سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دگرگونی در توازن قوای طبقاتی و سیاسی جامعه ایران


بهرام خراسانی


• به نظر این نگارنده؛ در گذر حدود ۳۰ سال گذشته؛ دگرگونی‌هایی شگرف در مفاهیم و ساختار طبقاتی کشور ایران روی داده است. اینک، تحلیلی تازه از این دگرگونی‌ها، به عنوان یک فعالیت و نیاز ملی؛ برای کل جامعه ایران، ضرورت دارد. به نظر من؛ چنین کاری نه یک فعالیت سیاسی مخفی، و نه اقدامی براندازانه است. بلکه پژوهشی ملی و میدانی است که همه می‌توانند در آن سهیم باشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ بهمن ۱٣۹۰ -  ۲۲ ژانويه ۲۰۱۲


شناخت درست ترکیب و ویژگی‌های طبقات اجتماعی و گروه‌های سیاسی موجود هر جامعه؛ پایه و منبع اصلی تصمیم‌گیری، و تعیین استراتژی و خط مشی بازیگران اجتماعی موثر آن جامعه، در زمان و مکان مشخص است. نهادهای دولتی، احزاب سیاسی همسو و یا ناهمسو با حکومت، نهادهای پژوهشی، و دیگر جامعه‌های ذینفع بین المللی؛ بازیگران اصلی در پهنه ی نامحدودِ پیوندهای درونی و بیرونی همه جامعه‌های امروزی به شمار می‌روند. شناخت درست ترکیب طبقاتی، می‌تواند کمابیش، نمایی از توازن قوا بین نیروهای موثر سیاسی و اجتماعی جامعه، و روند قابل انتظار از آن را، نشان دهد.
در بین بازیگران پهنه اجتماعی ایران؛ نیروهای سیاسی مارکسیست یا چپ به معنای سنتی آن؛ بیش از دیگران؛ بر نقش "طبقات اجتماعی" در دگرگونی‌های اجتماعی، تأکید می‌ورزند. از نگاه این نگارنده، چنین رویکردی به خودی خود و به عنوان یک متدولوژی؛ نه تنها چیز بدی نیست، بلکه می‌تواند بسیار روشنگر و سازنده هم باشد. اما آنچه تاکنون، این امید را به ناامیدی تبدیل ‌کرده، اینست که به نظر می‌رسد گروهی از کنشگران سیاسی این طیف؛ یک متدولوژی علمی و هنوز هم معتبر برای گروه‌بندی باشندگان یک جامعه را؛ که از نگرش تحلیلی کارل مارکس سرچشمه می‌گیرد؛ به یک دستگاه آیینی و ایدئولوژیک برای ایجاد شکاف در جامعه و رویاروی قراردادن اعضای آن، تبدیل می‌کنند. برجسته کردن نقش یک طبقه اجتماعی در مقایسه با دیگران، و اعطای نشان سرنوشت ساز بودن به این طبقه یا گروه سیاسی ای که خود را به آن منتسب می سازد، نمودی از این روند و رویکرد ناسودمند است.
مارکسیزم، طبقات اجتماعی و چگونگی پیوند بین آنها را در سازمان اجتماعی کار؛ معیار بنیادین تعیین چیستی تاریخی کلیت آن جامعه، به شمار می‌آورد. در برداشت من؛ تا اینجای کار؛ هیچ ایرادی به مارکسیزم و هواداران آن وارد نیست. نه تنها ایرادی وارد نیست، بلکه این جریان اجتماعی، می‌تواند به داشتن چنین ابزار و متدولوژی ارزشمندی؛ برخود ببالد و انتظار بازی کردن نقشی چشم‌گیر در تحولات عینی جامعه را نیز، داشته باشد. اما هر متدولوژی درست؛ تنها هنگامی کارساز خواهد بود که بر داده‌هایی درست، در زمان و مکان مشخص؛ استوار باشد. اینکه ما پاسخ یک صورت مسئله با مقداری پرتقال با نرخ معین را در یک کتاب حل المسائلِ چند سال پیش به درستی حل کنیم، به معنای آن نیست که اگر از خانه بیرون برویم، می‌توانیم همان کار را با همان مفروضات، در بازار واقعی هم انجام دهیم. ممکن است فصل پرتقال تمام شده باشد. ممکن است هیچ پرتقال فروشی را نتوانیم پیدا کنیم و یا با آن میزان پول لازم که ما در حل‌المسائل برای ۱۰ کیلو پرتقال حساب کرده‌ایم، یک قوطی کبریت هم به ما ندهند. هنگامی که از "تحلیل مشخص در اوضاع مشخص" سخن می‌گوییم؛ هم‌هنگام باید این را نیز بپذیریم که در هر "اوضاع مشخص"؛ نه تنها مفروضات پایه، بلکه حتی اصول و قوانین و ابزارهای حل مسئله نیز ممکن است دستخوش دگرگونی‌های بنیادین شده، و با مفروضات پیشین، یکسان نباشند.
اما متاسفانه بر خلاف سوابق مبارزاتی و تشکیلاتی درخشان مارکسیست‌های ایرانی و تعداد نسبتاً پرشمار آنها؛ اکنون و در این هنگامه ی حساس جامعه ایران، این گروه اجتماعی مهم؛ نه حضور چشمگیری در پهنه مبارزاتی دارد و نه نقشی در سازماندهی مردم و دست کم، دلبر دیرین خود، یعنی طبقه کارگر ایران. هیچ خردمندی؛ بر نقش ویرانگر یورش حکومت جمهوری اسلامی بر هواداران مارکسیسم و سرکوب وحشیانه آنها در دهه ۶۰، چشم فرو نمی‌بندد. اما آیا این همه داستان‌است؟ برای یک جریان سیاسی ققنوس گون؛ یک چنین سرکوب خشن؛ می‌تواند دردناک باشد؛ اما نمی‌تواند حذف، محو و یا کم اثری آن را در پهنه سیاست، درپی داشته باشد. به نظر می‌رسد داستان کمی طولانی‌تر از اینست. طیف هواداران متدولوژی مارکسیسم؛ که این نگارنده هنوز هم خود را در آن طیف می‌بیند؛ باید کمی ژرف‌تر به موضوع بنگرند. باید بیشتر، از روش‌های علمی آسیب شناسی رویدادها بهره گیریم، تا فرافکنی شکست و مقصر شناساندن دیگران.
پس از فروپاشی اردوگاه "سوسیالیسم واقعاً موجود"؛ می‌توان گفت که متدولوژی مارکس در تحلیل جامعه و تاریخ؛ تا حد زیادی از شکل آیینی برساخته‌ای که به خود گرفته بود بیرون آمد، و جایگاه واقعی خود را به‌عنوان "یکی از" متدولوژی‌های توانمند و ساختارمند برای شناخت و تحلیل جامعه و تاریخ؛ بازیافت. این متدولوژی؛ به تدریج، از حالت یک ابزار "ستیزه جویی مقدس" بیرون آمد؛ و همچون بسیاری از ابزارهای علمی؛ علاوه بر پهنه سیاست‌ورزی؛ به محافل رسمی دانشگاهی نیز راه یافت. دانشگاهی که اینک آماده شده بود این ابزار را نه به عنوان یک جذام و کابوس، بلکه به عنوان یک دستگاه فکری سودمند؛ بپذیرد. در این دامنه؛ شاید بتوان گفت که این دستگاه یا متدولوژی شناخت و تحلیل اجتماعی و فلسفی؛ نه تنها شکست نخورد، بلکه جایگاهی والاتر از پیش نیز یافت.   
با درگذشت استالین و برآمدن نگرش خروشچفی در دهه ۱۹۶۰ در اتحاد شوروی؛ اردوگاه سوسیالیسم دستخوش شکاف و دو دستگی شد. این دو دستگی یا چند دستگی؛ به ایران نیز راه یافت. حزب توده ایران؛ تعداد بیشتری از اعضا و هواداران خود را از دست داد، و این افراد، سازمان‌های سیاسی تازه‌ای را ساختند. برخی از این سازمان‌ها، می‌خواستند حزب جدیدی برای "طبقه کارگر"، "ایجاد" کنند، و برخی می‌خواستند همان حزب توده ایران را به عنوان حزب طبقه کارگر، "احیا" کنند. تا هنگام انقلاب ۵۷، شمار این سازمان‌ها که خود را مارکسیست و نماینده واقعی "طبقه کارگر" ایران می‌شمردند کم شمار بود؛ اما با رخداد انقلاب؛ این گروه‌ها و سازمان‌ها که در اصل، همه فرزندان و نوادگان حزب توده ایران بودند؛ بسیار پرشمار و کوچک اندام شدند. اینک، یک دلبر دلاویز به نام "طبقه کارگر" در میان بود، و هزاران دلداده شیدا. دلبری که عنایت چندانی هم به دلدادگان بی‌قرار خود، نمی‌فرمود.
پس از رویدادهای دهه ۶۰؛ بخشی از مارکسیت‌هایی که از نسل کشی سیاسی این دهه بیرون جسته بودند، همچون قطره‌ای از یک دریا و همچون یک شهروند؛ چه در درون مرز و چه در بیرون از مرز؛ سرگرم کار و زندگی عادی خود شدند. بخشی از این افراد؛ همانند هر انسان دیگری که حق دارد زندگی شخصی خود را به دلخواه برگزیند؛ پیوند خود را نه تنها با ستیزه جویی مقدس، بلکه با هرگونه کار سیاسی، بریدند. گروهی نیز بی آنکه انگیزه و تمایل خود را به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی از دست بدهند، آگاهانه و یا در سیر طبیعی زندگی، در برداشت خود از مارکسیسم تجدید نظر کردند. بسیاری از آنها، پوسته ایدئولوژیک و آیینی مارکسیزم را از تن آن بیرون آوردند و هسته آن را؛ همچون دٌری گران‌بها و یا سنگی معمولی؛ برای خویش نگهداشتند. برخی از این افراد چه به عنوان یک تحلیل‌گر و دانشمند و چه به عنوان یک شهروند عادی؛ تجربه خود را آشکارا به دیگران منتقل کردند، برخی نیز تا کنون چنین کاری را نکرده‌اند. به نظر می‌رسد که بیشتر افراد این گروه؛ به این باور رسیده‌اند که در جهان کنونی؛ طبقه کارگر، یک طبقه اجتماعی همچون دیگر طبقات است؛ و یک حزب کمونیست هم، اگر اجازه فعالیت داشته باشد، تنها یکی از احزاب جامعه مدرن است. چیزی که مارکس هم در مانیفست، حزب کمونیست را با همین ویژگی، معرفی می‌کند. آنها، دریافته‌اند که تنها با یک چنین برداشتی است که یک جامعه دموکراتیک دست یافتنی می‌شود، همه شهروندان می‌توانند در کنار هم جای گیرند، و شکل‌گیری یک جامعه مدرن برپایه ملت – دولت، شدنی ‌گردد. چنین برداشتی؛ نه به هژمونی و "دیکتاتوری پرولتاریا" باور دارد، و نه به هیچ دیکتاتوری دیگر. در این باور؛ نه کسی یا حزبی، یا طبقه‌ای از "سرشت ویژه" برخوردار است، و نه کسی، حزبی، یا طبقه‌ای؛ تا به‌آخر "انقلابی" است. خود انقلاب نیز، اینک نه پدیده‌ای خواستنی، بلکه تنها به گاه ناچاری و از روی اکراه، پذیرفته خواهد شد. تنها با چنین رویکردی است که می‌توان در یک هماهنگی و همداستانی عمومی؛ گره کور همبستگی ملی را گشود، و ایران را، شاید بی‌آنکه از میان آتش و خون بگذرد، به سوی یک جامعه دمکراتیک، راهبری کرد.
اما چنین به‌نظر می‌رسد که گروه سومی از مارکسیت‌های ایرانی؛ در گذر این سال‌ها؛ دگرگونی معنادار و چشم‌گیری را در توازن قوای طبقاتی و سیاسیِ ملی و بین المللی، احساس نکرده‌اند. آنها بی‌آنکه تصویری از جایگاه واقعیِ کمی و کیفی طبقه کارگر و گروه یا سازمان سیاسی خودشان در ساختار طبقاتی و سیاسی کشور به دست دهند؛ با خوار شمردن نقش دیگر طبقات، گروه‌ها، شخصیت‌ها، و جریان‌های سیاسی کشور در درون یا بیرون مرز؛ به گفته خودشان تنها "چپ کارگری" را پهلوان دوران و رستم دستان می‌پندارند. گویی آنگاه که این پهلوان وارد میدان کارزار شود؛ به یک ضربت، سر دیو ارتجاع را از تن خواهد کند، و پریان اسیر در دست دیو را، از چنگال او رها خواهد ساخت. هنگامه‌ای که فرارسیدن آن؛ ممکن است تا زمان ظهور حضرت مهدی؛ به درازا کشد. آنها، همواره از خطر چیرگی افراد و شخصیت‌های ناپیگیر، یا همسو با نظام کنونی بر جنبش کنونی مردم ایران، و مصادره آن، ابراز نگرانی می‌کنند. اما روشن نیست که این چپ کارگری و رهبران آن؛ چگونه و چه هنگام وارد میدان کارزار خواهند شد، و کدام ۱۱٣ نفر افراد واجد شرایط، او را همراهی خواهند کرد.
به نظر این نگارنده؛ در گذر حدود ٣۰ سال گذشته؛ دگرگونی‌هایی شگرف در مفاهیم و ساختار طبقاتی کشور ایران روی داده است. اینک، تحلیلی تازه از این دگرگونی‌ها، به عنوان یک فعالیت و نیاز ملی؛ برای کل جامعه ایران، ضرورت دارد. به نظر من؛ چنین کاری نه یک فعالیت سیاسی مخفی، و نه اقدامی براندازانه است. بلکه پژوهشی ملی و میدانی است که همه می‌توانند در آن سهیم باشند. در این کار، نه تنها اپوزیسیون حکومت ایران، بلکه حتی نهادهای دولتی ایران نیز می‌توانند شرکت کنند. بر این پایه، من در پایان این نوشتار؛ برداشت خود را از چارچوب و عنوان‌های کلی ساختار طبقاتی جامعه کنونی ایران، به دست خواهم داد. چنانچه در یادداشت‌ها و نظرات خوانندگان، تمایلی به ادامه این گفتگو ببینم؛ آنگاه به تدریج، به تشریح جزئیات این ساختار، و دلایل و مستندات آن؛ خواهم پرداخت. روشن است که جزئیات این گروه‌بندی، بسیار مفصل است و در حوصله‍ی یک یا چند شماره از نشریه، نخواهد گنجید. چارچوب و نام کلان طبقات اجتماعی موجد کشور را، به شرح زیر می‌توان برشمرد:
۱ طبقه‍ی سرمایه دار یا بورژوازی مدرن   
۲ سرمایه داری تجاری   
٣ طبقه‍ی متوسط جدید   
۴ طبقه‍ی کارگر (پرولتاریا)   
۵ کارکنان و کارمندان نهادهای دولتی      
۶ کشاورزان   
۷ افراد حاشیه¬ای، تهیدستان شهری و افراد بی طبقه

پیروز باشیم 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست