یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

در ضرورت جبهه


ابوالحسن بنی صدر


• فرآورده کوشش نظری و عملی اینست که جبهه وقتی می تواند تشکیل یابد که شرکت کنندگان در آن، همگی، مبارزه از موضع یک جبهه را جانشین مبارزه از موضع شخصی و یا گروهی و حزبی کنند. تا وقتی فعالان سیاسی نتوانند از موضع یک جبهه عمل کنند، اگر هم بخواهند و به عضویت یک جبهه نیز درآیند، جبهه قوام و دوام نمی گیرد و دیر نمی پاید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۷ دی ۱٣۹۰ -  ۱۷ ژانويه ۲۰۱۲


جمعی که همواره از موضع یک جبهه، جبهه ای با هدف استقلال و آزادی و دولتی حقوقمدار و بر پایه این اصول و ولایت جمهور مردم، مبارزه کرده است و می کند، طرحی را بر پایه تجربه ها از جبهه ملی اول، به رهبری مصدق، آماده کرده است. به مناسبت انتشار آن، بجا دیدم که نکاتی را خاطر نشان کنم:
۱ – خود در تجربه تشکیل جبهه و فعالیت جبهوی شرکت داشته ام. یک نوبت نیز، بر وفق میثاقی، بانی تشکیل جبهه ای شده ام که «شورای ملی مقاومت» نام گرفت. از آن پس نیز، به کوشش برای ایجاد جبهه ادامه داده ام. بطور مستمر نیز در باره ویژگی های جبهه و طرح برای تشکیل آن نوشته ام. در اجتماعات ایرانیان این طرح را به بحث گذاشته ام و در بحثهای آزاد شرکت کرده ام. فرآورده کوشش نظری و عملی اینست که جبهه وقتی می تواند تشکیل یابد که شرکت کنندگان در آن، همگی، مبارزه از موضع یک جبهه را جانشین مبارزه از موضع شخصی و یا گروهی و حزبی کنند. تا وقتی فعالان سیاسی نتوانند از موضع یک جبهه (هدفهائی که به تمامی جامعه مربوط می شوند چون استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان و عدالت اجتماعی بمثابه میزان سنجش برابری همگان در امکانها و برخورداری از حقوق و رشد در استقلال و آزادی)، عمل کنند، اگر هم بخواهند و به عضویت یک جبهه نیز درآیند، جبهه قوام و دوام نمی گیرد و دیر نمی پاید. چنانکه اتحادهایی که از کودتای خرداد ۶۰ بدین سو تشکیل شده اند، منحل گشته اند.
      جبهه ملی که، در آغاز جنبش برای ملی کردن نفت، به رهبری مصدق، تشکیل شد، به ملی کردن صنعت نفت و تشکیل حکومت ملی موفق گشت. اما نتوانست جنبش را تا پیروزی اداره کند. آنهائی که از جبهه خارج شدند و به خدمت امریکا و انگلیس در اجرای نقشه کودتا درآمدند، از موضع شخص و به قصد موقعیت یابی، در جبهه ملی عضویت یافته بودند. اگر هم در آغاز به هدف جبهه ملی معتقد بودند، سرانجام هدف را قربانی موقعیت جوئی و یا تفوق طلبی خود کردند. با استفاده از تجربه جبهه ملی اول و دوم و سوم، در تشکیل شورای ملی مقاومت، اصل بر عدم هژمونی شد. با نقض این اصل، از سوی گروهی که بنا را بر تحمیل هژمونی خود بر اعضای شورا گذاشت، بطور روشن و بی آنکه جای چون و چرا باقی بماند، مسلم گشت که شرط شرکت در یک جبهه، یافتن روحیه جبهوی و عمل از موضع جبهه است.
۲ – هرچند بهنگام تشکیل جبهه، همواره هدف تعیین می شود، اما اگر جبهه پدید آمده است، حاصل رابطه شخص با شخص و گروه با گروه بوده است. اشتراک در هدف نه اصلی که باید سازماندهی جبهه و روش کار را تعیین کند، که فرع رابطه موقعیت با موقعیت بوده است. به سخن دیگر، «عامل اول و اصلی» رابطه موقعیت مندها است. کسی یا گروهی که در جامعه ملی موقعیت ممتازی دارد، محور می شود. بسا سازمانی محور میشود که، نسبت به گروه ها و اشخاص شرکت کننده در جبهه، توانمند تر است، ولو در جامعه ملی، از اعتبار وافی برخورد ارنیست. از این رو، نه اشتراک در هدف و نبود رابطه قوا، که اشتراک در موقعیت جوئی و وجود رابطه قوا، جبهه یا اتحاد را پدید می آورد و با تغییر رابطه قوا و یا احساس کاستی در موقعیت، سبب بیرون رفتن از جبهه و یا اتحاد می شود.
      تجربه، چهار نوع بیرون رفتن از جبهه و ترک گفتن اتحاد را گزارش می کند:
۲/۱ -کس یا گروهی که نقش کانون و محور را برعهده می گیرد، هرگاه نماد هدف مشترک باشد، کسان و گروه هائی از او جدا می شوند که هدف واقعیشان قدرت است.
۲.۲- کس یا گروهی که نقش کانون و محور را بازی می کند، یا از نخست هدفش رسیدن به قدرت است و به دنبال یافتن قدرت، هدف نخستین را با قدرت طلبی جانشین می کند. این بار، او است که ایستادگان بر حق را از جبهه می راند.
۲/٣- جبهه ملی اول و اتحاد دوران انقلاب ۵۷ و نیز شورای ملی مقاومت، هردو، نوع بریدن از جبهه و اتحاد را، روشن در معرض مشاهده قرار می دهند.
      نوع سومی را تجربه جبهه های ملی دوم و سوم گزارش می کنند: کس یا گروهی که نقش کانون و محور را بازی کند و یا بتواند تفوق خود را بر دیگر اعضاء تحمیل کند و آنها نیز بپذیرند، وجود ندارد و یا گروهی از شخصیت ها این نقش را به خود می دهند اما دیگر اعضاء به هژمونی یا تفوق آنها تن نمی دهند و جبهه از میان می رود. بسا بر سر هدف و یا روش، اختلاف پیش می آید. چنین اختلافی همواره، در رابطه با قدرت حاکم، پدید می آید.
۲/۴- نوع دیرین که در طول تاریخ ایران تجربه شده و موفقیت آمیز نیز بوده است، اتحاد چند گروه بر سر قدرت بمثابه هدف است. سلسله های سلطنتی، این سان پدید آمده اند. در این نوع اتحاد، یک ایل نقش متفوق را برعهده گرفته است و سلسله سلطنتی را تشکیل داده است. این اتحاد نیز در جریان تمرکز و انباشت قدرت و سپس وارد شدن به دوران انحطاط و انحلال قدرت، منحل گشته است. ورود قدرتمند صاحب دولت به مرحله انحطاط و انحلال، با آغاز پیدایش اتحاد دیگری هم زمان می شود.
    دوران این نوع اتحاد، با کودتای ۱۲۹۹، توسط قشون قزاق به فرماندهی واقعی مقامات انگلیسی و فرماندهی اسمی و صوری رضا خان میرپنج، پایان یافت. این بار، خانواده پهلوی در خانواده های حاکم جذب و نقش محور و کانون قدرت را بدست آورد. دولت مافیاهای نظامی – مالی کنونی نیز کمابیش شبیه الگوی دولت پهلوی ها است.
      روشن است که هیچیک از تجربه های چهارگانه و نیز تجربه های جبهه ملی اول و شورای ملی مقاومت، کاربرد ندارد. اگر در طول ٣۰ سالی که از کودتای خرداد ۶۰ می گذرد – پیش از آن نیز-، جبهه ای که بتواند دست کم ادامه حیات بدهد، بوجود نیامده است، بدین خاطر است که بکار هدف وقتی استقلال و آزادی و... است،نمی آمده اند:
٣. از نهضت ملی کردن نفت بدین سو، آنهائی که به هدف جبهه وفادار مانده اند، از اتحاد نیز بیرون نرفتند. بدون استثناء، در تمامی موارد، کسانی که از جبهه یا اتحاد بیرونند، آنهائی بوده اند که هدف مشترک را پوشش هدف واقعی خود که قدرت است، کرده اند. در طول فعالیت، یا خود اتحاد را مساعد هدف واقعی خویش نیافته و آن را ترک گفته اند و یا وفاکنندگان به هدف، بر سر حق ایستاده اند و آنها اگر موقعیت متفوق نداشته اند تا وفاداران به هدف را اخراج کنند، چاره خود را در ترک جبهه یا اتحاد دیده اند.
      ویژگی مشترک ترک کنندگان جبهه یا اتحاد، اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار، بنابراین، روش کار آنها است. توضیح این که چون خود را محور می دانند و جبهه را وسیله می انگارند، هر زمان که جبهه بکارشان نیامد، آن را ترک می کنند. در روش نیز، چون قدرت را کارساز می شناسند، عمل از راه مردم و با شرکت مردم را نیز کارساز نمی دانند. نوع رابطه ای که با مردم برقرار می کنند و نوع تبلیغشان وقتی می خواهند مردم را برانگیزند، رابطه آلت باز با آلت و وسیله است. مردم نه بمثابه دارندگان حق حاکمیت که بمنزله «نیروی» تحت رهبری جویندگان قدرت، طرف خطاب قرار می گیرند. با قراردادن خود در موقعیت «رهبر» و جامعه در موقعیت «رهبری شونده»، خود را نیک می شناسانند. هرگاه جامعه از این ویژگی غافل نشود ( که ما جمهور مردم ایران، در مورد آقای خمینی، از این ویژگی او غافل شدیم) قدرتمدارها نه امکان میدان داری می جویند و نه حتی می توانند اخلال کنند.
    رابطه روش با هدف سخت مهم است: وقتی قدرت هدف است، زور نیز وسیله می شود. گاه روش خشونت آمیز است و سازمانی که هدف واقعیش قدرت است، ولو آن را با هدف مورد پسند جامعه می پوشاند، آشکارا می گوید روشش خشونت آمیز است. چنین سازمانی خود را لو می دهد وقتی مدعی می شود روش قهرآمیز تنها روش است و اصرار می ورزد که مردم بکاری توانا نیستند. بدین سان، با روشی که در پیش می گیرد و دلیلی که برای توجیه آن می تراشد، سازمان را لو می دهد. مدعی می شود که مردم به تغییر سرنوشت خویش توانا نیستند. در حقیقت، از دید اینگونه سازمانها، مردم نیستند که باید تغییر کنند تا تغییر دهند بلکه سازمان رهبری کننده مردم است که می باید مردم را بسوی هدفی براند که سازمان خود آن را تعیین می کند.
      اما جبهه ای که ولایت جمهور مردم را بر اساس استقلال و آزادی، هدف می کند و بر آنست که هر ایرانی می باید نماد جمهوریت بگردد، می داند که تا مردم تغییر نکنند و خویشتن را صاحب حق رهبری نشناسند، ولایت جمهور مردم استقرار پیدا نمی کند. پس می داند که روش کردن استقلال و آزادی، برخوردار شدن هر عضو جبهه از استقلال و آزادی و پیشنهاد روش مستقل و آزاد شدن به مردم کشور است. اعضای چنین جبهه ای می دانند که اصل راهنما کردن موازنه عدمی، هم بعنوان یک انسان و هم بعنوان گروه های عضو جبهه و هم بعنوان جبهه، نخست به این جبهه که نقش نیروی محرکه را بازی می کند و سپس با جمهور مردم ایران امکان می دهد، جریان مستقل و آزاد شدن را، جریان خلع ید از استبداد حاکم و بی نقش کردن قدرتهای خارجی و ملی کردن دولتی بگردانند که پیش از هر زمان خارجی شده است.
۴. در بند سوم، خاطر نشان شد که وقتی هدف دموکراسی، بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، است، به سخن دیگر، وقتی هدف استقرار جمهوریت درکمال خویش است، روش، عمل از طریق مردم و با شرکت مردم می شود. چون مردم هستند که می باید تغییر کنند و تغییر دهند، پس نقش فعال را مردم، خود، می باید برعهده بگیرند. به دیگر سخن، رابطه جبهه فعال و مردم فعل پذیر، اولی رهبری کننده و دومی رهبری شونده، می باید جای خود را به رابطه فعال با فعال بدهد. در این رابطه، جبهه مرکب از کسانی است که تغییر می یابند و نیروی محرکه تغییر مردم از فعل پذیر به فعال میشوند. بهمان نسبت که جبهه در ایفای این نقش بزرگ موفق می شود، بهمان نسبت انسجام می جوید و توانمند می گردد و مطمئن می شود که فراگرد تحول از نظام اجتماعی – سیاسی نیمه بسته به نظام اجتماعی – سیاسی باز را، همراه با مردم کشور، تا استقرار جمهوریت، ادامه خواهد داد.
      در حقیقت، پیروزی استقلال و آزادی بر استبداد و وابستگی آن زمان قطعی می شود که عمل کنندگان از موضع یک جبهه، موفق می شوند مردم فعل پذیر و معتادان به اطاعت از قدرت را، مردم عارف به حقوق خویش بمثابه انسان و حقوق خویش بمثابه جامعه ملی گردانند و این مردم رها از بند اعتیاد که فعال گشته اند، در رهبری جامعه خویش، شرکت جویند. بدین قرار، نوع رابطه ای که جبهه با مردم برقرار می کند، گویای ماهیت واقعی آنست:
۴/۱- رابطه جبهه با مردم وقتی استقرار ولایت جمهور مردم هدف می شود، رابطه الگو با مردم است. در حقیقت، جبهه از راه الگو شدن خود و اعضای تشکیل دهنده خویش است که می تواند نقش نیروی محرکه ای را بازی کند که بکار تغییر جامعه می آید. جبهه و اعضای آن، وقتی الگو می شوند که، در پندار و گفتار و کردار، نماد هدفی باشند که بخاطرش جبهه تشکیل شده است. افزون بر این، وجدان اخلاقی مردم فعل پذیر، نسبت به تجاوز استبدادیان به حقوق آنها، غیر حساس می شود. پس نخستین کار یک الگو، هم برخوردار شدن از یک وجدان اخلاقی بس حساس و هم حساس کردن وجدان اخلاقی جامعه نسبت به فسادها و جنایتها و خیانتها است. تا وقتی جبهه و یا عمل کنندگان از موضع یک جبهه وجدان اخلاقی حساسی نیافته باشند و در جامعه این وجدان را حساس نکرده باشند، تغییر نمی کنند و تغییر نمی دهند و مردم تغییر نمی کنند و سرنوشت خویش را تغییر نمی دهند.
      در شمار مهمترین کارها، رعایت اصل «همگانی بودن دفاع از حقوق انسان» است. تقدم حقوق انسان بر عملکرد او، اصلی است که جبهه می باید همواره از آن پیروی کند و به هیچ عذری، نظاره گر بی طرف تجاوز به حقوق یک انسان، ولو خائن و مجرم، نگردد. اگر مردم نسبت به حقوق ملی خود، حساس نباشند و تجاوز به این حقوق را فعل پذیرانه تحمل کنند، جبهه می باید قائم مقام مردم در دفاع از حقوق ملی بگردد. دفاع از حقوق ملی واجب عینی است. هر ایرانی می باید، در مقام دفاع از حقوق ملی، نفس خویش را مکلف بشناسد. اگر جز او کسی غم تجاوز به حقوق ملی را نمی خورد، او می باید این غم را بخورد و به دفاع از حقوق ملی بر خیزد. چراکه بمثابه شهروند، صاحب این حقوق است و بدین دفاع است که هر مدافع وطن و حقوق ملی، نماد جمهوریت می گردد.
۴/۲- مبارزه با ترور بطور عام و مبارزه با ترور اخلاقی بطور خاص، کار مداوم جبهه بمثابه نماد جمهوریت است. چرا که تا مردم از لباس ترس بدر نیایند و مبارزان امنیت، بویژه، امنیت اخلاقی نجویند، جنبش همگانی میسر نمی شود. در آنچه به ایران مربوط می شود، ترور اخلاقی بیشتر در منصرف کردن مبارزان از ادامه دادن به مبارزه موثر بوده است. زیرا استعدادها، یعنی آنها که تغییر کرده اند تا تغییر بدهند، بمثابه برانگیختن مردم به تغییر یافتن و تغییر دادن، نقش تعیین کننده ای را برعهده دارند. ترور اخلاقی، مردم را از وجود آنها محروم می کند. چون این ترور را هم رژیم و هم دو رأس دیگر مثلث زور پرست بعمل می آورند، مبارزه با آن و با دیگر ترسها می باید مبارزه با هر سه رأس مثلث زورپرست در فکر راهنما و روشهاشان باشد. آن مبارزه ای موثر است که ترور و ترسها را بی اثر می کند.
۴/٣- وقتی بنا بر عمل از راه مردم و با شرکت آنها می شود، الگو، پیشنهادهائی را به مردم پیشنهاد می کند که خود انجام می دهد و تمامی مردم کشور می توانند آن را انجام دهند. برای مثال، انتخابات وسیله بکار بردن حق حاکمیت است. الگو می باید حقمدار باشد و وسیله ای که بکار می برد، بیانگر حق باشد. پس وقتی حق حاکمیت را رژیم جباران سلب کرده است، نه می توان رأی داد و نه می توان مردم را به شرکت در انتخابات فراخواند. تحریم بمثابه رأی دادن به حق حاکمیت خود، روشی می شود قابل پیشنهاد. جبهه می باید در جامعه آمادگی لازم را پدید آورد تا که تحریم با جنبش همگانی همراه شود.
۴.۴- از آنجا که مهمترین کار و مقدم بر هر کار، مبارزه با سانسورها و برقرار کردن جریان آزاد اندیشه ها و اطلاع ها است، جبهه و یا آنها که از موضع جبهه مبارزه می کنند، مبارزه با سانسورها را می باید وجهه همت کند و یا کنند. بدین قرار، ترتیب دادن بحث های آزاد و تعمیم آن در سطح گروه های کوچک در سرتاسر کشور، یافتن و برقرار کردن روشهای ارتباط غیر قابل مهار از سوی رژیم و بر قرار کردن جریان آزاد اندیشه ها و اطلاع ها، باید در دستور کار جبهه قرار گیرند.
۵- تأکید کنم که جبهه قوام و دوام نمی گیرد اگر تجسم هدفی نشود که پیشنهاد می کند. یک جبهه و یا کسانی که از موضع یک جبهه عمل می کنند می باید الگوی حقمداری از سوئی و الگوی ایستادگی بر سر حق از سوی دیگر باشد یا باشند. قاعده پیروزی «ضعیف» از نظر قدرت و قوی بلحاظ حقمداری، بر قوی از لحاظ قدرت و ضعیف از نظر حقمداری، جز ایستادگی بر سر حقوق نیست. ایستادگی بر سر حقوق است که پیروزی بر دولت جباران را ممکن می کند. جبهه ای پیروز است که این قاعده را بشناسد و به یمن ایستادگی خویش، به پیروزی خود و مردمی که در خدمت آنها است، باور داشته باشد. بدیهی است آنها که به پیروزی باور ندارند، بر سر حق نیز به استقامت بر نمی خیزند. زود یا دیر، مبارزه را رها می کنند. یا به خیل فعل پذیرها در می آیند و یا در جستجوی قدرت، هر از چندی، خط و ربط عوض می کنند.
    به این دلیل که حقوق، ذاتی حیات هر انسان و حیات هر جامعه ای هستند، ایستادگی بر سر حقوق، سبب می شود که مردم به حقوق خویش عارف و از انفعال خارج شوند. این زمان، قاعده دومی عمل می کند: فوج فوج به جبهه می پیوندند و جنبش فراگیر می شود.
      تاریخ ملتها، پیروزی حق بر قدرت را فراوان به خود دیده است: برای مثال، در دوران معاصر، گاندی و همکاران او، به قول خود او، قاعده پیروزی حق بر قدرت را از حسین بن علی (ع) آموخته اند. آنها با موفقیت هر دو قاعده را بکار بردند و به یمن تغییر مردم، سرنوشت هند تغییر کرد و اینک در حال تبدیل شدن به یک قدرت علمی و فنی و اقتصادی است. در ایران، مصدق و یاران او، بر سر حقوق ملی و حقوق انسان ایستادند، انقلاب بزرگ ایران، بنابر هدف و روشی که در اندیشه راهنمای آن بیان شده اند، پیروزی حق بر قدرت گشت. دانستنی است که برغم تبلیغات دروغ، آقای خمینی که نخست با شعار اسلام مقدم است وارد میدان شده بود، سرانجام بر هدف و روشی انطباق جست که ایستادگان بر سر حقوق ملی و حقوق انسان، پیشنهاد می کردند. رفتار او و دستیارانش با انقلاب و تجاوزشان به حقوق ملی و حقوق انسان، بازسازی استبداد را، میسر ساخت و استبداد بازساخته، مرگبارتر و ویرانگر تر گشت. از آن پس، آنها که تجربه انقلاب ایران را به حال خود رها نکردند، بر سر حقوق ملی و حقوق انسان، استوار ایستاده اند و تردید ندارند پیروزی در انتظار آنها است. اینان در همان حال که همواره از موضع یک جبهه عمل کرده اند، به همه آنها که در هدف و روش، اشتراک دارند، پیشنهاد می کنند به اتفاق یک جبهه را تشکیل دهند:
۵/۱- تجربه اتحادها از مشروطیت بدین سو، به ما می گوید چرا جبهه ها ناپایدار بوده اند: چون هدف جانشین کردن شکلی از قدرت با شکل دیگری از قدرت نیست و هدف استقرار ولایت جمهور مردم به ترتیبی است که هر ایرانی در حق حاکمیت شریک و نماد جمهوریت باشد، پس مثلث زورپرست در جبهه، نباید پذیرفته شوند. در حقیقت، آنها که بر سر حق می ایستند با آنانکه قدرتمدار هستند، هرگز نمی توانند تا پیروزی و پس از آن، در بنای یک دموکراسی پیشرفته، همراه شوند. افزون بر این، تا وقتی جبهه محل حضور و عمل الگوها نشود و خود نیز الگو نگردد، مردم اعتماد بایسته را به آن نمی کنند و درپی آن نمی شوند که تغییر کنند تا تغییر دهند.
۵/۲- عرصه مبارزه جبهه استقلال و آزادی و حقوق ملی و انسان نیز تمام اهمیت را دارد: میدان عمل می باید بیرون از رژیم باشد چرا که درون رژیم، عرصه حاکمیت جباران است و درآن، نه فرد و نه گروه و نه جبهه، استقلال و آزادی ندارند و نمی توانند بانی تغییر از درون شوند. مهمتر از آن اینکه نمی توانند برانگیزنده مردم به تغییر و حضور دائمی آنها در صحنه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بمثابه مردمی آزاد و مستقل، بنا بر این، مسئول بگردند.
    و چون مردم هستند که از راه بازیافت استقلال و آزادی و حقوق خویش عمل می کنند، جبهه می باید مستقل از هر قدرت خارجی باشد و با تمام توان مانع از حضور قدرت خارجی در صحنه سیاسی کشور و عمل در این صحنه بگردد. استقلال از قدرت خارجی می باید همراه باشد با آزادی از هرگونه تعهد به هر قدرت خارجی.
۵/٣- در نتیجه، جبهه معرف اعضای خود در رویاروئی با رژیم و قدرتهای انیرانی و گروه های زور پرست است. توضیح این که اعضای جبهه، به خود اجازه ارتباط گرفتن با رژیم و قدرتهای خارجی و خوش و بش کردن با مثلث زورپرست را نمی دهند. در بند ششم. روش جبهه در قبال زورپرستان را توضیح خواهم داد.
۵/۴- جبهه در همان حال که نماد جمهوریت، یعنی هر نفر یک رأی، رأی گویای استقلال هر ایرانی در گرفتن تصمیم و آزادی او در گزینش نوع تصمیم است، با توجه به وجود تبعیض ها در جامعه ایران، افزون بر تبعیض زدائی، می باید مدافع حقوق و کرامت همه آنهائی باشد که از تبعیض ها رنج می برند. زنان و زحمتکشان و اقوام و جوانان و بسیاری از ساکنان کشور که قربانی یک اقتصاد مصرف محور گشته و در ایران از رشد مانده، در سرزمین های وسیع فقر زده، زندگی می کنند، می باید از قید تبعیض ها بیاسایند. طبیعت ایران نیز نیازمند تبعیض زدائی است و جبهه می باید الگوی کوشش برای عمران طبیعت باشد.
۶ - در همان حال که وجود اشتراکات جبهه را میسر می سازد، برخورداری شرکت کنندگان در جبهه از حق اختلاف، نیز، عامل پایداری جبهه می گردد. بنا بر تجربه، هم ممنوع بودن بحث بر سر دقیق کردن تعریف های اصولی که شرکت کنندگان در جبهه بر سر آنها اشتراک دارند و هم ممنوع بودن ابراز نظر در قلمروهائی که برسرشان اتفاق نظر وجود ندارد، عامل از هم پاشیدن جبهه ها و اتحاد ها گشته است. از این رو،
۶/۱-جبهه ای که الگو می شود و خشونت زدائی را روش می کند، در درون خود، به خشونت هیچ نقشی نمی دهد. دوستی را حق می داند و مراقبت می کند همگان از این حق برخوردار شوند. برای آنکه برخورداری از این حق واقعیت بجوید، در درون خود، بحث آزاد را روش می گرداند. موضوع های این بحث، هم اشتراک نظرها و هم اختلاف نظر هائی می شوند به جبهه و کار آن ربط می جویند.
    دین ها و مرامهای شرکت کنندگان در جبهه، از این نظر که جبهه نسبت به آنها می باید بی طرف بماند – الگوی دولت حقوقمدار – موضوع کار جبهه نیستند. از این نظر، می توانند موضوع بحث های آزاد نشوند. با این وجود، از آنجا که یک جبهه در جامعه ملی نقش الگو را بازی می کند، طرز فکرها، از جنبه ناسازگاریهاشان با حقوق ملی و حقوق و کرامت انسان می توانند موضوع بحث های آزاد بگردند. جبهه می تواند باب بحث آزاد با زورپرستان را در این قلمرو و قلمروهای دیگر نیز باز کند.
۶/۲- الگوئی که جبهه است و نسبت به دین ها و مرامهای اعضای خود بی طرف می شود، به ضرورت، جانبدار دولت حقوقمداری می گردد که نسبت به دین ها و مرامها بی طرف باشد. بنا براین در مقام مدافع کثرت گرائی و حق اختلاف و زمینه ساز گذار از کثرت آراء به اتحاد آراء به قصد گسترش قلمرو اشتراکات، روابینی در درون خود را الگوی روابینی در جامعه می کند. در همان حال، با توجه به تجربه تاریخ معاصر، مراقبت می کند دیکتاتوری لائیسیته را برقرار نکند. همین ایام، یک رأس از مثلث زور پرست که از اندیشه راهنما خالی است و آن توان را ندارد که استقلال و آزادی را هدف و روش کند، سکولاریسم را شعار خود کرده است. از آنجا که زورمدار است و از خاستگاه سکولاریسم بی اطلاع است، سکولاریسم را دست آویز ناسزا گوئی به اسلام کرده است. سخنگویانش وقتی هم در تنگنا قرار می گیرند، روشن می گویند که مانع از ابراز نظر و رأی مردم مسلمان، هرگاه مخالف نظرشان باشد، می گردند. به سخن دیگر، هدف واقعیشان جانشین اقلیت و حاکم کردن اقلیت زورمدار دیگری بر اکثریت بزرگ جامعه هستند. با توجه به این واقعیت، مبارزه با دیکتاتوری، مبارزه با هرگونه استبداد، خواه دینی ویا مرامی و خواه «سکولار»، است.
۶/٣-حاصل سخن این که دموکراسی یک فرهنگ، فرهنگ استقلال و آزادی است و این فرهنگ فرآورده پندار و گفتار و کردار آدمیان در جریان تحول است. پس جبهه ای که می خواهد نقش الگوی تغییر کردن بقصد تغییر دادن را برعهده گیرد، از آغاز، می باید خویشتن را از بار ضد فرهنگ قدرت رها و فرهنگ استقلال و آزادی را ایجاد کند. در جامعه نیز، مبشر این فرهنگ بگردد.
۶/۵- با هر سه رأس مثلث زورپرست، نزاع قلمی و زبانی را می باید ترک گفت و آنها را به ترک زورپرستی فراخواند. در همان حال، تاریخ همانطور که روی داده است، می باید بر زبان و قلم بیاید. زیرا نسل هایی که از پی هم می آیند، نیازمند وجدان تاریخی غنی و شفاف هستند. یک وجدان تاریخی مشوش، زندگی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را نا ممکن می کند.
۷- قلمرو زمان را نیز نباید از یاد برد: این ایام که در دو کشور تونس و مصر، انتخابات مجلس انجام گرفته است و حزب های اسلام گرا پیروزی بدست آورده اند، زورپرستان این توجیه را ساخته اند که این دو کشور، دولت اسلامی را که ایرانیان تجربه کرده اند، تجربه نکرده اند. ایرانیان ٣۲ سال است که چنین دولتی را تجربه کرده اند. پس اگر رژیم تغییر کند، مردم دیگر به اسلام گرایان رأی نمی دهند. بر فرض که این «استدلال» را صحیح بدانیم، ایرانیان، پیش از آن تجربه، دیکتاتوری سکولار پهلوی ها را نیز تجربه کرده اند. پس اگر بنا بر درس گرفتن از تجربه باشد، ایرانیان می باید از هر دو تجربه پرهیز کنند. از چه رو است که زورپرستان به یک تجربه می پردازند و حتی آن را وسیله پرده کشیدن بر تجربه رژیم پهلوی و غافل کردن مردم از آن می کنند؟
۷/۱- با سانسور از راه ترور اخلاقی کسانی که تاریخ انواع استبدادها را، همان سان می نویسند که روی داده است، باید مبارزه کرد. هریک از سه رأس مثلث زورپرست کارشان نشاندن تاریخ دروغ به جای تاریخ راست است. هر سه، هربار که تاریخ نوعی از انواع استبداد نوشته می شود که مطلوب رأسی از سه رأس زورپرست است، از بدترین شیوه های سانسور بر ضد نویسنده و نوشته استفاده می کند. جبهه ای که می خواهد الگوی استقلال و آزادی و مبارزه با ترور اخلاقی باشد و غنی و شفاف گرداندن وجدان تاریخی جامعه را در شمار مهمترین وظایف خود می داند، از راه اصرار بر اظهار حقیقت، با این سانسور مبارزه می کند.
۷/۲- تمیز دوره های تاریخی که مردم در جنبش بوده اند و شناسائی رشته بهم پیوسته ایستادگی های حقمدارها، از تاریخ استبداد، کار جبهه جمهوریخواهان است. تشخیص عوامل بازسازی استبداد، در پی این و آن جنبش و پیشنهاد روش بی اثر کردن آن عوامل و از میان برداشتن ستون پایه های استبداد، کار ضرور برای استقرار دموکراسی و دولت حقوقمدار است. این کاری مهم در قلمرو نیز در شمار وظایف جبهه ایست که الگوی تغییر کن تا تغییر دهی، است. چرا که چنین جبهه ای می باید خود را در بطن تاریخ مردم خویش قراردهد و از دیدگاه حیات ملی در خود بنگرد. یعنی خود را ادامه رشته بهم پیوسته ایستادگی بر سر حق، بداند که به یمن آن، حیات ملی ادامه یافته است. به سخن دیگر، جبهه می باید به یک ضرورت تاریخی پاسخ گوید که عبارت باشد از استقرار دموکراسی، به ترتیبی که بازگشت به استبداد، ناممکن و ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، ممکن گردد.
۷/٣- بدین قرار، نقد گذشته به قصد سرمایه کردن آن در ساختن حال و آینده و نماد چنین تحولی گشتن، به جبهه و کسانی که از موضع جبهه عمل می کنند، امکان می دهد، در گذشته نمانند و در زمان حال، نماد آینده ای بگردند. چرا که بدون وجود نماد آینده، مردم یک کشور در جنبشی شرکت نمی کنند که هدف آن زندگی در فرهنگ استقلال و آزادی و مشارکت آحاد مردم در اداره امور خویش است.
    گذشته را به حال خود باز گذاشتن و حتی نقد تبغیض آمیز آن، هم مشوش کردن وجدان تاریخی مردم و هم آنها را در ابهامی بس زیانمند نگاه داشتن است. برای آنکه مردمی در تغییر شرکت کنند هم می باید گذشته را شفاف ببینند تا بتوانند در آن نمانند و هم می باید درک شفافی از آینده پیدا کنند. هر دو کار از عهده جبهه ای بر می آید که الگوی حقوقمداری می گردد. این جبهه دیگر نه یک بدیل سیاسی ساده که یک بدیل جامع است: جامعه کوچکی است با نظام اجتماعی باز با فرهنگ استقلال و آزادی و مدیریتی با شرکت تمامی اعضاء (ولایت جمهور مردم) بر اصول استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی بمثابه میزان. این الگو، از آغاز، این میزان را در کار می آورد و پندار و گفتار و کردار خود و اعضای خود و نیز جامعه را در جریان تغییر، بدان می سنجد.
      در مطالعه ای تفصیلی، جبهه ها را از بعدهای گوناگون بررسی کرده ام. در این مقام، ضرورترها را خاطر نشان کردم بدان امید که برای آنها که می خواهند دو قاعده پیروز شدن را با موفقیت بکار برند و جبهه ای دیرپا و توانا به عهده دار شدن رسالت خویش، پدید آورند، سودمند افتد. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست