فصل تنهایی
دکترعارف پژمان
•
اگر بهار بپرسد، مده نشانه من
مرا به ساحل شبهای پرستاره مبر
مرا به باد رها کن که سخت دلتنگم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۴ تير ۱٣٨۵ -
۱۵ ژوئيه ۲۰۰۶
همیشه مشت دروغی، به آ شیان بردم
و بامداد عبث را به شام کوبیدم
و زیر چادر شب، رانده از دیار وتبار
میان ترس و تردد، چو برگ لرزیدم.
اگر بهار بپرسد، مده نشانه من
مرا به ساحل شبهای پرستاره مبر
مرا به باد رها کن که سخت دلتنگم.
گمان برم همه فصل ، فصل دلتنگی است
گلیم بخت من این است و من گرفتارم.
درین قفس که منم ، ماه و سال ، روز عزاست
همیشه مرده ، عزیز است و زنده ، زندانی !
برای هرزه و پتیاره ، بقعه ، می سازند
برای کسب دو درهم ، دروغ می بافند .
اگر چه شاید و گاه ،
سکوت ، نیست، شقاوت
رنگ طغیان، است.
بهار ما چو سر آمد، به فصلهای دگر
که از منابر تزویر، قصه خواهدگفت ؟
که از سرای ستم ؟
چگونه باید زیست،
چگونه باید مرد ؟
به خطه ای که کفن دزد ، حاکم شهر است
وسبحه اش به درازای عمر ابلیس است.
|