سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سه شعر از کتاب در دست انتشار « کومولوس »


علی عبدالرضایی


• هیز نبودم
در چشمهای او هیزم بودم
من می سوختم
اگر آنهمه روشن بود
«خانم زیاری» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ بهمن ۱٣۹۰ -  ۲۲ ژانويه ۲۰۱۲


 
« خانم زیاری »

هیز نبودم
در چشمهای او هیزم بودم
من می سوختم
اگر آنهمه روشن بود
تراشکارِ ماهری
که بینی به آن نازنینی
در آورده بود از آب
من بودم
قصابیِ لبهاش بین دو دندان
عجب زبانی!
تن شوریِ دلاکی در چشمهاش
وای خدای من!
یکی بیاید این دو سیگار سیاه را
که چون مار خوش خط و خالی
اینهمه باحال می خزد
به آتش بکشد
این زن
زیباتر از تمام دسته گلهایی که من دادم به آب
به دنیا آمد
خرمهره من گم کرده ام
زیر پوستِ این گونه
که این گونه گویی تیله بازی می کند هنوز
با چشمهای کوچکی
که کودکیِ من داشت
هیز نیستم
اگر چه زیر میز
هنوز دارم
از پاهای تو می روم بالا
که دامنی کوتاه داری
در کلاس اول دبستان یاری
خانم زیاری*

* شش سالم بود که به مدرسه رفتم.موهای لخت و بلندی داشتم،کتی سرمه ای و کراواتی که رنگش یادم نیست.یازده دختر بچه ی لوس در کلاس داشتیم که هر چه پا می دادند تحویل نمی گرفتم.هشت پسر بچه ی دیگر هم بود اما من دیگر مرد شده بودم چون عاشق خانم زیاری شده بودم.هرچه پا می دادم تحویل نمی گرفت،برای همین مجبور بودم هی بیست بگیرم تا دستی به موهام کشیده با لبهای غنچه ای بگوید آفرین علی! هنوز یک سال مانده بود تا انقلاب که عشقم را برای همیشه قاب بگیرد.امشب که عشق دیگری از دلم کنده شد،یاد دبستان یاری افتادم و خانم زیاری که نمی دانم چرا وقتی مدرسه ها تعطیل شد درست وسط تابستان بر سینه ی دیوارش گذاشتند و یک شلیک در سینه اش خالی کردند.هنوز باور نمی کنم نه! نمی شود هیچ زن زیبایی را با تفنگ کشت.






« سیلویا »

مردن گاهی خوب است
اما نه برای همیشه
نفله ام از نه
خسته ام از برگشت
کاشکی نباشد خانه
و پشت در
نگاهم دارد
دلم را مثل پنجره باز می کند ناگهان
لبخندی
که آن بالا
پرده ها را کنار زده
در این فلات
روزی پلات زندگی می کرد
و افسردگی
تنها تابلوی موجود
روی دیوارش بود
من که دیگر او نیستم
تا به گلهای سرخی فکر کنم
که برایش آورده ام
او که دیگر من نیست
شب مالِ پشه ها م
روز
آدمها
آنها پشه اند
اینها چی!؟
حتی میخ ها
فرو رفته اند در تخته
و آرام گرفته اند
اما من!



« گهواره »

شادی کساد شده لبخند هم
ماتم زیاد شده آدم کم
لبی که می بوسی غمناک است
چشمی که باز شود نمناک
غم روی همه را کم کرده
جای پای خودش را همه جا محکم کرده
حتی در نامه ای که گاهی باز می کنیم

هوا پس است
بس است دیگر اینهمه زخمی که برداشتیم
ما که مادر نداشتیم
زلزله بود
که گهواره مان را تکان می داد



 شعر ها را با صدای شاعر بشنوید:

www.youtube.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست