سوی دیگر شرایط نوینی را در جهان بوجود آورده است. نه فقط شیوه های زیست سنتی انسانها در معرض خطر فروپاشی قرار دارند که صِرف زیست آنها، دنیای طبیعت و مناسبات بنیادین اجتماعی، با خطر نابودی روبرو است. فرهنگهای کهن و شیوه های تاریخی زیست انسانها در حال نابودی هستند؛ شهرنشینی بشکلی وحشتناک به زندگی ساد ه ی روستائی و حتی کشاورزی لطمه وارد آورده است؛ و طبیعت چنان آلوده و صدمه خورده است که بیم آن وجود دارد که در آینده ای نزدیک بنیادی برای زندگی بشری باقی نماند. هراس از آینده ای دهشتناک، از قرار گرفتن در جهانی با فرهنگ و محیط زیستی فروپاشیده، به ذهنیت و زندگی همه راه یافته است. اگر نه همه، بسیاری خود را مجبور یا متمایل بدان می بینند که دست به واکنش بزنند و کاری برای حفظ بنیاد زیست خود انجام دهند.
همزمان گروه های وسیع و نامتجانسی از مردم کنار هم قرار گرفته اند. جامع ه ی امروز جامع ه ی چند فرهنگی است. جهانی شدن و مهاجرت باعث شده تا مردمانی با هویتهای قومی، "نژادی"، دینی و منطقه ای گوناگون در کنار هم (در محله و شهر ، در محل کار و در جامعه) چیده شوند. این در حالی است که نه نظم اقتصادی و سیاسی و نه خود مردم تمایل و حوصل ه ی بازشناسی تمایزها را دارند. برای نظم همه قرار است کار کنند، مالیات بپردازند، مصرف کنند و شهروندی فعال باشند. برای مردم نیز دیگری قرار است همسایه ای مرتب، همکاری زرنگ، همشهری خوب و همشهروندی شریف و درگیر باشد. تمایزهای هویتی برای کسی دارای موضوعیت خاصی نیست، شاید نهادها و افراد با ابراز آن مخالف نباشند ولی به استقبال آن نمی شتابند. ولی از جانبی دیگر، از نظر فرهنگی و ارزشی، انسانها ترغیب می شوند تا نه فقط هویت خاص فردی که همچنین هویت گروهی خاص خود را داشته باشند. اصل بر آن است که فرد سرفراز یا مفتخر به هویت دینی (یا ناباوری به دین)، قومی، فرهنگی و بتازگی جنسی خود بوده و در جهت بیان آن و همبسته ماندن با همانندان خود بر بنیاد ابراز هویت بکوشد. امروز باور عمومی بر آن است که فرد بدون هویت از هر نوع نشان زیست اجتماعی تهی شده و مرگ اجتماعی را گردن نهاده است. ابراز هویت اجتماعی نه فقط ابراز وجود که همچنین تجرب ه ی زیست اجتماعی بشمار می آید.
گفتمان برابریِ حقوقی جهان را درنوردیده و بر ابراز وجود انسانها و در نتیجه ابراز هویت آنها اثر گذاشته است. گروه های سرکوب شده و ستم دیده، همه، بمیدان حوزه های عمومی جامعه آمده، ارج و مقامی همسان دیگران می جویند. زنان یکی از چنین گروه هائی هستند. آنها اکنون برای بیش از یک سده است که بصورت مداوم برای رفع و حذف ستمها و بی حقوقی هائی که بر آنها اِعمال شده و می شود مبارزه می کنند. در این زمینه دستاوردهای کمی نیز نداشته اند. حق رأی، دستمزد کم و بیش مساوی با مردان و مشارکت فعال در تمامی حوزه های زندگی اجتماعی فقط چند نمون ه ی این دستاوردها هستند. با جنبش خود، زنان همه را، چه مردان و چه زنان، چه نهادهای قانون گذار و چه نهادهای اجتماعی، متوجه موقعیت خود ساخته اند و توانسته اند حرکت خویش و خواستهای خود را بسان جنبش و خواستهائی یکسره بر حق معرفی کنند. جنبش آنها گرایش فکری-ایدئولوژیک خود را چند بار تغییر داده، از لیبرالیسم به مارکسیسم و رادیکالیسم روی آورده و سپس گرایشی پساساختارگرا و پسامدرنیستی پیدا کرده است، ولی همواره توانسته استحکام و انسجام خود را حفظ کند. در این مسیر، جنبش زنان زنانی بسیاری را آگاه ساخته، برانگیخته و به میدان فعالیت و مبارزه کشانده است.
رویهمرفته، جنبشهای اجتماعی گستر ه ی بازی را برای سرزندگی گروه های گوناگون اجتماعی گشوده اند. بخشی از توده ها با فعالیتها و مبارزات خود این گستره را می آفرینند ولی آنگاه که آنرا می آفرینند برای دیگران، دیگرانی که شاید خودانگیخته فعال و سرزنده نیستند، امکان حضور در صحنه های گرم و پر شور و شرر مبارزه را فراهم می آورند. جنبشهای اجتماعی با گونهگونی و وسعت خود به توده ها اجازه می دهند که در هر زمینه و هر آنگونه که خود می پسندند دست به فعالیت و مبارزه بزنند. ولی به همین دلیل و همچنین به خاطر آنکه جنبش های اجتماعی پی در پی دچار افت و خیز می شود از اهمیت و جذابیت آنها می کاهد. جنبشهای اجتماعی تمرکز فعالیت و مبارزه را از بین می برد و هر کس یا هر گروه را درگیر هدف و آرمان خاص خود می سازد. برخی اوقات ممکن است این هدف امر اساسی و مهمی باشد ولی برخی اوقات ممکن است هدف امری حاشیه ای باشد و در این صورت هیچ بعید نیست که جنبش بسرعت به هدف خود نائل آید. بطور کلی جنبشهای اجتماعی، متأثر از شرایط، بشدت دچار افت و خیز می شوند. گاه پرشور و تند به پیش می تازند و گاه دچار کندی و سردرگمی شده از جذب همراهانی جدید باز می مانند. برای توده ها ( ونه برای فعالین اجتماعی و سیاسی) جنبشهای اجتماعی بیشتر شکل یک پدید ه ی تصادفی یا رخدادی را دارند. گاه وجود دارند و بسادگی می توان با حضور یافتن در عرص ه ی آن مبارزه ای معین را پیش برد و گاه وجود ندارد و نمی توان آنها را نیز آفرید. این امر بزرگترین محدودیت جنبشهای اجتماعی است. آنها را - درست همچون انقلاب - نمی توان هدفمند آفرید. آنها خود به راه می افتند، می شکفند و سپس از بین می روند. تحولات اجتماعی و سیاسی آنها را می آفرینند و سپس شور فعالین و توده ها که خود ناشی از ارزیابی آنها از شرایط است شتاب و گسترش آنرا تعیین می کنند.
در چند ده ه ی اخیر جهان شاهد جنبش اجتماعی چشمگیری نبوده است. در ده ه ی شصت میلادی دو جنبش گسترد ه ی دانشجوئی و حقوق مدنی ساختار اجتماعی و سیاسی اروپا و آمریکا را متحول ساخت. هر دو جنبش دارای هدفهائی بس گسترده بودند و توانستند نیروهای زیادی را بسیج کنند. ولی حتی آنها نیز پی از یکدور ه ی کوتاه درخشش، نشانی از خود بجای نگذاشته اند. در دو سه ده ه ی اخیر، دانشجویان یکی از سر به زیرترین گروه های اجتماعی در اروپا و آمریکا بوده و دیگر حقوق مدنی از موضوعیت خاصی برخوردار نیست. دو جنبش زنان و محیط زیست در چند ده ه ی اخیر نیز محدود به گروه ها و نیروهائی خاص بوده است. نشانی از آن وجود ندارد این جنبشها توانسته باشند برای مدتی طولانی و به شکلی تأثیرگذار بخشهائی از توده ها را درگیر خود سازند. این جنبشها توانسته اند گهگاه برای مدت کوتاه بخشی از توده ها را پیرامون هدف و مسئله ای معین بسیج کنند ولی هیچگاه نتوانسته اند بخش مهمی از توده ها را پیرامون مسئله و اهدافی کم و بیش سراسری گردهم آورند. در این میان سرنوشت دو جنبش نوین اجتماعی، جنبش ابراز هویت و جنبش حفظ محیط زیست، حکایت از آن دارد که در جامع ه ی بشدت پویای مدرن جنبشهای اجتماعی به سرعت یا سرزندگی و خروش خود را از دست می دهند یا در نظم سیاسی و اقتصادی حاکم ادغام می شوند. جنبش ابراز هویت مدت زمانی پس از پیدایش با نقد تند رادیکالها و کنشگرانِ خواهان تحول در نظم حاکم جهانی روبرو شد. به ناگهان برای بسیاری مشخص شد که هویت هر انسان و هر گروه چند وجهی تر از آن است که بر یک جنبه از آن تأکید گذاشت و خواستار بازشناسی آن شد. اکنون مشخص شده است که باید جنبه های دیگر هویت را به زور به حاشیه راند تا بتوان جنبه ای را هویت اصلی انسان شمرد و برای بازشناسی آن مبارزه کرد. پیدایش و شکوفائی بنیادگرائی بسیاری را متوجه پیامدهای ناخواست ه ی هویت گرائی ساخته است. جنبش حفظ محیط زیست سرنوشت دیگری پیدا کرده است. این جنبش شکل یک جنبش رسمی سیاسی و اجتماعی را یافته است. احزاب سبز یا سازمانهائی همچون صلح سبز در ساختار سیاسی جوامع اروپائی و حتی برخی جوامعه آسیائی ادغام شده اند. آنها اکنون به اتکاء تشکیلاتی بوروکراتیک با مذاکره و بند و بست فعالیتهای خود را پیش برده و اهداف خود را متحقق می سازند.
|